صفر لینالونا در نتایج سحر| مهدی فردوسی مشهدی
نقد روششناختی نقد سحر سلطانی درباره کتاب لینالونا، نوشته کلر ژوبرت
مهدی فردوسی مشهدی
خانم کلر ژوبرت مسلمان فرانسوی معاصر، نویسنده و تصویرگر کتابهای ادبیات دینی کودک و نوجوان، درباره «حجاب» کتابی با عنوان «لینالونا[1]» سامان داده (1394) و خانم سحر سلطانی روزنامهنگار و پژوهشگر حوزه فلسفه تعلیم و تربیت و فعال فلسفه برای کودکان، به نقد آن پرداخته[2] (1400) و پس از خوانش آن به نتایجی رسیده که بر پایه آنها، امتیاز لینالونا را صفر شمرده و آن را در جرگه «کتابهای سمی» و «مخرِب» گنجانده است.
بر کنار از محتوای آن کتاب و کمبودها (نواقص) و آسیبهای (نقائص) لینالونا، اکنون سخنم به نقد خانم سلطانی ناظر است و به تعبیر دیگر، به نقد این نقد میپردازم. بنابراین، این یادداشت نه دفاعیهای از لینالونا به شمار میرود؛ نه تأییدیهای درباره ساختار و محتوای آن، بلکه فقط نقدیهای روشی درباره دعاوی خانم سلطانی است. ایشان چهار دسته پرسش اعتراضی و انکاری (با عنوان ایرادات اساسی) را در قالب مقدمه و شش آسیب را در قالب نتیجه یادداشت خود مطرح کردهاند که شماری از آنها از چارچوب «نقد کتاب» فراتر میروند و افزون بر این، هر یک از آنها به گونهای از کمبودهای روششناختی و گنگیهای مفهومشناختی و آمیختگیهای استدلالی دچارند. ایشان پس از درج گزارش کوتاهی درباره محتوای کتاب، نوشتهاند:
داستان لینالونا را به اختصار با وفاداری به متن تعریف کردم، اما آنچه برایم اهمیت دارد تا درباره ترویج مقوله حجاب به شکل ارزش الهی برای «خردسالان نامکلف» بگویم را به ترتیب مبتنی بر ایرادات اساسی داستان ذکر میکنم».
من پس از نقل مستقیم پارههای گوناگون یادداشت ایشان (بدون ویرایش نثر و رسم الخط آن)، ملاحظاتی را درباره چهار مقدمه و یک نتیجه از آن نتایج ششگانه مطرح و تأکید میکنم: نقد ایشان، مسگر شوشتری را به تاوان گناه آهنگر بلخی، گردن میزنَد. به خواست خدا و به شرط بقا، تأملاتم را درباره پنج نتیجه دیگر به دنباله همین یادداشت خواهم افزود:
اول. دختربچهای خردسال که در «سن رشد» است و برای جذب ویتامین دی نیاز به دریافت مستقیم آفتاب دارد در ایوان و کنار حوض حیاط خانه هم خود را پوشانده، مبتنی بر کدام اصل فقهی، عرفی و شرعی دختربچههای نامکلف باید همواره حتا در خانهی خودشان حجاب بگیرند؟ این تصویر در کتاب با اصول بهداشت و سلامت رشد خردسالان در تضاد کامل است. آیا خانم نویسنده و مروجان این سبک زندگی اطلاعاتی درباره رکورد بیماری MS ایرانیان در جهان و به طور ویژه میان بانوان دارند؟ آیا میدانند دریافت نور آفتاب یکی از مهمترین مؤلفههای سلامتی کودکان و تقویت سیستم ایمنی برای مقابله با بیماری های عصبی، عضلانی و حتا باکتریایی آنهاست؟
نکته اول
