دنیای فلسفه اخلاق| مصطفی سلیمانی

این یادداشت، با تعریف دانش «فلسفه اخلاق» به تشریح حدود و گستره آن پرداخته و جایگاه، سیر تاریخی آن در فلسفه، و مکاتبِ برآمده از آن را به طور خلاصه و کلی تبیین می‌کند.

مقدمه

بشر در عصر حاضر، یک‌سره در حالِ چون و چراست. او نمی‌تواند برای حل و فصلِ موقعیت‌های به ظاهر متضاد و متفاوتی که تجربه می‌کند، یک نظام اخلاقیِ واحد و منسجم در نظر بگیرد و از این رو، به جای حل مسئله، موضوعاتِ محوریِ اندیشه‌اش را دستخوش نسبی‌گرایی و تشکیک کرده است. فهم وجه مشترک و نقطه افتراق مباحث بنیادینی مثل «آزادیِ انتخاب و اختیار» در مقابل «مسئولیت‌های فردی و اجتماعی»، نیازمند دانشی است که بتواند با توجه به برخی اصول ریشه‌ای، قواعد متعددی را برای اداره شرایط متفاوت تدوین کند. از همین روست که امروزه، با توجه به ظریف شدنِ مرزهای آزادی‌ها و مسئولیت‌ها، مسائل اخلاقی نیز به یکی از ضروری‌ترین مسائل مدّنظر فلاسفه تبدیل شده است. فلاسفه درصددند که با بازبینیِ مسائل اخلاقی، به وجه مشترکی میان فضائل برسند تا به وسیله آن بتوانند یک امر مطلق اخلاقی را استنتاج و استخراج کنند. «فلسفه اخلاق» با نقد مفاهیم اخلاقی، در تب و تابِ استخراج این نظام اخلاقیِ مطلق است.

این یادداشت، با تعریف این دانش (فلسفه اخلاق)، به تشریح حدود و گستره آن پرداخته و جایگاه، سیر تاریخی آن در فلسفه، و مکاتبِ برآمده از آن را به طور خلاصه و کلی تبیین می‌کند (فلسفه اخلاق، هیئت تحریریه، فروغ اندیشه، ص 59-52).

 تعریف و جایگاه فلسفه اخلاق

اگر اخلاق به معنای فضائل (صفات پسندیده و مثبت) و رذائل (صفات ناپسند و منفی) باشد، آن‌گاه می‌توان به این نتیجه رسید که این صفات، هم می‌توانند به صورت پایدار، و هم به صورت ناپایدار و زودگذر، در نفس موجود باشند (گرچه برخی فقط حالات و ملکات خوب و پسندیده را به عنوان اخلاق در نظر می‌گیرند). در خصوص اخلاق، سه علم وجود دارد که «فلسفه اخلاق» یکی از آن‌هاست (دو علم دیگر، یکی «علم اخلاق» است، که به شمارش رذائل و فضائل می‌پردازد و راه کسب و دفع آن‌ها را شرح می‌دهد، و دومی «فلسفه علم اخلاق» است، که به تاریخچه و روش و موضوع این علم مشغول است). فلسفه اخلاق به عنوان علمی که پرسش‌های بنیادین علم اخلاق را پاسخ می‌دهد، درصدد است که با استدلال، امور خیر را از شر بشناسد، و درستی یا نادرستی امور را کشف کند تا به این وسیله بتواند در شرایط بحرانی و فوری، برای اتخاذ تصمیم‌های موقعیتی به کار بیاید.

با این همه، جایگاه فلسفه اخلاق، در سطوح جهانی با تقسیم‌بندی‌ای که در ایران از آن وجود دارد متفاوت است. فلسفه اخلاق در جهان، یکی از شش شاخه اصلی فلسفه، یعنی در کنار هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، منطق، فلسفه سیاست و زیبایی‌شناسی است، اما در ایران، فلسفه تنها شامل دو شاخه اصلیِ معرفت‌شناسی و هستی‌شناسی است، و فلسفه اخلاق، به عنوان یک علمِ مضاف مطرح است (گنسلر، هری جی، درآمدی جدید به فلسفه اخلاق).

