باورِ دینی چیست و گزارهی علمی کدام است؟| حسین فرهادی
درآمدی مفهومشناسانه بر نزاعِ تکامل ـ طرحریزیِ هوشمندانه
نوشتهیِ حاضر، گزارشی است از فصلِ چهاردهمِ کتابِ of Science Religion and the Challenges که به قلمِ ویلیام سویت، استادِ دانشگاهِ سنت فرانسیس خاویرِ کانادا، منتشر شده است. در این فصل، نویسنده، از رهگذرِ منازعاتِ مطرح، پیرامونِ تقابلِ نظریهیِ تکامل و فرضیهیِ طرحریزیِ هوشمندانه در بابِ منشاءِ عالم، به تمایزِ باورِ دینی و علمی میپردازد.
نوشتهیِ حاضر، گزارشی است از فصلِ چهاردهمِ کتابِ of Science Religion and the Challenges که به قلمِ ویلیام سویت، استادِ دانشگاهِ سنت فرانسیس خاویرِ کانادا، منتشر شده است. در این فصل، نویسنده، از رهگذرِ منازعاتِ مطرح، پیرامونِ تقابلِ نظریهیِ تکامل و فرضیهیِ طرحریزیِ هوشمندانه در بابِ منشاءِ عالم، به تمایزِ باورِ دینی و علمی میپردازد. او معتقد است، توجهنکردن به ماهیت و ساختارِ باورِ دینی و علمی و نپرداختن به مبانیِ معرفتشناسانهای که این دو دسته باور برآنها استوار اند، سببِ پیدایشِ نزاعهایِ بیپایان و بینتیجهای در بحثهایِ علم و دین است. از این رو او در این نوشته به این پرسشها پاسخ میدهد: چه مولفههایی باورِ دینی را از باورهایِ دیگر جدا میکنند؟ عناصرِ ممیزِ باورِ علمی از دیگر باورها چیست؟ نسبتِ باورِ دینی با دیگر انواعِ باور چیست؟ آیا باورهایِ دینی میتوانند نگرشی رقیب برایِ باورهایِ علمی یا دیگر باورها باشند؟ او در نهایت معتقد میشود که باورهایِ دینی و علمی با یک دیگر تفاوتهایِ معرفتشناسانه دارند و نمیتوانند رقیبِ یکدیگر باشند؛ به دیگر سخن، گزارهیِ دینی، علمی نیست اما علمینبودنِ یک گزاره با بیمعنایی آن ملازم نیست. علمیبودنِ یک گزاره وابسته به روشِ علمیِ خاصی است، که گزاره باید از آن نتیجه شده باشد، اما معناداریِ یک گزاره، به معیارهایی مثلِ برخورداری از سازگاریِ درونی، سازگاری با دیگر باورها و… وابسته است. با این وجود، همچنان بینِ علم و دین رابطه وجود دارد و باورِ دینی، میتواند با پیشنهادنِ ایدههایی بدیع، چراغِ راهِ دانشمند باشد. علم نیز هرچند، دادههایی در بابِ جهان در اختیار میگذارد که قابلِ قیاس با، نگرشِ دینی به جهان نیست؛ این موضوع باعث نمیشود که ایدههایِ دینی، به فرضیههایی تجربی در بابِ جهان فروکاهیده شود و به دلیلِ کمبودنِ شواهدِ تجربی، کنارشده شود.
یکی از نزاعهایِ تا به امروز فیصله نایافته، رابطهیِ دین و علم است. تعدادِ کتابها، مقالات و درآمدهایی که این رابطه را توضیح میدهند، بیشمار است؛ البته بسیاری از این آثار، راههایی جدلی و افراطیای برایِ حلِ نزاع، به کار بسته اند. یکی از بحثهایِ متأخرِ دین و علم، مربوط به اصولِ زیستشناسانه است، که نزاعِ «تکامل در برابرِ طرحریزیِ هوشمندانه[1]» خوانده میشود. (به اختصار، «طرحریزیِ هوشمندانه را ID میخوانند.) این نزاع که به نظر میرسد از 1980 تا 1990 تحتِ عنوانِ مباحثاتِ آفرینشگرایی و تکاملگرایی، بالاگرفت و فرونشست؛ متمایز از بحثهایِ کلیِ علم و دین است؛ اما آموزنده است. اولا این نزاع از آن رو سودمند است که بر چگونهگیِ رابطهای که علم و دین با یک دیگر دارند، تأمل میکند و ثانیا ممکن است در دریافتنِ مفاهیمِ ویژهای که دو سویِ نزاع بدان اشاره دارند، کمک میکند. آنان مایل اند در بابِ این پرسش، به بحث بنشینند: آیا علمِ مدرن، باورِ دینی را به چالش میکشد؟
آنچه مایل ام در این جا بیان کنم، طرحیکلی از مسائلی است که در نزاعِ تکامل یا آفرینش طرح شده است و به طورِ خلاصه به پارهای از دشوارهها میپردازم که مدافعانِ آفرینش و منتقدانِ تکاملباورِ آنها، هر دو ، با این دشوارهها مواجه اند. همچنین این ادعا را نیز پیش مینهم که هر دو سویِ نزاع، پیرامونِ ماهیتِ گزارههایِ دینی و علمی، از پیشفرضهایِ یکسانی تبعیت میکنند و درنیافتنِ تفاوتهایِ این دو دستهگزارهها، مانعِ دستیازیدن به راهکاری برایِ نزاعِ «تکاملگرایی ـ آفرینشگرایی» است. من استدلال میکنم که اگر ما گزارههایِ دینی و علمی را بهدرستی درک کنیم؛ میتوانیم، بفهمیم که چهگونه راهحلی برایِ نزاعِ تکاملگرایی، آفرینشگرایی بیابیم و بهطورِ گسترده میفهمیم که چهگونه این نزاع، مسائلِ اساسیِ رابطهیِ علم و دین را نشان میدهد.
برخی چنین استدلال میکنند: چون علم و دین، هر دو در جهان هستند؛ هر دو دربابِ جهان سخن میگویند؛ ولی هر کدام فرضیههایِ متمایز و حتا رقیبی، در بابِ جهان بیان میکنند. هر یک از آنها پیرامونِ منشاءِ جهان، رشد و توسعه و موضوعاتِ چنینی، فرضیههایِ متفاوتی دارند که هر دویِ آنها نمیتوانند درست باشند. یکی از نمونههایِ این مباحث، نزاعِ اخیر، در بابِ نظریهیِ تکامل، طرحریزیِ هوشمندانه و آفرینشگرایی است. (نزاعِ تکامل-طرحریزیِ هوشمندانه، مطمئناً متمایز از آفرینشگرایی است؛ اما به وضوح، پیوستهگیای میانِ این دو نگرش، وجود دارد.)
