مفهوم طب در کاربرد کهن | احمد پاکتچی

از ریشه‌شناسی سامی تا کاربرد در روایات

در زبان‌های سامی ریشه فعلی ” ط‌ب‌ب/ ط‌ب ” در کهن‌ترین معنا، معادل ” اجرای کردن آیین خاص ” بوده، در مرحله میانی معنایی معادل ” معالجه کردن ” به خود گرفته و در مرحله آخر به معنایی معادل ” حاذق بودن، دانا بودن ” رسیده است. در آثار لغویان عرب نیز توضیحاتی دیده می‌شود که به هر سه مرحله یاد شده باز می‌گردد.

طب در زبان سامی

در مروری گذرا بر ریشه‌شناسی واژه طب، باید گفت اصل آن به فعل سامیِ *ṭabb- (طَبّ) به معنای ” معالجه کردن، مداوا کردن ” بازمی‌گردد که این فعل به نوبه خود از واژه قدیم‌تر در زبان نیای آفروآسیایی، *ṭib- (طِب) به معنای ” اجرا کردن یک آیین ” برآمده است (Ehret, Reconstructing …, p. 167). این که مفهوم پزشکی و طب در مسیر ساخت خود از معنای ریشه‌ایِ ” اجرا کردن آیین خاص ” و به خصوص ” ورد خواندن ” گرفته شده باشد، در زبان‌های دیگر و خانواده‌های دیگر زبانی نیز بارها دیده شده است. از جمله واژه فارسی ” پزشک ” در فارسی، واژه líaig به معنای پزشک در ایرلندی و واژه врач[1] به همان معنا در روسی همه به چنین ریشه معنایی بازمی‌گردند (حسن‌دوست، فرهنگ ریشه‌شناختی، ج2 ص687-688).

مفهوم معالجه

معنای ” معالجه کردن، مداوا کردن ” برای ریشه ” ط‌ب‌ب “، فراتر از عربی در میان زبان خویشاوند آن، تنها در گعزی (حبشی کلاسیک) باقی مانده است (Leslau, Comparative …, p. 585). این در حالی است که در زبان‌های سامی ـ یعنی خویشاوندان نزدیک عربی ـ غالباً ریشه مورد بحث از معنای ” معالجه کردن ” ـ به اعتبار یک رابطه مجازی ـ به معنای ” حاذق بودن، دانا بودن ” انتقال یافته است. کاربرد ریشه فعلی ṭbb (ط‌ب‌ب) به معنای ” حاذق بودن، دانشمند بودن، حکیم بودن ” در زبان گعزی (Leslau، همانجا)، ریشه ṭbb (ط‌ب‌ب) به معنای “قضاوت، حکم، اعلان”  در زبان سبایی در یمن باستان (Beeston et al, Sabaic …, p. 152)، ریشه ܛܒ (ط‌ب) در سریانی به معنای ” دانستن ” و صورت اسمی ܛܒܺܝܒܳܐ (طَبیبا) به معنای ” خُبره، فرد آگاه ” در همان زبان (Costaz, Dictionnaire …, p. 121) از همین دست است. در عبری نیز این ریشه را در نام یک مأمور عالی‌رتبه در سامره ـ شهری در کرانه باختری رود اردن ـ می‌یابیم که ذکر او در کتاب عزرا از کتب مقدس عهد عتیق آمده است؛ صورت این نام טָבְאֵל (طابِل) است که جزء اول آن ریشه “ط‌ب” و جزء دوم ” اِل ” به معنای خداست و در مجموع معنای نام این است: ” خدا داناست ” (Gesenius, Hebrew …, p. 370).

