نامه انتقادی آیت الله مشکینی به آیت الله منتظری
آنچه در پی می آید تحلیل و متن نامه ای است که آیت الله علی مشکینی اردبیلی در سال 1352 ش در تبعیدگاهش در شهر ماهان به آیت الله منتظری که آن زمان در طبس در تبعید بوده نگاشته و ضمن بیان انتظارات خود از حوزه علمیه، از وضعیت آن انتقاداتی را مطرح کرده است. امروز نیمه رجب، هفتمین سالگرد درگذشت آیت الله مشکینی است که همایشی به نام ایشان در قم برگزار شده و این نوشته در آنجا ارائه گردید.
آیت الله مشکینی و تبعید به ماهان و گلپایگان
دستهبندیهای سیاسی قم پس از انتشار کتاب شهید جاوید متفاوت با گذشته بود، زیرا تلقی شماری از روحانیون این بود که جریان انقلابی با حمایت از این کتاب، و همین طور طرح برخی از مسائل در باره وحدت شیعه و سنی، نوعی موضع ضد ولایت به خود گرفته است. همین فضا بود که بخشی از مشهد را نیز گرفت و در بیت آیت الله میلانی تأثیر گذاشت. البته جدای از شهید جاوید، مسائل دیگری هم اتفاق افتاد که در کتاب جریانها و سازمانهای مذهبی سیاسی دوره پهلوی به آن اشاره کردیم.
آیات منتظری و مشکینی به دلیل تقریظی که برای کتاب شهید جاوید نوشتند، بیشتر در تیررس حملات ولایتیها قرار گرفتند. سال 52 این فشارها مضاعف شده و سبب شده بود تا همزمان، افراد انقلابی زیر فشار ساواک از یک سو و فشار مخالفان داخلی در حوزه و برخی از علمای بلاد از سوی دیگر باشند.
زمانی که آیت الله مشکینی در تابستان 52 قصد عزیمت به اردبیل را داشت، سید ابراهیم میلانی که گاه به خاطر اطلاق آیت الله بر وی با آیت الله میلانی معروف هم خلط میشد، نامهای به یکی از علمای اردبیل با نام سید یونس موسوی نوشته چنین اظهار کرد: به قرار مسموع اخیرا بعضی از خائنین به اسلام و مخالفین ولایت حقه آل محمد (ع) در لباس روحانیت میخواهند ریشه تشیع را بزنند ولی بحمدالله در مقابل ادله علمی در مرکز و قم، شکست مفتضحانه خورده و ناچار شدند که به قراء و قصبات و شهرستانها مسافرت و مقاصد شوم خود را به شکلهای مرموز پیش ببرند، اخیرا وارد اردبیل شده و در صدد انجام مأموریتهای خائنانه خود میباشند. آنها میخواهند آن شهر عزیز و نواحیش را که در حفظ و استقلال ایران شیعه پیشقدم و در محبت اهل بیت عصمت و طهارت بالاخص سید الشهداء ـ ارواحناه فداه ـ مشهور و ممتاز و ضرب المثل میباشند، از جاده مقدس ولایت منحرف نمایند. اینک نظر به وظیفه شرعی مستدعی است از آلوده شدن آن بلده طیبه جلوگیری فرمایند. (معلم اخلاق، 194، و بنگرید: ص 211 ـ 212)
این که آیت الله مشکینی به دلیل فشار سنگین اوضاع در قم راهی اردبیل شده است یا پرهیز از مزاحمت نیروهای امنیتی یا آن هدفش تبلیغ یا دیدار خانواده بوده روشن نیست. خود وی در نامهای که خواهد آمد، هدفش را نکته اخیر، یعنی دیدار خویشان آن هم پس از چندین سال دانسته است.
از سوی دیگر، در سال 52 اتفاقی در قم افتاد که منجر به کشته شدن یک پاسبان در بازار و دستگیری چند جوان نهاوندی شد که گروه ابوذر را تأسیس کرده بودند. این اتفاق سبب شد تا ساواک مصمم شود تا کنترل بیشتری بر قم اعمال کند. ساواک دریافته بود که این جوانان با چند تن از علمای قم ارتباط داشتهاند. بنابرین برای کنترل اوضاع، و جلوگیری از تبلیغات سیاسی آنان نیز ایجاد رعب و وحشت، تصمیم گرفت تا تعدادی از مدرسان حوزه علمیه قم را به شهرهای دوردست تبعید کند.
گروه ابوذر در رمضان سال 1351 با حضور شش نفر که بین 19 تا 24 سن داشتند و اغلبشان برادر و فامیل بودند تشکیل شد. آنان تحت تأثیر روحانیونی که از قم برای تبلیغ به نهاوند می آمدند، یا روحانیونی که از این شهر در قم تحصیل و تدریس داشتند، قرار گرفته و دست به تشکیل گروه ابوذر زدند. آیت الله ربانی شیرازی و مرحوم حجت الاسلام فاکر از افرادی بودند که این گروه با آنان ارتباط داشتند. (در باره این گروه و اسناد مربوط به آنان بنگرید: گروه ابوذر نهاوند، مرکز بررسی اسناد تاریخی، تهران، 1386، گروه ابوذر، حسین رزینی، تهران1381، تاریخچه گروه انقلابی ابوذر، تهران؟ 1358؟، تاریخ شفاهی گروه ابوذر، رزا ناظم، تهران، 1382، دفاعیات و اسنادی پیرامون گروه انقلابی ابوذر، سیف الله مدیر چهاربرجی، تهران، 1359). گزارش ساواک در باره رابطه آیت الله ربانی شیرازی با گروه ابوذر و اشاره به رویدادهای قم را بنگرید در: معلم اخلاق، ص 344)
این گروه برای به دست آوردن اسلحه تلاش فراوانی میکند و عاقبت که ناکام می ماند به قم آمده و تصمیم میگیرد اسلحه یک پاسبان را بگیرد که منجر به کشته شدن وی می شود (بنگرید: گروه ابوذر، رزینی، ص 169 – 172). به هر حال این ماجرا سبب شد تا ساواک آن را بهانه کرده و به تبعید شماری از اساتید و روحانیون بپردازد.
این افراد که بر اساس لیست ساواک 27 (یا 26 یا 25 نفر) نفر میشدند، بر اساس رأی کمیسیون امنیت اجتماعی که در تاریخ 22/5/52 صادر شده بود، به سه سال اقامت اجباری در مناطق مختلف محکوم شدند. برخی از این افراد عبارت بودند از: آیات و حجج اسلام: خزعلی، حسن صانعی، ربانی شیرازی، منتظری، عبائی، آذری قمی، علی مشکینی، احمد جنتی، جعفری گیلانی، امید نجف آبادی، عبدالمجید معادیخواه، گرامی، خلخالی، صالحی نجف آبادی، محمد یزدی و…
متن این گزارش در پرونده تمامی افراد بالا درج شده و در کتابهایی که به عنوان یاران امام به روایت اسناد ساواک چاپ شده، این لیست آمده است. (از جمله در کتاب مربوط به اسناد آیت الله مشکینی با عنوان معلم اخلاق، ص 282 ـ 284). این کار با استفاده از فرصت پیش آمده در قم انجام شده و شاه نیز روی آن نظر داشته است چنان که ساواک هم در گزارشی به این مطلب اشاره کرده است (همان، 228). گزارشی از اسامی و مشخصات و زندگی این افراد (26 نفر) در سندی ویژه آمده است (صص 228 ـ 232). روزهای میانی مرداد سال 52 ثابتی و همکارانش در ساواک در صدد تبعید و یافتن محلی برای اعزام مدرسان قم بودند. آنان روی بلوچستان، و بنادری مانند تنب، ابوموسی و قشم و هرمز فکر میکردند.
در همین شرایط است که آیت الله مشکینی راهی مشکین شهر میشود و ا لبته زیر نظر ساواک قرار دارد. در این شهر استقبال شایانی از وی صورت می گیرد (ص 233). برخی دیگر از مدرسان نیز به شهرهای دیگر رفته بودند که دستور بازگرداندن آنان به قم برای تبعید داده میشود (همان، 237).
بر اساس اسناد ساواک، اولین سخنرانی وی در مسجد جامع در روز اول مرداد ماه 52 بوده که به فارسی سخنرانی کرده است (معلم اخلاق، 213). در همین احوال، اعلامیههایی در اردبیل علیه وی به عنوان کسی که «منکر علم امامت» است منتشر میشد. متن یکی از این اعلامیهها را به صورت کامل ساواک درج کرده که بسیار جالب و مهم است. در این اعلامیه، خطر این افراد، از خطر بنی امیه برای اسلام بیشتر دانسته شده و گفته شده است که آنان رودرروی مراجع تقلید از جمله آیات میلانی و گلپایگانی و اراکی و نجفی و سید صادق روحانی و غیره هستند (همان، 217 ـ 218). ثابتی هم گفته است که توزیع اعلامیههای مورد نظر بلامانع است (همان، 219). اساس این اعلامیه از همان سید ابراهیم میلانی بود.