در یکسو، آثارِ کسانی را داریم که از «طرحریزیِ هوشمندانه» دفاع میکنند؛ مانندِ ویلیام دمبسکی[2]، میشل به[3] و دیگران. نظریهیِ «طرحریزیِ هوشمندانه» بر این پرسش متمرکز شده است: چگونه میتوانیم ساختارهایِ پیچیده و سرشار از دادهیِ زیستی را توضیح دهیم؟
آنان چنین پاسخ میدهند: وجودِ عللِ هوشمند ضروری است… و این علل بهصورتِ تجربی، یافتنی اند.
سپس مدافعانِ این نگرش، چیزی را پیش مینهند که پاسخِ علمی میخواننداش. پاسخ علمی گزارشی است از منشاءِ ساختارهایِ زیستی، که بر مشاهده متکی است. استفاده از روشِ دقیقِ تحلیل و بررسی، تعیین میکند که در طبیعت چه باید باشد تا پیچیدهگی ایجاد شود یا وجود داشته باشد و استدلالهایی بر این که بهترین تبیین برایِ این ساختارهای پیچیده چیست، عرضه میکند. بدین ترتیب، هوادارانِ این نگرشِ، نتیجه میگیرند که «طرحریزیِ هوشمندانه»، اگر بهترین نظریه نباشد، دستِ کم، فرضیهیِ پذیرفتنیِ تبیینیای، برایِ پیچیدهگی و نظمی است که در جهان مییابیم. همچنین آنان میگویند، سرباززدن از جدیگرفتنِ «طرحریزیِ هوشمندانه»، بر زمینهیِ علمیای مبتنی نیست؛ بلکه بر جانبداری یا تعصبِ ضدِ دینی و الحاد، اتکا دارد.
در دیگر سو، در پاسخ به «طرحریزیِ هوشمندانه»، کتابهایِ جدیدِ ریچارد داکینز، دنیل دِنِت، روبرت پنوک و دیگران را داریم. آنان ادعا میکنند که ادامهدهندهیِ راهِ داروین اند. توجیههایی که این افراد بیان میکنند، بر پیشفرضهایِ مادیگرایانه، طبیعتگرایانه و در بیشتر موارد، گزارشهایِ تقلیلگرایانه از واقعیت مبتنی اند. فرضیههایِ مختلفی از سویِ مخالفانِ «طرحریزیِ هوشمندانه» مطرح شده است؛ اما به نظر میرسد، همه متفق اند که هرچه وجود دارد، فقط تصادفی است؛ پس برایِ باور داشتنِ به این که ویژگیهایِ ساختارهایِ پیچیده، به جز تبیینِ طبیعی، تبیینی دارند، دلیلی در دست نیست و اعتقاد به هدفداریِ جهان، بیوجه است. این دیدگاهها، بهروشنی، فرضیههایِ تبیینیِ هوشمند و طرحداربودنِ جهان را کنار میزنند.
ادعایِ نظریهپردازانِ تکامل، این است که وجودِ حیات، ویژگیِ گونههایِ مختلف، هوشمندی و دیگر امور را، بدون توسل به عللی خارج از طبیعت، میتوان تبیین کرد. این نگرشها از ما نمیخواهند که به هیچ امرِ خارج از طبیعتی بنگریم. نویسندهگانِ تکاملباور، فراتر میروند و، اصرار میورزند که به راحتی نمیتوان تجدیدِ نظر کرد و، وجودِ امرِ ناطبیعی و الهی را پذیرفت. چنان که یکی از طرفداران این فرضیه میگوید: «خدایِ مسیحیت، یهودیت، اسلام و هر خدایِ احتمالیِ دیگری، چه ما را به سویِ پایانِ مدنظرِ خود بکشند، چه ترغیبمان کنند ـ چنان که داروین و پیروانِ جدیدِ او دریافتند ـ کاملا بیگانه از تکامل اند و جایی در نظامِ عالم ندارند. تکامل جهتدهیناشده و واکنشپذیر است…یا این که اصلا نیست.»
حال، زمانِ سخنگفتن از استدلالهایِ نگرهیِ «طرحریزیِ هوشمندانه» رسیده است. ادعایِ آنان نه تنها تبیینِ فراطبیعی را مجاز میداند، بلکه بر آن اصرار میورزد. داروین، دنت و دیگران سه ادعایِ پایهای مطرح کرده اند. (یک) آنان مدعی اند که «طرحریزیِ هوشمندانه»، فرضیهای ناممکن است. علاوه بر این، شواهدِ آن، کافی نیست و میتوان بهصورتی معقول، با فرضیهیِ طبیعتگرایِ تکاملی یا فرضیههایِ طبیعتگرایِ مشابه، شواهد را بهگونهای دیگر توضیح داد. همچنین شواهدِ علمیِ نگرهیِ مذکور، بر بنایی استوار است که به وضوح، خطا است. (دو) بیشترِ منتقدان مدعی اند که «طرحریزیِ هوشمندانه»، واقعا یک فرضیهیِ علمی نیست؛ یعنی فرضیهای نیست که روشی تجربی برایِ آزمودنِ صدقِ آن وجود داشته باشد، همچنین، پیشبینیکننده نیست و تبیینِ روشنی برایِ همهیِ دادههایی که باید توضیح داده شوند، پیش نمینهد. (سه) منتقدان چنین ادامه میدهند: هر نتیجهای که بتوان از «طرحریزیِ هوشمندانه» برگرفت ـ نتایجی در بابِ وجود و گونههایِ مختلفِ هوشمندیِ فراطبیعی ـ نظریهای ناضروری است که ما بدان نیاز نداریم.
بین متفکرانِ نزاعِ علم و دین، بهمثابهیِ پیشفرض، پذیرفته شده است که «طرحریزیِ هوشمندانه» و «نظریهیِ تکامل» ـ چنان که به زودی گفته خواهد شد ـ فرضیههایی رقیب اند و در یک سطح، بهشکلی که در پاراگرافهایِ فوق بیان شد، هر دو نمیتوانند صادق باشند. منتقد استدلال خواهد کرد که چون «طرحریزیِ هوشمندانه»، بهعنوانِ یک فرضیه، باشکست مواجه است؛ بهترین نظریهای که از پسِ توضیحِ پیچیدهگیِ زیستی بر میآید، باید نظریهیِ تکامل باشد. نظریهپردازانِ «طرحریزیِ هوشمندانه»، در پاسخ، استدلال میکنند که نظریهیِ تکامل، از اثباتِ فرضیهای محتمل در بابِ پدیدهها ناتوان است و ما مجبور خواهیم بود، راه را برایِ عناصر یا تبیینهایِ ناطبیعی، باز کنیم.