کتاب به صراحت صبا را «خردسال» نمیخواند، بلکه خردسال بودن او برداشت ناقد محترم است، اما با فرض صحت این برداشت، نکته ناقد محترم به مشکلی روشی دچار است. با توجه به گونههای متکثر و متنوع دستهبندی و ردهبندی سنی آدمیزاد؛ انتظار میرود دستکم در این بحث که پای سال و ماه در میان است، از واژگان و اصطلاحهای دقیق و شفاف استفاده شود. «کودک»، بنابر معنای عام آن، هر کسی است که سنوات عمرش کمتر از سن قانونی است، اما هر دانشی مبتنی بر نیازهایش به دستهبندیهایی در اینباره میپردازد که بیشک ناقد گرامی به آنها ملتفت و از آنها مطلعَند. آدمیزاده از منظرهای زبانآموزی، مهارتآموزی، رشد جسمی، رشد شناختی، یادگیری، جامعهپذیری و…، در دستههای متنوعی جای میگیرد. نقد روشمند، از دقت و شفافیت مفهومی برخوردار است و از کاربست واژگان گنگ میپرهیزد. برای نمونه، فارسیزبانان در عرصه عمومی، بچه یکماهه و چهارماهه را نوزاد میخوانند، اما از دید پزشک کودک، اولی «newborn» و دومی «infant» است. همچنین بچه یکساله تا دوساله و بچه دوساله تا پنجساله را کودک میخوانند، اما نزد روانشناس رشد، اولی «toddler» و دومی «preschooler» است.
بنابراین، اگر سن «خردسالی» در متن یادداشت خانم سلطانی دقیق گزینش شده باشد، مقصود از آن، یا کسی در دوره کودکی (Childhood) است یا کسی در دوره پیش از دبستان (preschooler) و البته آدمیزادگانی که در دوره اول و دوم دوره کودکیاند (6 تا 11 سال)، از دید نویسنده مسلمان کتاب، «مکلف» به شمار میروند، اما ناقد گرامی آنان را «خردسالان نامکلف» میخواند؛ یعنی اختلاف نظر ناقد با نویسنده، مبنایی است. به تعبیر دیگر، ناقد میگوید: این افراد که بنابر همه تعاریف «کودک» یا «خردسال» به شمار میروند، «نامکلف»اَند، اما نویسنده بنابر باورهای فقهیاش، با اذعان به کودکی دخترکان نُهساله، آنان را مکلف میشمرَد.
به تعبیر دیگر، ناقد با لحنی کمابیش عاطفی، معترضانه از نویسنده میپرسد: چرا این خردسالان را مکلف میشمری؟ او برای رد این باور نویسنده یا میبایست به نظریههای فقهی رقیب درباره سن بلوغ دختران اشاره و استدلال میکرد یا میبایست مشروعیت و حجیت آن باور را تخطئه میکرد.
نکته دوم
این سؤال که «آیا خانم نویسنده و مروجان این سبک زندگی اطلاعاتی درباره رکورد بیماری MS ایرانیان در جهان و به طور ویژه میان بانوان دارند؟»، استدلال نیست، بلکه فقط به رابطهای میان بیماری ام.اس (مالتیپل اسکلوروسیس) و پوشش زنانه مسلمانان اشاره میکند. ناقد برای ساماندهی استدلال در اینباره، میبایست به مطالعات و مشاهدات و آمار و ارقام اشاره میکرد و توضیح میداد که نخست «جولیا پاکپور» و «سریرام راماگوپالان»، پژوهشگران ژنتیک دانشگاه آکسفورد این رابطه را کشف کردند (فوریه 2012) و شواهد مکرر دیگری هم آن را تأیید میکند.
پرسشپراکنی، نه نقد کتاب به شمار میرود نه استدلال، بلکه این پرسشها فقط مخاطب عام را خام میکند و موجب میشود که او سری تکان بدهد و فی المجلس به چیزی معتقد شود. نقد روشمند در اینباره هم آن شواهد موافق را در بردارد و البته بنابر آموزههای اخلاق نقد، به شواهد مخالف هم میپردازد؛ چنانکه دکتر پاکپور و همکاران ایشان تأکید کردهاند: «در عربستان یا کشورهای مسلمان دیگر، این افزایش [ام.اس در محجبهها] مشاهده نمیشود. شاید به خاطر عوامل ژنتیکی باشد یا عوامل دیگر. بنابراین عوامل خیلی مختلفی در آن دخیلَند[3]». دکتر پاکپور تأکید کرده است که نظریه او و همکارش درباره این علت افزایش آمار ام.اس در ایران قطعی نیست[4].
