اهمیت و شکل گیری الهیات عملی در ادیان| محمد مسجد جامعی
محمد مسجدجامعی با بیان اهمیت الهیات عملی در عین حال اذعان می کند که پایه گذاران آن با مشکلاتی مواجه هستند. او می گوید: توقع ما از دین باید با منطق آن دین هماهنگ باشد. در این صورت است که پاسخ ما مورد قبول قاطبه متدینین قرار میگیرد و اصولا ادامه مییابد. در مورد مسیحیت کاتولیک این مشکل خیلی کمتر وجود دارد زیرا دین آنها متنمدار نیست بلکه اجماعمدار است و آنچه که اجماع مومنین به آن میرسد، مهم است.
میکوشم تا بحث درباره الهیات عملی را در چند محور و با توجه به چگونگی پیدایش و تحولات آن ارائه کنم:
- اصطلاح «الهیات» در سنت مسیحی تداعی کننده مجموعه دین مسیحیت است. زیرا مسائل این دین عمدتا و بلکه کلا حول محور مسائل الهیاتی است و احکام و دستورات فقهی در آن بسیار اندک است. مسائلی چون خداوند، طبیعت عیسی مسیح (ع) و رابطه این دو با یکدیگر و همچنین مسئله تثلیث، رستگاری، نجات، گناه اولیه، معاد و پایان جهان و بهطور کلی آنچه به اخلاقیات مربوط میشود، همه و همه قابل اندراج در ذیل الهیات است و لذا میتوان از اصطلاح الهیات جهت معرفی آن استفاده کرد.
اما این موضوع در یهودیت و اسلام صدق نمی کند. بخش مهمی از یهودیت و اسلام مربوط به دستورات عملی و فقه است و الهیات یهودی و اسلامی بخشی از کلیت این دو دین است حال آنکه در مورد مسیحیت، الهیات تمام دین است.
یهودیها عموما از اصطلاح الهیات برای معرفی دین خود استفاده نمیکنند. تا آنجا که میدانم یهودیان ارتدوکس و حتی یهودیان کانسرواتیو (محافظهکاران) برای معرفی دین خود از این اصطلاح استفاده نمیکنند و یا کمتر استفاده میکنند. اگرچه مسئله در مورد یهودیان لیبرال و رفورمیست تفاوت میکند. اصولا دیدگاه آنان نسبت به فقه یهودی و اصولا متون یهودی متفاوت با یهودیان ارتدوکس و محافظهکار است.
اگرچه الهیات اصطلاحی قدیمی در نزد مسلمانان است و از اصطلاحاتی چون «الهیات بمعنی الاعم» و «الهیات بمعنی الاخص» استفاده میشده، اما الهیات اسلامی غیر از اسلام در کلیت آن است و بخشی از اسلام را شامل میشود. بنابراین الهیات بدین معنی که کلیت آیین مسیحی را در برگیرد، اصطلاحی درست و دقیق است.
- «الهیات عملی» Practical theologyفرآورده مسیحیت غربی در چارچوب کاتولیکی و پروتستانی آن است و نه مسحیت خاورمیانهای و نه مسیحیت ارتدوکسی در مفهوم بیزانسی آن.
اما در مورد اینکه چگونه الهیات عملی آغاز شد و شکل گرفت، خاطرهای را بگویم: یکی از دوستانم که کشیشی لوتری است درباره این الهیات میگفت: میدیدیم که طلبهها و به اصطلاح سمیناریستهای ما به مراکز آموزش دینی میآیند و بعضی بسیار خوب هم درس میخوانند و نمرات بالایی میگیرند اما عملاً نمیتوانند کشیشان خوبی باشند. چرا که نمیتوانند با مردم ارتباط برقرار کنند. پس از این تجربه دریافتیم که میباید فن ارتباط با مردم و چگونگی تعامل با آنها را بدانها آموزش دهیم و صرف داشتن اطلاعات و معلومات کافی نیست.
