آشنایی با متفکران جهان عرب(۱۱): عبدالمجید الصغیر| جواد شریفی

محور و هدف عمده کارهای آکادمیک عبدالمجید الصغیر بررسی تاریخ اندیشه اسلامی به ویژه در غرب جهان اسلام است. او این مسیر را با توجه به بستر پیدایش و عوامل تحول اندیشه اسلامی و بازنگری در مقاصد علوم اسلامی و بررسی هر گونه از روش‌شناسی‌ها، خوانش‌ها، مفاهیم و ارزش هایی که پیرامون اندیشه اسلامی شکل گرفته دنبال کرده است. به بیانی دیگر او می‌خواهد میراث فکری و فرهنگی جهان اسلام را از رهگذر بررسی تاریخ اندیشه اسلامی مورد مراجعه و خوانش انتقادی قرار دهد.

عبدالمجید الصغیر اندیشمند معاصر اهل مراکش است. از جزئیات زندگی نامه ای وی چندان اطلاعاتی دست‌یاب نمی‌شود. استاد فلسفه و تاریخ اندیشه اسلامی در دانشکده ادبیات دانشگاه محمد الخامس رباط است و نیز استاد تاریخ علم کلام در مؤسسه “دار الحدیث الحسنیه” رباط.

محور و هدف عمده کارهای آکادمیک عبدالمجید الصغیر بررسی تاریخ اندیشه اسلامی به ویژه در غرب جهان اسلام است؛ او این مسیر را با توجه به بستر پیدایش و عوامل تحول اندیشه اسلامی و بازنگری در مقاصد علوم اسلامی و بررسی هر گونه از روش‌شناسی‌ها، خوانش‌ها، مفاهیم و ارزش هایی که پیرامون اندیشه اسلامی شکل گرفته دنبال کرده است. به بیانی دیگر او می‌خواهد میراث فکری و فرهنگی جهان اسلام را از رهگذر بررسی تاریخ اندیشه اسلامی مورد مراجعه و خوانش انتقادی قرار دهد.

وی می‌گوید: مراجعه انتقادی به میراث اسلامی از همان صدر اسلام یک وظیفه شناخته میشد؛ از همین روی عالمان اسلامی تلاش داشتند تفسیر و حدیث را از اسرائیلیات بپالایند و متکلمان سعی داشتند اعتقادات اسلامی را از اعتقادات وارداتی سایر فرهنگ ها تمییز دهند و نیز ابن خلدون  در صدد غربال کردن روایت های متعدد از تاریخ بود تا منطق تاریخ را کشف کند و علت پدیده ها را بفهمد. هنوز بسیاری عرصه ها در میراث اسلامی به این مراجعه انتقادی نیاز دارند. این مراجعه انتقادی به علوم میراث، عمدتا در سطح اصول فقه باقی می ماند در حالی که علم دیگری مانند کلام اسلامی به شدت به این مراجعه انقادی نیاز دارد؛ بس که آکنده است از گزاره های بی پایه و بی منطقی که توجیه شایسته ای برایشان یافت نمیشود.

به نظر وی: “اهمیت بررسی تاریخ اندیشه در این است که به ما نشان دهد ایده ها و ارزش ها تا چه اندازه توان دارند بپایند و در طول زمان و مکان امتداد یابند و از فرهنگ ها و رسوم گوناگون رنگ بگیرند و برای مقاصد مختلف به کار بسته شوند. همین امر در تاریخ اندیشه اسلامی نیز صادق است. برای بررسی و فهم پدیده ها و مشکلات کنونی جوامع اسلامی باید تاریخ اندیشه اسلامی را دانست و کاوید. ارتباط میان تاریخ اندیشه اسلامی با واقعیت کنونی جهان اسلام را مراکز استراتژیک غربی خیلی خوب فهمیده اند و بودجه های کلانی برای این کار اختصاص داده اند.” به نظر وی یکی از مشکلات جدی در میراث فکری و فرهنگی اسلام مشکل “نظریه و عمل” است که باعث شده تئوری ها در زمین واقعیت به کار بسته نشوند و پتانسیل های شان فعلیت نیابد. به نظر وی یکی از عواملی که به غفلت از تاریخ نگاریِ اندیشه در جهان اسلام انجامید، این بود که در جهان اسلام تاریخ به عنوان یک علم به حاشیه رفت و ارزش معرفت تاریخی نادیده گرفته شد.

وی در انتقاد به بسیاری از پژوهشگرانی که به خوانش از میراث اسلامی پرداخته اند میگوید: بسیاری از این خوانش ها فقط اسم خوانش را یدک میکشند در حالی که فقط تحمیل ایدئولوژی خودشان بر تراث هستند و بایسته های خوانش را رعایت نمیکنند مثلا آن بستر خاص تاریخی که متن باید در نسبت با آن خوانش شود نادیده میگیرند و رویکردی کاملا گزینشی و غیر استقرائی دارند. این گونه پژوهشگران صرفا به تقلیدی از روش های علوم انسانی دست میزنند که زاده شرایط خاص اروپا است. این تلاش های ایدئولوژیک و بدون دلیل که تنها هدفشان کوبش میراث است و نه خوانش آن، از عهده هر کسی ساخته است و لزوما بهره ای از حقیقت ندارد. این سخن بدین معنا نیست که میراث اسلامی نباید مورد مراجعه انتقادی قرار بگیرد بلکه به این معناست که یک خوانش صحیح و روشمند باید در خدمت کشف حقیقت بر اساس دلیل و حجت باشد. ما معتقدیم که “صحیح النقل” با “صریح العقل” تناقض ندارد؛ منتها هر چه در میراث وجود دارد مصداق صحیح النقل نیست و هر چیزی که مقلدان مدرنیته میگویند مصداق “صریح العقل” نیست. در پس این خوانش های ایدئولوژیک و غیر علمی از میراث، نیروهای سیاسی و منافع آن ها قرار گرفته است. یکی از شروط دیگر برای درک جوهره تولیدات معرفتی میراث اسلامی درک جوهره و بستر پیدایش اندیشه و تمدن غرب مسیحی است.

