فلسفه چیست و فیلسوف کدام است؟
علی محمد اسکندریجو
اینکه برخی نمیدانند یا نمیتوانند به درستی به این پرسش: «فلسفه چیست؟» پاسخ دهند، ملالی نیست جز دوری فیلسوف و فلسفه.
حتی طرح پرسش فلسفه چیست به معنای ایستادن در آستانه تفکر است و «رخصت» حضور در ساحت اندیشه. حال به بهانه این پرسش و به مناسبت سالروز جهانی فلسفه یک «وجیزه» مجازی مینویسم تا نشان دهم ما نیز در ایران، این روز را پاس داشته و ارج مینهیم گرچه با سنّت اندیشیدن از نوع و روش یونانی چندان ناآشنا نیستیم. پروای این یادداشت هم بیش از اینکه پاسخی به چیستی فلسفه یا کیستی فیلسوف باشد، تاکید بر زایش فلسفه در آتن است.
میلاد فلسفه یا سنّت دیرینه اندیشیدن انتقادی (critical thinking) را یونان میشناسند؛ بهتر است بپذیریم زایش تفکر ایستاده بر شانههای «منطق» از آتن آمده است. در آنجا فلسفه هر چه باشد موروثی نبوده و همانند مقام شاهان و حکام صدها دولت شهر یونانی پس از مرگ پدر هرگز به فرزند نمیرسید. به چه دلیل پس از افلاطون باید فرزند او هم فیلسوف خوانده شود؟
در تاریخ اندیشه یونان باستان میخوانیم که اصولا پیدایش متفکران نامآوری از جنس سقراط و ارسطو آن بوده که با «ابزار» فلسفی یا به عبارتی تفکر منطقی نشان دهند که آغاز پایان عصر اسطورهها و روایات خوفناک خدایان انسان صفت اما نشسته در ستیغ «اُلمپ» آتن اندک اندک باید به پایان برسد و همان بهتر که پیشگویان (oracles) نیز در همان دخمههای تاریک خویش بیتوته کنند و شهروندان را به حال خویش رها سازند تا این فیلسوفان در آتن طرحی نو دراندازند.
آن زمان حکایات و افسانههای فراوانی از تصمیم و دخالت خدایان در امور مرگ و زندگی و یا جنگ و صلح، سلامت و بیماری، سیل و زلزله و یا عشق و نفرت بین شهروندان شنیده میشد؛ روایاتی که به واقع معنا و هدف از چگونه زیستن و چگونه مردن را برای آنها توجیه میکرد. به خاطر بسپاریم یکی از دو اتهام اصلی سقراط که منجر به حکم اعدام او و نوشیدن «شوکران» شد همانا به پرسش کشیدن حکایات و روایات خدایان المپ در بین جوانان بود. ایکاش، یونسکو یک روز نمادین اعدام این فیلسوف را سالروز فلسفه اعلام میکرد.
این فیلسوفان بُرهه تفکر با پیششرط منطق و ریاضی است که پیدایش فلسفه به جهان را بشارت میدهند. بیسبب نیست که افلاطون در حاشیه شهر آتن بر دیوار باغ مشهور به «آکادمی» مینویسد: هر که هندسه [ریاضی] نمیداند پس اینجا نیاید.
هندسه اقلیدسی یا همان هندسه مسطحه که امروز در مدرسه میخوانند پیش زمینه درک منطقی و درست اندیشیدن یونانی بود. بنابراین دانشجویان از سراسر یونان نخست میبایستی چند واحد اصول طالس و فیثاغورث و اقلیدس بگذرانند تا سپس به مدرسه افلاطون وارد شوند. سقراط و افلاطون و ارسطو این سه غول فلسفه یونان میکوشند با رفتن به حریم حکمت (Philosophia به معنای تحت اللفظی دوستدار دانش) تا مرحله علم الیقین و «عین الیقین» بالا روند که چه کنند؟ که بتوانند حکیم شوند و به پرسشها و مسائل پیچیده هستی (ontology) پاسخ دهند.
