جستاری درباره فردوسی| میثم موسوی
کتاب شاهنامه مثنوییی حماسی است که گویی مهمترین سند عظمت زبان فارسی محسوب میشود. از این منظومهی چهل و هشت هزار بیتی [و یا پنجاه هزار و اندی بیتیِ برخی از چاپها] تصحیحهای متعددی چون چاپ مسکو، لندن، هند، فریدون جنیدی و جلال خالقی مطلق صورت گرفته است.
بنابر نظر نظامی عروضی، استاد ابوالقاسم فردوسی از دهاقین طوس بود، از دیهی که آن دیه را باژ خوانند، و از ناحیت طبران است. فردوسی در آن دیه شوکتی تمام داشت، چنانکه بدخل آن ضیاع از امثال خود بینیاز بود، و از عقب یک دختر بیش نداشت، و شاهنامه به نظم همی کرد. بیست و پنج سال در آن کتاب مشغول شد که آن کتاب تمام کرد، و الحق هیچ باقی نگذاشت، و سخن را به آسمان علّیّین برد، و در عذوبت بماء مَعین رسانید. اما خواجهی بزرگ منازعان داشت که پیوسته خاک تخلیط در قدح چاه او همی انداختند.
محمود با آن جماعت تدبیر کرد که فردوسی را چه دهیم؟ گفتند: پنجاه هزار درم، و این خود بسیار باشد که او مردی رافضی است و معتزلی مذهب، و سلطان محمود مردی متعصّب بود، در جمله بیست هزار درم بفردوسی رسید. بغایت رنجور شد، و بگرمابه رفت و بر آمد، فُقّاعی بخورد و آن سیم میان حمّامی و فُقّاعی قِسم فرمود. پس محمود را هجا کرد در دیباچه بیتی صد، و بر شهریار خواند و گفت: من این کتاب را از نام محمود بنام تو خواهم کردن. شهریار او را بنواخت و نیکوییها فرمود و گفت: یا استاد! دیگر تو مرد شیعیی، محمود خداوندگار من است، تو شاهنامه بنام او رها کن، و هجو او بمن ده تا بشویم و ترا اندک چیزی بدهم. دیگر روز صد هزار درم فرستاد و گفت: هر بیتی بهزار درم خریدم، آن صد بیت بمن ده و با محمود دل خوش کن. فردوسی آن بیتها فرستاد. بفرمود تا بشستند.
خواجه سالها بود تا درین بند بود. محمود گفت: که من از آن پشیمان شدهام. شصت هزار دینار ابوالقاسم فردوسی را بفرمای. آخر آن کار را چون زر بساخت، و اشتر گسیل کرد. از دروازهی رودبار اشتر در میشد و جنازهی فردوسی بدروازهی رزان بیرون همی بردند. در آن حال مذکِّری بود در طبران، تعصّب کرد و گفت: من رها نکنم تا جنازهی او در گورستان مسلمانان برَند، که او رافضی بود. و هرچند مردمان بگفتند با آن دانشمند در نگرفت. درون دروازه باغی بود ملک فردوسی، او را در آن باغ دفن کردند. (نظامی عروضی، بیتا: 74 الی81)
و اما از جامعترین و روانترین پژوهشهای صورت گرفته دربارهی فردوسی می-توان به کتاب ارزشمند «فردوسی» اثر دکتر محمد امین ریاحی اشاره کرد. دکتر ریاحی ضمن بزرگترین شاعر ایران خواندن فردوسی (ریاحی، 1380: 12) و تأکید بر این نکته که اگر فردوسی و شاهنامهی او نبود، شاید امروز کشوری با ملیّت ایران و زبان فارسی وجود نداشت، (همان: 23) مینویسد: نام کامل فردوسی، ابوالقاسم حسن بن علی طوسی است. (همان: 64) او در سال 329 هجری در روستای پاژ (بازِ طوس) در پانزده کیلومتری شمال شهر مشهد متولّد شد. (همان: 67-68) دهقان و دهقانزاده بود. و دهقان در عصر او به معنای کشاورز نبوده و به ایرانی تبار و مالک روستا یا رئیس شهر دهقان گفته میشده است. (همان: 72)
