ماکس وبر و طوفانهای تردید در وادی الهیات
نرگس سوری در یادداشت زیر صورتبندی ماکس وبر از نسبت علم و الهیات را چنین گزارش داده که اگر فلسفه در دوره باستان با ارجاع به اندیشههای کسانی مانند افلاطون و سقراط، سودای دستیابی به حقیقتِ راستین یا وجودِ حقیقی را داشت. چنانچه شاه-فیلسوف افلاطون که به عالم مثُل ره یافته میبایست به میان زندانیان غار بازگردد تا آنها را که اسیر سایهها و ظواهرند برهاند و به حقیقت راستین رهنمون کند، اما امروزه علم هیچ معنا و رسالتی نمیتواند داشته باشد زیرا به مهمترین پرسش بشر یعنی “چه باید کرد” و “چگونه باید زندگی کرد” پاسخی نمیدهد و تأکید میکند علم دیگر نمیتواند و نمیباید که سودای پاسخ دادن به پرسش “چه باید کرد” را داشته باشد. بر این مبنا ماحصل پژوهشهای علمی نمیتواند باید و نبایدهای هنجارین و اخلاقی باشد و نیز نمیتواند به مسئله ارزشیِ معنای زندگی پاسخ دهد. در نتیجه دانشمندِ دورهِ مدرن نمیتواند در جایگاه شاه-فیلسوف افلاطونی قرار بگیرد.
تنش بین علم و رستگاری دینی: یک صورتبندی وبری
دانش مدرن خصوصاً علوم انسانی ماهیت خود را تا حد زیادی در واکنش به الهیات و اسکولاستیکی که میراثدار آن در قرون وسطی بود، تعریف کرد. تمایز میان بنیانهای معرفتشناختی و هستیشناختی دین و علم یکی از عمدهترین جدالهای دانش مدرن اعم از فلسفه، جامعهشناسی، روانشناسی، علم سیاست و… است. در بین جامعهشناسان کلاسیک یک صورتبندی دقیق این جدال را میتوان در مباحث ماکس وبر جستجو کرد؛ آنجا که او در بحثی تحت عنوان “دانش به مثابه حرفه” مترصد است به این پرسش پاسخ دهد که رسالت علم در دوره مدرن چیست؟
او قائل به نوعی چرخش در مواضع و ماهیت دانش در دوره مدرن است و مرز آن را با دانش کلاسیک در دوره باستان و حتی دوره رنسانس متمایز میکند. به زعم او فلسفه در دوره باستان با ارجاع به اندیشههای کسانی مانند افلاطون و سقراط، سودای دستیابی به حقیقتِ راستین یا وجودِ حقیقی را داشت. چنانچه شاه-فیلسوف افلاطون که به عالم مثُل ره یافته میبایست به میان زندانیان غار بازگردد تا آنها را که اسیر سایهها و ظواهرند برهاند و به حقیقت راستین رهنمون کند. در دوره رنسانس نیز علیرغم اینکه بنیان دانش بر عقلگرایی و تجربهگرایی نهاده شد و آزمایشهای عقلی و تجربی به عنوان یک ابزار اصلی رسیدن به شناخت اعلام گردید اما خردورزان این دوره نیز دانش تجربی را میانجی دست یازیدن به طبیعت واقعی یا هنر واقعی قلمداد میکردند.
هنوز در این دوره دانش پیوندهایی با الهیات دارد چنانچه میتوان تأثیر غیرمستقیم پیوریتانیسم و پروتستانتیسم را بر برخی از دانشمندان ردیابی کرد. آنان دانش تجربی را راهی به سوی شناخت خدا و کبریای او تلقی میکردند و گمان میداشتند که از طریق تفحص در عالم طبیعت میتوان نشانگانی از “خدای پنهان” را یافت.