به عنوان برآورد این اطلاعات می‌توان گفت در زبان‌های سامی ریشه فعلی ” ط‌ب‌ب/ ط‌ب ” در کهن‌ترین معنا، معادل ” اجرای کردن آیین خاص ” بوده، در مرحله میانی معنایی معادل ” معالجه کردن ” به خود گرفته و در مرحله آخر به معنایی معادل ” حاذق بودن، دانا بودن ” رسیده است. باید گفت در آثار لغویان عرب توضیحاتی دیده می‌شود که به هر سه مرحله یاد شده بازمی‌گردد. به عنوان اشاره‌ای به معنای اقدم، یعنی ” اجرا کردن آیین خاص ” باید به سخن کتاب العین، کهن‌ترین کتاب در لغت عربی اشاره کرد که یادآور شده در اصل لغت، طب به معنای ” سِحر، جادو “، و ” مَطبوب ” به معنای ” سحر شده، جادو شده ” کاربرد داشته است (خلیل، العین، ج7 ص407). ابن‌درید دیگر از لغت‌شناسان کهن عربی نیز ضمن تأیید طبّ به معنای ” سحر “، اشاره دارد که در حدیث ” طُبَّ النبی (ص)، فَجُعِلَ سحرُه فی جفّ طلعه …”،[2] طب به معنای سحر منظور بوده است (ابن‌درید، جمهره اللغه، ج1 ص73، ج2 ص765).

سحر شدن پیامبر

آنچه به عنوان حدیث سحر شدن پیامبر (ص) و ” مطبوب ” بودن او در سخن ابن‌درید آمده، در برخی از منابع حدیثی اهل سنت و شیعه نیز نقل شده است (مثلاً ابن‌حبان، صحیح، ج14 ص545؛ طبری، تهذیب الآثار، ج1 ص530؛ ابن‌بسطام، طب الائمه، ص113-114). هرچند این مضمون با مبانی اعتقادی شیعه امامیه در باب عصمت پیامبر (ص) و دور بودن آن حضرت از چنین گزندهایی سازگاری ندارد (نک: طباطبایی، منطق …، ص559-562)، ولی استشهاد ما در این بحث به حدیث مورد نظر به مثابه یک شاهد لغوی و نه تأیید محتوای آن است.

معنای میانی، یعنی طبّ به معنای ” معالجه کردن ” که رایج‌ترین معنای این ریشه در عربی است و کاربرد آن از صدر اسلام تا امروز دیده می‌شود. اما طبّ در معنای سوم، یعنی ” حاذق بودن، دانا بودن ” در لغت عربی شهرتی ندارد و تنها در برخی از کتب کهن در لغت عربی بدان اشاره‌ای دیده می‌شود. از جمله ابوعبید قاسم بن سلام (د 224ق) یادآور شده است که اصل طبّ به معنای “آگاه و حاذق بودن به چیزها و مهارت در باره آنها ” است و این سخن او از سوی برخی از لغت‌شناسان بعدی چون ازهری نیز بازگو شده است (ابوعبید، غریب الحدیث، ج2 ص44؛ ازهری، تهذیب اللغه، ج13 ص207؛ ابن‌فارس، مقاییس اللغه، ج3 ص407). دور نیست معنایی که ابوعبید بدان اشاره کرده است مربوط به برخی از گویش‌های عربی در عصر وی بوده باشد که تحت تأثیر دیگر زبان‌های سامی مانند آرامی طب را به معنای مرحله سوم به کار برده باشند.

این که ابن‌ابی‌لیلی (د 148ق) فقیه اهل رأی در کوفه در تفسیر حدیث مطبوب بودن پیامبر (ص)، طب را به معنای ” درد ” دانسته است (طبری، تهذیب الآثار، ج1 ص530: والطب الوجع)، توجیه لغوی و زبان‌شناختی ندارد و گوینده نیز یک فقیه است و نه یک لغت‌شناس.

روایتی هم متضمن مناجاتی از حضرت موسی (ع) با خدا وجود دارد که در توضیح وجه نامگذاری پزشکان به طبیب، واژه طبیب را به ریشه ” طابَ یطیبُ ” بازگردانده شده است (کلینی، الکافی، ج8 ص88؛ ابن‌بابویه، الاعتقادات، ص116؛ همو، علل الشرائع، ج2 ص525)؛ با توجه به مضاعف بودن ریشه طبیب و اجوف بودن ” طابَ “، این وجه تسمیه وجاهت صرفی ندارد و در زبان عبری هم، چنین واژه‌ای به معنای پزشک نیست و بی‌معناست که حضرت موسی (ع) از خداوند در باره اشتقاق یک واژه عربی پرسیده باشد.

