خلق جسم مطهر مکرم نبوی؛ گزارشی کوتاه از فرازی در کتاب “عنقاء مغرب” ابن عربی
محمدجواد ادبی[1] در این یادداشت به گزارش بخشی از کتاب “عنقا مُغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب” پرداخته است. وی معتقد است این کتاب زبانی روان، مملو از رمزوارهها و دلالتها به حضرت ختمی مرتبت دارد و افزون براین، از سویی دیگر نشانههای معنوی این کتاب ناظر به فرارسیدن دوران آخرالزمانی خاتمالاولیا و الاوصیا یعنی ختم ولایت مطلقه محمدی امام مهدی است.
به مکه شب همه شب را ستاره باریده است
شگفت واقعهای تا که یا که نشنیده است
خبر ز وادی نجوا دو واحه این طرف است
به چار سدره از آن سو قبیله معترف است
قراولان شفق تا سپیده برآنند
تمام قافلههای رسیده برآنند
منت به شیوه برادر کنایه میگویم
ز قول کاهنه کوهپایه میگویم
شد آن جیش ملک روح را فرود آرند
ز پشت زین، شب مجروح را فرود آرند
که هان، بشارت موسی، روایت تبشیر
هلا تلاوت رؤیا، حلاوت تعبیر
همان نشاط طلوع از دم دوباره صبح
هلا ستاره احمد (ص)، هلا ستاره صبح
به تیغ سرخ سحر رخنه در شب داجی
طلوع آتش جاوید کوکب ناجی[2]
کتاب (عنقا مُغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب) به عقیده نگارنده که بیش از دو دهه متوالی است روزان و شبان غور در فتوحات مکیه را فرو ننهاده و مدرس فصوص را هماره برپاداشته کتابی است که در عین زبانی روان، مملو از رمزوارهها و دلالتهایی میباشد که از سویی به حضرت ختمی مرتبت(ص) اشارت میکند و از سویی نشانههای معنوی ناظر به فرارسیدن دوران آخرالزمانی خاتمالاولیا و الاوصیا یعنی ختم ولایت مطلقه محمدی امام مهدی(عج) را گوشزد مینماید…
گرچه چون دارای مَشرق مُشرقش دیدم
ضمیر لیک چون عنقای مغرب بس غریبش یافتم[3]
متن ذیل درنگ بسیار کوتاهی است ناظر به حقیقت محمدیه و در عین حال خلق جسمانی پیامبر از متن کتاب فوق[4] که برای شما خوانندگان گرانقدر به ترجمه دوست فاضلم دکتر امیرحسین اللهیاری انتخاب شده است و ناگفته نماند که نگارنده هنوز سودای ترجمه این کتاب را نیز در سر دارد تا برخی فرازها روانتر ترجمه و فهم شود.
و زمانی که وجود محمدی، بدین مرتبه والا برسید و اصل جامع تمام خلایق گردید و آن ردای شکوه را که سزاوار غیرِ او نبود، درپوشید؛ خداوندِ سبحان، او را در صورتی نافِع، مقام داد و عدلی دگر بخشید و فضلی دگر و جمعی دگر و فصلی دگر.[5]
اگر سؤال کنند که اصل خلایق کیست و یا اصل انسانیت چیست؟ هر کس در مکتب فکری خود به این سؤال پاسخی میدهد. پاسخ ابن عربی آن است که اصل انسانیت وجود مبارک پیامبر است.
چه غم دیوار امت را که دارد چون تو پشتیبان چه باک از موج بحر آن را که باشد نوح کشتیبان[6]
اصل خلقت و معیار انسانی که باید بر اساس آن باقی انسانها را سنجید، پیامبر است. پیامبر ظاهری به همراه صفات و خلق و خوی محمدی که برترین بهره را از حقیقت محمدیه دار از همین جهت ابن عربی اذعان دارد: (و کان الاصل الجامع لجمیع البریه) [7] او اصل تمام خلایق شد مجد تنها برای پیامبر معنا دارد
من به صورت گرچه به آدم زادهام لیک معنا جد جد افتادهام[8]
گویی “فتبارک الله احسن الخالقین” در ظاهر برای آدم گفته شده است اما حقیقت “تبارک” برای خلق پیامبر گفته شده است.