بنابراین، به سبک ناقد محترم، میپرسم: آیا کفایت میکند که ایشان با طرح پرسشی بدون اشاره قرائن و سوابق و نتایج، به استنتاج بپردازند؟ من اکنون درباره باور ناقد و نویسنده درباره حجاب، داوری نمیکنم، بلکه داوری من ناظر به شیوه نقد ناقد گرامی است که خالی از خلل نیست، بلکه حفرههای تو در توی بسیار دارد.
دوم. آدم کوتوله چون موهای کوتاه داشته، پسر تصور شده است. این نگاه مبتنی بر کلیشه جنسیتی که پسرها موی کوتاه دارند و دخترها موی بلند، چه ضرورت تربیتی داشته؟ این که بر فرض پسر باشد و درباره مو سؤال کند؛ یعنی «پررو» است؟! از این قسمت داستان «دیگریسازی» محرم و نامحرم به زبان شرعی آغاز شده. دیگری در این داستان «پسر بودن» به سان دشمن متجاوز به حریم خصوصی «پیشفرض» گرفته شده است.
نکته اول
ناقد محترم دو مفهوم «Social Differentiation» (تمایز اجتماعی) و «Gender stereotypes» (کلیشه جنسیتی) را با یکدیگر آمیخته است. توضیح ایشان درباره مفهوم کلیشه جنسیتی، درباره مفهوم تمایز اجتماعی درست است. فرض کنید در توضیح خاطرات سفرم به شما بگویم: کامیونی از جاده منحرف و وارونه شده بود. من نزدیک رفتم و دیدم راننده در اتاقک کامیون گیر کرده است، اما بنابر ملاحظات اخلاقی نمیتوانستم او را بیرون بکشم. شما میپرسید چه ملاحظهای؟ این پرسش شما بر این کلیشه جنسیتی استوار است که «رانندگی کامیون کاری مردانه است نه زنانه». به تعبیر دیگر، در آغاز این نکته به ذهن شما خطور نمیکند که شاید راننده کامیون زن بوده باشد؛ زیرا آن کلیشه در ذهن شما جایگیر است. اگر به جای راننده کامیون، درباره «حکیمباشی» اجتماع گذشته سخن بگویم، باز همین کلیشه راهزنی میکند، اما اگر درباره «پزشک» جامعه کنونی سخن بگویم، با توجه به فراگیری و فراوانی اشتغال زنان به پزشکی در سطح جهان و در جامعه ایران، چنین کلیشهای در کار نیست یا ضعیف است.
بنابراین، کلیشه جنستی، قالب ذهنیت معیَن پیشینی رایج میان گروههای گوناگون طبقات جامعه است، اما تمایز اجتماعی به معنای ناهمگونی زیستی، اقتصادی، فرهنگی افراد یا گروههای اجتماعی با یکدیگر است که موجب واگذاری نقشها و جایگاههای گوناگونی به آنان در سطح جامعه و موجب ناهمگونی اشکال و افعال افراد جامعه میشود.
برای نمونه، برخی از زنان ایرانی این روزگار، مانتو میپوشند و گوشواره میآویزند، اما بیشتر مردان ایرانی این روزگار، مانتو نمیپوشند و گوشواره نمیآویزند. این تمایز، بر پایه عوامل متعدد و متنوع فرهنگی استوار است. اندازه و نوع آرایش موی مردانه و زنانه نیز از مصادیق تمایز اجتماعی است نه کلیشه جنسیتی.