اینجا اشاره کنم که این سه نامآور یونانی علاوه بر هندسه اقلیدسی به علم شناخت علم (epistemology) نیز اشراف داشتند؛ علمی که آن را پیش شرط فلسفه یا حکمت میشناختند. گرچه سازمان بین المللی یونسکو فلسفه را یک «دیسیپلین» یا رشته آکادمیک شناخته است اما در یونان باستان چنین تعریف و چنین برداشت از فلسفه را نداشتند.
البته فلسفه در بین همه ملتها و همه فرهنگهای گوناگون یافت میشود و فیلسوفان بیشماری نسل از پی نسل در این کشورها میآیند و میروند بدون آنکه بر خرمن فلسفه بیافزایند. با این حال، پرسش کلیدی آن است که در کدام سرزمین، در کجای شرق و غرب این کره خاکی، مبنای اندیشیدن و پارامترهای صحیح پرسیدن و معیارهای پاسخ دادن را دقیقا بر سنِت سقراطی و منطق ارسطویی منطبق میسازند. در کدام دیار است که یک پرسش فلسفی حتی پس از آوردن پاسخ استدلالی (argumentative) اما باز همچنان استقلال و هویت پرسشی خویش را حفظ میکند؟ به راستی در شرق زمین است یا در غرب آن که اندیشیدن یک سنت دیرینه است؟ در کدام نقطه از این عالم قرنهاست که با فلسفه بیگانهاند و چرا چنین شد؟
به باورم این «کرونا» بیش از و پیش از آنکه یک ویروس خطرناک باشد که اوضاع جهان را چنین در هم پیچیده است یک «بحران» فلسفی بود که ما را گرفتار کرد؛ بحرانی ترسناک که برای چگونگی رویارویی ما با این میهمان ناخواسته و ناخوانده، در مرحله نخست یک پاسخ استدلالی و یا یک راهحل فلسفی (منطق ارسطویی) میطلبید آنهم در دنیایی که فلسفه به شدت به سوی «علم» کمانه کرده است و بر مدار و جاذبه آن میچرخد.
آیا این ویروس هولناک بیگانه، نگرش ما به هستی و مرگ و زندگی را تغییر نداده است؟ آیا «دماسنج» حکمت این کره خاکی در برابر تب وحشتناک این ویروس هولناک نشکست و فرو نریخت؟
نمونه دیگر در خویشاوندی فلسفه و «ادبیات» بیاورم که معمولا نویسندگان روسی را فیلسوف (اخلاق) میشناسم؛ نویسندگانی همچو داستایوسکی در شاهکارش «جنایت و مکافات» و یا تولستوی در کتاب قطور «جنگ و صلح» که مخاطب را به حکمت و مکاشفه و بویژه درنگ (reflection) فرامیخواند. در این فرهنگ بیفرهنگ و وانفسای کتابخوانی لااقل برای «نجات» فلسفه و ادبیات پیشنهاد میکنم که از روسیه و فرانسه درسی بیاموزیم؛ در آنجا در مدارس ساعتی به فلسفه اخلاق یا همان فلسفه عملی میپردازند. پارهای از کتاب «بیگانه» اثر آلبر کامو و یا بخشی از جنایت و مکافات داستایوفسکی را میخوانند؛ آنگاه شاگردان در چند گروه به بحث و گفتگو میپردازند؛ سرانجام درباره شخصیت اصلی رمان و داوری در حق او مینشینند تا به این وسیله از همان دوران نوجوانی بیاموزند که چگونه با تفکر انتقادی و پاسخ استدلالی بتوانند به «پرورش» ذهن جوان خویش بپردازند.
در ایران ما که بزرگترین نهاد دولتی آن وزارت آموزش و «پرورش» نامیده شده است و جوانان ما بجای پرورش اما سرشار از «آموزش» میشوند تا شاید از سد کنکور عبور کنند، امید دارم که به بهانه سالروز فلسفه و بزرگداشت اندیشه، دانش آموزان و آینده سازان این مرز و بوم نیز بتوانند با فلسفه مأنوس گشته و در زندگی نیز رویکرد منطقی را پیشه کنند.