او درباره خودش میگفت در ابتدای کشیش شدنم در دهههای ۷۰ و ۸۰ در منطقهای کارگری در آلمان مشغول به کار شدم. در آن زمان سندیکاهای کارگری اهمیت و نقش مهمی داشت و انجام وظیفه در این منطقه بسیار متفاوت بود با مناطق دیگر آلمان و مجبور بودم درباره این سندیکاها و بهطورکلی نیازهای کارگران، بیشتر بدانم تا بتوانم وظیفه خود را به خوبی انجام دهم. سخن او این بود که جهت تعامل با افراد و گروههای مختلف میباید آموزشهایی وجود داشته باشد که الهیات عملی متکفل آن است.
این سخن ایشان بود. نکته این است که تحولات سریع در جامعه و فرهنگ و فکر جوامع مختلف اروپایی نیز به این جریان کمک شایانی کرد. این تحولات موجب میشد که نسلهای جدید متفاوت باشند با نسل گذشته. تا قبل از دوران جدید چنین واقعیتی یا وجود نداشت و یا کمرنگ بود و لذا ضرورت پرداختن به مباحثی که در الهیات عملی وجود دارد، چندان مهم نبود. ادامه همان روشهای سنتی در ارتباط با مردم کفایت میکرد. بدین ترتیب بخش الهیات عملی شکل گرفت و به یکی از بخشهای مهم آموزشی تبدیل شد.
بهطورکلی دروسی که عموم کشیشهای کاتولیک و پروتستان اروپایی میگذرانند، پنج محور دارد: عهد عتیق، عهد جدید، تاریخ کلیسا، الهیات نظری، و الهیات عملی. بنابراین یک پنجم آموزش مربوط به الهیات عملی است که خود نیز شامل سه بخش تدریس، تبلیغ و مشاوره است. در بخش تدریس، کشیش فرا میگیرد که چگونه مباحث دینی را در کلیسا به افراد آموزش دهد. در دو بخش دیگر آموزشهایی به کشیش داده میشود که بتواند در شرایط مختلف با مردم بهطور موثر مرتبط باشد و آنها را به دین و اخلاق دینی فراخواند و بداند که با یک جوان و یا یک فرد مریض و یا مصیبتدیده و یا مأیوس و بدبین چگونه برخورد کرده و مشکلاتش را حل کند و یا تخفیف دهد. بنابراین الهیات نظری ناظر به توانافزایی فرد است جهت ارتباط با مومنان و یا حتی دیگران، اعم از آنکه مسیحی و یا مومن و متدین باشند و یا نباشند.
- شکلگیری الهیات عملی عمیقاً متأثر است از دو موضوع و یا دو خصوصیت. موضوع اول به ویژگیهای درونی دین مربوط میشود و اینکه ملاک و معیار برای پذیرش افکار و رویّههای جدید چیست و موضوع دوم به شرایط بیرونی.
جهت روشنتر شدن نکتهای را عرض میکنم. در مسیحیت، اول کلیسا شکل میگیرد و بعد آئین مسیحیت به عنوانی متولد میشود. در اینجا کلیسا به معنای «جماعت مومنان» است و نه معبد و ساختمانی که بدان کلیسا میگویند. این جماعت که هسته مرکزی آن حواریون هستند، رشد میکند و از درون آن آئین مسیحیت و حتی متون دینی آن که همان اناجیل و ضمائم آن باشد، پدیدار میشود، البته با توجه به تعالیم و سخنان و موعظههای حضرت عیسی (ع). در اسلام داستان برعکس است؛ اول قرآن است و در درجه بعد پیامبر به مثابه فردی که قرآن متحقق شده است و لذا اعمال و گفتار او خود تفسیر کننده قرآن و بخشی از دین است، اگرچه انسانی است همچون دیگر انسانها و البته بنده برگزیده خداوند. و بر این اساس است که اسلام متولد میشود و سپس جماعت مومنان شکل میگیرد.
این تفاوت شکلگیری، تفاوتی را در ملاکهای پذیرش معتبر بودن و یا نبودن پدیدههای جدید ایجاد میکند که بحثی است طولانی. ثمره این بحث بیش از هر جای دیگر در الهیات عملی خود را نشان میدهد. مسئله این است که آیا دین تغییرات ایجاد شده و نوین را میپذیرد و در صورت پذیرش کم و کیف آن چیست؟ و این به نوبه خود بازمیگردد به اینکه ملاکها جهت این پذیرش کدام است.