زبان فردوسی برخلاف سوزنی و انوری و خاقانی و سنایی و مولوی و سعدی آلوده به الفاظ ناپسند و دشنام نشده است. (همان: 311-312) و وطنپرستی او نیز با ذکر 1740 بار از واژههای ایران و ایرانی در شاهنامه کاملاً آشکار است. (همان: 333)
ابومنصور محمد بن احمد دقیقی طوسی، ناظم ابتدایی شاهنامه [تقریباً هزار بیت] به دست غلامی کشته شد. (همان: 86) فردوسی پس از مرگ دقیقی در صدد برآمد شاهنامهی منثوری را که گویی همان شاهنامهی ابومنصوری است [به علاوهی بهره بردن از منابعی دیگر] به دست آورَد و آن را نظم کند. شاهنامه را گویی از سن سی سالگی آغاز نمود و در 25 سال و به اعتباری در 45 سال به پایان برد و در تهذیب و تکمیل آن کوشید. (همان: 105 الی107)
او در سنّ 65 سالگی به مدّت شش سال کوشید شاهنامه را به صورتی باب طبع محمود در آورد که سرانجام در سال 400 هجری در 71 سالگی او آماده شد (همان: 125) و هدف وی از این کار، حفظ و تکثیر شاهنامه بود و هم این که بنا به معمول عصر به او صلهای برسد که در آن سالهای پیری و تنگدستی آسایشی به زندگی او بخشد. (همان: 119)
حضور فردوسی در شهر غزنه و سرودن مثنوی «یوسف و زلیخا» افسانهای بیش نیست. (همان: 128-146) و او سرانجام در سن 76 سالگی در سال 405 هجری در زادگاه خویش وفات یافت و در باغ شخصی خود به خاک سپرده شد. (همان: 142-157)
دکتر عبدالحسین زرینکوب نیز ضمن آنکه شاهنامه را مهمترین سند عظمت زبان فارسی و روشنترین گواهِ شکوه فرهنگ و تمدّن ایران کهن دانسته و آن را در ردیف عالیترین آثار حماسی جهان قرار میدهد، (زرینکوب، 1355: 16-17-19) بر آن اعتقاد است که فردوسی در وطن دوستی سری پُرشور داشت و از آنها که به ایران گزند رسانیده بودند، نفرت داشت. (همان: 16) هرچند دوستدار و خاکباش علی و خاندان او بود و علی برای وی قهرمان رؤیاها، دلاوری، عدالت، دوستی و پارسایی بود. (زرینکوب، 1383: 49-50)
تنها یک دختر داشت و پسر او نیز در سنین جوانی وفات یافت. (زرینکوب، 1355: 16) در دوران جوانی از بهره ملک و مکنت که داشت از اقران بینیاز بود و روزگاری آسوده میگذاشت. (همان: 14) در سَر شاهنامه رنج برد و اندک اندک، مایه و مکنت خود را از دست داد… از ناچاری در صدد شد پشتیبان و نگهدارندهیی بجوید. به گمان آنکه شاه غزنین محمود غزنوی که به شعردوستی و شاعرپروری آوازه یافته بود قدر کار او را خواهد شناخت، شاهنامه را بنام او کرد و راه غزنین پیش گرفت. اما در دربار غزنه چندان حسن قبول نیافت… شاید بعضی وی را نزد سلطان به بددینی هم متّهم کرده بودند. (همان: 15) شاعر از این قدرنشناسی محمود برنجید، سلطان را هجو کرد و از بیم وی از غزنین بیرون آمد. (همان: 15-16)
فردوسی که از سوی ملاصدرای شیرازی، قدّوسی خوانده شده (ملاصدرا، 1384: ج 2، 351) با همهی عظمت و آوازهای که دارد، از نقد برخی از بزرگان ادبیات ایران از جمله صادق هدایت، نیما یوشیج و احمد شاملو در امان نمانده است.