طب در روایات

اکنون که هم ریشه‌شناسی و هم آراء لغویان عرب در باره معنای طبّ روشن شد، بجاست بر اساس مضامین اخبار و روایات منتسب به دو سده نخست هجری، به بررسی حوزه فعالیت طبیبان نیز گذاری داشته باشیم. کاملاً قابل انتظار است که در بادیه عربستان ـ در نواحی دور از دسترس به امکانات شهری ـ پزشکان قبیله با همان روش‌های شَمَنی حضور داشته و با خواندن اوراد و انجام دادن آیین‌های جادویی، به معالجه بیماران اقدام می‌کردند (علی، المفصل، ج8 ص380 ببـ)؛ یعنی رفتاری که به معنای اقدم طبّ بازمی‌گشت. ولی دست کم در شهرها شرایط متفاوت بود و پزشکانی به معالجات مبتنی بر تجربه علمی اشتغال داشتند. در واقع آنچه در سده‌های نخست هجری به عنوان ” پزشکی عربی ” (طب العرب) شناخته می‌شد، یک دانش تجربی بود.

بر پایه حدیثی از امام باقر (ع)، پزشکی عربی بر سه شیوه معالجه استوار بود، آنجا که فرموده است:

” طب العرب فی ثلاث: شرطه الحجامه والحقنه وآخر الدواء الکی “.

یعنی: ” پزشکی عربی بر سه (شیوه استوار) است: نیشتر حجامت، حقنه و واپسین دوا که داغ نهادن است ” (ابن‌بسطام، طب الائمه، ص55).

در حدیثی از امام صادق (ع) این فهرست بسط بیشتری یافته، آنجا که فرموده است:

” طب العرب خمسه: شرطه الحجام والحقنه والسعوط والقیئ والحمام، وآخر الدواء الکی”.

یعنی: پزشکی عربی بر پنج (شیوه استوار) است: نیشتر حجامتگر، حقنه، ریختن دارو در بینی، قیئ آوردن و شستشو دادن، و واپسین دوا داغ نهادن است” (ابن‌بسطام، همانجا).

در روایت دیگری باز به نقل از امام باقر (ع) این عدد به هفت، بلکه هشت مقوله رسیده، آنجا که فرموده است:

” طب العرب فی سبعه: شرطه الحجامه والحقنه والحمام والسعوط والقیئ وشربه عسل وآخر الدواء الکی، و ربما یزاد فیه النوره”.

موارد همان شیوه‌های یاد شده در حدیث پیشین است، جز آن که نوشیدن عسل و گاه استفاده از نوره نیز بدان افزوده شده است (ابن‌بسطام، طب الائمه، ص55).

به همه اینها باید حدیثی را علاوه کرد که از یک گفت‌وگو میان اسماعیل بن حسن طبیب با امام صادق (ع) حکایت دارد. بر اساس این حدیث، طبیب به امام (ع) عرض می‌کند که ” من مردی از عرب هستم که در پزشکی بصیرتی دارم. طب من پزشکی عربی است و در برابر آن هدیه‌ای هم نمی‌گیرم “. پس از دریافت تأییدی از امام، اسماعیل باز پرسش می‌کند که ” ما جراحت را می‌شکافیم و با آتش آن را داغ  می‌نهیم “. با امام (ع) این عملکرد را تأیید می‌کند. پزشک ادامه می‌دهد که ” ما (به بیمار) از این سموم (مانند) اسمحیقون و غاریقون[3] می‌خورانیم ” و باز امام تأیید می‌کند و سپس پزشک با پرسش‌هایی در باره مسائل حقوقی مربوط به مرگ بیمار گفت‌وگو را ادامه می‌دهد (کلینی، الکافی، ج8 ص193).

چنان که در این اخبار نیز یاد شده، بخشی از عملکرد طبیب در جامعه عرب در عصر پیامبر (ص) و ائمه (ع)، معالجه زخم‌ها و جراحت‌ها بود که گاه با دارو و گاه با داغ نهادن صورت می‌گرفت. از جمله در منابع حدیثی سخن از مردی است که در زمان پیامبر (ص) دچار جراحتی شده و خون در محل جراحت احتقان یافته بود و برای معالجه او دو پزشک از قبیله بنی انمار دعوت شده بود. در این میان گفت‌وگویی میان آن دو پزشک با پیامبر (ص) رخ داده بود که متن حدیث در این باره چنین می‌گوید:

“فزعما أن رسول الله (ص) قال لهما: أیکما أطبّ؟ فقالا: أوفی الطبّ خیرٌ یا رسول الله؟ فزعم زید (بن أسلم) أن رسول الله (ص) قال: أنزل الدواء الذی أنزل الأدواء “.