لازم به یادآوری است که نکته نخست عمدتاً به بیان و تفسیر مسیحیت غربی، اعم از کاتولیکی و پروتستانی و انگلیکانی بازمیگردد و کلیساهای ارتدوکس و نیز کلیساهای خاورمیانهای به دلائل داشتن تفسیر و موضعی متفاوت با آنچه بیان شد، سابقه چندانی در این زمینه ندارند؛ اگرچه در آینده کموبیش به دلائلی آنها هم به نقاطی که کلیساهای غربی رسیدهاند، خواهند رسید. فشار زمانه آنها را به تجدیدنظر در یافتن ملاکها خواهد کشانید. این بحث مهمی است در مورد کیفیت مدرنیزاسیون شاخههای سنتیتر مسیحیت، همچون مسیحیت اتیوپیایی و یا قبطی و سریانی و حتی ارمنی و گرجی و بلکه کلیساهای ارتدوکس شرق اروپا.
- تحولات دوران جدید پس از دوران روشنگری و خصوصاً پس از پیدایش انقلاب صنعتی، کلیساهای اروپایی را به این نتیجه رسانید که میباید در کیفیت ارتباط با مردم و مومنان تغییراتی ایجاد کنند.
جامعه به سرعت تغییر مییافت و فکر و ذهنیت و توقعات مردم متناسب با آن دگرگون میشد و کلیسا نمیتوانست نسبت بدانها بیتفاوت باشد. مضافاً که خود کلیسائیان هم تحت تأثیر این تحولات قرار میگرفتند.
پاسخ به این نیاز بود که عامل اصلی پدیداری الهیات عملی شد. چه در میان کاتولیکها و چه در میان پروتستانها. عامل دیگری که تا حدّی تأثیرگذار بود گسترش یافتن فعالیتهای تبشیری در بین ملتهای مختلف بود که این هر دو کلیسا را شامل میشد. هیچگاه در تاریخ گذشته فعالیتهای تبشیری تا بدین حد وسیع و جدّی نبوده است. موفقیت این فعالیتها مرهون شناخت دیگران و توان ارتباط با آنها بود و بسیاری از این مباحث به الهیات عملی مربوط میشد.
عامل دیگری که این جریان را تشدید میکرد پیدایش کلیسای پروتستان بود. در ایران کمتر در مورد پیآمدهای پیدایش کلیسای پروتستان بر روی کلیسای کاتولیک صحبت میشود. این جریان که میتوان آن را یکی از مهمترین ضربهها به کلیسای کاتولیک دانست، تغییرات مهمی را در این کلیسا موجب شد.
میدانید که بعد از قرون ۱۲ و ۱۳ و خاصه ۱۴ افراد زیادی بودند که سخنانی خارج از چارچوب اعتقادات کاتولیکی میزدند و کلیسا آنها را محاکمه و با شدت و خشونت با آنان برخورد میکرد. بنابراین لوتر اولین کسی نیست که در مقابل پاپ و کلیسای کاتولیک ایستاد، پیش از او هم بودهاند و عموما مجازات شدهاند. اما نکته که در مورد لوتر این بود که حاکمان محلی منطقهای که لوتر در آن زندگی و تبلیغ میکرد، سخنان او را پذیرفتند. بنابراین کلیسا مواجه شد با کسی که بدعتگذار و بلکه مرتد است اما قدرت سیاسی از او حمایت میکرد و مانند دیگران نمیتوانستند محاکمه و مجازاتش کند. بنابراین لوتر و کلیسای لوتری به مثابه واقعیتی جدید خود را در بخشی از اروپا تحمیل کرد.