هدایت در داستان «حاجی آقا» مینویسد: هزاران نسل بشر باید بیاید و برود تا یکی دو نفر برای تبرئه این قافله گمنام که خوردند و خوابیدند و دزدیدند و جماع کردند و فقط قازورات از خودشان به یادگار گذاشتند به زندگی آنها معنی بدهد. یک فردوسی کافی است که وجود میلیونها از امثال شما را تبرئه بکند و شما خواهی نخواهی معنی زندگی خودتان را از او میگیرید و به او افتخار میکنید. (هدایت، 1330: 115-116)
دکتر پرویز ناتل خانلری نیز در فصلی با عنوان من و نیما از کتاب «قافله سالار سخن» مینویسد: نیما به خودش و کارش اعتقاد کامل داشت… و همهی استادان شعر قدیم از عنصری و فردوسی تا سعدی و حافظ را به باد دشنام گرفته و مدّعی شده بود که صد عنصری و هزار فردوسی به جوی نمیخرد و همه را دزد و بیشرف خوانده بود. (ناتل خانلری، 1370: 450-455؛ ناتل خانلری، 1392: 181 الی189)
دزدنـد تــمـام رفـتـگـان و مـن بـدخـواه اسـاس قــیـد دزدانـم
دزدان دگـر بـه پـشت آن دزدان این مشت سخنوران که می دانم
صـد عـنـصری و هـزار فـردوسی مـشـتی خـر عـصـر را نـمایانـم
احمد شاملو در سال 1369 طی سخنرانی جنجال برانگیزی در دانشگاه برکلیِ کالیفرنیا، فردوسی را حامی منافع طبقاتی و ضحاک را فردی منصف و برخاسته از تودهی مردم معرّفی کرده و میگوید: پذیرفتن دربست سخن فردوسی به صورت یک آیه-ی منزل، گناه بیدقتی ما است نه گناه او که منافع طبقاتی یا معتقدات خودش را در نظر داشته. هر رژیم با بلندگوهای تبلیغاتیش از یک سو فقط آنچه را که خود میخواهد یا به سود خود میبیند تبلیغ میکند و از شاهنامه به عنوان حماسه ملی ایران نام میبرد حال آنکه در آن از ملّت ایران خبری نیست و اگر هست همهجا مفاهیم وطن و ملّت را در کلمه شاه متجلّی میکند. آخر امروز روز فَرّ شاهنشهی چه صیغه-ای است؟ و تازه به ما چه که فردوسی جز سلطنت مطلقه نمیتوانسته نظام سیاسی دیگری را بشناسد؟
در ایران اگر شما بر میداشتید کتاب یا مقاله یا رسالهیی تألیف میکردید و در آن مینوشتید که در شاهنامه فقط ضحاک است که فَرّ شاهنشهی ندارد، پس از تودهی مردم برخاسته، و این آدم حکومتش به خلاف نظر فردوسی حکومت انصاف و خِرَد بوده، و کاوه نامی بر او قیام کرده اما یکی از تخم و ترکهی جمشید را به جای او نشانده پس در واقع آنچه به قیام کاوه تعبیر میشود کودتایی ضد انقلابی برای باز گرداندن اوضاع به روال استثماری گذشته بود، اگر چوب به آستینتان نمیکردند، دست کم به ما حصل تتبعات شما در این زمینه اجازه انتشار نمیدادند و اگر هم به نحوی از دسستشان در می-رفت به هزار وسیله میکوبیدنتان. (شاملو، 1990: 34و35)
این نظر شاملو که نقدها و هجوهای متعدّدی را به همراه داشت، گویی وام گرفته شده از نظریات علی حصوری است و شاید بتوان جناب حصوری را آغازگر این مسیر دانست؛ چرا که او در سخنرانی خود در دانشگاه شیراز به ضحاک پرداخت
و متن سخنان وی در سال 1356 توسّط روزنامهی کیهان با نام «ضحاک اصلاحگری که از میان مردم برخاست» به چاپ رسید.