یعنی: ” آن دو (پزشک) مدعی بودند که پیامبر (ص) از آنان پرسید که کدام یک از شما طبیب‌تر است و آنان پاسخ دادند که آیا در طب خیری هست ای پیامبر خدا؟. آن گونه که زید بن اسلم نقل کرده، حضرت در پاسخ فرمود: آن کس که بیماری را فرود آورد، درمان را هم فرود آورد (مالک، الموطأ، ج2 ص943؛ ابن‌ابی‌شیبه، المصنف، ج5 ص31؛ احمد بن حنبل، مسند، ج5 ص371؛ ابونعیم اصفهانی، الطب النبوی، ج5 ص31).

در زمان ضربت خوردن خلیفه دوم به دست فیروز ابولؤلؤ، برای بیرون کشیدن نیزه‌ها از بدن خلیفه، ” طبیب ” آوردند (ابن‌ابی‌شیبه، المصنف، ج7 ص437؛ احمد بن حنبل، مسند، ج1 ص42؛ ابن‌سعد، الطبقات، ج1 ص340-341) و به هنگام ضربت خوردن امام علی (ع) به دست ابن‌ملجم نیز برای معاینه زخم شمشیر و اتخاذ تدبیر لازم در معالجه، ” طبیب ” احضار کردند که در برخی منابع نام او اثیر بن عمرو سکونی ضبط شده است (عاصم بن حمید، “اصل”، ص28؛ ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص23؛ ابن‌عبدالبر، الاستیعاب، ج3 ص1128). حسن بصری (د 110ق) از تابعین نامدار بصره نیز از فراخواندن “طبیب” مرد برای معاینه جراحت زن در صورت لزوم سخن آورده است (علی بن جعد، مسند، ص343).

گاه نیز طبیب برای مقابله با بیماری و در راستای معالجه، لازم بود جراحتی را بر بدن بیمار وارد آورد، یا جراحت موجودی را بشکافد. شایع‌ترینِ این گونه ایجاد جراحت حجاحت و فراتر از آن فَصد بود. از جمله در حدیثی از امام کاظم (ع) سخن از فصد آن امام با بریدن رگی است که رگ شناخته شده‌ای برای فصدکنندگان و حتی طبیبان متعارف نبوده است (کلینی، الکافی، ج1 ص512-513).

بخشی از وظایف طبیب شکافتن بدن بود، به همان معنا که امروز بدان جراحی گفته می‌شود و خود واژه جراحی از ریشه جرح نیز بر اساس همین درک معنایی ساخته شده است. بر پایه یک روایت، از عطاء بن ابی‌رباح (د 114ق) از تابعین اهل مکه و از شاگردان برجسته ابن‌عباس، از وی در باره ” طبیبی ” پرسیدند که جراحت را می‌شکافد، ولی بیمار زیر دستان او جان می‌سپارد و او بر چنین طبیبی مسئولیت جزایی نمی‌بیند (صنعانی، المصنف، ج9 ص472). چنین دیدگاهی در باره مسئول نبودن طبیب در چنین مواقعی، از دیگر تابعین مکه و مدینه، چون عمرو بن دینار و ابن‌شهاب زُهری  نیز نقل شده است (همان اثر، ج9 ص471-472).

عمر بن عبدالعزیز خلیفه اموی (حک. 99-101ق) که در باره مسئولیت طبیب به تدوین قوانین عمومی می‌اندیشید، به نقل از پیامبر (ص) چنین آورده است:

” أیما متطبب لم یکن بالطب معروفاً یتطبب علی أحد من المسلمین بحدیده النماس المثاله، فأصاب نفساً فما دونها، فعلیه دیه ما أصاب”.

یعنی: “اگر فردی مدعی طبابت که به فن پزشکی شهره نباشد، با تیغ برنده جراحی به فردی آسیبی زند، در حد گرفتن جان یا کمتر از آن، مسئولیت دارد و باید دیه بپردازد ” (صنعانی، المصنف، ج9 ص470؛ ابن‌ابی‌شیبه، المصنف، ج2 ص435، ج5 ص420؛ ابوداوود، سنن، ج4 ص195).