در همه ادیان چه ابراهیمی و چه غیر ابراهیمی سرمنشأ خلق به لحاظ جسمی و روحی، جسم و روح پیامبر یا مؤسس آن دین است، از ماهاویرا در آیین جین تا حضرت عیسی و از زردشت تا حضرت موسی همه بر این نسق هستند، اما نکته آن است که وقتی در جریان ادیان ابراهیمی در مسیر اکمال مفهوم نبوت و رسالت قرار میگیریم آنچه خوبان همه دارند در حضرت ختمی مرتبت به مقام (جمع الجمعی) فراهم میآید و آنگاه گویی هر تجلی در پیش از آن وجود عزیز، جلوهای میشود که ما را به خورشید بی فروغ جاودانه آن دردانه خداوند میرساند[9] و چه خوش ابن عربی در ترجمان الاشواق گفت:
قد اَعجَزَت کُلَّ عَلا بِمِلّتِنا و داودیّا و حِبراً ثُمَ قِسیسا
همه پیرانِ عاقل، مانده در احوالِ او حیران ز داوود و یهود و گبر و از ترسا و قسیسا[10]
یُحیی اِذا قَتَلت بآللَّحظِ منطقها کاَنّها عند ما تُحیی به عِیسی
به چشمی میکشد وانگه به حرفی زنده میدارد لبش آن میکند با ما که با عاذر[11] دَمِ عیسی[12]
هر چه از او برمیآید از صورت تا رفتار عادلانه است و از فصل تا جمع همه و همه نافع …
ابن عربی در فصوص میگوید خداوند در صورت انسان کامل شئون متنافر را جمع کرده است وحیرت در این میان چیزی نیست جز نوعی تلقی در اذهان ما که پس از مشاهده وجودِ همزمان امور متنافر حاصل شده است. در واقع ما هر چه به انسان کامل نزدیکتر شویم، جمع امور متنافر در ما آسانتر میشود.. ابنعربی اینجا از مقام جمع و فصل با هم برای پیامبر یاد میکند یعنی آبهای شور و شیرین هستی در انسان کامل بر هم آمده میشوند و آشتی میکنند همان که قران میفرماید: (مرج البحرین یَلتَقیان)[13].
وی در فصوص الحکم در فص ادریسی نیز به این روایت اشاره میکند که پیشتر آن را در فتوحات مکیه مطرح کرده که از ابوسعید خراز پرسیدند:
بِمَ عرفتَ الله؟
به چه چیز خدا را شناختی؟
او پاسخ داد: بِجَمعِه بین الاضداد
وی میگوید: قال الخراز رحمه الله و هو وجهٌ من وجوهِ الحق و لسانٌ من السنته، ینطقُ عن نفسه بان الله لا یعرف الا بجمعه بین الاضداد فی الحُکمِ علیه بها.[14] که این همان مقام حیرت است. یعنی همان تضاد همزمان، پس خدای تعالی شناخته نمیشود مگر با نسبت دادن همزمان اضداد به او.
حیرت بضروره شکل یک حرکت دورانی را به خود میگیرد و انسان حائر (در حیرت) حرکت دورانی دارد. این امر ضرورتاً همین گونه است چرا که حرکت این شخص انعکاس دهنده دوران تجلی الهی است از حال احدیت حضرت محسوسات نزول کرده و در مجالی اشیاء و حوادث ظهور میکند آنگاه دوباره به حضرت عدم تعین باز میگردد. انسان حائر هم همین چرخه را دارد مسیر او بالله و الی الله و من الله است.[15] و فی الواقع آدمی در برابر حضرت ختمی مرتبت به این حیرت دچار میشود. این نکته را ابن عربی در فقره بعدی به صراحت و متانت معنایی خاصی گوشزد میکند و میگوید:
و حق، خواست تا چنان که اِکرام درونیاش را کامل کرده، اِکرام ظاهریاش را هم تمام نماید؛ پس در عالَمِ ظاهر، پس از پایانِ دورهای که پایانش به آغازش درمیپیوست و در میانه، کامِل بود، برایش صورتی مجسم ساخت و آن جِسمِ اِکرام شدهٔ پاک را (محمّد) نامید و پیشوای تمام خلق و سرور جهانیان قرار داد و زبان امر را در ظاهر آن تن بگذاشت و فرمود: «اینک منم سرور فرزندان آدم و فخر نمیفروشم». سپس ایشان را نسیم آموزشی فروفرستاد و بدان جمله بیامرزید[16]. آنگاه نظری کرد و فرمود:”انما انا بشرٌ”.
شیخ اکبر درباره خلق زمانی پیامبر به زمان انفسی و دورانی اشاره میکند و معتقد است درست است که (جسم اکرام شده پاک) پیامبر در زمان ظاهری یعنی در کم متصل غیر قار الذات خلق شده اما در حقیقت در بستری بیرون از زمان آفاقی در ساحت زمان انفسی و دورانی، در کیف غیر متصل قار الذات خلق آن حضرت رخ داده که وی با این تعبیر از آن یاد میکند: “دورهای که پایانش به آغازش درمیپیوست و در میانه کامل بود،. وی بحث را ادامه میدهد و میگوید:
و سمی سبحانه و تعالی ذلک الجسم المکرم المطهر محمداً و جعله اِماما للناس کافه، و للعالم سیداً.[17]
و آنگاه جسم کامل پیامبر محمد (ص) نامیده شد و پیشوای تمام خلق و سید جهانیان، همان که فرمود: “انا سید ولدِ آدم و لا فَخرا” ابن عربی مقام رسول بودن پیامبر را همراه با موقعیتی قرار میدهد که: “اِنما انا بشراٌ مِثلُکُم” درباره آن، با هم صدق میکند یعنی او در مقام حقیقت وجودی، برترین آدمیان است و در عین حال در ظاهر آدمی چونان همه.