حصوری این سخنان خود را سالها بعد، یعنی در سال 1378 در کتابی با نام «ضحاک» و سپس با شرح و بسط بیشتری در 1388 با عنوان «سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن» منتشر کرد. (حصوری، 1388: 5) او بر آن اعتقاد است که اودِن که از خدایان اسکاندیناوی است همانندهای بسیاری با ضحاک دارد، (همان: 83) لذا ضحاک را باید به مانند اودن اسطورهای نیکو و شمنی بزرگ نامید. به علاوهی اینکه پایتخت ضحاک خانهی سفید یا بیتالمقدّس است و آنجا مرکز جهان و از مظاهر سپندینگی است. به این ترتیب ضحاک از مظاهر قدسی یا سپندینگی بوده است. (همان: 72)
علی حصوری، فـردوسی را از دهقانان و مالکان دانسته و اذعان میکند که مـقصود ما از این سخنان این نیست که از فردوسی انتظار داشته باشیم که منافع خود یا ستایش شاهخدایان را فراموش کند وامتیازات زندگی طبقاتی را نادیده بگیرد. هرچند در اینکه شاهنامه در ردیف حماسه های بزرگ جهان و آفریدهی هنرِ فردوسی است تردید نداریم و میدانیم همین شاهنامه در بقای زبان و فرهنگ ما مؤثر بوده است. (همان: 79)
البته خالی از لطف نیست که در کنار این اقرار پسندیدهی جناب حصوری متذکّر شویم که مجتبی مینوی در سال 1346 طی مقالهای با عنوان «مقامِ زبان و ادبیات در ملیّت» ضمن آنکه بر نقش کلیدی فردوسی در احیاء و استحکام زبان فارسی تأکید داشته و او را در رأس این مسیر قرار میدهد، اما اینکه اگر فردوسی و شاهنامه نبود زبان فارسی هم نبود و ما امروز مانند مردم مصر و عراق و شام به زبان عربی سخن می-گفتیم و مینوشتیم را مبالغهآمیز و تا حدودی سُست میشمرَد؛ چرا که معتقد است فردوسی تنها خادم و یگانه فارس این میدان نبوده و این روند زادهی اوضاع و احوالی بود که از پیش توسط افرادی مانند ابن مقفّع و رودکی و دقیقی وجود داشته و به فردوسی هم ختم نشده است. (مینوی، 1354: 20 الی23)
علی حصوری معتقد است که در منابع مختلفی ضحاک پرچمدار جامعهی اشتراکی بوده است به شکلی که زمینها را از برگزیدگان گرفته و به تودهی مردم داده است و حال آنکه فریدون خلافِ ضحاک، پرچمدار جامعهی طبقاتی بوده است. ادّعایی که برجستهترین و به اعتباری شاید تنهاترین دلیل آن، استناد به قطعهی بسیار کوتاهی از کتاب «آثارالباقیه» است که به زعم حصوری، ابوریحان بیرونی محتاطانه پرده از کارهای ضحاک برداشته و نشان داده است که فریدون در برابر ضحاک چه کاره است. و بدیهی است ابوریحان نمیتوانست موضوع را کاملاً روشن بگوید. بـیشک او را مـورد سؤال قرار میدادند که چرا در کتاب خود چنین مطلب کفرآمیز و حاکی از فساد را گنجانده است:
پادشاهی فریدون و فرمان او به مردم که صاحب اطرافیان و اهل و فرزندان خود بشوند و آنان را کدخدا یا خداوند خانه نامید و به فرمانروایی بر اهل و فرزندان و ملک و امر و نهی در آنها بداشت، پس از آنکه در زمان بیوَرَسپ [ضحاک] بیکار مانده بودند و کارهاشان به دست شیطانها و زیردستان افتاده بود و به دفع آنان ناتوان بودند و ناظرِ اُطروش [ناصرالاطروش] آن رسم را بر افکند و اشتراک زیردستان را با مردم در کدخدایی بازگرداند. (حصوری، 1388: 67 الی69)