آیت الله مشکینی که در مشکین شهر بسر میبرد، همانجا دستگیر شده و با دو مأمور به ماهان کرمان فرستاده شد. سندی از ساواک از 31 شهریور حاکی از آن است که وی در حالت تبعید در ماهان کرمان بوده است. گزارشات ساواک از این پس در باره نظارت بر رفتارهای وی در ماهان کرمان و تماس های متقابل میان وی و سایر روحانیون منطقه و جز آنهاست. این وضعیت تا تیرماه 53 ادامه داشت تا آن که بر اساس یک گزارش، آیت الله مشکینی در تاریخ 18/4/53 از ماهان به گلپایگان فرستاده میشود. گزارشهای بعدی در باره نظارت بر رفتارهای وی و اخبار مربوطه در گلپایگان است. آیت الله مشکینی در شهریور 54 به حکم کمیسیون امنیت اجتماعی شهرستان قم محل تبعید وی از گلپایگان به کاشمر تغییر یافت. وی تا شانزدهم شهریور 55 در کاشمر بود. در این تاریخ مدت سه سال اقامت اجباری یا در واقع تبعید وی به اتمام رسیده به مشهد آمده، ماه رمضان را همانجا ماند و سپس در مهر ماه به قم عزیمت کرد. (معلم اخلاق، ص 350 ـ 351)
در آستانه انقلاب مهمترین زندانیان آیات منتظری و طالقانی بودند و در مرتبه بعد، از آیت الله مشکینی و ربانی شیرازی نام برده میشد.
نامه حاضر
آیت الله مشکینی، به تصریح آنچه در این نامه آمده، هفت ماه پس از تبعیدش به ماهان این نامه را نوشته است. مخاطب نامه در خود نامه مشخص نیست، اما آشکار است که از دوستان نویسنده است. اطلاعات خارج از این نامه، بر آن است که نامه مزبور به آیت الله منتظری اندکی پیش از نوروز 1352 نوشته شده است. با این حال به دلیل محتوای آن، مورد توجه برخی از مخاطبان قرار گرفته و در تکثیر آن کوشیدهاند. همین امر سبب شده است تا بخشی از آن که شامل دو سوم ابتدای نامه میشود در اختیار ساواک قرار گیرد. این بخش در پرونده وی گذاشته شده و بعدها در کتاب معلم اخلاق (صص 288 – 298) به صورت مغلوط و ناقص منتشر شده است.
این که چرا و چگونه این نامه نوشته شده، توسط شخصی به نام شیخ سلیمان حیدرعلی ایوبی از روحانیون اردبیلی که آن زمان به دیدار آیت الله مشکینی رفته توضیح داده است. این توضیح از هر جهت نسبت به زمان و مکان نامه روشنگر است.
بسمه تعالی:
حمد و سپاس بیکران به پیشگاه حضرت احدیت و صلوات و سلام به حضرت خاتم المرسلمین و وصیش امیر المؤمنین و اولاد طاهرینش و پویندگان طریقتش و دورود بر مبلغین شریفش.
جزوه حاضر نامهای است از مرحوم آیت الله مشکینی به آیت الله منتظری. و اما چگونگی نامه و این که چرا به خط خود مرحوم آیت الله مشکینی نیست، و نامه ناقص است، اینجانب چند روز به عید مانده در سال 52 جهت زیارت چند نفر از علمای بزرگ که در تبعیدی بسر میبردند از قم به مقصد ماهان کرمان حرکت کردم. وقتی به ماهان رسیدم پرسان پرسان بالاخره اقامتگاه ایشان را پیدا کردم که عدهای هم روحانیون و علما در خدمت ایشان بودند و راجع به مسائل گوناگون صحبت میشد.
مرحوم آقای مشکینی صحبت از چند نامهای فرمودند که ما بین ایشان و آقای منتظری رد و بدل شده. البته به یکدیگر شوخی کرده بودند. چون آقای مشکینی را در روستای آلنی از توابع مشکین شهر که یکی از شهرهای استان اردبیل است و آقای منتظری را در اصفهان دستگیر و به طبس تبعید کرده بودند، آقای منتظری طی نامهای نوشته بود که: آقا! شما باید از شاه ممنون باشی. چون فهمیده شما بدون قطب نمیتوانی زندگی کنی از کنار آن قطب (یعنی شیخ صفی الدین) به کنار این قطب یعنی شاه نعمت الله (در ماهان) آورده. مرحوم آقای مشکینی در جواب نوشته بود: شما باید بیشتر سپاسگزار باشید. چون فهمید که شما آدم ساکت و آرامی نیستید شما را از آن منار جنبان برداشته به آن منارجنبان یعنی طبس برده.
بعد از پایان جلسه، آقا مرا به اندرونی برد و اطاقی که ما بین درون و بیرون بود در واقع، کتابخانهاش بود. راجع به مسائل مختلف صحبت شد و نامه حاضر را که در یک دفتر چهل برگی بود به من داد و فرمود: اگر توانستید این نامه را به آقای منتظری در طبس برسانید. اگر نتوانستید در قم به اخوی (یعنی مرحوم حجت الاسلام آقای شیخ علی اصغر) برسانید ایشان اگر صلاح بدانند چاپ شود. و چون موقعیت طوری بود برای اینجانب تهیه کپی امکان نداشت، با اجازه آقا در بیت ایشان من شب نخوابیدم و رونویسی کردم. حداقل یک نسخه در پیش من باشد. و چون این جانب به علت چند سخنرانی تند تحت تعقیب بودم قرار شد نامه را در کرمان توسط شخص دیگری ارسال کنم.
اما این که چرا نامه قسمت آخرش از بین رفته، اینجانب در روستای زادگاه خودم در خانه مرحوم پدرم بودم که همجوار روستای زادگاه آیت الله مشکینی است، دستگیر کردند و مقدرای جزوات و کتاب که پیش من بود و به نظر ساواک ممنوع یا مشکوک بود بردند، ولی نامه حاضر در جای دیگر بوده، در بازسی منزل پیدا نکردند. بعد از دستگیری، مرحوم مادرم آن را در نمدی پیچانده و در زیر خاک دفن کرده بود تا بعد از آزادی از زندان وقتی بیرون آوردیم که چند برگش پوسیده بود. این بود ماجرای آن نامه. اما عنوان امضا دقیقا یادم نیست. آقا مرقوم فرموده بود: تبعیدی بیگناه الاقل علی مشکینی.
العبد الراجی الی رضوان الله سلیمان حیدر علی ایوبی 3 /12/86
بدین ترتیب با این یادداشت بسیاری از مسائل در باره این جزوه روشن میشود. نسخهای که در اختیار ما بود، دقیقا از روی خط هم ایشان است و از انتها نیز ناقص میباشد. جالب است که ساواک از این که وی این جزوه را داشته مطلع شده و در گزارشی که در پرونده آیت الله مشکینی در این باره هست، چنین آمده:
علی اکبر مشکینی که از روحانیون مخالف شهرستان قم بوده و به علت تبلیغات مضره به ماهان کرمان تبعید گردیده بود و اکنون به گلپایگان منتقل شده است، هنگامی که در کرمان اقامت داشته، نامهای برای یکی از دوستان خود نوشته که جنبه تبلیغات مضره و تحریک افکار را دارد. این نامه وسیله روحانیون افراطی تکثیر و توزیع می گردد. نظریه چهارشنبه: فتوکپی رونوشت نامه مورد نظر به ضمیمه ایفاد میگردد. ضمنا این نامه جزو مدارک شخصی به نام حیدرعلی ایوبی که اخیرا وسیله ساواک اصفهان دستگیر شده به دست آمده است که در دو نسخه تکثیر و قصد داشته آن را توزیع نماید. (معلم اخلاق: 287).
حیدری علی ایوبی اصفهانی شخصی جز شیخ سلیمان حیدری اردبیلی است و معلوم می شود که دیگر روحانیون نیز آن نامه را تکثیر می کرده اند که از طریق یکی از آنها با نام ایوبی این متن بدست ساواک افتاده است. نسخهای که در پرونده آیت الله مشکینی هست و از طریق همان آقای ایوبی بوده، از انتها، مقدار بیشتری افتادگی دارد و در واقع دو سوم اصل نامه را شامل می شود. بنابرین ما هنوز نسخه کامل را در اختیار نداریم.
به هر روی متن چاپ شده در کتاب معلم اخلاق، همان طور که اشاره شد، متنی ناقص و بیاندازه مغلوط است. غلطهای چاپی و بدخوانیهای آن چندان زیاد است که انسان به شگفتی میافتد. برخی از موارد: ایجاد شده ایجاب، خرق عادت شده فوق عادت، ماخوذم شده ماخورم، مبعدین [تبعیدیها] شده تبعیدین، ادراج شده اوراج، معقوده شده مفقوده، سرانگشت شده سه انگشت، مبعدین شده متعددین، کلی شده تهی، طاری شده کاری، احرار شده افراد، اساسی شده اصالی، وحدانی شده و خدایی، عام شده تمام، استمداد شده استفصار، معتنابهی شده مقتضی، رقاص تئاتر شده وقاص ….، لگن شده لکن، و موارد بیشمار دیگر.
به هر حال با توجه به نقص متن چاپ شده و اشتباهات فوق العاده، لازم بود بر اساس نسخه تازه یافت شده، بار دیگر این نامه منتشر میشد.
محتوای نامه
نثر نامه حاضر، نثری معمول در میان علمای نویسنده این دوره قم است که تکیه کلامهای خاص خود را دارد. به نظر میرسد در مجموع نوشته حاضر، در موارد معدودی کلمات طنز آمیز به کار رفته و همزمان در جای جای آن از برخی از آیات قرآنی هم استفاده شده است. لحن منتقدانه و اعتراضی آن در بخشهای مختلف بر فضای حاکم بر نامه سایه افکنده و نشانگر روحیه حاکم بر این دوره در قم آن هم در میان روحانیون مبارزی چون آیت الله مشکینی است. اما مهمتر از اینها، محتوای نامه است که باید مورد بررسی قرار گیرد.