 روش‌های مطالعه فلسفه اخلاق

برای ورود به حیطه فلسفه اخلاق و مطالعه آن دو روش وجود دارد: اولی، روشی است که در آن، فیلسوفان به عنوان محور مطالعه مطرحند و مسائل اخلاقی، در خلال مطالعه آراء آنان، و از لابه‌لای نظریاتشان استخراج می‌شود؛ اما دومی، روشی است در آن، ستون اصلیِ مطالعه و بحث، یکی از مسائلِ مورد نظر فلسفه اخلاق است و سپس، نظریات فلاسفه مختلف پیرامون همان مسئله موردنظر، به صورت متمرکز مورد مطالعه و بررسی قرار می‌گیرد.

در هر صورت، چه روش مطالعه، تاریخی باشد و چه مسئله‌محور، آن‌چه که به دست می‌آید، آراء فیلسوفان پیرامون مسائل اخلاقی است، که می‌توانند در مجموع تبیین‌کننده موضوعات فلسفه اخلاق باشند (فلسفه اخلاق، هیئت تحریریه، فروغ اندیشه، ص 54).

مسائل فلسفه اخلاق

فلسفه اخلاق به عنوان علمی که می‌تواند فهم بهتری از اخلاق و اخلاقیات به دست بدهد، همواره در جایگاه داوری درباره اعمال ایستاده است و عملکردهای اخلاقی را با مفاهیمی مثل خوب، بد، باید، نباید، صواب و خطا ارزش‌گذاری می‌کند. از آن‌جایی که فاعلین اخلاقی، با عناوینی هم‌چون قدیس، ابلیس، خوب، بد، فضیلت‌مند و رذیلت‌مند نام‌گذاری می‌شوند، آشنایی به مسائل عمده فلسفه اخلاق، می‌تواند مهم باشد. این مسائل به طور کلی در پنج طبقه ای می‌گیرند:

  1. خیر و شر: انسان از ابتدای تاریخِ تفکر خود، راجع به خوب یا بد بودن امور حکم کرده و به این ترتیب آن‌ها را ارزش‌گذاری کرده است. ارزش‌گذاریِ یک امر، همان چیزی است که در نهایت موجبات تقبیح و یا تحسین آن را فراهم می‌کند. گرچه انسان‌ها به صورت غریزی و یا قراردادی، به ارزش‌گذاریِ امور می‌پردازند، اما در حقیقت، آن‌چه که فی نفسه به عنوان امر خیر یا شر شناسایی شده است، از چند جنبه قابل بررسی است. خیر یا شر می‌تواند خیر و شرِ فردی، یا خیر و شرِ جمعی، یا خیر و شر نسبت به یک موقعیت تاریخیِ خاص، و یا خیر و شر نسبت به یک موقعیت فرهنگی خاص باشند. و به این ترتیب، مفهومی به نام خیر اعلی در فلسفه اخلاق موضوعیت پیدا می‌کند، که به موجب آن، عملی اخلاقی است که بالاترین شکل خیر باشد (مبانی فلسفه اخلاق، رابرت ال. هولمز، ص 64-55).
  2. درست و نادرست: اثری که یک عمل، بر انجام‌دهنده آن و دیگران می‌گذارد (سود و زیان)، تعیین‌کننده درستی یا نادرستی آن است. گرچه می‌توان از یک منظر، ارزش درستی یا نادرستی را با ارزش خوبی یا بدیِ عمل یکسان دانست، اما حقیقت این است که خوبی و بدی، مفاهیمی بسیار نسبی‌تر و شناورتر از درستی و نادرستی دارند و نمی‌توان به طور قطع، هر عمل درستی را خوب نیز ارزیابی کرد (معنای درست و نادرست، توماس نیگل، ارغنون (فلسفه اخلاق)، ص 400-399).
  3. فضیلت: فیلسوفان اخلاق، با تعریف فضیلتِ مدنظر خود (فضایل اکتسابی)، به داوری راجع به اشخاص، و تعیین کردارهای بافضیلت می‌پردازند (مبانی فلسفه اخلاق، رابرت ال. هولمز، ص 79-77).