نکتهای که در ایران عموما بدان نمیپردازند این است که واکنش کلیسای کاتولیک در قبال کلیسای پروتستان در آنجایی که مربوط به اصلاحات و تغییرات داخلی آنها بازمیگشت، چه بوده است؟ چراکه بخش مهمی از استنادهای لوتر به ساختار کلیسا و اعتقاداتی که از این ساختار برآمده بود، راجع میشد. گاهی یک دین در مقابل جریان دینی دیگری مقاومت کرده و آن را از بین میبرد و یا از خود دور میکند. در مورد کلیسای پروتستان در ابتدا اینگونه بود ولی نکته مهمتر این بود که پدیده کلیسای پروتستان، موجب یک سلسله اقدامات و ابتکاراتی در درون کلیسای کاتولیک شد در جهت تجهیز خود در برابر جریان جدید که مرتب به جلو میآمد و وابستگان و مومنانش را از او میگرفت.
۵. بنابراین از قرن ۱۵ و ۱۶ به بعد شاهد تغییرات و تعدیلها و ابتکاراتی در درون کلیسای کاتولیک هستیم در جهت مقابلهای غیر مستقیم با کلیسای پروتستان که این مقابله به هدف حفظ خود است که لازمه آن پذیرش تغییرات و اصلاحات بود. این جریان بعد از جنگهای سی ساله به مراتب قویتر شد.
از جمله ابتکارات برای مقابله با کلیسای پروتستان همین الهیات عملی است به این معنی که کشیش چگونه باید با مردم تعامل داشته باشد و چگونه برخورد کند. در آن زمان الهیاتی شکل گرفت به نام «الهیات شبانی» که صرفا به معنی مسیحی کردن غیر مسیحیان نبود، بخش اصلی آن این بود که یک کشیش و یا اسقف چگونه با مردم رابطه بهتر و صمیمیتر و قابل اعتمادتری برقرار کند. این یکی از نتایج رقابت بین کلیسای کاتولیک و پروتستان بود.
البته شرایط از قرن ۱۵ و ۱۶ به بعد پیوسته تغییر میکرد. اوج این تغییرات در شمال و غرب اروپا بود. اما به هر حال قلمروهای کاتولیکی اروپا بهویژه فرانسه، تحت تأثیر آن بود. از جنوب ایتالیا گرفته تا اسپانیا و پرتغال که مشمول تحولات اقتصادی و اجتماعی و سیاسی و همچنین فکری و فرهنگی و فلسفی یاد شده، آنها را هم فرا میگرفت و متاثر میساخت. بنابراین کلیسای کاتولیک برآن شد که خود را هم در برابر جاذبههای کلیسای پروتستان و هم سایر تحولاتی که نفوذ کلیسا را کم میکند، تجهیز کند. الهیات شبانی از همان زمان در کلیسای کاتولیک شکل گرفت.
اینان جهت حفظ فرزندان و مومنان خود در برابر پروتستانها مجبور به تقویت رابطه خود و آنها بودند و این در صورتی ممکن بود که کشیشان و اسقفان هنر ارتباط با طبقات مختلف مردم را بیاموزند. الهیات شبانی عمدتاً در این مورد صحبت میکند. این الهیات از قرون پانزدهم و شانزدهم به صحنه آمد و خدمات بزرگی ارائه داد. مضافاً که تحولات جدید اجتماعی و فکری و فرهنگی در به سامان آوردن این الهیات کمک میکرد.
در مورد خود کلیسای پروتستان و خاصه کلیسای لوتری هم داستان چنین بوده است. آنها از بابت تبلیغات کاتولیکی نگرانی چندانی نداشتند. اما احساس میکردند که جهت عقب نماندن از تحولاتی که به سرعت روی میداد، میباید خود را تجهیز کنند و به این ترتیب آنها هم به الهیات عملی روی آوردند. بنیانگذار این الهیات در نزد آنها یک کشیش لوتری، شلایرماخر، است که در اوائل قرن نوزدهم بدان دست یازید و با توجه به اینکه تحولات صنعتی و اجتماعی در قلمرو پروتستانی به مراتب بیش از قلمرو کاتولیکی بود، به سرعت رشد کرد.
این تفاوت موجب شده که کسانی الهیات عملی را همان الهیات شبانی و یا ادامه آن بدانند و کسانی آن را ادامه ابتکار شلایرماخر بینگارند. ظاهراً الهیدانهای کاتولیک همچون آقای سرجیو لنزا «Sergio lanza» ، استاد برجسته دانشگاه لاتراننسه، طرفدار نظریه نخست هستند.