همان طور که اشاره شد نامه در پاسخ یکی از دوستان وی بوده که بر اساس نوشته آقای حیدرعلی ایوبی آقای منتظری است. این اشاره وی که « نامه شریف را خواندم و مناسب دیدم در اطراف مندرجاتش مطالبی معروض دارم» اشاره به آن است که نامه حاضر در پاسخ نامه آن دوست بوده است.
بخش اول نامه در باره چگونگی تبعید ایشان از اردبیل به ماهان، نوع اتهام ایشان، بندهای قانونی مربوطه و کیفیت رفتن وی همراه مأموران به ماهان است. در این بخش وی از رفتار سختگیرانه و خلاف قانونی که با وی صورت گرفته یاد کرده و ضمن یادکرد از مواد قانونی که به استناد آنها دستگیر شده، با قلمی طنزگونه، آن را مورد انتقاد قرار می دهد. حکم تبعیدی که به دست وی دادهاند چنین بوده است: « بر حسب تصمیم متخذه در جلسه مورخ 22/5/52 کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی شهرستان قم علی مشگینی بر طبق ماده 2 قانون حفظ امنیت اجتماعی به سه سال اقامت اجباری در ماهان کرمان محکوم گردید».
وی اعتراض خود را نسبت به این رفتار خلاف قانون با این جمله بیان می کند که «من اینک از این گوشه دور دست مملکت و کرانه بیآب و علف کویر لوت با زبان و قلم میگویم و فریاد میکشم و تظلّم میکنم که دنیا بداند ما چه گونه گرفتاریم و فریاد ما را کسی نمیشنود و یا گوش نمیدهد». آنچه از نظر وی مستند ساواک بوده، این است که رفتار این تعداد روحانی برای یازده هزار طلبه ساکن قم آزار دهنده بوده و آنان برای ایجاد آرامش در شهر قم تبعید شدهاند.
اما مهمترین بخش نامه از اینجا به بعد است. از نامه چنین بر میآید که دوستش از وضع حوزه ناراحت بوده و آقای مشکینی در جواب اشاره میکند که «خوبست از نابسامانی وضع خودمان صحبت نکنیم و الا مثنوی هفتاد من کاغذ شود». وی میگوید بنای انتقاد از وضع موجود حوزه را ندارد چون از «کناره صحرای بی آب و علف و کرانه کویر لوت» نمیتواند صدایش را «در محیط حوزه به سمع آنان» برساند. با این حال میکوشد تا «شمهای از آرزوهای قلبی خود را» بیان کند.
آرزوی نخست وی ایجاد اتحاد در حوزه علمیه است، زیرا اختلاف است که «سبب همه بدبختیها و تیره روزیها و عقب ماندهگیها و سلطه اشرار و غارت منابع و اسارت سیاسی و اقتصادی مسلمین و طاری شدن استضعاف» شده است. برای حوزهای که این زمان دچار اختلاف شدید بر سر کتاب شهید جاوید از یک طرف و دکتر شریعتی از طرف دیگر بوده» آرزوی اتحاد امری طبیعی بوده است. به نظر وی این اتحاد باید بر پایه «اعلای کلمه الله و مرام قرآن و نشر معارف ائمه شیعه و دفاع از حریم دین و تشخیص صحیح و دقیق راه تبلیغ و نشر مبانی دینی به همه دنیا به وسائل متناسب روز و موافق عصر و زمان» باشد.
مصداق دیگر وحدت از نظر وی آن است که این تشتت آراء در رسالههای عملیه برداشته شده و مجتهدان «اولاً در مرحله استنباط حکم و اصدار فتوی تبادل نظر کنند و بدین وسیله مقدار زیادی از اختلاف نظر را تبدیل به اتحاد رأی نمایند» اما اگر چنین اتفاق نیفتاد میتوانند « فتوای افقه متخالفین و یا احوط اقوال را اعلام دارند، و مردم را از تحیّر و تفرّق و دودستگی و احیاناً عداوت و دشمنی برهانند». به هر حال آنچه مهم است این است که روحانیت به سمت اتفاق نظر پیش برود و «الا روحانیت فعلی اگر به همین رویّه و حال بماند، مسلماً محکوم به زوال و فنا است». وی با اشاره به آنچه در دانشگاه الازهر قاهره اتفاق افتاد و وحدتی که پدید آمد، به نقش آیت الله بروجردی، مرحوم شرف الدین و شیخ محمد حسین کاشف الغطاء اشاره کرده و حاصل آن را «فتوای عجیب و تاریخی و پر ارزش استاد بزرگ دانشگاه الازهر شیخ شلتوت راجع به جواز تقلید عوامهای اهل تسنن از فقهای تشیع» میداند. اگر سنی و شیعه میتوانند متحد شوند، چرا « رهبران داخل یک طائفه» نتوانند به هم نزدیک شوند؟ چنان که یهود و نصارا با وجود اختلاف طولانی با یکدیگر متحد شدند و «رهبران مسیحیت، یهود را از خون عیسی تبرئه» دانستند و «با هم متحدّ شدند». پرسش وی این است: مشکل کجاست که «روحانیت از تخته سیاه روزگار که در جلو دیدگانش منصوب شده و هر ساعتی هزاران خطوط آموزنده در آن منقوش میگردد و محو میشود، درس اطلاع و تنبه و جهش و تپش و اتحاد و تقارب و تفاهم و تسالم» را فرا نمیگیرد.
آیت الله مشکینی جانبدار اتحاد شیعه و سنی است زیرا « اکثریت قریب به اتفاق آنها در اصول عقائد و اخلاقیّات و مبانی مهمّه اسلامی وحدت نظر دارند، به ویژه در پذیرش این کتاب آسمانی و نسخه حیات بخش انسانی همه متحّد و متفقند»، اما اشکال این است که چرا به «تفسیق و تکفیر» یکدیگر دست زده و «قلمها و زبانها بر ضدّ هم به حرکت در میآورند».
آرزوی دیگر وی در باره حوزه که آن هم واکنشی برابر یک مشکل در حوزه است، مسأله سهم امام و بودجهای است که از نظر دین مصرف آن روشن است. در آن زمان، و شاید زمانهای دیگر این مشکل وجود داشت که سهم امام گاه در دست کسانی در غیر مورد شرعی آن مصرف شده و حتی کسانی آن را در مصارف شخصی بکار میگیرند. این پول برای آن است که تا به عنوان بیت المال مصرف شود، اما وقتی معین و مشخص نیست و در برخی از موارد ابهام در مصرف آن وجود دارد، پیداست که حرف و حدیثهایی به ویژه از ناحیه کسانی که در تنگنای معیشت بودند، پدید میآمد. راه حل آن چیست؟ به نظر وی لازم است تا این پول «در محل امنی و صندوق مشترکی به نام بیت مال الله یا بیت مال امام قرار دهند، و برای نگهداری و مصرف آن هیئت امنای مالی از عالیترین و عاقلترین و روشن افراد روحانیت که مورد اعتماد و اطمینان میباشند تعیین نمایند». نتیجه آن می شود که علاوه بر جلوگیری از« هرج و مرج و ریخت و پاش و حیف و میل» در سه مرحله یعنی «قبل الوصول و حال الحفظ و عند المصرف» مشکلی پیش نخواهد آمد. حرف و حدیثهایی که در برخی از محافل به عنوان انتقاد از مسأله و مشکل سهم امام وجود داشت، متفاوت بود و برخی از آنها را میتوان در اینجا ملاحظه کرد «این درست نیست که هرکس در هر جایی آن را پیدا کند بگیرد به هر وسیله و عنوان و کاغذ پاره و توصیه پارتی و حیل شرعیه و تزویر بخشش اکثر و گرفتن اقّل، اختلاس کند و برباید و اتلاف نماید، و سپس بر همه جرائم خویش با توبههای خاصّ و لطائف الحیلی قلم عفو کشد». نتیجه آن میشود که آنچه میماند جز مرفه کردن عدهای هیچ نتیجهای برای اسلام و مسلمین ندارد چرا که «نه اسلام را از آن یقینی، نه قرآن را رونقی، نه حقیقت را اثباتی، نه دین را رواجی، نه خانه ایمان را مرمّتی، نه پیکر زخمی دیانت را مرحمی، نه جسد نیمهجان آن را نیروی حیاتی، نه ترویج دین را توسعهای، و نه دشمنان حملهور قرآن را دفاعی حاصل آید». این پولی است که عدهای متدین که از قضا بیشترشان ازطبقات پایین جامعه هستند، به امید آن که در راه اسلام صرف شود میپردازند اما گاه میشود که «در طریق رفاه عیش افرادی صرف شود». پرسش وی این است که «آیا روحانیت با چنین وضعی میتواند تأثیر ایمانی و اخلاقی در قلوب جامعه مسلمین بگذارد و حب مال و جاه را از دلها بیرون کند».