نکته دوم
درباره دیگریسازی دینی و ایدئولوژیک نیز اختلاف نظر ناقد و نویسنده، بنیادی و مبنایی و از چارچوب کتاب فراتر است. نویسنده به این نوع از «غیریّت» باور دارد و ناقد در چالش با نویسنده در این زمینه، میبایست عدم کفایت دلایل این باور را نشان میداد یا دلیل نافی آن را پیش مینهاد، اما ناقد گرامی به جای این کار، با اغراق در تفسیر دیگریِ مذکر (دشمن متجاوز)، فقط به توصیف میپردازد؛ یعنی گویی کشف کرده است که محتوای کتاب بر پیشفرض حضور «دیگری» استوار میشود. نویسنده نه تنها منکر این پیشفرض نیست، بلکه مؤید آن است، اما ناقد میبایست دلایلی به سود آسیبزایی این نوع از دیگریسازی یا دستکم بیحاصلی آن عرضه میکرد تا سخنش روشمند میشد.
افزون بر اینکه دیگریسازی در همه جوامع بنابر عوامل متنوع فرهنگی رایج است. تفکیک «WC» زنانه و مردانه در سراسر جغرافیای فرهنگی جهان، نمونهای از خروارها مصداق هویتی «خودی ـ دیگری» است؛ یعنی دیگری در سطحهای گوناگون همه جوامع دیده میشود و اگر ناقد محترم دلایل دیگریسازی دینی و مذهبی را سست میدانسته است، به این سستی میبایست اشاره میکرد، اما سخن ایشان اکنون از این دلایل تهی است.
سوم. صبا از موهایش به عنوان حریم خصوصیاش میگوید که باید پوشانده شود. طبق اصول خودمراقبتی خردسالان «لب، باسن، اندام جنسی و پستان» خصوصیاند و دختر و پسر هم ندارند. از چه زمانی «موها» برای خردسال نامکلف خصوصی شده است؟
اگر آیه یا حدیث جدیدی کشف شده که بر اساس آن موهای دختربچههای نامکلف حریم خصوصی است و برای پسربچهها حریم عمومی، باید به آن استناد نمود؛ چون در سالهای اخیر میبینیم دختربچه چهارساله هم بخواهد پاسپورت داشته باشد باید روسری سر کند چون اعتبار پاسپورت پنجساله است و در زمان نهسالگیاش دیگر «مجبور» است حجاب بگیرد؛ پس زودتر اداره گذرنامه زحمت تعیین هویت دینی او را میکشد. گویا نویسنده هم مبتنی بر همین قانون که در چند سال اخیر باب شده، «اجبار حجاب» برای دختربچههای ایرانی را به عنوان حفظ حریم خصوصی «طبیعیسازی» میکند.
اینجا نیز خلط و التباسی میان حریم شخصی یا خصوصی «Privacy» و هنجار اختصاصی « Special norm» دیده میشود. مصادیق یاد شده در نوشته ایشان، خصوصیاند، اما احکام اختصاصی ندارند. گویی مقصود ایشان از «دختر و پسر نداشتن» همین نداشتن حکم اختصاصی است. بنابراین، نویسنده بنابر باور دینیاش معتقد است که موی انسان مؤنث با شروط و قیود ویژهای، هنجاری ویژه دارد. ناقد محترم میبایست این اختصاص را انکار میکرد. ماجرای پاسپورت هم نوعی ذهنخوانی نویسنده و چنانکه گفته شد، گردن زدن مسگر شوشتری به جای آهنگر بلخی است.