وبر پیشتر میآید و حتی سودای دانش مدرن را از آنچه در عصر روشنگری برای آن تعریف شده بود یعنی ابزاری که رسیدن به خوشبختی و سعادت انسان را تضمین میکرد، متمایز میکند. او تصریح میکند که با تسریع پروسه بروکراتیزاسیون و تخصصی شدنِ دانش در دروه مدرن تمام اهدافی را که پیشتر علم خود را وقف آن میکرد، کنار نهاده شده است و به این اهداف با نوعی بدبینی نگریسته میشود. چنانچه وبر مکرراً با طعنه تأکید میکند که امروزه جز چند “کودک ِبزرگ” در آکادمیها کسی به این نمیاندیشد که علم را میانجی دستیابی به حقیقت، واقعیت، طبیعت یا خدای راستین قرار دهد. او به نقدهای رادیکال نیچه به کسانی که علم را دستاویز رسیدن به سعادت قرار دادهاند، ارجاع میدهد و تصریح میکند علم دیگر معبری نیست که انسان را به خوشبختی برساند. از سوی دیگر اینک علوم طبیعی و تجربی دیگر در جستجوی نشانگان خدای پنهان نیستند و با دامن زدن به پروسه افسونزدایی به رخت بربستن هرگونه رمز و رازی از جهان دامن زدهاند. تا آنجا که در آکادمیهای آلمان، عالم مُثل افلاطونی به عنوان سایه و اوهام و آنچه که افلاطون سایه میپنداشت به عنوان یگانه واقعیت زندگی بشر در نظر گرفته میشود.
وبر در چنین وضعیتی میپرسد که امروزه علم چه چیزی را میتواند به بشر ارزانی کند و چه رسالتی میتوان برای آن قائل شد؟ او در پاسخ به تولستوی ارجاع میدهد که میگوید علم هیچ معنا و رسالتی نمیتواند داشته باشد زیرا به مهمترین پرسش بشر یعنی “چه باید کرد” و “چگونه باید زندگی کرد” پاسخی نمیدهد. این گزارهای است که وبر از تولستوی میپذیرد و تأکید میکند علم دیگر نمیتواند و نمیباید که سودای پاسخ دادن به پرسش “چه باید کرد” را داشته باشد. بر این مبنا ماحصل پژوهشهای علمی نمیتواند باید و نبایدهای هنجارین و اخلاقی باشد و نیز نمیتواند به مسئله ارزشیِ معنای زندگی پاسخ دهد. در نتیجه دانشمندِ دورهِ مدرن نمیتواند در جایگاه شاه-فیلسوف افلاطونی قرار بگیرد و اگر چنین کند صداقت روشنفکری خود را باخته است.
این مسئله است که وبر خصوصاً در مورد جامعهشناسی مطرح میکند و آن را در زمره دانشهای وجودی میداند و نه دانش هنجاری. بدین معنا که جامعهشناسی صرفاً میبایست به شناخت علمی و فارغ از قضاوت ارزشی بپردازد و از اینکه بخواهد “دستورالعملی” برای زندگی بشر باشد اجتناب کند و این یعنی مطلقاً سودای دانش هنجاری بودن را نداشته باشد. پس آیا علم در دوره مدرن یکسره به بیهودگی گراییده و دیگر هدفی را جستجو نمیکند؟ پاسخ وبر البته منفی است و به سه دستاورد علم مدرن برای بشر اشاره میکند: نخست اینکه این علوم امکان تسلط انسان بر زندگی و طبیعت را فراهم آوردهاند. دوم اینکه ابزار و انضباطی برای اندیشیدن به دست دادهاند و سوم اینکه علم میتواند “روشنگری” کند. اما این پرسش به میان میآید که آیا روشنگری کردنِ علم در دوره مدرن شبیه راهبری کردن شاه-فیلسوف در دوره باستان است؟ وبر قاطع پاسخ میدهد که خیر و روشنگری کردن بدین معناست که علم میتواند مسئله مناسب بودن وسایل برای رسیدن به هدف معینی را بررسی کند و نیز میتواند در مورد پیامدهای ناخواسته اهداف کنشگران به آنها هشدار دهد اما هرگز نمیتواند آنها را ملزم به انتخاب کند و باید و نباید مشخصی را برای انسان تعیین نماید.