وی سپس به بیان نمونهای از رفتارهای سختگیرانه امام علی(ع) را در باره بیت المال مطرح کرده و خانه شیخ انصاری را شاهدی بر صدق مطالبش گرفته و روش مامقانی اول را که «پش از رسیدن به مرتبه مرجعیّت، اجرت سر تراشی را» هم بر مخارجش اضافه نکرده گفت «من نامم بزرگ شده نه مساحت سرم». همو می گفت: «تعجب دارم از اینکه مردم مرا تمجید میکنند که زاهد است و وجوه مالی را در غیر مصارف خود مصرف نمیکند، یعنی میگویند من دزد و غارتگر نیستم. عجبا! این که صفت فوقالعادهای نیست».
مرحوم مشکینی تأکید دارد، روحانیونی که از سهم امام ارتزاق میکنند الزما باید در مقابل دنیایی که «همراه بر طول و عرضش» افزوده میشود، خود را «کنترل کنند و تقلیل و تنزّل بخشند».
نکته ای که از یکی از گزارشهای ساواک استفاده می شود این است که درس های خمس آقای مشکینی، به صورتی بوده که می توانست در ایجاد اختلاف بین روحانیون مؤثر باشد. ساواک نوشته است: همان طور که استحضار دارند امر معاش و بقای روحانیون بر جمع آوری وجوه شرعی نظیر خمس قرار دارد و اگر این منابع قطع شود ارکان روحانیت در ایران از صورت فعلی خود خارج و دچار تزلزل خواهد شد و مآلا محدود شدن امکانات مالی در فعالیت روحانیون و طلاب افراطی نیز، محدودیت بوجود خواهد آورد. و اگر نامبرده برای نوشتن کتاب در مورد ندادن خمس اقدام کند با توجه به این که اکثریت روحانیون و طلاب دینی به دلایلی که فوقا اشاره شد به مخالفت با او برخواهند خواست، و به موقعیت و نفوذ وی و خمینی که مشارالیه از طرفداران آن است لطمه وارد خواهد شد. (سند مورخ 17/2/56). این اشاره باید مربوط به همان بحث سهم امام در نامه مزبور باشد که نوعی نگاه تمرکزگرایانه به آن به هدف سروسامان دادن به هزینه کردن آن در جهت منافع اسلامی و عمومی بر آن حاکم است نه عدم پرداخت خمس.
پس از امر «وحدت» و «سهم امام» سومین نکته در باره روحانیت پرهیز دادن وی از زندگی مادی و پیروی از انبیاء در گذشتن از لذتهای شخصی و جسمی است «چه آنکه انبیای عظام آسایش خویش را فدای آسایش ملت کردند و راحتی خود را قربانی سعادت آنها آنان اهداف اصالی داشتند و در راهش بر صدمه حاضر شدند». در چنین شرایطی است که روحانیت نیز باید به جای بدن پروری، روح پروری کند. استفاده از تعبیر «علیوار» که این زمان به تدریج و شاید از زبان شریعتی در ادبیات دینی رایج شده بود، در این نامه دیده میشود. «پیروی از اهداف پیغمبران یعنی پیغمبروار (ص)، کوشیدن و جهانی را زنده کردن، یعنی علیوار (ع)، طرفداری از خدا و قرآن و حقوق مظلومان کردن، و قربانی این راه شدن، یعنی حسنوار (ع) شدن برای حفظ خون مستضعفین در صورت اقتضاء ساکت شدن و فحش و ناسزا شنیدن، یعنی حسینوار (ع) قیام کردن و بر علیه جور و ستم و خفقان و ظلم شوریدن و آشوبیدن و تسلیم شدن و دفاع کردن و جنگیدن و بالاخره کشته شدن». در اینجاست که معنای روحانیت این می شود «پیشمردگان در راه هدف».
از انبیاء که بگذریم، الگویهای دیگری هم هستند که این زمان برای روحانیت، به تدریج به صورت قدیسانی مبارز درآمدهاند. «روحانیت یعنی سیدجمال بودن و بر ضد استعمارگران جوشیدن و سخن گفتن و نوشتن و بیدار کردن و هشیاری بخشیدن و مشت استعمارگران و چشم استعمارزدگان را باز نمودن». از گذشتگان هم شیخ مفید، سید مرتضی و کاشف الغطاء شدن از دیگر الگوهایی است که برابر چشمان روحانیت قرار دارد. البته روحانیت از دید مرحوم مشکینی تنها مبارزه نیست، اما به علم و تحقیقات خاص حوزوی نیز اهمیت میدهد: «روحانیت یعنی شیخ طوسی شدن در علوم مختلفه و فنون مربوطه و لازم روزمره مردم جدیّت عملی نمودن، تحقیقات علمی نگاشتن، تفسیری عمیق، اخباری منظّم، اصولی متین، رجالی مهذّب و کتاب دفاعی بر طبق تشیع صحیح نوشتن». و هم زمان «روحانیت یعنی… دامن را به کثافت حرام و شبهه آلوده نکردن». «روحانیت یعنی حقایق قرآن را درک کردن و در اعماق جان و روانش جا دادن و به مرحله عمل آوردن و با سعی و کوشش و فداکاری در میان اجتماع و محیط مجامع بشری دریغ، و به رایگان قربانی دادن». و در نهایت: «آری روحانیت تشیع، یعنی استقلال فکری و آزادی چند بعدی: آزادی در اجتهاد و استنباط احکام از مدارک مربوطه نه تبعیت از آراء و عقاید عدهای غیر معصوم و افراد عادی هزار و اندی پیش و گفتار آنها را وحی منزل شمردن، و آزادی در بودجه مالی، بدین معنی که مخارج زندگی را از منافع معهوده طبق دستور دین بدست آوردن و بر وفق موازین شرعی توزیع و مصرف کردن».
متأسفانه همان طور که گفته شد، صفحات پایانی این نامه بدست نیامده است تا ببینیم آیا نتیجهگیری های دیگری هم از این مباحث دارد یا خیر.
بسم اله الرحمن الرحیم
دوست محترم
سلام گرم و صمیمانه تقدیم میدارم. آرزومندم آن جناب و همه پیروان مکتب قرآن در تشخیص وظائف خویش که یکی از مهمات امور است موفق شوید، و در انجام آن مجدّ و کوشا باشید، و در زمره منتظران حضرت بقیه الله (عج) در آیید؛ بدان معنی که از نظر کمالات نفسانی و بینش روحی و روش عملی اسلامی و انسانی آنچنان باشید که مهیای دخول در زیر پرچم عدالت شوید. چه آنکه یاران حضرتش جزء پاکان دور از هوا و متقیان پشت پا زده به ماسوی نخواهند بود.
نه بدان معنی که در استراحت زندگی به خواب خوشی فرو روید و شانه از همه مسئولیتهای مذهبی و وجدانی خالی کنید و حل مشکلات به عهده حضرتش محول دارید، و البته این صفت را انتظار ننامند، بلکه لازمه این کار ترس از ظهور و کراهت از آن است نه آرزو و اشتیاق.
وه چه اندازه فاصله و تباین است میان انتظار واقعی و ادعای انتظاری که ما داریم، و چه اشتباهی کردهایم و چه ضد و نقیضی در مرحله واقع و عمل ما وجود دارد.
خلاصه نامه شریف را خواندم و مناسب دیدم در اطراف مندرجاتش مطالبی معروض دارم.
[چگونه از اردبیل به ماهان تبعید شدم]
اما راجع به نحوه مسافرت این جانب از مشکین تا ماهان کرمان.
اواخر شهریور 52 در خانه گلینی در وطن اجدادم آرمیده بودم. مدتها بود از این زادگاه دور بودم، و بر حسب اتفاق پس از گذشت زمانی توفیق زیارت خویشانم حاصل بود.
بناگاه جوان ناشناسی وارد اطاق شد و در گوشهای چشم به چشم همه دوخت و قرعه فالش بنام اینجانب اصابت کرد. وی از خانه بیرون شد و پیشکش بسراغم به اندرون که این جنبنده مجهول الهویه را با تو کاری است.
آنگاه که قدم بیرون نهادم
خود را در میان عدهای ناشناس دریافتم که حقلهوارم احاطه کردهاند. بیدرنگ به داخل ماشینی هدایت شدم. در گوشهای غنودم. چشم بر بستم و مدتی نگشودم و بدین فکر رو رفتم که مطلب چیست؟ و این عمل یعنی چه؟ و بدین طرز چرا ؟ و بالاخره بکجا؟
از شما چه پنهان، این بنده را همانند برده گریزپایی و برّه رعیت به دستور کدخدایی، به اسارت بردند و از نُه شهرستان این کشور عبورم دادند و با قبض رسیدهای رسمی و توصیههای اکید که مراقبت شود و زیر نظر باشد و غفلت نشود، به وسیله دو مرد کار آزموده و میدان نبرد دیده با اسلحه گرم و تحتالحفظ شدیدی روانه داشتند.
کوتاه سخن آنکه در مدت یک روز و دو شب با حرکت سریع و پیمودن مسافت 1920 کیلومتر در ماهان کرمان داخل اطلاقی از سنگ سیاه بر روی پتوی سادهی سربازی در افتادم، و اینک هفت ماه است که در تحت شرایط نامساعدی و مراقبت و تهدیدات سختی از کار خود بیکارم و ویلان و سرگردانم.
علت تبعید
در اواسط سفر اجباری که اینجانب را از شهربانی قم عبور میدادند برگهای به عنوان ذیل به دستم دادند:
بر حسب تصمیم متخذه در جلسه مورخ 22/5/52 کمیسیون حفظ امنیت اجتماعی شهرستان قم علی مشگینی بر طبق ماده 2 قانون حفظ امنیت اجتماعی به سه سال اقامت اجباری در ماهان کرمان محکوم گردید.