برایِ داوری در این نزاع باید به نکاتِ ذیل توجه کرد:
- نزاعِ مذکور، چونان مناقشهای میانِ علمِ محض و علمِ متأثر از دین ـ که حتا اگر باورِ دینی نباشد، دستِ کم، صرفاً نقابِ یک نظریهیِ علمی را به چهره زده است ـ نمایان میشود. چه بسا، کسی تصور کند که طرحِ این منازعات در این جا، بیدلیل است؛ زیرا میتوان از ادعای هر دو طرف، صورتبندیِ دقیقتری عرضه کرد که نزاع از میان بردارد؛ برایِ نمونه، تعریفِ «تکامل» در بالا چنین بیان شد: «تکامل جهتدهیناشده و واکنشپذیر است… یا این که اصلا نیست.» این، یک تعریفِ شرطی است و از تعریفهایی که در قالبی چنینی، بیان میکنیم: «این را بپذیر یا تکامل را به کلی کنار بگذار!»؛ اما ماهیتِ «تکامل» ـ چنانکه تاریخچهیِ این اصطلاح نشان میدهد ـ این قدر بسیط نیست. پدیدههایی که با اصطلاحِ «تکامل» توصیف میشوند، بهمثابهیِ نشانگرِ ترقیِ تدریجی یا حتا در دورههایی شتابنده، فهمیده میشوند، بیآن که ادعاهایی ـ مانندِ این که، دگردیسیِ تکاملی «جهتدادهناشدنی» یا «واکنشپذیر» است ـ بر آن افزوده شود. همچنین، حتا پیش از آن که در بابِ مناقشاتِ احتمالی، میانِ علم و دین، یا دو نوعِ متفاوت از علم، سخنگفتن بیآغازیم؛ باید مطمئن شویم که خودِ اصطلاحاتِ بحث، پرسشهایِ مرتبطی نمیطلبد.
- دستِ کم بسیاری از اعتراضاتِ وارد شده به «طرحریزیِ هوشمندانه» ـ مثلا این که، نظریهپردازان، یک فرضیهیِ علمی را ثابت نکردند ـ نابهجا اند. هرچند «طرحریزیِ هوشمندانه»، آنگونه که تکامل یک نظریه است، یک نظریه نیست، یا بهصورتِ دقیقتر، «طرحریزیِ هوشمندانه»، همچون «تکامل» مجموعهای از فرضیهها نیست؛ اما باید میانِ «فرضیه» و «نظریه» تمایز بگذاریم. مقصودِ من از «فرضیه»، یک پیشنهاد، یا توضیحِ مشروط است که بهمثابهیِ یک اصلِ راهنما، از آن استفاده میشود و میتوان، براساسِ شواهدِ لاحق، آن را تأیید و تصدیق، یا رد کرد. مراد از «نظریه»، یک فرضیه یا مجموعهای از فرضیهها است، که دستِ کم، توضیحی موقت برایِ پدیدهها فراهم میآورد و روشها و، قوانینی که سازوکاری برایِ تبیین پیشمینهند را به همراه دارد و مشخص میکند که چهگونه یک فرضیه تأیید یا رد میشود. نظریه رخدادهایی که در آینده برایِ پدیده رویمیدهد را نیز پیشبینی میکند و معیارهایی را برای سنجشِ اعتبارِ پیشبینیها، ارائه میکند. پس یک نظریه، فرضیهای شرحدادهشده، کاربردیشده و آزمودهشده،است و برایِ راهبُردِ پژوهشهایِ آینده، سودمند است.
بنابراین، «تکاملِ طبیعتگرایانه» هم یک نظریه است و هم یک فرضیه که از بینِ رخدادها، منشأ انواع را توضیح میدهد. طرحریزیِ هوشمندانه نیز فرضیهای در بابِ منشأ انواع است، هر چند یک نظریه نیست؛ چرا که، مثلا پیشبینیکننده نیست و سازوکارِ تبیینیای ارائه نمیکند؛ اما این موضوع، «طرحریزیِ هوشمندانه» را به دیدگاهی غیرعلمی، بدل نمیکند. ما فرضیههایی در علوم طبیعی، مثلِ زیستشناسی، داریم؛ اما در علومِ اجتماعی، مانندِ انسانشناسی، باستانشناسی، روانشناسی و…، نیز فرضیههایی داریم. برخی از این فرضیهها ممکن است به یک نظریه بیانجامد و برخی از آنها نیز به نظریهای منجر نشود. پس نباید منکر شد که با وجودِ تفاوتها، «تکامل» و «طرحریزیِ هوشمندانه» میتوانند، فرضیههایِ رقیب باشند.
آیا «طرحریزیِ هوشمندانه» یک فرضیهیِ محتمل است؟ این که «طرحریزیِ هوشمندانه» محتمل باشد، یا تبیینِ خوب یا بهترین تبیین را ارائه کند؛ موضوعی است که احتمالا باید براساسِ دلایلِ علمی، در موردِ آن تصمیمگیری شود. برایِ نمونه، این فرضیه تا چه میزان در تبیینِ پدیدههایی که باید تبیین شوند، موفق است، چه شواهدی آن را تأیید میکند و چه شواهدی به ردِ آن میگراید. چهبسا«طرحریزیِ هوشمندانه» توضیحِ زیادی، عرضه نکند که نهتنها آزمایشپذیر یا تکرارپذیر نیست؛ بلکه سازوکارِ مشخصی نیز برایِ بهوجودآمدنِ پدیدهها ارائه نمیکند. مثلا خدایِ مد نظرِ آنان، در نقطهیِ «الف» مداخله کرد و ناگهان موجودات ایجاد شدند، یا این که او مجموعهای از چیزها را کنار هم قرار داد تا در نقطهیِ «الف»، پدیدهیِ «ب» ایجاد شود و به همین ترتیب دیگر پدیدهها نیز ایجاد شدند. همچنین «طرحریزیِ هوشمندانه»، نشان نمیدهد که چهگونه میتواند ادعاهاییِ خود را اثبات کند. ممکن است چنین دیدگاهی، یک فرضیهیِ علمی باشد؛ اما یک فرضیهیِ علمیِ قوی نیست و اساسا یک نظریه نیست. با این اوصاف، باید تأکید کرد که تعارضِ «طرحریزیی هوشمندانه» و «تکاملِ طبیعتگرایانه»، نباید بهمثابهیِ تعارضِ فرضیههایِ رقیبِ ارائهشده از سویِ دین و علم فهمیده شود. اگرچه، دینداران، «طرحریزیِ هوشمندانه» را تفسیر کرده و از آن دفاع کرده اند؛ چرا که منشأ الهامِ این فرضیه بر پیشفرضی که بنیادِ دینی دارد، متکی است و فرقههایِ دینی از آن پشتیبانی میکنند. متهمکردنِ فرضیهیِ «طرحریزیِ هوشمندانه» به این که «باورِ دینی» یا «عقیدهیِ مذهبی» است، فروغلتیدن در «مغالطهیِ توسل به ریشهها[4]» است. به دیگر سخن، «طرحریزیِ هوشمندانه» یک باورِ دینی نیست؛ هرچند ممکن است، دینداران، بدان باور داشته باشند و نتایجِ آن یا فرضیهیِ راهنماای که پیشمینهد، چونان باوری دینی پذیرفتنی باشد. این گزاره نمونهای از چنین فرضیهای است: خداوند موجوداتِ پیچیدهیِ زنده را طراحی کرد و آفرید.