۶. اهمیت الهیات عملی در عصر ما بهمراتب بیش از گذشته شده، و خصوصا در دهه اخیر که تحولات سرعت بیشتری یافته است و ما با مسائل جدید و گوناگونی مواجه هستیم.
در مجموعه مسیحیت آنکه عمدتا مسؤلیت برخورد و تعامل با مسائل جدید را دارد الهیات عملی است. البته الهیات عملی با مردم و واقعیتها و تحولات اجتماعی، سیاسی، اقتصادی برخورد دارد و مسائل را دسته بندی کرده و برای یافتن پاسخ به بخش تئوریک و فلسفی یا همان بخش الهیات نظری ارجاع میدهد. به عنوان مثال مسئلهای مانند همجنسگرایی و بهطور کلی اخلاق جنسی و مسئله جنسیت که در حال حاضر متاسفانه بیش از همیشه مطرح است و یا مسائلی همچون محیط زیست، حقوق زنان، حقوق کودک، مهاجرت و یا حتی مسائل مربوط به عبادات کلیسایی که بعد از شیوع کرونا بوجود آمد مانند مجزی و کافی بودن شرکت آنلاین در مراسم کلیسا و یا دریافت نان مقدس به صورت مجازی و یا حتی توسط ربات و نه توسط کشیش. بیانها و تفاسیر مختلفی از اینها در سطح جامعه مطرح است و الهیات عملی است که با اینها برخورد میکند اما در نهایت یافتن پاسخ معتبر دینی و نه هر پاسخی، بر عهده تئولوگهایی است که در بخشهای نظری کلیسا چه کاتولیک و چه پروتستان هستند.
۷. سوالی که اینجا مطرح است این است که در مورد مسائل مختلف جدیدی که هست، آیا کلیسا باید تفسیر خود را ارائه دهد و یا باید خود را با آنها تطبیق دهد؟ اصولا مسائل جدید و به اصطلاح مستحدثه چیست و حدود و ثغور آن کدام است؟ آیا الهیات عملی باید پاسخگو باشد یا الهیات پراگماتیستی؟ الهیات عملی چگونه باید مسائل را تفسیر کند و چگونه بدانها پاسخ دهد. آیا پاسخ باید از درون تئوریهای مسیحی برآید و یا نوعی تطبیق با واقعیتهای جدید کافی است.
۸. استفاده از تجربیات دیگران جهت عمق بخشی به درک پدیدهها و آشنایی با مسائل جدید و گسترش اطلاعات، پیوسته مطلوب و مفید بوده و هست. اما اشتباه بزرگ، چه برای یک فرد و چه برای یک مجموعه، چشم دوختن به تجربه دیگران و بهکار بستن همان شیوهها است. این کار عملا غیر ممکن است و کسانی که میاندیشند میتوانند چنین کنند، اشتباه میکنند. این سخن نه تنها در مورد ما مسلمانان و مسیحیت غربی، بلکه در مورد کلیساهای مختلف مسیحی غیر غربی نیز صدق میکند. مسیحیت اتیوپیایی و سریانی و حتی ارمنی و گرجی هم نمیتواند و نمیباید از مسیحیت اروپایی، اعم از کاتولیکی و پروتستانی، تقلید کند. این به زیان او و به زیان انسجام و ثبات و آینده و بلکه هویت مستقل اوست.
برخی تجربه دیگران را بهگونهای صرفا منتقدانه بررسی کرده و صرفا به دنبال نقد و رد آن به هر قیمت و به هر کیفیت هستند و برخی نیز بالعکس همه مسائل را چشم بسته میپذیرند و این هر دو اشتباه است.
در مورد روحانیت ایران قبل از انقلاب، یکی از مهمترین وظایفی که عهدهدار شد و به خوبی از عهده آن برآمد و موفق بود پاسداری از هویت دینی-ملی ما بود. مضافا که آنان در تعامل مثبتشان با تودههای مردم عمدتا موفق بودند و بیش از دیگران مصدر ارائه خدمات به تعبیر امروز «انساندوستانه» قرار گرفتند. از کمکهای مالی گرفته تا ارائه خدمات آموزشی و پزشکی و خدماتی. و البته این جریان را سابقهای طولانی است و اصولا نظام روحانیت ادیان مختلف در گذشته کم و بیش چنین بوده است.