.

  1. عدالت: گرچه عدالت از منظر برخی، یک امر غیر اخلاقی است، اما حقیقت این است که نمی‌توان از تأثیر گسترده این مفهوم (در قالب عدالتِ طبیعی، یا عدالت قانونی، و یا عدالت توزیعی) در تعاملات و مناسبات روزمره چشم‌پوشی کرد. عدالت از یک منظر می‌تواند کل اخلاق باشد، زیرا هر چیزِ درست و نیکی باید عادلانه باشد، و هر چیز عادلانه‌ای، ناخودآگاه نیک و درست نیز هست، اما جزئی قلمداد کردن عدالت نیز، سبب می‌شود که آن‌گاه، امور به عادلانه و غیر عادلانه تقسیم شوند و به دنبال آن، از منظر اخلاقی مورد بحث قرار بگیرند. نظریه‌های مبتنی بر عدالت در فلسفه اخلاق، غالباً علاوه بر مسئله درک متقابل اجتماعی، به قوانین و هنجارهای حاکم بر جامعه نیز توجه دارند، و بر همین اساس است که موضع‌گیری‌ها راجع به این موضوع تا این اندازه با یکدیگر متفاوت است (مبانی فلسفه اخلاق، رابرت ال. هولمز، ص 306).
  2. سعادت (رضایت وجدانی): ذهن انسان یک ذهن غایت‌نگر است، و انسان، زمانی که خودش را در یک نتیجه اخلاقیِ رضایت‌بخش مشاهده کند، خودش را سعادتمند می‌داند. از این رو، نهایت کارکرد فلسفه اخلاق، شکل‌گیری مفهوم سعادت است؛ یعنی اگر عمل درست و نیک اخلاقی انجام شود، سعادت نیز پدید خواهد آمد. مفهوم سعادت به قدری جدی و عمیق است که نوع نگاه هر فیلسوف به آن، شکل‌دهنده مکاتب مختلف در فلسفه اخلاق شده است.
سیر تاریخی فلسفه اخلاق

بر اساس دیدگاه تکاملی جامعه‌شناسیِ غربی، بشر در ابتدایی‌ترین دوره از حیات خود با پی بردن به ارزشمندی برخی از امور، با مفهوم خیر، وارد محدوده تفکر اخلاقی شد. به تدریج، اجتماعی‌تر شدنِ او، اسباب شکل‌گیری دو مفهوم عُرف (قوانینی سنتی، که موجب نظم اجتماعی می‌شد) و تابو (رفتارها و گفتارهای ناهنجار و نکوهیده اجتماعی) را پدید آورد. و در ادامه، سیر متمدن شدن او و شکل‌گیری جامعه مدنی، مفاهیم عرف و تابو را به مفاهیم قانون و اخلاقیات تغییر شکل دادند. در نهایت نیز، گسترش مفهوم خیر و شر، و تقبیحِ شر به دلیل متضرر کردن کل جامعه، رفته رفته معلمین اخلاق ظهور کردند.

اما باورهای دینی، برخلاف آن‌چه که گفته شد، اولین معلمین اخلاق بشری را پیامبران می‌دانند که به عنوان یک فردِ مرتبط با خدا، برنامه و روش اخلاقی زیستن را تحت عنوان دین به انسان ارائه کرده‌اند. در این دیدگاه، نیاز به وجود پیامبران، از همان آغاز هستی انسان وجود داشته و پاسخ داده شده است.