بنابرآنچه گفته شد، برایِ آن که «طرحریزیِ هوشمندانه» نظریهای باشد که ادعا میکند؛ باید یک فرضیهیِ علمی عرضه کند و بحث از این فرضیه باید در ترازِ علمی، جای گیرد. اتهاماتِ الحاد یا باورِ دینیبودن، نباید در نزاعِ علمی، راه یابند. البته مطلب مذکور، بدان معنا نیست که نمیتوان طرحریزیِ هوشمندانه را به چالش کشید یا نشان داد که به میزانِ نظریهای چون تکامل، جامعیت ندارد؛ اما چالشهایی میتوانند مطرح شوند که در قلمروِ علمی، جایگاه داشته باشند و نباید با توسل به تعصبات و دیگر حملههایِ شخصیِ چنینی، بحث را پیش بُرد.
گسترشدادنِ نتایجِ «طرحریزیِ هوشمندانه»، برایِ اثباتِ باورهایِ دینی نیز امکانپذیر است، برایِ نمونه، میتوان از این فرضیه، نتیجه گرفت که جهان طراحِ هوشمندِ هدفمندی دارد. اگر استدلالهایِ «طرحریزیِ هوشمندانه» موفقیتآمیز باشند، آیا میتوانند وجودِ آفرینندهای را اثبات کنند؟ آیا این که خدایی هست یا میتواند باشد، را اثبات میکنند؟خدایی که پیچیدهگیهایِ زیستیِ جهان را طراحی کرده و آفریده است؛ به دیگر سخن، آیا «طرحریزیِ هوشمندانه» میتواند، چونان علم، دلیلِ خوبی پیشنهد یا ادعایی را اثبات کند که براساسِ آن بتوان به باور دینی، معتقد شد؟ چنان که اشارت رفت، ممکن است بهنظر برسد که گزارهیِ «خدایی هست که پیچیدهگیهایِ زیستیِ جهان را طراحی کرده و آفریده است.»، صورتِ صریحتری از نتیجهیِ فرضیهیِ «طرحریزیِ هوشمندانه» است؛ این نتیجه که طراحِ هوشمندِ هدفمندی وجود دارد. فرضیهیِ «طرحریزیِ هوشمندانه»، بهمثابهیِ فرضیهیِ علمی، اصولا میتواند باوری دینی را تصدیق کند. «طرحریزیِ هوشمندانه» و «تکامل» رقیب اند؛ بهمثابهیِ دیدگاههایی رقیب، ادعاهایی مطرح میکنند؛ از یک سو این ادعا پیشنهاده میشود که «جهان همواره بدونِ طراحی هوشمند، وجود داشته است.»، یا «تبیینِ پیچیدهگیِ موجوداتِ زنده، تبیینِ فرآیندِ تکامل است که براساسِ گزینشِ طبیعی، جهتدهی میشود.»؛ از دیگر سو، این که «پیچیدهگیِ سازوکارهایِ زیستی، نتیجهیِ طراحیِ دقیقِ خدایِ آفریننده است.»؛ اگر چنین باشد، نهتنها میتوان ادعا کرد که علم و دین مکمل هم دیگر اند؛ میتوان معتقد بود که تبیینِ علمی و باورِ دینی، مقایسهپذیر اند، هرچند در یک سطح نیستند. بهنظر میرسد فقط تبیینِ علمی میتواند برایِ باورِ دینی، شاهد اقامه کند.
به نظرِ من چنین استنتاجهایی زیادهروی است. چنین رویکردهایی از رابطهیِ علم و دین سوء تعبیر میکنند. «طرحریزیِ هوشمندانه»، نمیتواند و نباید برایِ درانداختنِ ادعایِ دینی یا دفاعکردن از آن، بکوشد؛ حتا اگر میانِ نتایجِ «طرحریزیِ هوشمندانه» و باورِ دینی، رابطهای پذیرفتنی برقرار باشد. من اصرار میکنم که میانِ باورِ دینی و گزاره یا نتیجهیِ علمی، تفاوتِ معرفتشتاختیِ مبنایی وجود دارد؛ براین اساس، علم و دین فرضیههایی رقیب پیشنمینهند؛ حتا اگر «طرحریزیِ هوشمندانه»، موفقیتآمیز باشد، مؤمنان نباید، انتظارِ زیادی از آن داشته باشند. با این اوصاف، قرابتِ نتایجِ «طرحریزیِ هوشمندانه» و باورِ دینی، میتواند سرنخهایی در بابِ پرسشی شایستهیِ بحث، جالبتر و بسیار اساسیتر به ما بدهد، این که علم و دین چگونه با یکدیگر ارتباط دارند؟
برایِ دفاع از ادعاهای قبلی، لازم است، برخی از مفاهیم را روشن کنم. مخصوصا باید توضیح دهم که باورِ دینی چیست، چه چیزی یک گزاره یا فرضیه را علمی میکند و براساسِ چه روشی باورهای دینی با گزارههایِ بیانگرِ فرضیههایِ علمی مرتبط میشوند.
باورِ دینی چیست؟ چه چیزی به طورِ خاص، باورِ دینی را باورِ دینی میکند؟ از بینِ مقالات و کتابهایِ نگاشته شده، چیزی را پیش مینهم که تعریفِ پدیدارشناسانهیِ باورِ دینی خوانده میشود. در این نگرش، باورِ دینی، تنها در موردِ جهانی دیگر نیست؛ بلکه در موردِ همین جهان است. باورِ دینی پاسخی برایِ پرسشهایِ فردِ مؤمن است، در همین جهان با آن مواجه میشود. چیزی که به طورِ متمایزکنندهای، باورِ دینی را باورِ دینی میکند؛ صرفا، گزارهای نیست که بهصورتِ مستقیم یا غیرمستقیم به فردی خاص ـ مثلِ مسیح یا یهو ـ یا رخدادی خاص ـ مثلِ متولدشدن از باکره و انتصابِ علی (ع) توسطِ محمد (ص) ـ اشاره دارد؛ بلکه (1) در زندگی فرد بهوضوح، نقش و کارکرد دارد، (2) نشاندهندهیِ تمایلِ فرد، برایِ عملکردن به شیوهای خاص است، که با اعمالی مثلِ سخنگفتن به شیوهای خاص، دعاکردن و عبادت، ارتباط دارد، (3) افراد یا رخدادهایی که به آنها اشاره میشود ـ یعنی آن افراد یا رخدادهایی که مؤمن مدعیِ ایمان به آنها است ـ با واقعیتی مرتبط باشد که به امورِ تجربیِ مشاهدهپذیر و مادی، محدود نباشد؛ به دیگر سخن، چیزی که باورِ دینی را به باورِ دینی تبدیل میکند، فقط موضوعِ آن باور نیست؛ بلکه گزارهای است دربارهیِ یک موجود یا رخدادِ ویژه که به صورتِ عادی، تبیینپذیر نیست. همچنین باورِ دینی، فقط به برقرارساختنِ سلوکی خاص، متکی نیست؛ بلکه حقیقیت یا تعهدی را شرح میدهد که نشانمیدهد باورها برایِ این که فرد زندگیِ خویش را راهبری کند، اساسی اند. اعتقاد به چنین باورهایی، به شکلی که گفته شد، آن باورها را دینی میکند.