فَقُلتُ لاتَعجَبی مِما تَرَینَ فَقَد اَبصَرتِ نَفسَکِ فی مِرآه انسان
بگفتم که در تو چنانم غریق، که دیدار من عین دیدار توست
از این روست خود گر به من بنگری، در آیینه گویی نظر کردهای![18]
ابن عربی در فص شیثی به همین حقیقت دو وجهی جایگاه انسان کامل اشاره میکند و میگوید: “فَهُوَ مِرآتُکَ فی رویت نَفسِکَ و انت مرآته فی رویته أسمائه و ظهور احکامها”[19]: پس خداوند آینه تو است که نفس خود را در آینه خدا میبینی این بدان معناست که خداوند آینه توست که روبروی تو ایستاده است. نکته مهم این بحث آنست که در تعبیری شطحآمیز ابنعربی میگوید انسان کامل که میطلبد نفس خود را ببیند و بشناسد، خود را در آینه خدا میبیند. همان انسان کاملی که از سوی دیگری چونان مابقی آدمیان به لحاظ ظاهری تعریف میشود.
درست است که در هفدهم ربیع الاول نبی گرامی (ص) به دنیا آمد اما باطن این زمان، ورای ظاهر این زمان است و خلق نور محمدی در زمان دهریست که ابن عربی بدان اشاره میکند و نکته آنکه زمان انفسی از صفت کمال نیز برخوردار است.
از این روست که گفتیم ما مثالی از اوییم و او تمثال ماست. تقدس، همه اوست و تجنس، همه اوست و پیشرو، همه اوست و ما پیروانیم. و صادق، همه اوست و ما مصدقانیم.
ابن عربی به این سؤال پاسخ میدهد که نسبت میان ما و پیامبر چیست؟ ما مثالی از اوییم و او تمثال ماست “کُنا له مِثالُهُ و کان لَنا تِمثالا” ما به اندازهٔ محبتمان و به اندازه درک موقعیت نبوی و تقربمان به آن حضرت، مثال او هستیم و حضرت ختمی مرتبت (ص) ُتمثال بشریت است. یعنی هرچه آدمی در مراتب نُبُوات پیشتر رود، مثال خالصتری از خواهد بود. حال که او تمثال بشریت است، تقدس همه او راست و از آن اوست او پیشرو همه اوست و ما پیروانیم و صادق همه اوست و ما مصدقانیم.
امید آنکه این درنگ کوتاه از کتاب عنقاء مغرب در روز میلاد سرور کائنات گرمای معرفت قلب ما را کمی بیفزاید.
ارجاعات:
ابن عربی، 1399، ترجمان الاشواق، ترجمه امیر حسین اللهیاری، چاپ اول، تهران، مولی.
ابن عربی، 1399، عنقاء مغرب فی ختم الاولیاء و شمس المغرب، ترجمه امیر حسین اللهیاری، چاپ اول، تهران، مولی.
توشیهیکو ایزوتسو، 1394، صوفیسم و تائوئیسم، ترجمه محمدجواد گوهری، چاپ ششم، تهران، روزنه.
محمد داوود قیصری،1375، شرح فصوص الحکم، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، چاپ اول، تهران، شرکت انتشارات علمی فرهنگی.
[1] ابن عربی پژوه و استادیار مدعو دانشگاه تهران
[2] مثنویی علی معلم دامغانی
[3] خاقانی
[4] مرواریدی به امتداد رقایق محمدی به تمام حقایق
[5] ابن عربی، عنقا مغرب، ترجمه امیر حسین اللهیاری، ص 68
[6] گلستان سعدی
[7] ابن عربی، عنقا مغرب، ترجمه امیر حسین اللهیاری، ص 161
[8] مثنوی معنوی
[9] فانک باعیننا (سوره یطورآیه 48)
[10] ابن عربی، ترجمان الاشواق، ترجمه امیر حسین اللهیاری، ص. 20
[11] مردی بی ایمان که منقول است چهل سال پس از مرگ، عیسی ناصری او را زنده کرد.
[12] همان، ص. 18
[13] سوره الرحمن. آیه 19
[14] داوود قیصری، شرح فصوص الحکم، به تصحیح سیدجلال الدین آشتیانی، ص.552.
[15] ایزوتسو، صوفیسم و تائوییسم، ترجمه محمدجواد گوهری، ص.200.
[16] ثم نزل لهم تعلیما فاغتفر
[17] ابن عربی، عنقا مغرب، ترجمه امیر حسین اللهیاری، ص 161
[18] ابن عربی، ترجمان الاشواق، ترجمه امیر حسین اللهیاری، ص. 38.
[19] ابن عربی، فصوص الحکم، شرح قیصری، تصحیح سید جلال الدین آشتیانی، ص.436.