نقدِ جنگ در ادبیاتِ ایران و جهان| سعید رحیمیان

دکتر سعید رحیمیان، سلسله مطالبی در نقد جنگ و تأکید بر صلح در ادبیات جهان و ایران در اختیار دین آنلاین قرار داده است که در ادامه می‌خوانید:

«وَ الصُّلحُ خَیرٌ وَ اُحضِرَتِ الأنفُسُ الشُّحَ».[1]

(صلح بهترین گزینه است آنگاه که نفس‌ها بخل و طمع در میان آورده‌اند).

صدایِ طبلِ جنگ بار دیگر در جهان شنیده می‌شود. گویی نزاعِ آدمیان را چاره نیست. در این میان، متونِ ادبی همواره به صلح ترغیب کرده و از جنگ پروا داده‌اند.

 

نقدهای قاطع و تأثیر گذارِ روژه مارتن دوگار بر جنگ

یکی از تأثیر گذارترین نقدهایی که در ادبیاتِ معاصرِ جهان بر جنگ و مرغوای[2] آن و هیولای زشت نهفته در پس پشت آن و نیز ضرورت پرهیز از آن به هر قیمت صورت گرفته، نقدی است که نویسنده فرانسوی «روژه مارتن دوگار» از زبانِ ژاک یکی از برادران تیبو در آستانه جنگ جهانی اول در رمان عظیم «خانواده تیبو»[3] آورده است که به نظر می‌رسد در قرن بیست و یکم نیز هنوز اروپا و جهان بدان محتاج است. گوشه‌هایی از آن ذیلاً نقل می‌شود:

 

الف) اگر معتقدید که خشونت نمی‌تواند عدالت باشد، اگر معتقدید که جانِ انسان مقدس است، اگر معتقدید که دو نوع اخلاق وجود ندارد. اخلاقی که کشتن را در زمان صلح محکوم می‌کند و اخلاقی که کشتن را در زمان جنگ جایز می‌داند، زیر بار بسیج نروید! زیر بار جنگ نروید! به اعتقاداتتان وفادار باشید!

 

ب) سربازانی که با همدیگر می‌جنگید… دشمنی برای چه؟ فرانسوی‌ها آلمانیها… فقط تصادف سرنوشت، شما را فرانسوی و آلمانی به دنیا آورده است… انسان‌ها با هم برابرند.

 

ج) فرانسوی‌ها، آلمانی‌ها! شما همه با هم برادرید همه با هم سرنوشت یکسان دارید و همه با هم قربانی شده‌اید! قربانی دروغهای آشکار. هیچ کدام از شما زن و فرزند و خانه و کارخانه و دکان و مزرعه‌اش را به میلِ خود رها نکرده است تا آماج گلوله کارگران دیگری با سرنوشت یکسان قرار گیرد! وحشت در ظرف دو هفته، جنون جمعی، جنون اهریمنی، در سرتاسر اروپا؟

 

د) گناهِ شما این است که تا فرصت داشتید حریق را چاره نکردید. شما می‌توانستید مانع وقوع جنگ شوید! اکثریت عظیم مردان صلح طلبی را که در اختیار داشتید نتوانستید گرد آورید و سازمان دهید و به موقع و به شیوه منسجم، جنبش همه طبقات و همه کشورها را برضد آتش افروزان به کار اندازید و اهداف صلح طلبانه خود را به دولتهای اروپا تحمیل کنید.

 

هـ) اکنون انضباط جابرانه ای بر همه وجدانهای فردی چنگ انداخته؛ همه جا شما محکوم به اطاعتِ کورکورانه همچون حیواناتِ چشم بسته شده‌اید… جامعه بشری چنین کورذهنی و چنین افسونی به خود ندیده است! هرگز حکومت‌ها نتوانسته بودند چنین تمکین بی چون و چرایی به مردم تحمیل کنند و با چنین خشونت وحشیانه‌ای بر آمال توده‌ها لگام بزنند!

 

و) اکنون شما مزه جنگ آنها را چشیده‌اید!… صفیر گلوله‌ها و نالهٔ زخمیان و محتضران را شنیده‌اید! اکنون می‌توانید وحشت قتلگاهی را که برای شما تدارک دیده‌اند دریابید!… اکنون به خود آمده‌اید و در عمق وجدانتان احساس شرم می‌کنید که چرا به این آسانی فریب خورده‌اید! خاطره عزیزانی که ترک کرده‌اید از ذهنتان دور نمی‌شود. در زیر فشار واقعیت، بیدار شده‌اید و سرانجام چشم باز کرده‌اید! اکنون وقت است که بنگرید و ببینید که صاحب اختیار واقعی این جنگ، یعنی نظام سرمایه داری، با چه انگیزه‌های ناگفته‌ای و به منظور چه تعدیها و چه سلطه‌هایی و به طمع چه منافعی که ربطی به شما ندارد و هرگز ذره‌ای از آنها نصیبِ هیچ یک از شما نخواهد شد، این جانفشانی اهریمنی را به شما تحمیل کرده است؟ با آزادیتان، با وجدانتان، با حیثیت انسانیتان چه کرده‌اند؟ با خوشبختی خانوادگیتان چه کرده‌اند؟ با یگانه دارایی شما، یعنی زندگیتان، که هرکس حقا باید از آن دفاع کند چه کرده‌اند؟