به دلیل ضعف مالی دولتها در قرون اخیر و عدم اهتمام آنان به تودههای مردم، عملاً روحانیت و نهاد و گروههای مذهبی چنین خدماتی را عرضه میداشتند. از ساختن مسجد و حسینیه گرفته تا ساختن پل و گرمابه و مدرسه و احیاناً بیمارستان و دارالایتام و کتابخانه. نمونه خوب آن در سالهای قبل از انقلاب تأسیس صندوقهای قرضالحسنه بود که در جای خود ابتکاری بسیار کارساز و موثر بود. مضافاً که آنان در بسیاری از موارد حافظ سلامت اخلاقی و دینی و روانی جامعه بودند.
چنانکه گفتیم یکی از مهمترین رسالتهای آنان پاسداری از هویت ملی و دینی – ملی و ثبات اجتماعی و فرهنگی و اخلاقی جامعه بود.
در ایران مجموعهای که به لحاظ فکری و فلسفی و فرهنگی در مقابل مارکسیسم و کمونیسم ایستاد روحانیت و نهادهای دینی بود. مارکسیسم در ایران فقط یک مکتب فکری نبود خطری بزرگ بود. شوروی در همسایگی ما قرار داشت با دو هزار کیلومتر مرز مشترک که پیوسته به حاکمیت و سرزمین ما دستاندازی میکرد. به همین دلیل کسی که در برابر کمونیسم میایستاد عملا از هویت و تمامیت ارضی و استقلال سیاسی ما دفاع می کرد.
این در حالی است که در اروپا آنکه در مقابل مارکسیسم ایستاد فیلسوفها و اندیشمندان اجتماعی-سیاسی بودند. کتابهای پوپر، از «فقر تاریخگرایی»اش تا «جامعه باز و دشمنانش» تقریبا مانیفستی بود برای کسانی که به لحاظ فکری و فلسفی در مقابل مارکسیسم بودند؛ یا جورج اورول با کتاب «قلعه حیوانات» و یا کتاب«۱۹۸۴» و دیگر آثارش. از اواخر قرن نوزدهم تا هنگام سقوط بلوک شرق هم اینان بودند که به لحاظ فکری و فلسفی در برابر مارکسیسم میایستادند. پیدایش «کمونیسم اروپایی» که بهکلی متفاوت با کمونیسم بلوک شرق بود تا حدودی متأثر از نظریه پردازی هماینان است.
در اروپا به ندرت کشیش یا اسقفی پیدا میشود که به لحاظ فکری و فلسفی با مارکسیسم مقابله کرده و کار او تأثیرگذار بوده باشد. این در حالی است که کتاب «روش رئالیسم» علامه طباطبایی اثری موثر و نوآورانه و موفق بود هم در زمان خودش و هم در زمان های بعدی؛ در مقابل اشکالات و مسائلی که حزب توده مطرح میکرد که در دهه ۱۳۲۰ و دهههای بعد بسیار قوی و موثر فعالیت میکردند. و یا کتابهای سایر متفکران دینی از شهید مطهری گرفته تا مهندس بازرگان. در این میان نهادهای دینی همچون هیئتهای هفتگی دینی و مجموعه سازمان دینی ما هر یک بهنوبه خود نقش بسیار موثری داشتند. بهطور کلی آنچه از کلیت هویت ما و هویت ملی-دینی ما دفاع کرد مجموعه دینی ما و روحانیت بود.
۹. با شناختی که من از اروپای کاتولیک و حتی پروتستان دارم، کاری که کلیسای کاتولیک بهویژه در ایتالیا در مقابله با کمونیسم ایتالیا انجام داد (که پس از جنگ دوم بسیار قوی بوده و تا مدتها دومین حزب قدرتمند این کشور بود) حزب دموکرات مسیحی را تشکیل داد و از طریق نفوذ خود در مناطق کاتولیک نشین رأی آنها را بالا برد و مانع از قدرت یافتن بیشتر احزاب چپ و کمونیست شد.