این نظریهی علی حصوری در آثار و گفتار دکتر مهرداد بهار نیز آمده است، با این تفاوت که مهرداد بهار، فردوسی را مقصّر ندانسته و در کتاب «جستاری چند در فرهنگ ایران» بر آن اعتقاد است که چنین برداشتی به اعصاری دور از زمان فردوسی مربوط بوده است. (بهار، 1376: 256)
دکتر مهردار بهار در مصاحبه با هوشنگ گلشیری بیان میکند که در کتابها و در آثارالباقیه اشاره به ضحاک دیگری شده است. (گلشیری، 1397: 115) و در پارهای از بحث خود دربارهی مزدک در «جستاری چند در فرهنگ ایران» میآورد: ما مجبوریم در تحلیل اجتماعی داستان ضحاک به هر دو روایت [مردی ستمگر یا مردی عدالتخواه] توجّه کنیم و انواع احتمالات را در نظر بگیریم و علیرغم شخصیّت ناپسندی که از او ساختهاند، به احتمال انقلابی بودن او هم فکر کنیم. (همان: 266)
در شاهنامه، ضحاک یک شاه ستمگر [و کشندهی انسانها و دهندهی مغز آنان به دو مارِ برآمده در کتف خود] است ولی در بعضی تاریخهای فارسی و عربی [منابع روشنی ذکر نمیشود] که گاه روایتی غیرشاهنامهای را برای ما به ارث گذاشتهاند، میبینیم که ضحاک میآید و خواسته و زن را بین مردم به اشتراک تقسیم میکند. در واقع، احتمال قوی هست که داستان ضحاک در هستهی خود، بیانکنندهی یک قیام دهقانی در دورهی خیلی کهنی در تاریخ ایران باشد… ولی بعداً تاریخ نویسهای اشرافی ایران ضحاک را به صورت یک بیگانهی پلیدی در تاریخ ما معرفی میکنند. (همان: 256)
از نقدهای متعدّدی که پیرامون سخنان احمد شاملو، علی حصوری و مهرداد بهار نگاشته شده است، میتوان به کتاب بهرام بیضایی با نام «هزار افسان کجاست؟» اشاره کرد. کتابی که قسمتی از آن با عنوان اژدهای شورشی به تفصیل این موضوع را بررسی کرده و به زیبایی به نقد و تبیین آن (هرچند غیرقابل قبول) پرداخته است.
چنانکه دکتر جلیل دوستخواه در نقد سخنان شاملو مینویسد: آقای احمد شاملو شما دو سال پس از سخنرانی در دانشگاه برکلی در گفت و گو با ماهنامهی آدینه در مرداد 1371 دیگر باره به ارزشداوری در مورد شاهنامه پرداخته و بر بنیاد یکی دو بیت افزوده و الحاقی تهمت ناروایی بر فردوسی زدهاید که با واقعیت کار او و با انصاف و داوری، فرسنگها فاصله دارد… دو بیت افزوده و جعلی که در آن زن و اژدها هر دو ناپاک شمرده شده و هر سگی به صد زن پارسا ترجیح داده میشود. شما شاهنامه را کتابی معرّفی کرده-اید که گویا توصیفی جز یاوهی شرمآور برازندهی آن نباشد… و بعد هم افزودهاید که البته موارد این بد آموزیها یکی دوتا نیست.
بگذارید مثالی بزنم تا مسئله روشنتر بشود. هرگاه شما همین امروز در یک نظرخواهی همگانی از فارسی زبانان بپرسید که بیت مشهور: «بسی رنج بردم در این سال سی / عجم زنده کردم بدین پارسی» از کیست؟ بیشک نزدیک به همهی پاسخ-دهندگان خواهند گفت که از فردوسی است؛ مگر شک دارید؟
میگویم بله شک داریم و چه جور هم! زیرا پژوهش دقیق و روشمند نشان میدهد که این بیت با وجود شهرت گستردهیی که دارد، به احتمال نزدیک به یقین از فردوسی نیست و سرایندهی دیگری آن را بر نسخهای از شاهنامه افزوده است. (دوستخواه، 1371: 67 الی71)
منابع و مآخذ:
فردوسی، ابوالقاسم (1366 تا 1375). شاهنامه، به کوشش جلال خالقی مطلق، زیر نظر احسان یارشاطر، کالیفرنیا و نیویورک: بنیاد میراث ایران.