 

ز) شما وسیله قاطعی در اختیار دارید که با آن می‌توانید ادامه این برادرکشی را از ستادهای ارتش سلب کنید. و آن سر پیچی از جنگیدن است! عصیان دسته جمعی شماست که قدرتِ آنها را واژگون خواهد کرد. این کار از شما ساخته است.. … از فردا می‌توانید دست به کار شوید! دست به کار شوید و بدانید که هیچ خطری متوجه شما نخواهد شد؟ ولی این کار سه شرط دارد، سه شرط اساسی: قیام شما باید ناگهانی و همگانی و همزمان باشد.

 

ح) من برای نجاتِ کسانی که حقِ شما را خورده‌اند دو راه در پیش داشتم: یا جانبازی احمقانه در میدانهای جنگ شما، یا جانفشانی در عصیان. من انتخاب کردم! پذیرفتم که بمیرم. ولی نه در راهِ خدمت به شما! من می‌میرم، چون این یگانه راهی است که باقی گذاشته‌اید تا خودم را، علی رغم تشویقهای شما به نفرت، در راه یگانه چیزی که در جهان برایم ارزش دارد فدا کنم: برادری میان انسانها!

 

نکوهشِ جنگ در سخنِ ملک الشعرا بهار

در تاریخ ادبیات معاصر ایران قصیده بلند و تأثیر گذارِ ملک الشعرای بهار در نکوهش جنگ در بحبوحه جنگ جهانی دوم از جمله آثار مطرح در ادبیات صلح محسوب می‌شود:

فغان ز جغد جنگ و مرغوای او

که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته و شکسته پر و پای او

ز من بریده یار آشنای من

کز او بریده باد آشنای او

چه باشد از بلای جنگ صعبتر؟

که کس امان نیابد از بلای او

شراب او ز خون مرد رنجبر

وز استخوان کارگر، غذای او

همی زند صلای مرگ و نیست کس

که جان برد ز صدمت صلای او

همی دهد ندای خوف و می‌رسد

به هر دلی مهابت ندای او

همی تند چو دیوپای در جهان

 

به هر طرف کشیده تارهای او

چو خیل مور گرد پاره شکر

فتد به جان آدمی عنای او

به هر زمین که باد جنگ بروزد

به حلقها گره شود هوای او

به رزمگه خدای جنگ بگذرد

چو چشم شیر لعلگون قبای او

به هر زمین که بگذرد، بگسترد

نهیب مرگ و درد ویل و وای او

جهانخواران گنجبر به جنگ بر

مسلط‌اند و رنج و ابتلای او

ز غول جنگ و جنگبارگی بتر

سرشت جنگباره و بقای او

به خاک مشرق از چه رو زنند ره

جهانخواران غرب و اولیای او؟

به نان ارزنت بساز و کن حذر

ز گندم و جو و مس و طلای او

به سان که کَه سوی کهربا رود

رود زر تو سوی کیمیای او

نه دوستیش خواهم و نه دشمنی

نه ترسم از غرور و کبریای او

همه فریب و حیلت است و رهزنی

مخور فریب جاه و اعتلای او

غنای اوست اشک چشم رنجبر

مبین به چشم ساده در غنای او

عطاش را نخواهم و لقاش را

که شومتر لقایش از عطای او

لقای او پلید چون عطای وی

عطای وی کریه چون لقای او

کجاست روزگار صلح و ایمنی؟

شکفته مرز و باغ دلگشای او

کجاست عهد راستی و مردمی؟

فروغ عشق و تابش ضیای او

کجاست دور یاری و برابری؟

حیات جاودانی و صفای او

فنای جنگ خواهم از خدا که شد

بقای خلق بسته در فنای او

زهی کبوتر سپید آشتی!