سقراط به عنوان اولین معلمی که اخلاق را ورای آموزه‌های دینی تعلیم می‌داده است، آغازگر فلسفه اخلاق نامیده می‌شود. او با این باور که مردم به اعتقاد عقلانی و اعتقاداتِ اعمال خودشان محتاجند، همواره درصدد آگاهی‌بخشیِ نظری به اطرافیان خود بود. پس از او، افلاطون با اشاراتی به اخلاقیات در مکالمات خود، و ارسطو با نگارش اخلاق نیکوماخوس، به فلسفه اخلاق پرداختند. تا حدود دو هزار سال بعد از ارسطو (یعنی تا زمان شکل‌گیری فلسفه جدید)، فلسفه‌های تازه‌ای که بیشتر مبتنی بر اخلاق عملی بودند و به آموزه‌های دینی شباهت داشتند پدید آمدند. این فلسفه‌ها به انواعی از جمله شکاکیت، فلسفه رواقی، فلسفه اپیکوری و فلسفه نوافلاطونی گسترش پیدا کردند. با شکل‌گیریِ تحول بزرگ مسیحیت و ظهور آگوستینِ قدیس در دوران باستان و اوایل قرون وسطی، موضوعات فلسفه اخلاق، گرایش مسیحیت پیدا کردند. در قرون وسطی، فلسفه مسیحی، که آمیزه‌ای از عناصر آئین یهود و ادیان دیگر با افکار یونانی و رومی بود، حوزه دیگری از فلسفه را پدید آورد که در آن، معیار اخلاقی یا غیر اخلاقی بودن یک موضوع، عقل انسان و اراده خدا در کنار هم معرفی می‌شد. آراء و نظریات توماس آکویناس، اوج فلسفه اخلاق در این دوره است. پس از آن، در دوره رنسانس (قرن 14 تا 16 میلادی)، و با ظهور باروخ اسپینوزا، رویکرد فلسفه اخلاق، از اخلاق مبتنی بر فضیلت به اخلاق مبتنی بر کردار، تغییر کرد و دوران تاریک فلسفه اخلاق، با این انقلاب فلسفی به پایان رسید. تعالیم فلسفه اخلاق در قرن‌های 17 و 18، به چهار طیفِ نظریه‌پردازانِ قانون طبیعی، عقل‌گرایان، نظریه‌پردازان خودگروی و نظریه‌پردازان خودمختاری گسترش پیدا کرد. در قرن نوزدهم، چند خط فکری سردمدار نظریات فلسفه اخلاق بودند که از جمله آن‌ها می‌توان به اخلاق الهیاتی و نظریه نفع‌گرایی اشاره کرد. در پایان عصر روشنگری، ظهور ایمانوئل کانت و فریدریش نیچه، سبب شکل‌گیریِ مفهومِ امروزیِ فلسفه اخلاق شد و به دنبال آن، افرادی مثل جان استوارت میل و آرتور شوپنهاور ادامه‌دهنده این راه بودند. قرن بیستم، شاهد ظهور اخلاق موضعی، به عنوان اخلاق جدید و آخرین گرایش فلسفه اخلاق در عصر حاضر است (فلسفه اخلاق، هیئت تحریریه، فروغ اندیشه، ص 56-54؛ کلیات فلسفه، ریچارد پاپکین، فصل اول).

 مکاتب اخلاقی

تمام نظریات و مکاتب اخلاقی، با توجه به مبانی فکری و فلسفی‌ای که دارند، معیاری برای شناسایی خوب و بد یا درست و نادرست به دست می‌دهند. با این حال، مطالعه آسان این مبانی، نیازمند دسته‌بندی مناسب نظام‌های اخلاقی مختلف است. این دسته‌بندی‌ها تاکنون به روش‌های مختلفی انجام گرفته است، اما آن‌چه مصطلح‌تر است، تقسیم‌بندیِ کلیِ مکاتب به دو گروه مکاتب واقع‌گرایانه و مکاتب غیرواقع‌گرایانه است. مکاتب واقع‌گرایانه نیز، خود به دو گروه عمده مکاتب واقع‌گرای طبیعی و مکاتب واقع‌گرای مابعد‌الطبیعی تقسیم می‌شوند (ر. ک. فلسفه اخلاق، محمدتقی مصباح یزدی، تحقیق و نگارش: احمدحسین شریفی، 1391).