از این برگه، راهی بر اتهام منسوبه خویش یافتم، و به ماده 2 قانون فوقالذکر مراجعه کردم. آنجا چنین نوشته بود:
ماده 2 وظائف کمیسیون عبارت است از، الف: رسیدگی به عمل اشخاصی که در شهرها و دهات مردم را به ضدیت با یکدیگر تحریک و موجبات سلب آسایش و اخلال در نظم و آرامش را عملا فراهم میسازد، ب: رسیدگی به عمل شخص یا اشخاصی که کشاورزان را به امتناع از عمل کشت و زرع یا جلوگیری از ورود مالک به ملک خود وادار نمایند، و همچنین رسیدگی به عمل کسانی که در امر وارد کردن و خرید و فروش مواد مخدر دخالت نمایند. (نقل از مجموعه مدون قوانین و مقررات جزائی ص 180 چاپ خرداد ماه 1350)
ضمناً مسبوق شدم که عدهی زیادی از اساتید عالی رتبهی حوزه علمیه قم را نیز در تحت همان ماده و به اتهام مشابه اتهام اینجانب تبعید نمودهاند.
از ماده اتهام مربوطه مطلع شدم که ما را مشمول ماده 2 قانون نامبرده دیدهاند. بند الف آن یا بند ب یا هر دو. یعنی اینجانب مردم را به ضدیت یکدیگر تحریک کرده، سلب آسایش و اختلال در نظم اجتماع نمودهام، یا آنکه کشاورزان را به امتناع از عمل کشت و زرع یا مالکان را از ورود به ملک و مداخله در انجام عملیاتشان مانع شدهام، و یا اینکه در امر وارد کردن و خرید و فروش مواد مخدره دخالت نمودهام: و قد کنتُ و ربّ الکعبه بریئاً من جمیع ذلک، براءه الذّئب فی دم یوسف، ثم أو براءه یوسف فی السرقه و الفحشاء.
پس از چندی روزی برگهای دریافت کردم که از زیر دست خود مقامات مربوطه به دست آمده بود و در آن برگه به عنوان اعلام جرم و تطبیق قانون فوقالذکر به حال متهمین مذکور (اساتید حوزه علمیه قم) چنین نوشته بود:
عدهای از طلاب قم به تحریک مردم به خونریزی و برادرکشی و ایجاد ضدیت با یکدیگر اشتغال دارند، به نحوی که ادامه حضور آنان در شهرستان قم موجب سلب آسایش اهالی و ایجاد مزاحمت برای 11 هزار نفر طلابی است که حقیقتاً برای تحصیل علم و کسب معارف اسلامی به قم آمدهاند.
اعتراض از عمل خلاف قانون
دوست محترم! فعلاً در این صدد نیستم توضیح مفصلی درباره فساد عملکرد دستگاه حاکمه بدهم، ولی آن جناب مسبوقید که:
اولاً خود قانون ماده 1 تشکیل کمیسیون امنیت و تعیین و تصویب جرم و سپس اجرا نمودن کیفر آن قانونی است، جدّاً مورد اشکال و خلاف قوانین دیگر مملکتی، چه آنکه قوای مقننه و حاکمه و مجریه باید از هم جدا باشند، و هیچ یک از آنها حق دخالت در شئون دیگری نداشته باشد. پس چگونه شد که عده معینی هم جعل و هم تصویب و هم اجراء آن را متکفّل شدند، و به راستی این عمل از معجزات و خرق عادت این کشور مهد تمدن و مرکز عدل و داد است.
و ثانیاً اینجانب دو ماه قبل از تاریخ صدور رأی کمیسیون امنیت قم به اردبیل رفته بودم و در آنجا مقیم بودم. چنانچه اتهام و جرمم بدان شدت بوده که به ناگاه در مشکینم محاصره کند و بدان وضع اهانتآور مأخوذم دارند، پس چگونه این کیفر به دو ماه تأخیر افتاد؟ و اگر جرمم در اردبیل بوده پس چگونه شد که از مراکز مربوط آن شهر [مُطلع] نشدند و اقداماتی ننمودند و از قم تعقیب نمودند.
و ثالثاً بر طبق تصریح ماده 16 صفحه 5 که میگوید: «محکومین به اقامت اجباری بدون مستحفظ به نقطهای که مجبور به اقامت در آنجا میباشند رفته و در آنجا در تحت نظر نخواهند بود» ما باید آزادانه به محلهای تعیین شده میرفتیم، نه بدان نحو تحتالحفظ که اسیران جنگی یا محکومین به اعدام را میبرند. فَاصْبِرْ إِنَّ وَعْدَ اللَّهِ حَقٌّ وَ لا یَسْتَخِفَّنَّکَ الَّذینَ لا یُوقِنُون. [روم: 60].
و رابعاً در محل اقامت اجباری افراد مزبور (طبق تصریح به همان ماده) نباید تحت نظر باشند، و نباید به محلهای بد آب و هوا تبعید شوند. پس به چه منطقی ما را تحت مراقبت و زیر نظر قرار دادهاند، و بدترین نقاط کشور را برای غالب مبعدین انتخاب کردهاند. إِنَّهُمْ یَکیدُونَ کَیْدا، وَ أَکیدُ کَیْدا [طارق: 15، 16]
و خامساً ادراج این افراد که از فضلا و پاکان و غالباً از اساتید بزرگ حوزه علمیه قم هستند، در تحت ماده 2 قانون کمیسیون امنیت اجتماعی (که شامل بند الف و بند ب است چنانکه قبلاً گفته شد) به راستی مطلبی است عجیب و بهتآور و اسفانگیز. آیا معقول است یک نفر روحانی که شبانه روز خود را در تدریس کتب فقهی و تألیف کتب اخلاقی و تفسیر قرآن مجید میگذارند، کشاورزان را از کشت و زرع جلوگیری کند یا مشغول خرید و فروش مواد مخدره گردد، و یا آنکه مردم شهرستان خود را به ضدیّت یکدیگر تحریک نماید؟ سُبْحانَکَ هذا بُهْتانٌ عَظیم [نور: 16]. اقرء و اضْحک أو أبک».
ما برای اثبات بیگناهی خود و معرفی هیئت حاکمه و چگونگی قضاوت و رفتارشان برهانی لازم نداریم، جز آنکه جامعه ما بدانند چه رقم جرم و اتهامی به ما نسبت دادهاند، و تا چه حدّی بین عملکرد اینان و واقع و حقیقت فاصله است.
چه آنکه بی تردید میدانیم افکار و وجدان مردم پس از شناختن افراد متهم و پی بردن به اتهامات منسوبه، قضاوت عادلانه خواهند کرد، و البته «چیزی که عیان است چه حاجت به بیان است».
اینان که دور هم نشسته و تصویب کرده و اجراء نمودهاند، گویا خیال کردهاند در میان دیوار آهنینند و کسی از نحوه رفتارشان اطلاع نخواهد داشت. غافل از آن که همچنان که دیروز را امروز است، امروز را نیز فردایی است، و جلوتر از آنکه خدای قهّار اینان را در محکمه عدل خویش به محاکمه کشد، صفحات تاریخ نیز روش و کردارشان را در رأی و منظر آینده قرار میدهد، و سرانگشت افکار آیندگان و وجدان بیدار آنها، گرههای معقوده و سر درگم تاریخ را میگشاید و بالاخره روشن میکند در صحنه جهان چه گذشته و قضاوت گذشتگان تا چه حدی از حقیقت دور بوده. أَ وَ لا یَعْلَمُونَ أَنَّ اللَّهَ یَعْلَمُ ما یُسِرُّونَ وَ ما یُعْلِنُون [بقره: 77].
من اینک از این گوشه دور دست مملکت و کرانه بیآب و علف کویر لوت با زبان و قلم میگویم و فریاد میکشم و تظلّم میکنم که دنیا بداند ما چه گونه گرفتاریم و فریاد ما را کسی نمیشنود و یا گوش نمیدهد.
و سادساً اینان گفتهاند که این افراد متهم، مردم را به خونریزی تحریک میکنند و سلب آسایش از مردم قم و یازده هزار طلاب قم کردهاند.
ما میگوئیم برای نمونه یک نفر از مردم قم و یا از محصلین حوزه را پیدا کنید که قیمت سرش کمتر از کلاهش نباشد، و بر دعوی اتهام شما شهادت بدهد، به شرط آنکه از خودتان و جیرهخوار مستقیم یا غیر مستقیم دستگاهتان نباشد. در این فرض دعاوی شما را میپذیریم و خود را ملامت میکنیم. فَإِنْ لَمْ تَفْعَلُوا وَ لَنْ تَفْعَلُوا فَاتَّقُوا النَّارَ الَّتی وَقُودُهَا النَّاسُ وَ الْحِجارَه [بقره: 24] و ضمناً اینها خوشبختانه از آمار طلاب قم بیاطلاعند، زیرا مسلماً طلاب قم یازده هزار نیستند.