در متن مشهور به توحید مفضل، فارغ از گفت‌وگویی که در باره انتساب مضامین آن به امام صادق (ع) وجود دارد، به عنوان بازتابی از گفتمان قرون نخست هجری در باره عملکرد طبیب، باید به موضعی اشاره کرد که گفته شده است “طبیب شکم بیمار را می‌شکافد، همان گونه که خیاط پارچه‌ای را برای دوختن قبایی می‌شکافد. طبیب به درون شکم شکافته می‌نگرد و در آن دست خود را فرو می‌برد تا بیمار را معالجه کند (توحید المفضل، ص74).

افزون بر جراحی، به عنوان بخشی دیگر از عملکرد طبیب که به تصرف مستقیم پزشک در بدن بیمار مربوط می‌شود، در متون عصر آغازین اسلامی از شکسته‌بندی نیز سخن آمده است. از جمله در روایتی به نقل از عطاء بن ابی‌رباح (د 114ق) تابعی مکه، از شکسته‌بندی در زمره وظایف طبیب نام برده شده است (صنعانی، المصنف، ج9 ص256).

بخش دیگری از آنچه در سده نخست اسلامی در زمره عملکرد طبیبان جای می‌گرفته، نوع معالجاتی است که به عنوان خوراک‌درمانی انجام می‌گرفته است. بر اساس روایتی، اسحاق بن عمار از یاران امام صادق (ع) برای بیماری خود به طبیب مراجعه کرده و طبیب به او توصیه کرده است که شربتی ساخته شده از کشمش و عسل با طبخی مخصوص را به عنوان دارو مصرف کند (کلینی، الکافی، ج6 ص426؛ ابن‌بسطام، طب الائمه، ص61). در روایت دیگر، عمار ساباطی دچار غلبه بلغم بر مزاج خود شده و به سوی اَهرَن طبیب حجاز رفته و از او دستور غذایی گرفته است (برقی، المحاسن، ص538-539؛ کلینی، الکافی، ج3 ص417، ج6 ص349). هر دو صحابی، این رجوع خود به پزشک و دستور غذایی او را به امام (ع) عرضه داشته‌اند.

باز در متن مشهور به توحید مفضل، سخن از طبیبی است برای بیمار خود توضیح می‌دهد چه برای او مفید و چه مضر است و از بیمار انتظار می‌رود برای بهبود به توصیه‌های پزشک عمل کند و از پرهیزهای داده شده، بپرهیزد (توحید المفضل، ص84).

در منابع حدیثی اهل سنت نیز شماری از احادیث به نقل از پیامبر اکرم (ص) و اصحاب آن حضرت مضبوط گشته که در باره استفاده از خوراکی‌ها به مثابه دارو و در باره داروهای مجاز و غیر مجاز سخن گفته‌اند (مثلاً ابن‌ابی‌شیبه، المصنف، ج5 ص31-32؛ ابوداوود، سنن، ج4 ص3؛ ابن‌ماجه، سنن، ج2 ص1137-1138؛ ترمذی، سنن، ج4 ص383). در این کتب حدیثی، موضوع خوراکی‌ها و خواص دارویی آنها بخش مهمی از بخش مسمی به ” کتاب الطب ” را تشکیل داده است.

باید یادآور شد افزون بر توصیه به خوردن برخی خوراکی‌ها،  بحث پرهیز دادن از سوی طبیب نیز بارها در احادیث و اخبار مربوط به سده‌های نخست هجری طرح شده است (مثلاً کلینی، الکافی، ج2 ص259؛ ابن‌همام اسکافی، التمحیص، ص31؛ ابن‌شعبه، تحف العقول، ص300).

استفاده از داروی قیئ‌آور، نیز یک شیوه عملکرد نزد طبیبان بود و افزون بر آنچه در سخن از شیوه‌های معمول در طب عربی بدان اشاره شد، به طور جداگانه نیز در روایاتی به بحث نهاده شده است. از جمله در حدیثی از امام کاظم (ع) و در سخن از بیمار شدن آن حضرت در زندان هارون، چنین آمده است:

” إنی اشتکیت، فأرسل ألی محمد بن إبراهیم بطبیب له. فجاءنی بدواء فیه قیئ …”.