ریاحی، محمد امین (1380). فردوسی، تهران: طرح نو.
جنیدی، فریدون (1387). پیشگفتاری بر ویرایش شاهنامه فردوسی، تهران: بلخ.
نظامی عروضی سمرقندی، احمد (بیتا). چهار مقاله، به کوشش محمد معین، تهران: ارمغان.
محیط طباطبایی، محمد (1313). عقیدهی دینی فردوسی، مهر، شماره 6.
زریاب خویی، عباس (1370). نگاهی تازه به مقدمهی شاهنامه، ایران نامه، شماره 1.
مهدوی دامغانی، احمد (1372). مذهب فردوسی، ایران شناسی، شماره 17.
زرینکوب، عبدالحسین (1355). با کاروان حله، تهران: جاویدان.
زرینکوب، عبدالحسین (1383). نامورنامه: دربارهی فردوسی و شاهنامه، تهران: سخن.
تقی زاده، حسن (1381). بیست مقالهی تقی زاده، تهران: شرکت انتشارات علمی و فرهنگی.
مینوی، مجتبی (1351). فردوسی ساختگی و جنون اصلاح اشعار قدما، دانشکده ادبیات دانشگاه تهران، شماره 3و4.
خطیبی، ابوالفضل (1396). سرو رشید: مقالهی گرایش مذهبی فردوسی تعصب یا تساهل، کرمانشاه: دیباچه.
آیدنلو، سجاد (1397). یادداشتهایی دربارهی فردوسی و شاهنامه، آینه پژوهش، شماره 1.
خالقی مطلق، جلال (1388). گل رنجهای کهن، به کوشش علی دهباشی، تهران: ثالث.
گلستان، ابراهیم (1396). نامه به سیمین، به اهتمام عباس میلانی، تهران: بازتاب نگار.
دهخدا، علی اکبر (1377). لغت نامه دهخدا، تهران: چاپ دانشگاه تهران.
معین، محمد (1326). مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی، تهران: دانشگاه تهران.
صفا، ذبیح الله (1313). شعوبیت فردوسی، مهر، شماره 5.
مسکوب، شاهرخ (1384). ارمغان مور: جستاری در شاهنامه، تهران: نی.
خالقی مطلق، جلال (1381). سخنهای دیرینه، به کوشش علی دهباشی، تهران: افکار.
جمالزاده، محمدعلی (1382). قصه نویسی، تهران: سخن.
ملاصدرای شیرازی، محمد (1384). اسفار اربعه، ترجمه محمد خواجوی، تهران: مولی.
هدایت، صادق (1330). حاجی آقا، تهران: امیرکبیر.
ناتل خانلری، پرویز (1370). قافله سالار سخن، تهران: البرز.
ناتل خانلری، پرویز (1392). ماه در مرداب: مجموعهی شعر، تهران: معین.
شاملو، احمد (1990). نگرانیهای من، نیوجرسی: مرکز پژوهش و تحلیل مسائل ایران.
حصوری، علی (1388). سرنوشت یک شمن از ضحاک به اودن، تهران: چشمه.
مینوی، مجتبی (1354). فردوسی و شعر او، تهران: کتابفروشی دهخدا.
بهار، مهرداد (1376). جستاری چند در فرهنگ ایران، تهران: فکر روز.
گلشیری، باربد (1397). ما و جهان اساطیری: گفت و گوی هوشنگ گلشیری با مهرداد بهار، تهران: نیلوفر.
بیضایی، بهرام (1391). هزار افسان کجاست، تهران: روشنگران و مطالعات زنان.
دوستخواه، جلیل (1371). نقد یا نفی شاهنامه: نامهی سرگشاده به احمد شاملو، کلک، شماره 31.
*منبع:کانال خواندنیهای میناوش