بنابراین، باورِ دینی دو عنصرِ توصیفیبودن و سرشتینبودن را دارد. با این وجود، چنان که من در جایِ دیگر استدلالکرده ام، حضورِ عنصرِ سرشتینبودن، ما را از سخنگفتن پیرامونِ باورِ دینی، بهمثابهیِ حقیقتِ بیرونی، باز نمیدارد. باورِ دینی، شرایطِ منحصر بهفردی برایِ صادقبودن وضع نکرده است. زمانی که باورهایِ دینی، معیارهای کلیِ حاکم بر همهیِ ادعاهایِ صادق ـ که در علم و اخلاق و… بیان میشوند ـ را رعایت کرده باشند؛ ما میتوانیم از باور دینی بهمثابهیِ حقیقت سخن بگوییم. این شرایط بدین شرح است: (1) باورهایِ دینی خودمتناقض یا ناسازگار نباشند؛ (2) استانداردهایی را برایِ واقعیت دانستن رعایت کنند که تنها با اعمال دینی تنظیم نشدند؛ بلکه سنتها و نهادهایی که باور در آن شکل گرفته است نیز در این تنظیم دخیل باشند؛ (3) با دیگر باورهایِ صادق ـ مثلا باورهایِ اخلاقی و تجربی ـ در گفتمانها و کنشهایِ دیگر، سازگاری و انسجام داشته باشند؛ (4) منعکسکنندهیِ چیزی باشد که ایدههایِ غالبِ آگاهیِ انسانی را دربردارد. معنا و صدقِ باورِ دینیِ خاص، از ابتدا در درونِ یک گفتمان یا سنتِ دینی مشخص میشود؛ برای نمونه، سازگاری یا ناسازگاریِ با دیگر باروها، در گفتمان یا سنتی دینی از ابتدا مشخص میشود؛ اما باورهایِ دینی، در نهایت، باید با دیگر باورها ـ مثلا باورهای اخلاقی ـ سازگار باشند و معیارها ـ مثلا، معیارهایِ معرفتی ـ را رعایت کنند. وجودِ باورهایِ دینی، وابسته به گفتمان یا سنتِ دینی است. از آنجا که باورهایِ دینی، دربارهیِ جهان یا واکنشی نسبت به جهان اند و چنان که من ادعا کردم، باورِ دینیِ شخصی، بُعدِ شناختی و توصیفی دارد؛ باید باورهایِ دینی با دیگر باورها مقایسهپذیر باشند و حتا یک سنت دینی با دیگر سنتهایِ دینی، مقایسهپذیر است.
میخواهم ادعایی موازی ـ و در صورتِ لزوم، متضاد ـ در موردِ گزارههایی که فرضیههایِ علمی را بیان میکنند، دراندازم. چه چیزی، بهنحوی متمایزکننده، یک گزاره را علمی میگرداند؟ مجددا برایِ شروع میگویم، گزارههایِ علمی، به طورِ کلی، یا گزارههایِ تجربی اند، یا در گسترهیِ فعالیتهایِ علمی و نظریههایِ علمی، یا هر دو، جایگاهی دارند. کاربردِ گزارهیِ علمی، توصیفکردنِ هر یک از موضوعاتِ خاصِ واقعی ـ مثلِ افراد و رخدادها ـ یا شیوههایی است که موضوعاتِ واقعی بر آن منوال موجود اند؛ مثلِ وقتی که یک قانونِ علمی را تبیین میکنیم.
در اصل، گزارهیِ علمی، گزارهای است که عمومیتی آزمونپذیر را ادعا کند؛ یعنی گزارههایی که معمولا رویههایِ اجماعیای بر چگونهگیِ نشاندادنِ و تشخیصِ صحتِ آن، وجود داشته باشد. البته باید معیارهایِ معمولِ معناداربودنِ گزاره، رعایت شود؛ یعنی گزاره خودمتناقض یا نامفهوم نباشد، چیزی را تأیید یا رد کند و… . به طورِ اساسیتر و بنابر معنایی که ما معمولا از این اصطلاح درمییابیم؛ گزارههایِ علمی باید شرایطِ مختلف و معیارهایِ اساسیِ صدق ـ که پیشتر برشمرده شد ـ را دارا باشند. علاوه بر این، گفته شده است که گزارههایِ علمی غیرجانبدارانه اند؛ یعنی اساسا نیاز نیست کسی به آنان ارزش یا اهمیتِ خاصی نسبت دهد یا برایِ آنها ارزش و اهمیتِ خاصی قائل شود و، وابسته به باورِ دیگران نیستند. برای نمونه به این گزارهها توجه کنید: «در 15 آگوستِ سالِ 2002، نامِخانوادگیِ شهردارِ شهرِ چنایِ هند، استالین بود.»، فرمولِ سرعت در فیزیک: «سرعتِ متوسط، برابر است با فاصله تقسیم بر زمان. V=d/t». ممکن است منتقدی به این موضوع انتقاد کند و، بگوید: جانبناداری نمیتواند در اینجا محقق شود؛ زیرا برایِ کسی که چنین گزارههایی را میداند یا بهزبان میآورد، طرحِ کلیای که این گزارهها در آن جای دارند، ارزشمند است. اما من با این انتقاد مخالف ام.
ارزشها یا گرایشهای فردی که فرضیهیِ علمیای را ارائه میکند؛ برایِ معناداریِ گزارهیِ علمی ضروری نیستند. به بیانِ متفاوتتر، اهمیتی ندارد که چه کسی این گزارهها را بیان میکند، معنا به همان شکل باقی میماند. وقتی بدانیم که معنایِ گزارهیِ علمیِ خاص چیست؛ ارزشِ صدقِ آن نیز از نگرشها یا ارزشهایِ گوینده، مستقل است؛ حتا ممکن است برایِ گویندهیِ این گزارهها اهمیت نداشته باشد که صادق اند یا کاذب؛ مگر آن که فرد بخواهد، گزارههایِ صادق را برایِ خویش، حفظ کند؛ یعنی خودِ او نیز بدانها معتقد باشد.