وبر صراحتاً اعلام میکند که مسئولیتِ انتخاب بر عهده خود فرد است و علم نمیتواند به او بگوید که چه کاری را میبایست انجام دهد. اما به چه دلیل وبر تا این حد اصرار دارد که علم نمیتواند به قلمرو گزارههای هنجارین وارد شود؟ این امر تا حدی ریشه در فهم او از دوره مدرن و البته معرفتشناسی خاص وبر دارد. او با بیانی استعاری وضعیت دوره مدرن را چنین ترسیم میکند که گویا تمام خدایان و الهگان پیشین یکبار دیگر سر از گورهای خود بیرون آوردهاند و اینبار در قامت ارزشهای متعارض به ستیز و جدال با یکدیگر برخاستهاند. بنابراین یک مشخصه دوره مدرن ستیز نظامهای ارزشی متضاد است که هرگز صلحی در پی آن نخواهد آمد و بشر در این وضعیت لاجرم میبایست بین این ارزشها دست به انتخاب بزند و به اصطلاح وبر هرکس باید خدا و اهریمن خود را بسازد. علم نمیتواند بین نظامهای ارزشی متعارض به قضاوت بنشیند زیرا اصول عینی خود را نقض میکند و در دام متافیزیک میافتد. یک اصل اساسی علم مدرن بررسی “بدون پیشفرض” مسائل است و اگر علم به قضاوت بین نظامهای ارزشی بپردازد این اصل بنیانی خود را نقض کرده و به قلمرو الهیات وارد شده است. البته این بدان معنا نیست که وبر در مرحله انتخاب مسئله مبنا قرار دادن “ربط ارزشی” را نمیپذیرد اما بعد از آن هرگونه دخالت دادن پیشداوریها و قضاوتهای ارزشی در بررسی موضوع را خیانت به اصول علمی میداند. اما به دلیل دیگری نیز وبر اینکه علم بتواند خصلتی هنجارین داشته باشد را نفی میکند و آن اینکه به دلیل گستردگی و تکثر واقعیت و نیز محدودیت ذهن انسان لاجرم او میبایست بسته به ربط ارزشی خود تنها جزئی از واقعیت را مورد بررسی قرار دهد زیرا در غیر این صورت در دام کلیگویی خواهد افتاد. بر این اساس ماحصل علوم تجربی، شناختی جزئی و خاص از واقعیت و هستی است و نمیتواند دانشی کلی و عام تولید کند. دقیقاً به همین دلیل علم نمیتواند به پرسش معنای زندگی پاسخ دهد زیرا به تصریح او: «عصری که میوه درخت معرفت را چشیده باشد محکوم است بداند که نمیتواند بر اساس نتایج تحلیل جهان، معنای ِجهان را دریابد…و نیز باید بداند که حاصل دانش تجربی روزافزون ما هرگز نمیتواند دیدگاهی کلی به زندگی و جهان باشد.»
وبر بر اساس چنین دریافتی تأکید میکند که جامعهشناس نه میتواند شاه-فیلسوف افلاطونی باشد و نه یک پیامبر. در نتیجه گزارههای هنجاری و اخلاقی را تنها میتوان در مذاهب ایجابی جستجو کرد. زیرا از نظر وبر اگر جایی بتوان جزمیات و اصول قطعی را یافت جز در قلمرو الهیات نخواهد بود و علم هرگز نخواهد توانست جزمیاتی برای زندگی بشر بدو ارزانی دارد. از این جهت وبر خطاب به آکادمیسینهایی که نمیتوانند سرنوشت محتوم علم مدرن را بپذیرند و آلام و اضطرابهای برآمده از چنین تعارض ارزشی را برتابند میگوید: به آغوش پر مِهر کلیسا بازگردید و بدانید که در آستانه آن برای اینکه به جزمیات و یقینیات مطلوب خود دست یابید باید در وهله اول عقل خود را قربانی کنید. او خطاب به آکادمیسینهایی که در ساحت علم درنگ میکنند و مدام پرسشهای هنجارین مطرح مینمایند، میگوید: برای یافتن پاسخ چنین پرسشهای هنجارینی به پیامبر یا منجی رجوع کنید و البته یقین داشته باشید که در دوره مدرن هرگز چنین کسانی را نخواهید یافت. هر جامعهشناسی که از حدود قلمرو علم خویش عدول کند و خود را در کسوت یک پیامبر به دیگران بنمایاند بدین معنا که سعی کند به پرسش چه باید کرد و معنای زندگی پاسخ قطعی بدهد جز این نیست که صداقت روشنفکری را پایمال کرده است.