و سابعاً: اینها گفتهاند سه نفر نهاوندی در بازار قم پاسبان را کشته و گرفتار شدهاند. در بازجوبی مقدماتی شخص اخیر آنها معلوم شد عدهای از طلاب قم (از تبعیدشدگان) در اینگونه ماجراها دست داشتهاند. ما میگوئیم:
اولاً اطلاق کلمه طلاب بر آقایان مبعدّین ناشی از عدم اطلاع اینها است، چه آنکه آقایان از اساتید بزرگ و موّجه و مورد احترام همه محصلین قم میباشند. و این سخن همانند این است که یک استاد دانشگاه را شاگرد کلاس اول خوانند.
و ثانیاً مراد از کلمه «اینگونه ماجراها» چیست؟ معلوم میشود به تصدیق اینها افراد مذکور در ماجرای واقع شده دست نداشتهاند [بلکه] در اشباه و نظائر آن [دست داشتهاند]؛ و اگر چنین است، پس خوب بود یکی از ماجراها را که به قول آنها به دست این آقایان اجرا شده معین میکردند تا اتهام روشن شود.
شگفتا آیا این مطلب منطقی است که عدهای را به اتهام دخالت در ماجرای کلی و مبهم و نامعلوم که هنوز به مصداق حقیقی آن پی نبردهاند یا تعبیر صحیح فاقد المصداق است دستگیر کنند و به مناطق کذائی کشور تبعید کنند؟ وَ قَدْ مَکَرُوا مَکْرَهُمْ وَ عِنْدَ اللَّهِ مَکْرُهُم [ابراهیم: 46].
من در جواب برگه احضار دادگاه که ما را برای محاکمه طلبیده بودند نوشتم: همانطور که به تقنین قانون نشستید و به تصویب و تشدیدش سخن گفتید، و به اجرای فوریش برخاستید باز هم بنشینید و قضاوت کنید و اجرا نمایید. محاکمه حضوری اینجانب محوّل میشود به روزی که حکومتش به دست خدای عادل و شهودش فرقه پاکان و کیفرش ابد الهی با اعمال شاقه «أَلا لَهُ الْحُکْمُ وَ هُوَ أَسْرَعُ الْحاسِبین [انعام: 62] إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیدا وَ نَراهُ قَریبا [معارج: 6 ـ 7]
راجع به حوزه علمیه قم
دوست محترم در ضمن سخنانتان اظهار ناراحتی از وضع حوزه داشتید. خوبست از نابسامانی وضع خودمان صحبت نکنیم و الا مثنوی هفتاد من کاغذ شود.
اما راجع به زعمای حوزه علمیه، حقیر از محیط دور و کناره صحرای بی آب و علف و کرانه کویر لوت چگونه صدایم را به آن هیاهو و اختلاط امواج در محیط حوزه به سمع آنان برسانم. چنانچه شاعر گفته:
گوش اگر گوش تو ناله اگر ناله من آنچه البته به جایی نرسد فریاد است
ولی میتوانم شمهای از آرزوهای قلبی خود را به شما بگویم.
من آرزو دارم که آنان در مرحله اول دست یگانگی بهم بدهند و اسباب و علل مولّده اختلاف و دوئیت و سوء تفاهم را پیدا کرده ریشه کن سازند و از مرض خطرناک تشتّت و اختلاف که از روز اوّل بر پیکره جامعه اسلامی عارض شده تا آنها را بدین طرز به خاک مذلت نشانید و سبب همه بدبختیها و تیره روزیها و عقب ماندهگیها و سلطه اشرار و غارت منابع و اسارت سیاسی و اقتصادی مسلمین و طاری شدن استضعاف چند بعدی از قبیل استعمار افراد و استثمار منافع بلاد و استعمار افکار و استبداد نَفوِاس و استعباد احرار گردید، جداً بپرهیزند و در پیشبرد هدف اساسی و ایدآل وحدانی همگانی که به خاطر آن روی مسند مخصوص نشستهاند و برای آن اموالی میگیرند و میبخشند و تصرّف میکنند، کوششی بیشتر و خالصتر و جدیتر نمایند آن هدف یعنی اعلای کلمه الله و مرام قرآن و نشر معارف ائمه شیعه و دفاع از حریم دین و تشخیص صحیح و دقیق راه تبلیغ و نشر مبانی دینی به همه دنیا به وسائل متناسب روز و موافق عصر و زمان [بنمایند].
[رساله های عملیه]
آرزو دارم که آنها راجع به فتوی و رسالههای علمیه تغییر رویه دهند، نقائص مربوطه را بررسی کرده برطرف نمایند. بدین معنی که اولاً در مرحله استنباط حکم و اصدار فتوی تبادل نظر کنند و بدین وسیله مقدار زیادی از اختلاف نظر را تبدیل به اتحاد رأی نمایند، و در موارد عدم امکان توافق در ابلاغ آن به جامعه مقلّدین، راه حلی در نظر بگیرند و مثلاً فتوی افقه متخالفین و یا احوط اقوال را اعلام دارند، و مردم را از تحیّر و تفرّق و دودستگی و احیاناً عداوت و دشمنی برهانند و این نیروی عظیم روحانیت را که باید وسیله روشنی جامعه از نظر مذهب و اجتماع و سبب توجه عام ملت به یک نقطه وحدانی مقتدر و سبب ائتلاف و همبستگی و قدرت متشکلّه در مقابل قرآن باشند، وسیله سرگردانی و اختلاف نسازند، و در نتیجه پنجاه رقم رسائل عملیه گوناگون را به یک رساله متفقٌ علیها تبدیل نمایند.
من آرزو دارم زعمای دینی گرد هم آیند و با قلبی مملو از صمیمیت، دست اخوت و برادری به همدیگر بدهند و جانها در طریق هدف به کف گیرند و از همه مسلمانها در این راه استمداد جویند. باشد که بتوانند موجودیّت خود و قرآن را حفظ کنند و از ضرر دشمنان نیرومند و مجهز و افسونگران چیره دست محفوظ بمانند، و الا روحانیت فعلی اگر به همین رویّه و حال بماند، مسلماً محکوم به زوال و فنا است، و البته این مرض مهلک نتیجه سهلانگاری خودشان میباشد. تُوَفَّى کُلُّ نَفْسٍ ما کَسَبَتْ وَ هُمْ لا یُظْلَمُون [بقره: 281] وَ ما رَبُّکَ بِظَلاَّمٍ لِلْعَبید [فصلت: 46]
آیا به خاطر دارید که چندی پیش عدهای از علمای بزرگ اسلام در قاهره مصر گرد هم آمدند و از بدبختی مسلمین جهان و حکومت نفاق و افتراق و عداوت و بغضاء بر جامعه آنان و ملعبه و بازیچه شدن آنها در دست دشمنان اظهار تأسف و تأثر کردند. سخنها گفتند و تبادل افکار نمودند و بالاخره تصمیم بر آن داشتند که لجنه تقریبی تشکیل دهند و دانشمندان و روشنفکران را از پیروان قرآن دعوت به توحید کلمه [و] تفاهم و تقارب و نزدیکی نمایند. باشد که مجدی از سوابق حالات خویش را دریابند.
آری آنها به گرد هم در آمدند و با خلوص و صمیمیت بنیاد چنین امری را ریختند و در اندک مدتی عده زیادی از رجال برجسته علمی و دینی کشورهای اسلامی به آنان پیوستند. از ایران مرحوم آیت الله بروجردی و از لبنان مرحوم سید شرف الدین و از نجف شیخ محمدحسین کاشف الغطاء بودند، و در نتیجه الفت و تفاهم معتنابهی میان روشنفکران فرق اسلامی حاصل آمد، و فتوای عجیب و تاریخی و پر ارزش استاد بزرگ دانشگاه الازهر شیخ شلتوت راجع به جواز تقلید عوامهای اهل تسنن از فقهای تشیع صادر گردید، و مجله وزین [علمی و دینی] دارالتقریب تأسیس و منتشر شد.
آیا نباید اقلاً رهبران داخل یک طائفه با هم الفت گیرند و به هم نزدیک شوند؟
آیا توجه دارید که بیش از ده قرن بود ملت نصاری، یهود را دشمن سرسخت خویش میشمردند و آنان را قاتل حضرت مسیح (ع) مینامیدند، ولی هنگامی که آتش اختلاف در میان مسلمین و یهود شعلهور شد و بیم آن میرفت مسلمین را وحدت کلمهای حاصل آید و جان تازهای بگیرند، رهبران مسیحیت، یهود را از خون عیسی تبرئه کرد و مطلب را بیاصل و سوء تفاهم خواندند و با هم متحدّ شدند.
شما دقت کنید تا چه اندازه دشمنان اسلام در مقام کوبیدن آن با هم پیوستگی دارند و در این مرحله، آب و آتش آمیخته میشود و گرگ و میش در یک صف قرار میگیرند. آیا نباید مسلمانها حرکت و جنبشی داشته باشند؟ و از موجودیت خویش دفاع کنند؟
عجبا دشمن دیرینه در داخل خانه مشغول غارت است ولی صاحبان خانه به جان همدیگر افتاده، مشغول ریختن خون یکدیگرند. فَوَ اللَّهِ مَا غُزِیَ قَوْمٌ قَطُّ فِی عُقْرِ دَارِهِمْ إِلَّا ذَلُّوا، [کافی: 5/4] سوگند به ذات الهی، هر ملتی که در میان محله خویش مورد حمله دشمن شوند، به خاک مذلّت خواهند نشست.