برایِ کسی که گزارهای علمی یا یک فرضیه را میآزماید، معمولا اهمیت ندارد که چه باورهایِ اخلاقی، متافیزیکی یا دینیای عرضه میشود. برایِ چنین فردی معنا یا صدقِ هر گزاره، با هیچ تعهدِ خاصِ مبناییِ اخلاقی، متافیزیکی، یا دینیای، ملازم نیست و هیچ ارزشگرایای نیز، به طورِ خاص، از این گزارهها، نتیجه نمیشود. در نتیجه، به هر تقدیر ـ برخلافِ باورهایِ دینی، اخلاقی یا زیباییشناسانه ـ گزارههایِ علمی، بهکلی، عینیت دارند.
ممکن است کسی بیانگارد که گزارهیِ علمی میتواند داریِ مؤلفهیِ اختیاریبودن باشد؛ زیرا ممکن است فرد بخواهد، براساسِ گزارههایی که به آنها باور دارد، عمل کند یا عمل نکند؛ اما برخلافِ موردِ باورِ دینی، مولفهیِ اختیاریبودن، جزءِ اساسیِ معنایِ یک گزاره، نیست؛ پس با صدقِ آن ارتباط ندارد. بنابراین، معناداری هم در پژوهشِ علمی و هم باورِ دینی، در مجموعهای از رویهها ـ مثلا در یک گفتمان ـ مشخص میشود. هنوز معلوم نیست که گزارههایِ علمی بازنمایِ اعتماد، تعهدات یا باورهایی اند که برایِ زندگیِ فرد، اساسی اند و بیانگرِ حقیقتی اند، یا این که بهنحوِ ضروری تمایل یا قصدِ فرد، برایِ عملکردنِ بهشیوهای خاص را مینمایانند.
به نظر میرسد، ویژگیهایِ آزمونپذیریِ عمومی، غیرجانبدارانهبودن، سودمندی و عینیبودن، بیشترِ گزارههایِ علمی را مشخص میکنند و بیشک، جَذبهیِ پژوهشِ و تبیینِ علمیِ رخدادها را توضیح میدهد. احتمالا در این نگرش، برایِ سابجکتیویته ـ که ممکن است، ادعاهایِ عمومی و صادق را بیآلاید ـ جایی وجود ندارد.
از آنچه گفته شد، معلوم گشت که باورِ دینی و گزارههایِ بیانکنندهیِ ادعاهایِ تجربی یا فرضیههایِ علمی، متمایز اند؛ برایِ نمونه، چه گزارهای در زندگیِ فردی که بدان باور دارد، جایگاهِ واقعی و اثباتپذیر داشته باشد ـ مثلا گزارهای که نقشِ بیانگری یا کارکردی دارد ـ چه نشاندهندهیِ قصد یا تمایلِ فرد، برایِ عملکردن به شیوهای خاص باشد؛ در این که گزارهها احتمالا به چه رخدادها، اشیاء، یا اعمالی اشاره میکند و این که موضعگیریهایِ شخصیِ شنوندگان یا ارزیابانِ آن، تا چه میزان با معنا و صدقِ گزاره، مرتبط است و…، با یک دیگر فرق دارند.
گزارههایِ مختلف، بهصورتِ ریشهای از هم متمایز نیستند؛ زیرا چنان که در بررسیهایِ فوق دیدیم و چنان که، در کنشهایِ دینی مشاهده میکنیم؛ باورهایِ دینی در جهان اند، همان جهانی که فرضیههایِ علمی در آن مطرح میشوند و ادعاهایِ تجربی در آن پرداخته میشوند. باورهایِ دینی نیز پاسخی اند به تجربهها یا رخدادهایی که گفته میشود در این جهان جای دارند. این باورها مدعی اند که دادههایِ خاصی در موردِ جهان به ما میدهند، دادههایی که احتمالا، مگر از طریقِ دین، نمیتوانیم آنها را بدانیم یا کشف کنیم. گزارههایِ دینی به ما توصیه میکنند که در این جهان، به شیوهای خاص عمل کنیم و … . چنان که اشاره شد، برایِ آن که باورِ دینی صادق باشد، باید معیارهایِ اصلیای را مراعات کند که گزارههایِ علمی نیز برایِ فهمیدهشدنِ معنا و معلومشدنِ صدقشان، باید، به مراتب، آنها را رعایت کنند. بنابراین، ناگزیر، دین و علم بر هم اثر خواهند گذاشت و با یکدیگر رابطه دارند؛ اما این رابطه دقیقا چیست؟ این پرسشی است که میخواهم قدری آن را به تعویق بیاندازم. به جایِ آن، ابتدا میخواهم این پرسش را دراندازم: پیامدهایِ توجیهِ باورِ دینی و علم در قبالِ نزاعِ «طرحریزیِ هوشمندانه» در فهمِ ما از «صدق» در علم و دین، چیست؟
بهزودی از این پرسش بحث خواهم کرد که آیا هوادارانِ «طرحریزیِ هوشمندانه»، از روشی کاملا علمی استفاده میکنند؟ برایِ این منظور، اگر نزاعهایِ درگرفته، دربابِ «طرحریزیِ هوشمندانه»، علمی باشند؛ پس فرضیهها یا نتایجِ آنها، باید با الگویِ گزارههایِ علمی که شرح داده شد، تناسب داشته باشند. این بدان معنا است که مثلا هوادارانِ «طرحریزیِ هوشمندانه» فرضیهای را پیش مینهند یا ادعایی درمیاندازند که به رأیِ آنان، باید کاملا با مجموعهیِ بزرگی از نظریههایِ علمی و معیارهایِ متناسب با آنها، سازگار باشد؛ همچون فرضیههایی که موضوعی واقعی ـ مثلِ پیچیدهگیِ پدیدهها ـ را تبیین میکنند و توجیهی عِلّی از آن ارائه میکنند. همچنین ممکن است، پنداشته شود که فرضیهها یا نتایجِ علمی، توسطِ همهیِ دانشمندان، پذیرفته شده است، بدونِ توجه به، یا مستقل از تعهداتِ پیشانگاشتِ آنان، نسبت به مجموعهای از ارزشها و الزامهایِ متافیزیکی یا دینی. به دیگر سخن، اگر «طرحریزیِ هوشمندانه» علمی است؛ پس نگرشِ دینی یا اخلاقیِ فرد باید با پژوهش و ارزیابیِ او نسبت به این دیدگاه، نامرتبط باشد. پذیرشِ هر فرضیه، فرد را به هیچ ارزشِ خاصی نمیکشاند و تندادنِ فرد به هیچ تعهدِ جامعی که فرضیه بر آن مبتنی است، را به همراه ندارد.