بر اساس صورتبندی که تا کنون ترسیم شد اینک میتوان به فهم تعارض علم و ایمان در بحث وبر ره یافت. چنانچه ملاحظه میشود وبر ساحت الهیات را ساحت جزمیات و امور قطعی تلقی میکند که هرگز شک و تردید را بدان راهی نیست. به زعم او الهیات مبتنی بر پیشفرضهایی است که از حیطه بررسی علم خارج است و بنابراین اگر دانشمند، الهیات را در مورد پیشفرضهایش مورد خطاب قرار دهد الهیات بدو پاسخ خواهد داد که این پیشفرضها به دنیایی تعلق دارد که علم را به آن راهی نیست. به همین دلیل در الهیات لاجرم مؤمن میبایست این توصیه سنت آگوستین را پذیرا شود که: “ایمان بیاور بدون دلیل حتی اگر آن را پوچ بدانی“. وبر بر این مبنا یک ویژگی بارز هر عمل مذهبی را قربانی کردن عقل قلمداد میکند. این در حالی است که ساحت علم ساحت جزمیات و کلیات نیست و مشخصه بارز آن به کار بستن انضباط فکری و شک و تردید برای فهم نقادانه امور است. به همین دلیل وبر تنش لاینحلی بین باور به علم و رستگاری دینی قائل میشود. البته باید توجه داشت وبر در قائل شدن به چنین تعارضی میراثدار روشنفکران عصر روشنگری است و آنجا که الهیات را جزمیات فارغ از تردید تصور میکند نجواهایی از فلسفه دکارت از آن شنیده میشود.
دکارت در رساله “گفتار در روش درست به کار بردن عقل” به تعبیر وبر سعی دارد تا انضباطی فکری برای رسیدن به شناخت یقینی در علم به دست دهد. او بدین منظور قاعدهای چهارگانه را مطرح میکند که اصل نخستین آن دلالت بر کاربست “شک دستوری” دارد و مستلزم تردید کردن به همه تصدیقات و حقایق پیشین است. اما نکتهای در بحث دکارت حائز اهمیت است و آن اینکه هر چند قاعده شک دستوری او بسیار رادیکال و در واقع متوجه همه باورهای انسان است اما الهیات را از این قاعده مستثنی میکند و آن را حقایق قطعی در نظر میگیرد که برتر از عقل انسان است و نمیتوان آن را تابع قوه استدلال کرد. دکارت تصریح میکند راه رستگاری دینی به یکسان برای نادان و دانا باز است و بنابراین او نیز مانند وبر تأکید دارد که الهیات ساحت یقینیاتی است که شک و تردید در آن راهی ندارد و بنابراین مؤمن دکارت نیز مانند مؤمن ِوبر جزمیات دینی را به واسطه ایمان و فارغ از استدلالهای عقلانی تصدیق میکند. در واقع بسیاری از روشنفکران عصر روشنگری و بعدها جامعهشناسان بنابر روحیه اسکولاستیکی که در قرون وسطی حکمفرما بود این گزاره را در مورد الهیات پذیرفته بودند که معرفت دینی از طریق عقل و شکی که از الزاماتِ فهم نقادانه است به دست نمیآید.
شک عقلانی معبری به رستگاری دینی
نوشتار حاضر مترصد است جدالی را در مورد این گزاره مطرح کند و این پرسش را به میان آورد که آیا به واقع ساحت الهیات فارغ از هرگونه شک و تردیدی است و معرفت دینی یکسره با استدلالهای عقلانی بیگانه است؟ روشنفکران دینی در طی سده اخیر تلاشهای زیادی در جهت عقلانیسازی امر دینی انجام دادهاند و فرضاً از این مسئله سخن گفتهاند که بنیان امر دینی به نحو فی نفسهای بر عقلانیت قرار دارد و بنابراین طرح تعارض عقل و ایمان درست نیست. نوشتار کنونی به دنبال تکرار صورتبندیهای رایج روشنفکران دینی نیست بلکه به دنبال پرداختن به مسئلهای است که بنابر دلایل مختلف دیگران آن را مسکوت باقی گذاشتهاند یعنی اینکه آیا میتوان چیزی مشابه شک دکارتی را در الهیات جستجو کرد؟ واضح است که این پرسش به صورت مشخص سعی دارد این گزاره رایج را به چالش بکشد که الهیات ساحت یقینیات محض است. اما در پاسخ به پرسش مذکور باید گفت در تفسیر مفسران هرگز نشانگانی از تردید در الهیات نخواهید یافت اما در کتاب مقدس با وزش سهمگین طوفانهای شک و تردید مواجه خواهید شد که بر جان هر مؤمنی رعشه خواهند افکند. نه اینکه گمان برید که کتاب مقدس صرفاً به دلیل داشتن گزارههایی از این دست که “تعقل ورزید” یا “در آیین پدران خود تردید کنید” نشانگانی از شک دکارتی را در خود دارد بلکه کتاب مقدس از این نیز فراتر میرود و سیمای رسولانی شکاک و مردد را ترسیم میکند. توجه داشته باشید نه سیمای مؤمنانی مردد بلکه رسولانی مردد و این وضعیت الهیاتی بسیاری از گزارههای فلسفی و جامعهشناختی در مورد دین را با چالش رو به رو میکند و البته با نیروی بس شگرفتتر خوانش رسمی از دین را نفی مینماید. شگفتی در این است که بخشی از کتاب مقدسی که به عنوان گزارههای جزمی و قطعی تلقی میشود در واقع به افشای تردیدها، تزلزلها و شکهای رسولانی پرداخته که وبر آکادمیسینهای در جستجوی یقینیات را به آنها ارجاع میدهد. وبر میگوید در جستجوی بایدها و نبایدهای قطعی هستید پس به پیامبر یا منجی مراجعه کنید و شگفتا که شما به قلمرو الهیات میگریزید و کتاب مقدس پرده از چهره رسولانِ شکاک خود برمیدارد.
در کتاب مقدس مکرراً به آیاتی برمیخورید که به رسول خود نهیب میزندکه: این حق است پس در آن تردید مکن.[1] اما تفسیر مفسران را بخوانید آنها هرگز نمیتوانند انکار کنند که این آیات صراحتاً خود پیامبر را مورد خطاب قرار داده اما تصریح میکنند که کتاب مقدس احتمال شک را مطرح میکند نه اینکه به واقع آن رسول شک کرده باشد و پرسش این است که اگر یک رسول شک و تردیدی ندارد چرا باید از آن برحذر داشته شود؟! اما کتاب مقدس افشاگری رادیکالتری را مطرح میکند که نمیتوان به سهولت آن را توجیه کرد آنجا که رسول خود را خطاب میکند: «اگر از آنچه به سوی تو نازل کردهایم در شک و تردیدی از کسانی که پیش از تو کتاب میخواندند بپرس قطعاً حق از جانب پروردگارت به سوی تو آمده است پس زنهار از تردیدکنندگان مباش.»[2] حیرتآورتر این است که خداوند خطاب به رسولی که دچار شک و تردید شده نمیگوید که بر بلندای کوهی بیا تا در آنجا با نمایاندن امری خارقالعاده به تو اطمینان دهم بلکه میگوید اگر آنچه را به تو تعلیم دادهام بر خردمندان عرضه داری آنها حق بودن و عقلانی بودن آن را تصدیق میکنند.
اما اینجا مسئله مهمی به میان میآید و آن اینکه رسولان در چه چیز شک میکردهاند و چرا این تردید در آنان راه مییافته است؟ نباید از مومنانی که فهم اشتباهی از بنیانهای الهیاتی دارند هراسید و بنابراین باید صراحتاً اعلام داشت که آن رسولان کلیت رسالت و دین برایشان محل تردید بوده و دچار کشاکشی وجودی بودهاند که آیا به واقع مورد خطاب خداوند قرار گرفتهاند یا نه وگرنه چه معنایی دارد که خداوندگار رسول خود را پیوسته مورد خطاب قرار دهد که دریافتهای تو اهورایی است و نه اهریمنی.[3] در آیه دیگری خطاب به رسول خود چنین میگوید: پروردگارت را عبادت کن تا آنگاه که به یقین برسی. شما میتوانید کتاب مقدس را بگشاید و ببینید که کلمه عربی “یقین” را برخی مترجمان به “مرگ” ترجمه کردهاند بدین صورت: پروردگارت را عبادت کن تا آنگاه که مرگ تو فرابرسد.[4] اما چرا مترجمان کلمه یقین را “مرگ” ترجمه کردهاند؟ زیرا میهراسند که این امر بر همگان افشاء شود که رسول ابتدا به ساکن یقین ندارد بلکه آن را طی فرایندی به دست میآورد. اما مسئله بعد این است که چرا رسولان دچار این تردیدها میشدهاند؟ زیرا برخلاف فهم عوامانه و حتی فهم برخی از روشنفکران دینی رسولان به جز یکی دو استثناء از طریق “تجلی بصری آشکار” به رسول بودن خود آگاه نمیشدهاند بدین معنا که فرشتهای در برابر آنها ظاهر شود و ساعت و لحظه آغاز رسالت را بدانها اعلام کند که اگر چنین تجلی آشکاری رخ داده بود قاعدتاً نمیبایست چنین تزلزل و تردیدی به آنها راه مییافت.