آیا توجه دارید در این جنگ اخیر کشورهای اسلامی با اسرائیل در سایه اندک اتحّاد و تفاهم اعراب چگونه دشمن مغرور [و] رجزخان معرکه آراء خاورمیانه را که به اعتماد خدایگان ابرقدرتش، و پشتوانه دلار صاحب دلارش، گاهی به آسمان حملهور بود و گاهی بر زمین بیمنطق حمله میکرد و بیدلیل میکشت، و بیمبالات به آتش میکشید، میبالید و میغرّید و عربده میکشید، به خاک مذلّتش نشاندند و صدایش را خاموش کردند، و چگونه همانند خیک خالی بادش بیرون گشت و به مانند رقاص تأتر درافتاد و فقرههای کمرش بشکست و لگن خاصرهاش در رفت.
آری ارباب بزرگش در هنگام احتضار بر سر بالینش حاضر شد و دو ابرقدرت در یاریش هم پیمان شدند، زیر بغلش را گرفتند و بر سرپاهای لرزانش نگاه داشتند که هنوز [هم] اگر رها کنند برو در میافتد و مغزش از منفذ زیرینش میریزد.
شما دیدید در سایه اتحاد اندک، اسلحه قویتری (نفت) به دست گرفتند و قدرتهای جهانی را به لرزه درآوردند و اگر بتوانند از چنگال استعمار بیرون شوند، بطور مسلّم مجد و عظمت دیرین خود را در خواهند یافت. [یادآوری: نسخه چاپ شده مغلوط از این رساله در کتاب «معلم اخلاق» تا همین جا دارد] إِنَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّى یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِم [رعد: 11]
آری چرا روحانیت از تخته سیاه روزگار که در جلو دیدگانش منصوب شده و هر ساعتی هزاران خطوط آموزنده در آن منقوش میگردد و محو میشود، درس اطلاع و تنبه و جهش و تپش و اتحاد و تقارب و تفاهم و تسالم نخوانند؟ آیا آنها صدای رسای اولین رهبر عالم آن امنیّت [؟: آل بیت] را از مکه معظمه نمیشنوند. الْمُسْلِمُونَ إِخْوَهٌ تَتَکَافَى دِمَاؤُهُمْ وَ یَسْعَى بِذِمَّتِهِمْ أَدْنَاهُم و هم ید علی من سواهم [کافی: 1/541، 403]پیروان من امتیازی از نظر خون و نژاد ندارند، تعهدات سیاسی و اجتماعی کوچکترین فرد آنها بدین جهت که در صف واحد و دارای یک هدفمند، تعهدات همگانی است و آنان همانند انگشتان یک دستاند و در مقابل دشمن نیروهای درهم فشرده متبدّل به یک نیرویند.
شما در جلد 14 بحار صفحه 340 این روایت را مییابید که امام ششم (ع) در حدیث اهل قم فرموده: [تُرْبَهُ قُمَّ مُقَدَّسَهٌ وَ أَهْلُهَا مِنَّا وَ نَحْنُ مِنْهُمْ] لَا یُرِیدُهُمْ جَبَّارٌ بِسُوءٍ إِلَّا عُجِّلَتْ عُقُوبَتُهُ مَا لَمْ یَخُونُوا إِخْوَانَهُمْ فَإِذَا فَعَلُوا ذَلِکَ سَلَّطَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ جَبَابِرَهَ سَوْءٍ [بحار: 15: 219] کسی آنها را به بدی قصد نمیکند، مگر اینکه در عقوبت او تعجیل میشود تا وقتی که به برادرانشان خیانت نکنند. وقتی خیانت کردند خداوند ستمکاران را به آنها مسلّط میکند.
حالا متوجه میشوید که چرا آتش فتنه و عذاب بر سرشان میبارد و مورد ترحّم حق تعالی واقع نمیشود «مالم یخونوا اخوانهم». به حقیقت سوگند که مجاز نگویم و راه به کژی و انحراف نپویم. مسلمین جهان جزء عدّه معدودی سخت در غفلت و اشتباهند و در محاصره اندیشه و تأمل و در اسارت فکر و تعقّل، چه آنکه اکثریت قریب به اتفاق آنها در اصول عقائد و اخلاقیّات و مبانی مهمّه اسلامی وحدت نظر دارند، به ویژه در پذیرش این کتاب آسمانی و نسخه حیات بخش انسانی همه متحّد و متفقند. پس چه امری رخ داده که موارد اتفاقّ را نادیده میگیرند؟ و اختلافات فرعی را دستاویز میکنند و سختتر از دشمنان خارج از هم فاصله میگیرند و تفسیق و تکفیر میکنند، و قلمها و زبانها بر ضدّ هم به حرکت در میآورند، چرا؟ و به چه جهت؟
َ إِلَهُهُمْ وَاحِدٌ وَ کِتَابُهُمْ وَاحِدٌ أَ فَأَمَرَهُمُ اللَّهُ سُبْحَانَهُ بِالِاخْتِلَافِ فَأَطَاعُوهُ أَمْ نَهَاهُمْ عَنْهُ فَعَصَوْه [بحار: 2/284] فَیَا عَجَباً عَجَباً وَ اللَّهِ یَمِیثُ الْقَلْبَ وَ یَجْلِبُ الْهَمَّ مِنِ اجْتِمَاعِ هَؤُلَاءِ عَلَى بَاطِلِهِمْ وَ تَفَرُّقِکُمْ عَنْ حَقِّکُم [کافی: 5/4]
گفته میشود هنگامی که در اندلس عدهای از کشیشان مسیحی در غرفه قصری سخنی از سر دار رفتن مسیح میزدند که آیا آنها [شاید: تنها] روحش از سر دار به عالم بالا رفت یا همراه با بدنش بود، و آنچنان گرم مباحثه بودند که کتابها و کفشها بر سر هم میکوبیدند. به ناگاه اطلاعی در رسید که اینک لشگریان اسلام شهر را فتح کرده و وارد قصر میشوند. آری وضع روحانیت فعلی مسلمین قریب به این معنی است. أَ لَمْ یَأْنِ لِلَّذینَ آمَنُوا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِکْرِ اللَّهِ وَ ما نَزَلَ مِنَ الْحَق [حدید: 16] و مما نزل من الحق، التنبه و القیام و العمل.
انتقاد از وضعیت نابسامان سهم امام (ع)
دوست عزیزم! من آرزو دارم این بودجه عظیم اسلامی که خداوند بزرگ بدان جهت که مورد اهمیت شدیدش قرار دهد و از حیف و میلش محفوظ دارد، ذات اقدس خود را نیز سهیم کرده، حصهای برای خود، و حصهای برای رسول (ص) و حصهای برای ذوی القربی خاصّ وی که جانشینان آن حضرت باشند قرار داده، و تصّرف در حصّه الله و حصه الرسول را نیز محوّل به امام (ع) نمود که وی عدّه مخصوصی را (درماندگان سادات) با محدودیت خاصّی اداره کند و مابقی را که در حقیقت بودجه مالی و ضامن اجرای برنامههای مذهبی است، بر طبق نظر صائب و مصون از خطا و اشتباه خود را [در راه] اعلاء کلمه الله مصرف نماید. وَ اعْلَمُوا أَنَّما غَنِمْتُمْ مِنْ شَیْءٍ فَأَنَّ لِلَّهِ خُمُسَهُ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِی الْقُرْبى وَ الْیَتامى وَ الْمَساکینِ وَ ابْنِ السَّبیل [انفال: 41] در محل امنی و صندوق مشترکی به نام بیت مال الله یا بیت مال امام قرار دهند، و برای نگهداری و مصرف آن هیئت امنای مالی از عالیترین و عاقلترین و روشن افراد روحانیت که مورد اعتماد و اطمینان میباشند تعیین نمایند. بدان نظر که از هرج و مرج و ریخت و پاش و حیف و میل و مراحل ثلاثه قبل الوصول و حال الحفظ و عند المصرف مصون و محفوظ بماند، به نحوی که همه جامعه روحانیت از رئیس و مرئوس در حدود ضرورت خودشان جیرهخوار صندوق باشند.
این درست نیست که هرکس در هر جایی آن را پیدا کند بگیرد به هر وسیله و عنوان و کاغذ پاره و توصیه پارتی و حیل شرعیه و تزویر بخشش اکثر و گرفتن اقّل، اختلاس کند و برباید و اتلاف نماید، و سپس بر همه جرائم خویش با توبههای خاصّ و لطائف الحیلی قلم عفو کشد، و رفته رفته کهنههای نو و فقیرهای غنی و عیشهایی مرفّه شود، و هر روزی ویرانههایی آباد، ساختمانهایی بنا و قصرهایی از روی زمین سبز شود. نه اسلام را از آن یقینی، نه قرآن را رونقی، نه حقیقت را اثباتی، نه دین را رواجی، نه خانه ایمان را مرمّتی، نه پیکر زخمی دیانت را مرحمی، نه جسد نیمهجان آن را نیروی حیاتی، نه ترویج دین را توسعهای، و نه دشمنان حملهور قرآن را دفاعی حاصل آید.
شما میدانید غالب این بودجه از دست رنج یک عده طبقه پائینتر جامعه که با هزاران زحمت و کوشش تأمین معاش میکنند، بدست میآید. آنها با خلوص نیت حاصل زحمات خود را در اختیار این هیئت میگذارند. پس نیابت، ناروا و ظلم است در آن حیف و میل شود، و در طریق رفاه عیش افرادی صرف شود.