اما در ایران موارد متعددی غیر از آنچه گفتم وجود دارد. برای نمونه در دهه ۱۳۲۰ که تهران تحت سلطه تودهایها بود و دولت هم بسیار ضعیف بود و مناطق شمالی ایران هم در اشغال روسها بود، معروف است آنچه تهران را از چنگ تودهایها بهدرآورد، فوت مرحوم آیتالله سید ابوالحسن اصفهانی بود که یکی از مراجع بزرگ آن دوره بود. این حادثه چنان احساسات عاطفی-دینی مردم را تحریک کرد –مراسم یادبودی که تا چهلم ایشان ادامه یافت- که عملا حزب توده در حاشیه قرار گرفت، علیرغم آنکه قبل از این حادثه عملا همهکاره بود و سطح خیابان و دانشگاهها و بلکه دبیرستانها و کارخانهها را در اختیار داشت.
چنانکه گفتیم ارتباط عاطفی و دینی و اجتماعی و خدماتی که نظام مذهبی و روحانیت ایران با مردم حائز اهمیت فراوان بود. به عنوان مثال امام جماعت یک محله به نوعی تأمین کننده سلامت اخلاقی و رفتاری و اجتماعی مردم محله خود بود و این توان را داشت که با مردم هماهنگ باشد و اعتماد آنها را جلب کند و موفق باشد.
بنابراین هم در بخش اول که بخش اجتماعی-سیاسی است و به دفاع از هویت دینی-ملی ما مربوط میشود و هم در بخش دوم که تعامل با مردم است، مجموعه مذهبی ما موفق بوده است.
حال موضوع این است که با شرایط جدیدی مواجه هستیم که با گذشته بسیار متفاوت است. اگرچه ما میراث دار آن گذشتهایم و در گذشته این امور تقریبا به خوبی انجام میشد اما در حال حاضر با مشکلات زیادی روبرو هستیم و نمیتوان روش گذشته را ادامه داد، آن روشها موفق بود، اما متعلق به زمان خود بود. ضمنا نمیتوان روش دیگران را به عنوان مدل انتخاب کرد. در اینجا میباید نکات بسیاری مورد بررسی قرار داد.
البته این نکته را باید گفت که الهیات عملی در نزد اروپاییان در گذشته بهمراتب موفقتر از امروز بود. اگرچه تا دو سه دهه پیش مشکلی نداشتند اما هم اکنون با مشکلات فراوانی مواجه هستند. برای نمونه کمبود کشیش در کلیساها تا آنجا که یک کشیش ناچار است در چند کلیسا مراسم را بجا آورد و یا اینکه از کشیشهای افریقایی و غیر بومی استفاده میکنند که غالبا بیگانه با فرهنگ و اخلاقیات محیطی که به آنجا رفته اند، هستند و توانایی برقرای رابطه و تعامل با اهالی آن منطقه را ندارند و حداقل این است که در این مورد ضعیف و بعضا بسیار ضعیف هستند.
۱۰. یکی از ویژگی های تمدن جدید این است که توان تقسیم بندی و مفصل یابی صحیح و دقیق را دارد، هم در بخش علمی و هم در بخش عملی. و یکی از موفقیتهای دنیای جدید این است که این نوع تقسیم بندیها را بهخوبی انجام میدهد. مسئله الهیات عملی نیز در همین چارچوب میگنجد. الهیات عملی باتوجه به ویژگی ذاتی مسیحیت که بدان اشارت رفت و شرایط بیرونی (اجتماعی، اقتصادی، سیاسی)، ابتکار جالب و موفقی بود. اما در گذشته میزان موفقیت آن بیشتر بود. تصور نشود که الهیات عملی در حال حاضر در اروپا کار کارستانی میکند. البته شرایط در امریکا بهکلی متفاوت است و این به دلیل قدرت نهادهای دینی در این کشور و خاصه به دلیل نفوذ فراوان کلیساهای اونجلیکال است.