اینجاست که باید مهمترین پرسش الهیاتی به میان آید و آن اینکه یک رسول چگونه به “رسول بودن” خود اطمینان مییافته است؟ این سادهترین پرسش الهیاتی است که روشنفکران دینی به ضرورت طرح و تأمل در آن پی نبردهاند. همواره مسئله چگونگی اطمینان یافتن مؤمن به رسول در میان بوده در حالی که در وهله اول باید پرسید که یک رسول چگونه به خویشتن اطمینان پیدا میکرده است؟ این پرسشی است که اگر بتوان پاسخ درستی به آن داد بخشی از تعارض مسئله عقل و ایمان حل میشود. وبر میگوید چه میشود که مرید پیامبر را باور میکند، او پاسخ میدهد که ایمان میآورد و عقل خود را قربانی میکند. اما این مسئله در مورد خود رسول به چه نحو مطرح است آیا او نیز به خدا ایمان میآورد و عقل خود را قربانی میکند؟ یا سرانجام در آن کشاکش خردکننده شک و تردید، تسلیم ِایمان میشود و عقل خود را که به تردیدش وامیدارد، رها میکند؟ الهیات پاسخ میدهد هرگز. پس او چگونه از شک به یقین رهنمون میشود؟ الهیات پاسخ میدهد که به واسطه “بیّنه” و بیّنه در عربی به معنای دلیل و برهان آشکار است؛[5] این بدان معناست که ساحت ماوراء خود را از طریق “تجلیِ عقلانی” به رسول خود میفهمانده و جز استدلال عقلانی میانجی سیر او از شک به یقین نمیشده و این مشابه همان اصل شک دستوری دکارت است.
دکارت در قاعده نخستین خود پیرامون روش به کار بردن عقل تصریح میکند: «هیچگاه هیچ چیز را حقیقت نپندارم مگر آنکه درستی آن بر من بدیهی شود یعنی از شتابزدگی و سبق ذهن سخت بپرهیزم و چیزی را به تصدیق نپذیرم مگر آنکه در ذهنم چنان روشن و متمایز گردد که جای هیچگونه شکی باقی نماند.» مسئله این است که رسولان، رادیکالترین شکاکان دوره خویش بودهاند زیرا آنها نه تنها به هسته سخت سنت خویش تردید میکردهاند و آیین پدران خود را نابخردانه مییافتهاند بلکه حتی در دریافتها و الهامهای خود نیز تردید میکردهاند و برخلاف تصور همگان هیچ چیز را حقیقت نمیپنداشتهاند مگر آنکه با قوه عقل سلیم خود و به یمن برهان درستی آن را تصدیق میکردهاند. مومنان فراموش میکنند که آن پیامبری که به میان قوم خود آمده و با یقین رسول بودن خود را افشاء کرده پیش از آن روزهای طولانی را در غار تنهایی خویش تفکر و تأمل نموده است. باید توجه داشت خود دکارت به دلایل ایمانی و یا از ترس کلیسا قاعده شک دستوری را در مورد بنیانهای الهیاتی به کار نمیبرد در حالی که رسولان این قاعده را در مورد دریافتهای خود به کار میبردهاند.