که دل برد سرود جانفزای او

رسید وقت آنکه جغد جنگ را

جدا کنند سر به پیش پای او

بهار طبع من شکفته شد چو من

مدیح صلح گفتم و ثنای او

بر این چکامه آفرین کند کسی

که پارسی شناسد و بهای او

شد اقتدا به اوستاد دامغان

«فغان از این غراب بین و وای او»

 

که نزدیکِ من صلح بهتر زِ جنگ

از جمله بهترین اندرزهای سیاسی و سیاست الملوک های نگاشته شده در ادبیات فارسی، باب‌های نخستین بوستان سعدی است که ابیات مهمی را به ترغیب صلح جویی و نکوهش جنگ طلبی اختصاص داده است. به نوعی که برخی ابیات و مصرعهای آن به صورت ضرب المثل در آمده است.

مصرع‌هایی مانند مدارای دشمن به از کارزار. یا به نزدیک من صلح بهتر زجنگ و ابیاتی مانند:

اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ

وگر جنگ جوید عنان در مپیچ

بوستان، باب اول در عدل و تدبیر و رأی، گفتار اندر رأی و تدبیر ملک و لشکر کشی

 

همی تا برآید به تدبیر کار

مدارای دشمن به از کارزار

چو نتوان عدو را به قوت شکست

به نعمت بباید درِ فتنه بست

گر اندیشه باشد ز خصمت گزند

به تعویذ احسان زبانش ببند

عدو را بجای خسک در بریز

که احسان کنَد کُند، دندانِ تیز

چو دستی نشاید گزیدن، ببوس

که با غالبان چاره زرق است و لوس

به تدبیر رستم درآید به بند

که اسفندیارش نجست از کمند

عدو را به فرصت توان کند پوست

پس او را مدارا چنان کن که دوست

حذر کن ز پیکار کمتر کسی

که از قطره سیلاب دیدم بسی

مزن تا توانی بر ابرو گره

که دشمن اگرچه زبون، دوست به

بود دشمنش تازه و دوست ریش

کسی کش بود دشمن از دوست بیش

مزن با سپاهی ز خود بیشتر

که نتوان زد انگشت با نیشتر

وگر زو تواناتری در نبرد

نه مردی است بر ناتوان زور کرد

اگر پیل زوری وگر شیر چنگ

به نزدیک من صلح بهتر که جنگ

چو دست از همه حیلتی در گسست

حلال است بردن به شمشیر دست

اگر صلح خواهد عدو سر مپیچ

وگر جنگ جوید عنان بر مپیچ

که گروی ببندد در کارزار

تو را قدر و هیبت شود یک، هزار

ور او پای جنگ آورد در رکاب

نخواهد به حشر از تو داور حساب

تو هم جنگ را باش چون کینه خاست

که با کینه ور مهربانی خطاست

چو با سفله گویی به لطف و خوشی

فزون گرددش کبر و گردن کشی

به اسبان تازی و مردان مرد

برآر از نهاد بداندیش گرد

و گر می برآید به نرمی و هوش

به تندی و خشم و درشتی مکوش

چو دشمن به عجز اندر آمد ز در

نباید که پرخاش جویی دگر

چو زنهار خواهد کرم پیشه کن

ببخشای و از مکرش اندیشه کن

ز تدبیر پیر کهن بر مگرد

که کارآزموده بود سالخورد

در آرند بنیاد رویین ز پای

جوانان به نیروی و پیران به رأی

بیندیش در قلب هیجا مفر

چه دانی کران را که باشد ظفر؟

چو بینی که لشکر ز هم دست داد

به تنها مده جان شیرین به باد

اگر بر کناری به رفتن بکوش

وگر در میان لبس دشمن بپوش

وگر خود هزاری و دشمن دویست

چو شب شد در اقلیم دشمن مایست

شب تیره پنجه سوار از کمین

چو پانصد به هیبت بدرد زمین

چو خواهی بریدن به شب راهها

حذر کن نخست از کمینگاهها

میان دو لشکر چو یک روزه راه

بماند، بزن خیمه بر جایگاه

گر او پیشدستی کند غم مدار

ور افراسیاب است مغزش برآر

ندانی که لشکر چو یک روزه راند

سر پنجه زورمندش نماند

تو آسوده بر لشکر مانده زن

که نادان ستم کرد بر خویشتن

چو دشمن شکستی بیفگن علم

که بازش نیاید جراحت به هم

بسی در قفای هزیمت مران

نباید که دور افتی از یاوران

هوابینی از گرد هیجا چو میغ

بگیرند گردت به زوبین و تیغ

به دنبال غارت نراند سپاه

که خالی بماند پس پشت شاه

سپه را نگهبانی شهریار

به از جنگ در حلقه کارزار

 

ارجاعات:

[1] – سوره نساء، آیه 128

[2] – مرغوا به معنای نفرین و فال بد و بدخواهی است در مقابل مروا به معنی آفرین و دعای خیر.

[3] – مجلد 4 ترجمه ابوالحسن نجفی

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.