البته، برایِ آن که فرضیهها یا نتایجِ «طرحریزیِ هوشمندانه» بهدرستی پذیرفته شوند؛ شواهدِ آنان باید، طوری باشد که فقط ممکن نباشند؛ بلکه گمانیک و موجهنما باشند؛ یعنی اثباتکنندهگیِ شواهدی که شانسِ صادقبودن را به «طرحریزیِ هوشمندانه» میدهند؛ دستِ کم، تقریبا با اثباتکنندهگیِ شواهدی که به دیگر فرضیهها، شانسِ صادقبودن را میدهند، یکسان یا از آنها برتر باشند. یکی از فرضیهها در بابِ منشأِ عالم که اثباتِ آن دشوار است؛ این است که عالم پنجدقیقه پیش به وجود آمد و همهیِ ما در موردِ آنچه میپنداریم بیش از پنجدقیقه پیش رخداده است، خاطراتِ دروغینی داریم؛ اما شواهدِ این فرضیه، دستِ کم، نابسنده اند و دیگر فرضیهها، محتملتر بهنظر میرسند. ممکن است ما نتوانیم بهطورِ مشخص، میزانِ این احتمال را مگر با روشی دشوار، محاسبه کنیم؛ اما این موضوع مانع از آن نیست که بگوییم برخی فرضیهها محتملتر یا موجهنماتر از دیگر فرضیهها هستند؛ برای مثال، این که من این جا هستم و در دفترِ کار به نوشتن مشغول ام، محتملتر است از این که من در خانه ام و، در تختِخواب، خوابیده ام.
بنابراین، «طرحریزیِ هوشمندانه» از نتایجی میپرهیزد که بهوضوح باورهایی دینی اند؛ مثلا، در انداختنِ این ادعا: منشأای که «طرحریزیِ هوشمندانه» برایِ جهان پیش مینهد، همانای ست که متدینان خدا میخوانند، یا طرحِ ادعایی متافیزیکی در موردِ وجودِ هر موجودی و در نهایت، این که هرکس باید نیتِ انجامِ کار، به روشی خاص داشته باشد یا هرکس باید به مجموعهای از رفتارهایِ دینی متعد باشد. اگرچه ممکن است، به کیفیتِ علمِبودنِ طرحریزیِ هوشمندانه ایراد گرفته شود؛ اما درانداختنِ مسائلی در بابِ نوعِ افرادی که به این فرضیه باور دارند، یا در بابِ آنچه افراد را به تحقیق در موردِ چنین فرضیههایی میانگیرد و…، دنبالِ نخودسیاهگشتن است.
با این وجود، «طرحریزیِ هوشمندانه»، بهمثابهیِ علم، میتواند با باورِ دینی در بابِ منشأِ حیاتِ جهان، سازگار باشد ـ مثلا این که جهان توسطِ خدا آفریده شده است ـ و شاید بتواند قدری پشتوانهیِ روانشناسانه به آن ببخشد تا تقویت شود؛ اما به هر تقدیر، این فرضیه نمیتواند، باوری دینی را اثبات کند؛ پس با این که فرضیههایِ علمی و باورهایِ دینی متمایز اند، این واقعیت که نتایجِ علمیِ «طرحریزی هوشمندانه»، در بابِ همان جهانی ادعا درمیاندازد که باورهایِ دینی میخواهند پیرامونِ آن سخن بگویند؛ نشان میدهد که علم و دین، باید با هم ارتباط داشته باشند.
این که چهطور، «طرحریزیِ هوشمندانه»، بهمثابهیِ علم، میتواند باورِ دینی به بارآورد، نشانهای به دست میدهد، بر این که بهچهسان به این پرسش پاسخ دهیم: چهگونه میتوانیم از باورهایِ دینی، بهمثابهیِ گزارههایی صادق یا کاذب، سخن بگوییم؟
چنانچه در توضیحاتِ بالا دیدیم، هم در علم و هم در دین، تنها پس از آن که معنایِ گزاره را دریافتیم، میتوانیم به صدقِ آن، قطع پیدا کنیم. بارِ روشنکردنِ معنایِ هر دو باور، بر دوشِ گویندهیِ گزاره است، همچنین برعهدهیِ ناظرِ بیرونی است که مشتاقانه بکوشد و، دریابد که گزاره براساسِ زمینهیِ آن، چه معنایی دارد. بنابراین، ناظرِ بیرونی پیش از آن که خاطرجمع شود که متدینان میتوانند معنایِ باوری خاص را بیان کنند، یا این که معنایِ باور همان گزارهای ست که آنان میخواهند تأیید یا تکذیب کنند؛ باید برایِ فهمِ گفتار یا پسزمینهیِ باورهایِ متدین تلاش کند. فهمِ معنا از دلِ متن، کافی نیست. برایِ شروع، گزارههایی که بیانگرِ باورهایِ دینی اند ـ مثلِ همهیِ گزارهها ـ باید معیارهایِ معناداربودن را داشته باشند. این امر مجموعهیِ خاصی از رفتارها و گفتارها را، دورنِ گفتمانِ دینی مشخص میکند؛ اما چنان که دیدیم، باید اصولِ اساسیِ نظارتیِ گفتمان نیز ارج نهاده شوند. برایِ مشخصکردنِ معنا، فرد باید با دقت بررسی کند که چه ادعاها یا باورهایِ دیگری با این باورِ خاص مربوط اند. ما میتوانیم این موضوع را با مشاهدهیِ نقشی که باور در زندگیِ متدین دارد، دریابیم؛ اما امری که متدین از آن پیروی میکند و قصد و مشربی که بر اساسِ آن عمل میکند، از دسترس خارج است.
وقتی معنا به طورِ معقولی روشن شد؛ سپس شخص در موقعیتی قرار میگیرد که میتواند تشخیص دهد: آیا باور یا ادعا شرایطِ اصلیِ صادقبودن را دارد؟ آیا از سازگاریِ درونی بهرهمند است؟ آیا معیارهایِ پذیرفتهشدهیِ صدق، در این متن وجود دارد؟ و از همه مهمتر، چهطور با صدقِ دیگر باورها تناسب دارد و با آنها سازگار است؟ و… . بنابراین، فرضکنید، فردی میخواهد، پاسخِ این پرسش را بداند: آیا باوری دینی ـ مثلا ادعایِ واقعشدنِ رخدادی معجزهآسا ـ صادق است؟ اولا این فرد میتواند بپرسد، آیا ایرادِ پیشینیای در باورِ دینی وجود دارد؟ آیا ادعایی را تأیید میکند که از جهتِ منطقی ناساگار است؟ نمایاندنِ تناقض، بر اساس تجربههایِ پیشین یا قوانینِ فیزیک، برایِ اثباتِ ناساگاریِ منطقی، کافی نیست. بنابراین، فرد باید در پی آن باشد که دریابد، آیا ظوابطِ صدق، رعایت شده اند؟ آیا گزاره مبتنی بر نوعی مشاهده یا تصدیقِ برآمده از منبعی موثق است؟ همچنین، فرد باید بپرسد: این باور چهطور با دیگر باورهایِ تجربی، اخلاقی و … و، سازوکارِ جهان، تناسب دارد؟ در نهایت، باید بپرسد: آیا دیگر باورهایِ مرتبط با باورِ موردِ بررسی، الزاماتِ پیشین را برآورده میکنند؟ برآوردنِ شرایط گفته شده، بدان معنا نیست که باور فقط در یک متن، صادق است؛ بهبیانِ دقیقتر، این بحث به ما یادآور میشود، روشی که فرد صادقبودنِ باور را با آن نشان میدهد، براساسِ موضوعِ باور، متفاوت میشود.