اما خواهند گفت: الهیات شک دستوری را برنمیتابد وگرنه به چه دلیل رسول خود را نهیب میزند که تردید مکن؟ خواهم گفت: اگر برنمیتابید چونان کلیسا که هیچ خردمند شکاکی در دوره قرون وسطی از گزند شکنجههای آن در امان نبود با نخستین تردید، رسول خود را با عذابی دردناک توبیخ میکرد. در حالی که آن رسول مکرراً تردید میکرده و آن نهیب که میگوید تردید نکن نهیبی است که بعد از تشریح برهان و دلیل آمده است. زیرا به همان سان که دکارت تصریح میکند قاعده شک دستوری برای آن نیست که خردمند تا ابد در شک به سر برد بلکه برای آن است که بتواند به یمن آن معرفت یقینی را به چنگ آورد. بنابراین خود دکارت نیز بعد از آنکه به واسطه کاربست قاعده چهارگانه یقین حاصل آمد، تردید در آن را مجاز نمیداند. بر این مبنا آن رسولی نیز که به یمن تأمل خویش و تجلی عقلانی ماوراء بر او به برهان و دلیلی بدیهی و آشکار راه یافته دیگر مجاز به تردید نیست.
اینک بعد از این تفصیل بگذارید تا به جدال با وبر بازگردیم؛ چنانچه وبر میگوید شاید اگر آکادمیسینها از ساحت علم به “آغوش پر مهر کلیسا” بگریزند بتوانند آن آرامش تخدیری را که درآمیخته با جزمیات است، به چنگ آورند اما آغوش کتاب مقدس هرگز برای آنان پر مهر و بدون دلهره و اضطرابهای تکاندهنده نخواهد بود. و من برخلاف وبر خطاب به آکادمیسینهایی که در وادی علم دچار سرگشتگی یا لاادریگری شدهاند هرگز توصیه نمیکنم که به قلمرو الهیات بگریزند زیرا در این وادی طوفانهای سهمگین شک و تردیدی میوزد که اگر شما مافوق نخبه نباشید و نتوانید از پس جدالهای عقلانی برآیید، ممکن نیست به گزارههای یقینی در آن دست یابید. این وادی است که اگر در آن به خطای عقلانی دچار شوید اهریمن را به جای خدا خواهید نشانید و بنابراین نباید گمان کرد حتی با رجوع به کتاب مقدس به سهولت میتوانید بایدها و نبایدهای اخلاقی قطعی را بیابید. پس خطاب به آکادمیسینهای سرگشته باید گفت: به قلمرو الهیات وارد نشوید مگر آنکه در خود این توانایی فکری را ببینید که بتوانید از پس شکها تردیدهایش برآیید. از این جهت خطاب به دکارت که گمان میکرد راه رستگاری برای دانا و نادان به یکسان باز است باید گفت: در قلمرو الهیات تنها دانایان رستگار میشوند. این سخنی نیست که من خودسرانه بگویم خدای قلمرو الهیات آشکارا بانگ برمیآورد که: “قطعاً بدترین جنبندگان در نزد من کران و لالانی هستند که نمیاندیشند.[6]”
ارجاعات:
1- الحق من ربک فلاتکن من الممترین آیه 60 آل عمران
* فلاتک فی مریه منه انه الحق 17 هود
2- فان کنت فی شک مما انزلنا الیک فسئل الذین یقرءون الکتاب من قبلک لقد جاءک الحق من الربک فلاتکن من الممترین 94 یونس
3-انه لقول رسول کریم و ما هو بقول شیطان رجیم. 19 و 25 تکویر
4-واعبد ربک حتی یأتیک الیقین. 99 حجر
[5] -کافی است که سوره هود را در کتاب مقدس بخوانید آنجا سرگذشت رسولانی که به میان قوم خود آمدهاند و دعوی پیامبری خود را مطرح کردهاند روایت شده است. همه آن رسولان بدون استثنا خطاب به قوم خود که آنان را انکار میکنند، میگویند: ما دلیل و برهانی از جانب خدای خود داریم: قال یا قوم ارءیتم ان کنت علی بینه من ربی و اتانی منه رحمه. یا در سوره نحل صراحتاً گفته شده که: ما رسولان خود را با بینات و نوشتهها فرستادیم (بالبینات و الزبر و انزلنا الیک الذکر /آیه 44 نحل)
[6]-ان شر الدواب عند الله الصم البکم الذین لایعقلون. آیه 22 انفال
عالی بود
ولی هنوز اجمالی است و باید تفصیل یابد.
اگر غقل ارسطویی به ساحت الاهیات راه ندارد عقل کانتی نیز به این ساحت راه نمی برد.
عقل دینی با عقل مدرن تفاوت دارد.
آزمودم عقل دور اندیش را …
فوق العاده بود . برای اولین بار چنین نگاهی به دین را می دیدم