آری اینان گویندگان مذهبیاند که از زبان اسلام علی الدوّام تقید از اختلاف طبقاتی دنیا و نکوهش از وضع سودایی جهان دارند. آیا سزاست که جامعه روحانیّت در میان اختلاف کذائی ایجاد کنند که زندگی مشابه به مرگ تدریجی عدهای، در کنار عیش مرفّه عدهای دیگر قرار گیرد؟ آیا روحانیت با چنین وضعی میتواند تأثیر ایمانی و اخلاقی در قلوب جامعه مسلمین بگذارد و حب مال و جاه را از دلها بیرون کند. کَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُون [صف: 3]
به حقیقت قسم که این اختلاف طبقاتی بدتر از آن است که متفرقین [شاید: محتکرین] دارند، چه آنکه احتکار آنان از اموال شخصی و اینان از اموال عمومی است. اموالی که صاحبش غائب و حقوق حقهاش به دست ما ارادتمندان صمیمی و پیروان با اخلاصش به چنین طرزی تقسیم میشود. أَ فَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إِلَیْنا لا تُرْجَعُون [مؤمنون: 115]
این بودجه از سنخ همانست که اهمیت آن را روش علی ابن ابیطالب (ع) با برادرش عقیل و دختر عزیزش روشن میسازد، و ابوبصیر از امام باقر (ع) میپرسد: مَا أَیْسَرُ مَا یَدْخُلُ بِهِ الْعَبْدُ النَّارَ قَالَ مَنْ أَکَلَ مِنْ مَالِ الْیَتِیمِ دِرْهَماً وَ نَحْنُ الْیَتِیم [من لایحضر: 2/41] میفرماید خوردن یک درهم از سهم امام (ع) (البته به طریق غیر مجاز) انسان را مستحق ورود دوزخ میکند. این همان بودجهای است که بزرگان، علما و متقین گذشتگان در گرفتن و مصرف آن نهایت احتیاط را مراعات میکردند و این درس را از مکتب علی (ع) و فرزندانش فراگرفته بودند.
خانه محقق آیت الله انصاری در شهر مذهبی نجف شاهد مطلب است، و روش مامقانی اول که پش از رسیدنشان به مرتبه مرجعیّت، اجرت سر تراشی را اضافه نکرده میفرمود: من نامم بزرگ شده نه مساحت سرم. او میگفت: تعجب دارم از اینکه مردم مرا تمجید میکنند که زاهد است و وجوه مالی را در غیر مصارف خود مصرف نمیکند، یعنی میگویند من دزد و غارتگر نیستم. عجبا! این که صفت فوقالعادهای نیست.
بنده معتقدم جامعه روحانیّت، خاصه کسانی که از ممرّ فوق ارتزاق دارند، باید بکوشند که زندگی خود را علیرغم اقتضای زمان و اجبار محیط کنونی که زندگانیها را متورم کرده، و همراه بر طول و عرضش میافزاید، کنترل کنند و تقلیل و تنزّل بخشند، و گرنه ماها با این رویه زندگی کنیم، در مقابل شاگردان مدرسه علی ابن ابی طالب (ع) هوسران دنیا پرستیم وَ تُحِبُّونَ الْمالَ حُبًّا جَمًّ [فجر: 20]
راجع به طلاب محترم
دوست محترم و آقا!
آنچه راجع به وضع این طلاب اشارت رفته بود از قبیل میل به مادیّت و ضعف روح تقوی و گرایش به جمع مال و حیارات مقام و رغبت به رفاه زندگی، آری این امر یکی از مهمترین علل انحطاط مسلمانها بوده و میباشد، مرض پیکره اجتماع و سرطان جامعه روحانیت و مربیان مذهبی است.
آیا روحانیت توجه دارد که هدف آنها باید همان باشد که خداوند از ارسال پیمبران و کتابهای آسمانی دارد؛ یعنی توجه دادن به مبدأ [و] معاد، تکمیل عقول، ساختن انسانهای مافوق، هدفی کردن اجتماع، و بالاخره تأمین زندگی مرفّه عقلائی دنیا و سعادت جهان دیگر و در نهایت روشنی است که اگر کسی چنین ایدئولوژی و هدفی دارد او باید همانند فرستادگان الهی از همه لذّتهای شخصی و جسمی بگذرد و همه را قربانی راه هدف کند، چه آنکه انبیای عظام آسایش خویش را فدای آسایش ملت کردند و راحتی خود را قربانی سعادت آنها آنان اهداف اصالی داشتند و در راهش بر صدمه حاضر شدند، آنها سعادت چند بعدی میطلبیدند، آنها بالعیان میدیدند که تأمین حیات و رفاه عیش برای خود با کوشش و سعی در طریق هدف جمع نمیشود؛ بدین جهت خود را فراموش کردند تا دیگران را به یاد آورند و از خویش غایب شدند، در متن اجتماع حاضر گشتند، از لذائذ خود دور شدند تا به سعادت جامعه نزدیک شدند. رنجها و مرگها را بخریدند تا جامعه را زنده کردند. أُولئِکَ الَّذینَ هَدَى اللَّهُ فَبِهُداهُمُ اقْتَدِه [انعام: 90] هم دستی [؟] من در حیرت و شگفتیام از آن فرد روحانی که اطلاع از وظائف خطیر خود ندارد، آیا غفلت است یا تغافل و هر دو اسفآور. فَأَیْنَ تَذْهَبُون [تکویر: 26] فَأَنَّى تُؤْفَکُون [فاطر: 3].
آیا نمیدانند روحانیت یعنی روح پروری نه بدن پروری و معنویت طلبی و تربیت نفس و تهذیب اخلاق؛ قیام به وظایف انبیاء؛ پیروی از اهداف پیغمبران یعنی پیغمبر وار (ص) کوشیدن و جهانی را زنده کردن، یعنی علیوار (ع) طرفداری از خدا و قرآن و حقوق مظلومان کردن، و قربانی این راه شدن، یعنی حسنوار (ع) شدن برای حفظ خون مستضعفین در صورت اقتضاء ساکت شدن و فحش و ناسزا شنیدن، یعنی حسینوار (ع) قیام کردن و بر علیه جور و ستم و خفقان و ظلم شوریدن و آشوبیدن و تسلیم شدن و دفاع کردن و جنگیدن و بالاخره کشته شدن، روحانیت یعنی پیشمردگان در راه هدف. رِجالٌ صَدَقُوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیْهِ فَمِنْهُمْ مَنْ قَضى نَحْبَهُ وَ مِنْهُمْ مَنْ یَنْتَظِرُ وَ ما بَدَّلُوا تَبْدیلا [احزاب: 23]
روحانیت یعنی سیدجمال بودن و بر ضد استعمارگران جوشیدن و سخن گفتن و نوشتن و بیدار کردن و هشیاری بخشیدن و مشت استعمارگران و چشم استعمارزدگان را باز نمودن.
روحانیت یعنی شیخ مفید و سیدمرتضی و علاّمه و کاشف الغطا شدن، با قلمها و قدمها و زبانها و بیانها در مجامع علمی و کنگرههای بزرگ اسلامی حق را روشن کردن و باطل را زدودن، دوستان را نیرو دادن و دشمنان را آگاهانیدن.
[روحانیت] یعنی شیخ طوسی شدن در علوم مختلفه و فنون مربوطه و لازم روزمره مردم جدیّت عملی نمودن، تحقیقات علمی نگاشتن، تفسیری عمیق، اخباری منظّم، اصولی متین، رجالی مهذّب و کتاب دفاعی بر طبق تشیع صحیح نوشتن وَ جاهِدُوا فِی اللَّهِ حَقَّ جِهادِهِ هُوَ اجْتَباکُم [حج: 78].
روحانیت یعنی صاحب عروه الوثقی بودن و پولهای سرشار و لیرههای بیشمار را بدان احتمال که ایادی استعمار در طریق وصول آن دخیل باشند رد کردن، و دامن روحانیت به کثافت حرام و شبهه آلوده نکردن.
و بالاخره [روحانیت] یعنی حقایق قرآن را درک کردن و در اعماق جان و روانش جا دادن و به مرحله عمل آوردن و با سعی و کوشش و فداکاری در میان اجتماع و محیط مجامع بشری دریغ، و به رایگان قربانی دادن.
آری روحانیت تشیع، یعنی استقلال فکری و آزادی چند بعدی: آزادی در اجتهاد و استنباط احکام از مدارک مربوطه نه تبعیت از آراء و عقاید عدهای غیر معصوم و افراد عادی هزار و اندی پیش و گفتار آنها را وحی منزل شمردن، و آزادی در بودجه مالی، بدین معنی که مخارج زندگی را از منافع معهوده طبق دستور دین بدست آوردن و بر وفق موازین شرعی توزیع و مصرف کردن…
برگرفته از وبلاگ خبرآنلاین
آنچه در پی می آید تحلیل و متن نامه ای است که آیت الله علی مشکینی اردبیلی در سال 1352 ش در تبعیدگاهش در شهر ماهان به آیت الله منتظری که آن زمان در طبس در تبعید بوده نگاشته و ضمن بیان انتظارات خود از حوزه علمیه، از وضعیت آن انتقاداتی را مطرح کرده است. امروز نیمه رجب، هفتمین سالگرد درگذشت آیت الله مشکینی است که همایشی به نام ایشان در قم برگزار شده و این نوشته در آنجا ارائه گردید.رسول جعفریان