چهارم. لینالونا همواره به نگاه دیگران به تناش و نظر آنها دربارهی خودش استناد میکند و در خشم است. آیا در سنین خردسالی این مقدار اعتبار بخشی به «حرف مردم» از اصول اساسی تربیت است؟ لینالونا ستایش زیبایی ظاهری خود از سوی دیگران را بر نمیتابد و میخواهد فقط خوبی و خوشفکریاش تحسین شود؛ چرا یک کودک باید ستایش زیباییهایی ظاهری را تقبیح کند؛ مگر خدا زیبا و دوستدار هر نوع زیبایی نیست؟ چرا باید در ذهن کودک زیباییها درجهبندی شوند؟
اگر برداشت ناقد محترم از کتاب این است که لینالونا از ستایش زیبایی ظاهریاش خشمآلود میشود، حق با ناقد است، اما تفکیک زیبایی ظاهری ذاتی از زیبایی باطنی اکتسابی از پایههای بنیادین رشد اخلاقی کودکان است وگرنه، فضیلت اخلاقی (رفتار خوب اختیاری) بیمعنا خواهد شد. البته ناقد میبایست اثبات میکرد که پوشش اختصاصی و ویژه دختران و زنان مسلمان به فضیلت اخلاقی نمیانجامد که باز سخن ایشان از چنین استدلالی تهی است.
مبتنی بر چهار مقدمه بالا و پرسش های اولیه مایلم از اثرات ذهنی و تربیتی مخرب این کتاب و آثاری نظیر آن بر کودکان بگویم. در این تحلیل تمرکزم بر ایجاد خطاهای شناختی مادام العمر و تله های ذهنی است.
سوگیری تأییدی (Confirmation Bias): وقتی خردسالان در معرض فعالیتهای روزمره یا ارزشی والدین قرار میگیرند آن را تکرار می کنند مثلا وقتی مادر نماز می خواند یک تکه پارچه بر سر گذاشته و ادای او را در میآورند یا وقتی پدر سیگار میکشد مداد یا هر وسیله مشابه را بر لب گذاشته و ژست پدر را تکرار می کنند. نگاه، گفتار، لحن و زبان بدن والدین و اعضای تراز اول خانواده تکرار را برای خردسالان دلپذیر یا نکوهیده میکند. در حالی که بعدها والدین مدعی می شوند خودش (دختربچه خردسال نامکلف) مایل است حجاب داشته باشد!
تکرار مدام آفرینها و بهبهها منجر به نوعی تأییدطلبی مستمر برای تقلید از رفتار دیگران به خصوص والدین می شود. این امر در سنین بعد از بلوغ کودک را به دو وادی میکشاند:
ساحت اول برای داشتن رضایت و تأیید والدین بدون توجه به نیازهای هویتی فقط چنان بپوشد و انجام دهد که مورد تأیید آنهاست.
ساحت دوم، ابتدا با مقایسه خود با دوستان و تصاویری که در دنیای مجازی می بیند گیج شده و سر به شورش و مخفی کاری بگذارد. مثلا در مقابل خانواده و آشنایان حجاب گرفته از طرفی برای اثبات داشتن هویت مستقل هر نوع رفتار ناهنجار را در خفا انجام دهد تا به خود اثبات کند آزاد و صاحب اراده است.
این سبک زندگی دوگانه و ریاکارانه می تواند منجر به اختلالات روانی سهمگینی در دوره جوانی شود.
ناقد محترم سوگیری تأییدی (Confirmation Bias) را با تأیید اجتماعی (social proof) خلط کردهاند. سوگیری تأییدی در مقام دلیلآوری یا رد استدلال رقیب صورت میگیرد و به معنای کاوش در اطلاعات یا تعبیر و تفسیر تأییدکننده باورها یا فرضیههای فرد است، اما تأیید اجتماعی در مقامی اجتماعی متأثر از گروههای اجتماعی به انگیزه گزینش صورت میپذیرد. برای نمونه، صف دراز خرید فلان کالا، تأیید میکند که قیمت یا کیفیت آن مناسب است. نزدیکترین سوگیری به تأیید اجتماعی، «رفتار گلهای» (Herd behavior) است نه سوگیری تأییدی.
دیگر مدعیات ناقد محترم درباره پیآمدهای منفی عادت و تقلید، با استناد به پیمایشهای ویژه در اینباره اثبات میشود نه فقط با طرح دعوی.
——
پانوشت
[1]. کلر ژوبرت، لینالونا، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، 1394.
[2]. www.iranb4c.com/1400/10/13
[3]. www.bbc.com/persian/science/2013/04/130419_u04_raze_danish
[4]. همان.