دکتر الصغیر میگوید: “از آنجا که تمدن اسلامی تمدن مفاهیم و ارزش ها بوده و نه تمدن صورت ها و قالب ها و به همین خاطر تمدنی متکثر و متنوع بوده، آن تمدن اسلامی که از آن سخن میگوییم یک نسخه واحد و جهان شمول ندارد و به همین خاطر با نسخه های متفاوتی از تمدن و اندیشه اسلامی روبرو خواهیم بود. نسخه ی مغربی، نسخه ایرانی، نسخه هندی و نسخه مالایی.” بر اساس همین سخن از دکتر الصغیر میتوان وی را همدل با عبدالمجید شرفی و متاثر از برساخت گرایی اجتماعی دانست.

وی بر آن است که از خلال تاریخ علم و اندیشه، نسبت و تاثیر و تاثر میان تولیدات علمی و اندیشگی اسلام(فقه و اصول و کلام) را با وضعیت اجتماعی و سیاسی نشان دهد. در همین راستا  در 1994 میلادی کتابی نگاشت با عنوان “الفکر الاصولی و اشکالیه السلطه العلمیه فی الاسلام” که ترجمه می شود به “اندیشه اصولی و چالش قدرت_دانش در اسلام” این کتاب را میتوان جامعه شناسی اصول فقه اسلامی دانست و با تامل در عبارات کتاب می توان حدس زد که نویسنده از نگاه فوکویی در رابطه با مسئله “دانش و قدرت” بهره گرفته است.  دکتر الصغیر در این کتاب با نگاهی تاریخی_جامعه شناختی به تبیین روند تکوین اصول فقه اسلامی در بستر مسئله قدرت پرداخته است.

ایده محوری و اساسی این کتاب در رابطه با یک واقعیت تاریخی در تاریخ جهان اسلام است یعنی جنگ قدرت میان خلیفه و فقیه. ایده این است که اقدام فقیهان مسلمان برای تدوین متدولوژی فقه (اصول فقه)، در بستر مناسبات میان خلیفه و فقیه بود. به بیانی روشن تر، نهاد خلافت و نهاد فقاهت در برهه هایی از تاریخ اسلامی برای کسب قدرت و کسب فرمانبرداری مردم، در برابر یکدیگر صف آرایی کرده اند. یکی از این برهه ها عصر خلیفگان عباسی است. خلیفه عباسی جانشین رسول خدا و شریعت اسلامی به مثابه ایدئولوژی وحدت بخش جامعه و دستگاه قانون گذاری خلافت عمل می کرد. این نیاز تقنینی را نهاد فقه و شخص فقیه عهده دار بود. از این جهت جایگاه فقیه بسیار مهم بود. از سوی دیگر نهاد خلافت سعی داشت طوق اطاعت از خودش را بر گردن فقیه نیز بیندازد. زیرا بسیاری از فقیهان در مواقع بسیاری در مقابل خواسته های نهاد خلافت ظاهر شده بودند. مانند امتناع ابوحنیفه از صدور فتوای ارتداد و جواز قتل شورشیان موصل.

کاری که نهاد فقه با تدوین اصول فقه انجام داد؛ این بود که با سخت کردن ضوابط اجتهاد و کم کردن دامنه منابع معتبر افتاء، اجتهاد را برای خلیفه سخت و بلکه غیرممکن کرد. در گام نخست، قرآن و سنت به عنوان دو منبع اصلی و اولیه تعیین شد. آن گاه ضوابطی برای قیاس احناف تعیین شد. سپس و در یکی از مهم ترین اقدامات استحسان و ادله ظنی دیگری که عمدتا “اصحاب رأی” استفاده می کردند؛ به کلی ممنوع شد. مشروط شدن اجتهاد و افتاء به دانستن عمیق قرآن و سنت و قیاس ضابطه مند، در کنار منع از استحسان، مانع از اظهار نظر خلیفه در برابر فقیه می شد. در غیر این صورت خلیفه می توانست در برابر رأی فقیه، با تمسک به استحسان، رأی خودش را مبنای قانون کند و مثلا وقتی فقیهی فتوای ارتداد و قتل شورشیان را صادر نمی کرد؛ خلیفه با تمسک به اموری استحسانی همچون وجوب حفظ نظام، مخالفان خود را می توانست بکشد.

 

وی همچنان به پژوهش، نگارش و آموزش در عرصه آکادمی مشغول است و چهره ی گمنامی نیز نیست.

عناوین بعضی تالیفات وی جالب توجه است: “إشکالیه إصلاح الفکر الصوفی المغربی _ التصوف کوعی وممارسه، دراسه فی الفلسفه الصوفیه عند أحمد بن عجیبه _  فی البدء کانت السیاسه _ تجلیات الفکر المغربی _ بدایات الفکر الإسلامی، (ترجمه کتاب مشهور ژوزف فان اس) _ قناعات معرفیه أم أهداف استراتیجیه، مراجعه نقدیه لمحاضره بابا الفاتیکان _  فقه و شرعیه الاختلاف فی الإسلام _ الخطاب الإصلاحی العربی بین منطق السیاسه وقیم المفکر _  القیم الإبراهیمیه بین سفر التکوین و مصحف القرآن: دراسه فی الشخصیه القاعدیه للنبی ابراهیم فی الیهودیه و الإسلام

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.