منبع: ایرنا
با سلام، فلسفه در مراحل اولیه پیدایش خود یک خط فکری – خیالی رقابت وار بوده است با باور های اسطوره ای و اسطوره سازان و تولید تمثیل گلی و چوبی و سنگی و فلزی خدایان و احداث تمپل یا معبد به عنوان محل استقرار و نگهداری و پرستش آنها و رقابت با یکتا پرستی اولین ادیان توحیدی – ابراهیمی یعنی دین یهودیت و پدیده وحی و با پیدایش ادیان مسیحیت و اسلام از بطن دین یهودیت، این رقابت افزایش یافته و شدید تر شده است. اما فلسفه تاکنون به یک باور ساده دست نیافته است که بتواند توجهات سر و دل و احساسات و افکار و خیالات انسان را مثل باور های دینی بسمت و سوی خود جلب نماید.
در پایان من خودم بر این باورم که فلسفه های آزاد و گوناگون غرب و ادیان و الاهیات و کلام و تفاسیر و حکمت ها و عرفان های گوناگون دینی هیچکدام در طول تاریخ پیدایش خود تاکنون نتوانسته اند به حقیقت مطلق و کلی زیر دست یابند و تا آینده های دور دست هم موفق به چنین دستیابی نخواهند شد: خداوند متعال موجودی ست لایه تناهی ؛ نامتناهی ؛ بیکران و یا بینهایت و لذا هیچ چیز و هیچ کس دیگری غیر از او نه وجود دارد و نه می تواند وجود داشته باشد. مفاهیم اهریمن و شیطان یا ابلیس تولیدات اوهامی خرد یا عقل محض انسان باستانی در سطوح زندگی های ابتدایی ایلیاتی و طایفه ای و قبیله ای و قومی در افق های دور دست وهم یعنی در آنسوی افق خیال می باشند و اگر حقیقتن و یا براستی چنین مفاهیمی دارای مصداق خارجی یعنی وجود داشته باشند، براساس حقیقت مطلق و کلی بالا چیز های دیگری نیستند غیر از ذراتی از اجزای ابعاد فراوان و بیکران خود خداوند. مهم ترین نکته این است که بدانیم و یا یقین داشته باشیم که خداوند متعال در هیچ زمان و بیزمانی و در هیچ مکان و بیمکانی و هرگز هیچ انسانی را بابت اعمال بد دنیوی و یا هیچ بابت دیگری مورد استنطاق و مؤاخذه و باز پرسی و بازجوئی و ملامت و سرزنش قرار نخواهد داد و هیچ انسانی را به عذاب و جزای جهنمی محکوم و دچار و گرفتار و مبتلا نخواهد نمود. تکالیف سنگین و اعمال دست و پاگیر و بازدارنده رشد و نمو و بلوغ قوای ادراکی فهم و عقل انسان و کند کننده احساسات و عواطف و افکار و خیالات از قبیل ستایش و پرستش و نیایش و مناجات و دعا و عبادات و تسبیح و ذکر و طاعت و بندگی و احداث معابد و قربانی حیوانات در اطراف آنها و زیارت اماکن به اصطلاح مقدسه و تعیین قبله گاه و اوقات شرعی از طرف خداوند متعال و به امر وی و از آسمان بسان بلایا و آفات علاج ناپذیر بر وجود انسان نازل و تحمیل نگردیده اند بلکه جملگی میراث دوران حاکمیت آیین های بت پرستی می باشند. پدیده های بت پرستی و شیطان پرستی و یکتاپرستی و باور داشتن و نداشتن به خدا جملگی در پیشگاه بیکران خداوند متعال بطور مطلق هم سطح و هم ارز می باشند و هیچکدام از ارجحیت و برتری نسبت به دیگری برخوردار نمی باشند. خدای دینی و فلسفی و عرفانی یک مفهوم خشک و خالی بیش نمی باشد، اما خدای حقیقی و واقعی در لحظه جاودانه حال که طول آن در علم فیزیک برابر با زمان پلانک یعنی ۱۰ بتوان منهای ۴۳ ثانیه می باشد، در محیط و محتوای کلیه جهان های موازی و مساوی و بیشمار بطور همزمان و در عین واحد هم در قالب واقعیت عینی به ظهور و پیدایش و کثرت رسیده و می رسد و هم بصورت واقعیت محض و غیبی در پشت پرده واقعیت عینی حضور مطلق دارد و جاودانه در لحظه حال می باشد و نه در گذشته و نه در آینده.