حال پرسیده میشود که چه باید کرد؟ این مستلزم این است که بدانیم ما در چه شرایطی زندگی میکنیم؟ ما در زمانهای زندگی میکنیم که شرایط بسیار پیچیدهای وجود دارد. اگرچه این پیچیدگی دلیل بر این نیست که چون نمیتوانیم شرایط موجود را به خوبی دریابیم و بشناسیم، نباید اقدامی بکنیم. نکته این است که در شرایط موجود اقدامات گام به گام و موردی موفقتر است. به این معنی که شما نمیتوانید در شرایط موجود برای تمامی مدارس طلبگی و یا برای یک منطقه وسیع برنامهای جامع تدوین کنید. اصولا این کار غیر علمی هم است. کار علمی زمانی معنا دارد که به تمام زوایا و خفایای آن کار و پیآمدهای اقداماتتان آگاه باشید؛ آگاه بود. اما میتوان به صورت موردی در یک مدرسه که دارای محصلین همسطح و همسانی است و باتوجه به ویژگیهای آنان، برنامهریزی کرد. یعنی اگرچه برنامه جامع کلی برای کشور و یا استان ندارید اما میتوانید برای یک مدرسه طلبگی و یا دانشکده الهیات یک دانشگاه برنامه خوب و موفقی طراحی کنید.
۱۱. این سوال مهمی است و اینکه انتظار ما از دین چیست و چه باید باشد؟ بسیاری از گروههای اسلامی در مناطق مختلف مسلمان نشین نیز چنین تصورات و توقعاتی دارند و اینکه خواهان حل همه مشکلات با استفاده از دین هستند.
واقعیت این است که ساختار درونی اسلام و مسیحیت خیلی متفاوت است و داستان تقارب و گفتگوی دینی تصوری اشتباه را موجب شده است. تصور میکنند ما به عنوان مسلمان با مسیحیان به لحاظ مبانی بسیار نزدیک هستیم درحالی که در یک برآورد بیطرفانه ما در مبانی و برخی خصوصیات به آیین یهود نزدیکتر هستیم تا مسیحیت.
حال باید دید تفسیر و بیانی از ما مسلمانان که خواهان کم توقعتر شدن از دین است تا چه اندازه صحیح است؟ بهطور کلی سخنی که دارای اعتبار و حجیت دینی باشد در نهایت میماند و اگر غیر از این باشد به مرور زمان از بین خواهد رفت. توقع ما از دین باید با منطق آن دین هماهنگ باشد. در این صورت است که پاسخ ما مورد قبول قاطبه متدینین قرار میگیرد و اصولا ادامه مییابد. در مورد مسیحیت کاتولیک این مشکل خیلی کمتر وجود دارد زیرا دین آنها متنمدار نیست بلکه اجماعمدار است و آنچه که اجماع مومنین به آن میرسد، مهم است.
بسیاری از نویسندگان و روشنفکران مسلمان در طی قرن اخیر از نوعی «پروتستانیسم اسلامی» صحبت کردهاند؛ اندیشهای که هنوز هم طرفدارانی دارد. مسئله این است که اصولاً چنین مسئلهای در تعارض با اسلام و ذات آن است. چنانکه چنین جریانی در تعارض با آئین یهود هم هست. لذا یهودیان لیبرال هم بیانی متفاوت با بیان پروتستانی در مورد اعتقاداتشان دارند و البته این مباحث را نمیتوان در ضمن یک سؤال و جواب پاسخ گفت.
بههر حال علیرغم اهمیت الهیات عملی در حال حاضر پایهگذاران آن نیز با مشکلات مختلفی مواجه هستند. اگر درد دلهای یک کشیش و یا حتی یک اسقف را بشنوید، و البته این در صورتی است که شما را بشناسد و اعتماد کند، خواهید دید که آنان با مسائلی مواجه هستند که اصولاً در نیم و یا یک قرن و حتی بیست سال پیش، وجود نداشت و این خود یکی از دلائل عدم رویآوری به کشیش شدن در بین اروپاییها است. کشیشان امروز عمدتاً از افریقای سیاه و یا آسیا هستند که عمدتاً به دلائل اقتصادی و بعضاً اجتماعی بدان روی میآورند. این سخن در مورد راهبهها هم صحیح است.