الف. مکاتب اخلاقیِ واقع‌گرایانه با منشأ متافیزیکی و عقلانی (مابعدالطبیعی):

شامل پنج مکتب است. سعادت‌گرایی در روش سقراط و افلاطون، که به نظریه معرفت اخلاقی شناخته می‌شود، بر این باور است که فقط عملی اخلاقی است که بر پایه عادت و جهل نباشد و فاعل، خودش را مسئول عمل خودش بداند. اساس اخلاق از منظر سقراط، فایده‌جویی، لذت و خوشی است، و رکن اساسی اندیشه فلسفی افلاطون نیز بر مطلق‌انگاری قرار گرفته است. سعادت‌گرایی در روش ارسطو، که به نظریه اعتدال شناخته می‌شود، توضیح می‌دهد که رسیدن به فضیلت، نتیجه اعتدال سه قوه شهویه، غضبیه و عاقله است، و خروج هر یک از این قوا از حال اعتدال، منتج به پدید آمدن رذیلت است. در مکتب رواقیون، معیار و سنجه خوب و بد و باید و نباید، آرامش روحی و آسودگی خاطر است. در نتیجه، چیزی که آرامش ما را بر هم می‌زند به هیچ‌وجه اخلاقی نیست. رواقیون مسکن فضیلت را اراده‌ای می‌دانند که موافق با طبیعت باشد. به باور کلبیون، فضیلت در بی‌نیازی از دارایی‌های دنیوی و وارستگی از خواسته‌ها است. او فضیلت را در افعال می‌دانست و معتقد بود که فعل و کردار قابل تعلیم نیست، بلکه با ممارست و تمرین قابل دستیابی است. مکتب کانت، تنها یک چیز را دارای ارزش ذاتی می‌داند و آن، اراده خوب است. او انسان خوب را انسانِ دارای اراده خوب تعریف می‌کند و این اراده را به اراده برای انجام تکلیف و وظیفه منحصر می‌کند. چنین انسانی از نظر کانت، همواره بر اساس دستورهای اخلاقی عمل می‌کند و بین اجرای خواهش و وظیفه سرگردان و متزلزل نیست. نظریه اخلاقی اسلام، فعلی را دارای ارزش اخلاقی می‌داند که در رسیدن انسان به کمال حقیقی مؤثر باشد، در غیر این‌صورت ارزش منفی خواهد داشت.

ب. مکاتب اخلاقی با منشأ طبیعت:

شامل شش مکتب است. در مکتب لذت‌گرایی (اپیکوری)، معیار صواب و خطا و یا باید و نباید یک عمل، لذت‌بخش بودن یا نبودن آن عمل است. به عبارت دیگر، اگر عملی خوشایند باشد، خوب، و در غیر این صورت بد است. مکتب سودگرایی (اصالت منافع)، فارغ از انواعی که دارد، تنها معیار تشخیص بایستگی یا نبایستگیِ یک عمل، یا صواب و خطا بودنِ آن را سود جمعی و گروهی می‌داند. بر این اساس، عملی خیر است که بیشترین غلبه ممکن خیر بر شر را به دنبال داشته باشد. نظریه‌پردازانِ مکتب عاطفه‌گرایی (دیگرگرایی)، اخلاق را برآمده از زندگی اجتماعی (و نه زندگی فردی) می‌دانند و معتقدند آن دسته از افعال انسان که در ارتباط با دیگران هستند و یا تبعات اجتماعی دارند، می‌تواند مورد ارزش‌گذاری و داوری اخلاقی قرار بگیرند. و در این داوری، وجود انگیزه دیگرخواهی سبب ارزشمندی و حسن عمل، و وجود انگیزه حبّ ذات و خودخواهی سبب قبح عمل و بی‌ارزشی آن است. مکتب تطورگرایی، رفتار اخلاقی را رفتاری می‌داند که فرد یا گروه را بهتر به تجمع و اتصال وادار می‌کند و به این ترتیب، با اصل تنازع بقا، تنوع و انتخاب طبیعی سازگار است و به عبارتی، با مقاصد حیات مطابقت می‌کند. به اعتقاد نظریه‌پرددازان مکتب قدرت‌گرایی، عملی که موجب تقویت حس قدرت‌طلبی شود، فضیلت، و در غیر این صورت رذیلت است. مکتب وجدان‌گرایی، مبنا و معیار هر فعل اخلاقی را سازگاری یا ناسازگاری آن با وجدان می‌داند؛ به این معنا که اگر یک فعل اخلاقی سبب آزردگیِ وجدان شود، از ارزش اخلاقی برخوردار نیست و اگر با وجدان سازگار و مطابق باشد ارزشمند است.

