به اعتقاد من باورهای دینی یک انسان نمی تواند سر رشته های تاریخی نداشته باشد، هرچند خود تاریخمندی را نپذیرد. فقیه از خانواده، اساتید، میزان و نوع تحصیل، میزان و نوع مطالعه و فرهنگ جامعه زمان خود تأثیر می پذیرد و آن را دخیل در باورهایی می کند که به مردم تعلیم و دستور می دهد.
مثال: کاظم طباطبایی یزدی بیش از یک قرن پیش فتوای زیر را صادر کرده و بسیاری از فقیهان معاصر و در قید حیات نیز از این فتوا حمایت کردند: زمانی که مسلمانان علیه کافران قیام کرده و اموال آنان را غارت کردند، خمس اموال گرفته شده به عنوان غنیمت حتی در زمان غیبت گرفته می شود… همچنین اگر به وسیله سرقت و فریب یا ربا این اموال را بگیرند… که در هر صورت خمس این اموال لازم است.(العروه الوثقى(المحشى)،ج۴،ص۲۳۳)
زمانی که ما به یک متن را می خوانیم گاهی لازم است آن را Deconstructoin (ساخت گُشایی) کنیم. به این معنا که پیش فرض های داخل متن را کشف کرده و آن را بشناسیم و سپس به تفسیر بپردازیم. فرض کنید (الف) جمله (ب) را می گوید و از این گزاره نتیجه (ج) حاصل می شود. در ساخت گُشایی متن ما باید با این مسأله رو در رو شویم که پیش فرض (الف) در نتیجه گیری از گزاره (ب) چه بوده است. قطعاً وجود پیش انگاری(Presupposition) باعث می شود که هم ما تفسیری متفاوت از متن داشته باشیم هم گوینده متن نتواند افق کلام خود را برای ما بگشاید.
زندگی هر فردی مانند کلام او خالی از پیش انگاری نبوده و نیست خصوصا اگر شخص در جامعه ای بی بهره از سواد عمومی و توسعه نایافته یا خانواده ای انحصارگرا رشد کند. فقیه به مثابه یک شخص غیرماورایی نیز از این قاعده مستثنی نبوده و ساختار زندگی او در محیط خانواده و جامعه نقش بسزایی در پیش فرض های ناموجه دارد. فقیه ممکن است در خانواده ای رشد کند که دچار انحصارگرایی مذهبی بوده و فرزندشان را هم همین گونه تربیت کنند. انحصارگرایی مذهبی لزوماً باعث می شود که فرد از وسعت روابط اجتماعی دور بماند یا تمایلی به آن نداشته باشد.
به عبارت دیگر روش انحصاگرایی مذهبی، سرازیر از رویکرد آنتاگونیسمی(antagonism) است که باعث می شود فرد انحصاگرا با دیگران تضاد منافع آَشتی ناپذیر داشته باشد؛ در این رویکرد نزاع و آشتی ناپذیری گام نخست زندگانی فردی با عقیده (الف) با فرد دیگری با عقیده (ب) است. اگر ما فقه به تناسب عموم مردم را مجموعه ای از بایدها و نبایدهای صرفاً دستوری و بدون گرایش تحلیلی بدانیم و برای انجام دادن یا ندادن آنها مجازات دنیوی یا عذاب اخروی قائل باشیم ناخودآگاه دچار انحصارگرایی دینی و ستیهندگی(آنتاگونیسمی) شده ایم.
به باور من، فقه جدای از اینکه متعلق به چه مذهب و دینی و آیینی (بشری یا فرابشری) است یکی از مهم ترین عاملان زمینه سازِ انحصارگرایی چه به صورت اعتقادی و چه به صورت آموزشی است. افرادِ درون خانه ای که ذره ای به کثرت گرایی اندیشه باور ندارند هم به صورت اعتقادی انحصارگرا بوده و هم آن را به فرزندان خود آموزش می دهند. اصولاً اصل بنیادگرایی آنچنان وسعت دارد که حتی آیین های بشری و سنت هایشان را هم در برمیگیرد.
آداب و رسوم، آیین ها و سنت ها، اعتقادات و باورها در طرز و مرام فکری یک فرد تأثیرگذار است. آنچه که فرد تا مدتی از خانواده می آموزد عیناً دیکته همان باورهایی است که در خانه و جامعه به او القا می شود. فقیه هرچند به عنوان یک دین شناس نیز همانند دیگران از آداب، آیین و باور دوگانه خانه – جامعه سرمشق می ستاند. نگاه روانشناسانه به بضاعت زیستی فقیه روشن می کند که فردِ به مثابه فقیه چه نوع الگوبرداری از محیط خانوادگی و جامعه و حتی باورهای زمان خود داشته است.
در این عرصه نمی توان نقش اساتید، مطالعه کتاب، نحوه آموزش، ساختار روابط اجتماعی و… را در حوزه رفتاری و الگوبرداری یک فقیه نادیده گرفت. اینکه در فرایند آموزه های حوزه های دینی مسائل تئولوژیک ساحتی ایدئولوژیک به خود می گیرند و مفاهیم آن را شاید بدون همراهی با هیچ دلیلی موجه جلوه می دهند برخاسته از این است که اگر محیط آموزشی، اجتماعی، خانوادگی امر (الف) را ناهنجار می داند، پس بدون شک (الف) ناهنجار نیست.
از همین رو فقیهان (بدون توجه به دین آنها) همواره سعی بر این داشتند اندیشه هایی که مخالف باورهایشان است را خود و جامعه نپذیرند، به این جهت اندیشه ها و مجموعه باورهایی که با منافع الاهیاتی یا بشری شان در تضاد است را گمراه(ضال) و گمراه کننده(مُضل) می نامند و مردم را به صرف تقلیدگرایی دعوت می کنند.
به گمان من در تربیت دینی مرسوم که همدل با حذف اندیشه مخالف و انحصارگرایی است نوعی پیش انگاری و سوگیری شناختی وجود دارد. بضاعت زیستی فقیه همانند دیگر افرادِ جامعه نشان از این دارد که فقیه از گرایش های آموزشی و اعتقادی یک جامعه جدا نیست. به اعتقاد من باورهای دینی یک انسان نمی تواند سر رشته های تاریخی نداشته باشد، هرچند خود تاریخمندی را نپذیرد. فقیه از خانواده، اساتید، میزان و نوع تحصیل، میزان و نوع مطالعه و فرهنگ جامعه زمان خود تأثیر می پذیرد و آن را دخیل در باورهایی می کند که به مردم تعلیم و دستور می دهد.