یعنی: ” من بیمار شدم و محمد بن ابراهیم (از امرای عباسی) پزشک خود را نزد من فرستاد. او برای من دارویی آورد که موجب قیئی شود …” (کلینی، الکافی، ج8 ص109).

افزون بر آنچه ذکر شد، در زوایایی از منابع به استفاده از شیوه‌هایی دیگر مانند جانوردرمانی نیز اشاره شده است. از جمله در حدیثی نبوی آمده است که طبیبی از پیامبر (ص) در باره قورباغه‌ای پرسیده است که او را در دارو نهند و پیامبر (ص) او را از کشتن قورباغه پس از استفاده منع کرده است (طیالسی، مسند، ص163؛ ابن‌ابی‌شیبه، المصنف، ج5 ص62؛ احمد بن حنبل، مسند، ج3 ص453، 499).

از دو سده نخست هجری؛، روایت‌های متعددی در دست است که حکایت از کاربست آزمایش ادرار برای تشخیص بیماری از سوی طبیبان دارد؛ چنین روایاتی در ارتباط با شخصیت‌هایی چون عمر بن عبدالعزیز (د 101ق)  خلیفه اموی و سفیان ثوری (د 161ق) عالم نامدار کوفه نقل شده است (ابن‌سعد، الطبقات الکبری، ج5 ص404؛ ابن‌مقری، المعجم، ص76).

از مجموع آنچه یاد شد، می‌توان با وضوح و قاطعیت نتیجه گرفت که درک موجود از طبّ و عملکرد طبیب در سده‌های نخست هجری در عصر پیامبر (ص) و عصر حضور ائمه (ع) در محافل عالمان و فرهیختگان، طب به مثابه یک دانش تجربی بوده و شیوه‌های درمانی مورد استفاده از سوی طبیبان نیز برپایه فیزیولوژی بدن انسان و تأثیر نهادن فیزیکی بر آن استوار بوده است.

به عنوان تکمله‌ای بر این بخش باید گفت در سخن از آغاز نبوت پیامبر اسلام (ص) حکایتی در باره تعامل مشرکان با پیامبر (ص) در برخی منابع وجود دارد که در آن دفع جن‌زدگی از مصادیق ” طب ” شمرده شده است؛ هرچند که در اصل روایت برای اجرا کننده چنین چاره‌ای، تعبیر طبیب به کار برده نشده است. پیشتر از طریق قرآن کریم می‌دانیم که مشرکان پیامبر (ص) را به جن‌زدگی متهم می‌کرده‌اند (طور/29؛ قلم/2، 51؛ تکویر/22). هر چه بود، روایت مورد اشاره این است که مشرکان به پیامبر (ص) گفتند:

” وإن کان هذا الذی یأتیک بما یأتیک به رئی تراه، قد غلب علیک فربما کان ذلک، بذلنا أموالنا فی طلب الطبّ لک، حتی نبرئک منه أو نعذر فیک”.

یعنی: اگر آن کس که برای تو می‌آورد، آنچه را می‌آورد جنی باشد که بر او ظاهر می‌شود و گاه چنین پیش می‌آید، ما اموال خود را بذل می‌کنیم تا طبّ (درمان) لازم را برای تو بجوییم تا تو را از آن مبرا کنیم (و اگر درمان پاسخ نداد، دست کم) معذورت بداریم” (ابن‌اسحاق، السیره، ج4 ص178؛ ابن‌هشام، السیره، ج2 ص131؛ طبری، تفسیر، ج15 ص164).

در عبارتی که از زبان عبدالرحمن بن مهدی (د 198ق) از نقادان رجال حدیثی نقل شده، وی یادآور می‌شود که ناقد می‌توان دروغزن بودن راوی را تشخیص دهد، ” همان گونه که طبیب، فرد مبتلا به جنون را بازمی‌شناسد ” (ابن‌ابی‌حاتم، الجرح، تقدمه ص252؛ ابن‌عدی، الکامل، ج1 ص109).

بر اساس این روایت‌ها، باید بپذیریم که تعبیر ” طبّ ” برای معالجه جن‌زدگی، یا به تعبیر امروزی روانپزشکی نیز کاربرد داشته است.

 

 

 

پی‌نوشت:

[1] vrač

[2] به سبب وهن‌آمیز عبارت در باره پیامبر (ص)، ترجمه انجام نگرفت.

[3] Agaricus

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.