ج. مکاتب اخلاقی غیر واقع‌گرایانه:

شامل پنج مکتب است که همگی بر این باورند که هیچ ما به ازاء حقیقی‌ای برای اخلاق وجود ندارد. احساس‌گرایی، احکام و جملات اخلاقی را در نمایش واقعیت ناتوان می‌بینند. نظریه‌پردازان این مکتب، بر این باورند که گزاره‌های اخلاقی، جز نشان دادن احساسات گوینده و برانگیختن احساسات شنونده، کار دیگری نمی‌کنند. بنابراین، نمی‌توانند از سنخ جملات خبری (قضیه) باشند و در نتیجه، صدق و کذب هم نمی‌پذیرند. مؤلفه برجسته مکتب توصیه‌گرایی، توصیه‌ها (قواعد) هستند که از اراده منشأ می‌گیرند و در قالب امر ارائه می‌شوند. توصیه‌گرایان اساس گفتار اخلاقی را توصیه و هدایت مخاطب می‌دانند و در واقع، زبان اخلاق را با زبان امری یکی در نظر می‌گیرند. مکتب جامعه‌گرایی بر این باور است که تمام مفاهیم اخلاقی، اعم از درست و نادرست یا خوب و بد یا باید و نباید، نشأت گرفته از جامعه و خواست جمعی هستند و در حالت انفرادی اخلاق معنا پیدا نمی‌کند. این نظریه، غایتِ عالیِ هر فعالیت اخلاقی را جامعه معرفی می‌کند و جامعه را معیار نهاییِ ارزش‌گذاری‌های اخلاقی می‌داند. قراردادگرایی، منشأ گزاره‌های اخلاقی و معیار صدق و کذب آن‌ها را توافق افراد با یکدیگر معرفی می‌کند و در واقع، اخلاق را همان منفعت متقابل می‌داند. بر اساس نظریه امر الهی، معیار، دلیل و فهم خوبی و بدی، بایستگی و نبایستگی، حسن و قبح و خطا و صواب بودن هر عمل، امر و نهی الهی است و اگر افعال آدمی، وابسته به امر و نهی الهی نباشند، به خودیِ خود، هیچ اقتضایی نسبت به درستی یا نادرستی ندارند.

نتیجه‌گیری

فلسفه اخلاق، از این رو که می‌تواند به انسان در فهم فلسفه رفتار و عملش کمک کند، بسیار بااهمیت است. فهم چراییِ اعمال و رفتار، با روشن کردن نظام اخلاقی ذهن، به ثبات عقیده کمک می‌کند و تردید و دودلی را به هنگام تصمیم‌گیری در شرایط بحرانی و موقعیت‌های سخت از میان می‌برد. مستدل و منطقی بودن عملکردهای اخلاقی، موجب برانگیختنِ آتش شوق و اشتیاق، برای حرکت مستحکم‌تر و استوارتر، در راستای خطوط نظام اخلاقی است.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.