پس براین اساس، میتوانیم به پرسشی که قدری آن را بهتعویق انداختم، بازگردیم. گزارشِ پیشینِ از باورِ دینی و علم، چه چیزی در بابِ رابطهیِ علم و دین، پیش مینهند؟ به زعمِ من، براساسِ آنچه دریافتیم، واضح است که گزارهیِ علمی ـ گزارههایی که با استفاده از روشِ علمی، دانسته میشوند ـ دین و باورِ دینی به ارمغان میآروند؛ اما این که دقیقا چهگونه، نیازمندِ توضیح است.
آنچه پیشتر دربابِ بُعدِ شناختی و توصیفیِ باورهایِ دینی، گفتیم را بهیاد آورید. باورهایِ دینی یا گزارههایِ بیانگرِ باورِ دینی، باید با دانستههایِ تجربی، اخلاقی و… ـ یعنی با دیگر گزارههایِ صادق یا لوازمِ آنها ـ نامتناسب و کاملا ناسازگار نباشند. مقصود از لوازم، فقط گزارههایِ تحلیلیِ صرف نیست، لوازم میتوانند گزارههایی باشند که دیگر گزارهها آنها را ایجاب میکنند. بر همین اساس، گزارهیِ «مسیح فرزندِ مریم است.» با این تلازم دارد که مسیح، انسان بوده است.
حال اگر برخی از باورها، با دیگر باورهایی که مدعی هستیم، صادق اند، کاملا متناسب نباشند؛ مجبور خواهیم شد، دوباره تمامِ آن باورها را بیآزماییم؛ یعنی باید دوباره به عقب بازگردیم و در این که آیا به درستی فهمیده ایم که باورهایِ مرتبط ـ دینی و غیردینی ـ به چه معنا اند، تجدید نظر کنیم. در پایان، شاید مجبور باشیم، برخی از باورهایِ پیشینِ خود را اصلاح کنیم یا از آنها دست بکشیم. این موضوع مسلتزم آن است که نتایجِ شناختِ علمی، میتواند متدینان را به طورِ شرعی، ملزم کند که منظور یا تعهداتِ خود را واضح بیان کنند. برایِ مثال: نتایجِ پژوهشی علمی، ممکن است دینداران را در اموری به تجدیدنظر وادارد؛ مثلا در این که آیا باورهایِشان واقعا باورِ دینی بوده است یا این که، آیا آنان حق داشتند بهمنزلهیِ باوری دینی، بدانها اعتقاد داشته باشند. برایِ نمونه، پرسیدنِ این پرسش از مسیحیِ دیندار، معقول است: خلقتِ ششروزه یا تبدیلشدنِ آب به شراب به دستِ مسیح، باوری دینی است یا علمی؟
در این نوشتار استدلال کردم که تحلیلِ پیشفرضهایِ نزاعِ تکاملگرایی در برابرِ طرحریزیِ هوشمندانه، نشان میدهد که اعتراض بر طرحریزیِ هوشمندانه به این که بر فرضیهای دینی، متکی است، دینی است که نقابِ علم به چهره دارد یا این که این فرضیه و دین، بر استدلالهایی مشابه مبتنی اند؛ نادرست است. این اتهامات، دنبالِ نخودسیاهرفتن است.
باورِ دینی، به طورِ کلی ـ یعنی هرآن چیزی که خوانندش ایمان ـ موضوعِ بررسی یا روشِ علمی قرار نمیگیرد؛ زیرا به همان میزان که گزارههایِ اخلاقی، ایدئولوژیک، زیباییشناختی و دیگر گزارهها به علم وابسته اند، دین نیز وابسته است. در این کاربرد، نظریههایِ اخلاقی، سیاسی، زیباییشناختی و مانندِ اینها، غیرعلم بهحساب میآیند اما غیرعلم بودن با بیمعنابودن، ملازم نیست. موضوعاتِ مربوط به این نوع نظریهها، تابعِ ضوابطِ معناداری و صدق است که شاملِ تمامِ باورهایِ در بابِ همهیِ پدیدهها میشوند.
میانِ دین و علم، همبستهگی وجود دارد. همبستهگی بدین معنا نیست که دین نتایجِ علم را تأیید یا تصدیق میکند بلکه بدین معنا است که باوهایِ دینی، میتوانند ادعاهایِ شناختی و توصیفیای پیش نهند که گزینههایِ تبیینیای را دراختیارِ علم میگذارند و از این طریق، راهمینمایند؛ در نتیجه دانشمندان میتوانند با ایدههایی که باورِ دینی پیشِ پایِ ایشان میگذارد، تبیینهایِ تازهای عرضه کنند. چه بسا ادعاهایی که دین پیش مینهد، راهی برایِ نگریستن به جهان ارائه کند که با روشِ علمیِ مواجهه با پدیدهها کاملا متفاوت است اما نگرشهایِ دینی میتوانند بر نحوهیِ پژوهشِ دانشمند اثر بگذارند. البته این نحوهیِ اثرگذاری، فقط منحصر به باورهایِ دینی نیست و دیگر غیرِعلمها، مثلِ اخلاق و سیاست و… نیز میتوانند برایِ دانشمند ایدهبار باشند. بااین وجود، گزارههایِ الهیاتی، از این که ادعایی را در علم به اثبات برساند یا آن را رد کنند، ناتوان هستند. گزارههایِ علم و دین چنان که هر دو باید صادق باشند، باید، متناسب و سازگار هم باشند.
نمیتوان ارتباطِ نتایجِ پژوهشهایِ علمی با اعتقاداتِ دینی را انکار کرد؛ زیرا علم اطلاعاتی بیش از دین، در اختیارِ ما قرار میدهد. با این وجود نباید، با اتخاذِ نوعی «انسانمحوریِ علمگرا»، ایدههایی که دین در اختیار قرار میدهد را به فرضیههایی تجربی فروبکاهیم. برایِ فهمِ درستِ جهان، باید هم برایِ گزارههایِ علم جایگاهی وجود داشته باشد و هم گزارههایِ غیرعلم؛ زیرا هر یک از اینها به روشی خاص و نگرشی ویژه، پدیدهای در جهان را بررسی میکنند که دیگری از بررسی و تبیینِ آن ناتوان است. مهم این است که عمل به اعتقادِ دینی و پایبندی به نتایجِ علمی، هر دو تابعِ خویِ حقیقتجویی و صدق باشند.
[1] . Evolution versus Intelligent Design
[2] . Dembski William
[3] . Michael Behe
[4] . genetic fallacy