مرگ اخلاقی عقل یا اغوای دینی

سیدیاسین حسینی: دو سنگرِ معرفت‌شناسیِ اخلاق در دو رویکرد و نگاه با هم کشاکش دارند: نگاه عقلانی و نگاه وحیانی. آیا رستگاری اخلاقی و انسانی را باید در اخلاق وحیانی جُست یا در اخلاق عقلانی؟ این دو رویکرد تا چه میزان همدیگر را پوشش می‌دهند؟ آیا اخلاق در چارچوب فقه و قانون معنا می‌پذیرد یا فقه و قانون در چارچوب اخلاق؟

رویکردهای نظری به اخلاق

درکشاکش مبانی معرفت‌شناسی ایدآلیسم هگلی و هگلیان جوان با ماتریالیسم و ماتریالیست‌انگارهایی نظیر مارکس و مارکسیست‌ها، می‌توان دو رویکرد وحیانی و عقلانی به اخلاق را واکاوی کرد و در هر دو سوی مناسبات اجتماعی و روابط اجتماعی، معرفت‌شناسی اخلاقی متناسب با آن را سنجید و شناسایی کرد. در رویکرد هگل و هگلیان می‌توان تفکر و ایده را خالق واقعیت دانست، تفکر در قالب ایده و اخلاق ذهنی تحول پیدا می‌کند و به ذهنیتی مستقل تبدیل می‌شود و اخلاق متناسب با خود را در جامعه بین مناسبات اجتماعی بروز و برساخت می‌کند.

در رویکرد و جهان‌بینی مارکسیستی ریشه‌های اخلاقی کاملاً متفاوت بروز می‌یابد و این ایدئولوژی‌های اجتماعی هستند که فرم دینی به تن اخلاق می‌کنند و اخلاق را نه ذهنی بلکه عینی در آرایش اجتماعی درون مناسبات اجتماعی جای می‌دهند، این ایدئولوژی‌های اخلاقی متناسب با وضعیت مادی انسان در ارتباط است و نحوه مواجهه عقلی با این صورت از اخلاق می‌تواند به استهلاک انسانی فرد در جامعه سرایت کند.

اما در این کشاکش آیا تقدم انضباط وحیانیِ اخلاق بر انضباط عقلانیِ اخلاق، مرگ اخلاقیِ عقل محسوب می‌گردد یا اغوای دینیِ عقل؟

آیا سعادت انسان مشروط به جلب رحمت الهی از طریق توسل به دعا و مناجات است (دین تاریخی) یا مشروط به سعی و جهد شخصی انسان و اصلاح اخلاقی او (دین عقلانی)؟

آن چنان که گفته شده است دین به دو صورت در جامعه بروز می‌کند:

  1. دین کلیسایی، دین مبتنی بر وحی یا دین پرستش
  2. دین اخلاقی ناب برخاسته از احکام عقل.

اولی طبیعتاً و به لحاظ تاریخی مقدم بر دومی است، اما در جریان تکامل تاریخی نگرش دینی انسان به دومی تبدیل می‌شود و آنچه در تاریخ باقی می‌ماند نوع دوم است. به همین دلیل دین اخلاقی ناب به عنوان دین حقیقی یکی بیشتر نیست. اما ادیان مبتنی بر وحی و ایمان دینی متعدد است زیرا وحی در شرایط تاریخی گوناگون رخ می‌دهد و شرایط تاریخی ذاتاً متعدد و متکثر است.

اخلاق دینی؛ دین اخلاقی

شرط کمال اخلاقی انسان، وصول به یک نگرش دینی واحد خالی از تضاد است به نحوی که تمام انسان‌ها به عنوان موجودات عاقل بتوانند اصول ومبانی آن را بپذیرند. پس دین حقیقی یکی بیشتر نیست؛ آن، دین اخلاقی (نه دین پرستش) ناب یا دین معقول است. دین‌های تاریخی وحیانیِ تجربی را باید به دین عقلانی ناب، که قدرت تعمیم و گسترش در میان همه انسان‌ها را دارد، تبدیل کرد. زیرا فقط دین عقلانی ناب می‌تواند تعمیم یابد و باقی بماند و تمام انسان‌ها را از هر نژاد وقومی زیر پوشش روحانی خود قرار دهد. هر چه باورهای دینی تاریخی (مبتنی بر وحی) به دین عقلانی نزدیک شود تحقق حکومت الهی عقل نزدیک‌تر می‌شود.

مرگ حیات اخلاقی

در روح تفکر کانتی تکیه اخلاق بر دیانت مغایر نظام و استقلال اخلاقی انسان است که در نهایت منجر به مرگ حیات اخلاقی در اجتماع انسانی می‌گردد. در انقلاب کپرنیکی کانت به این رویکرد می‌رسیم که ” تأسیس دین بر پایه اخلاق است نه تأسیس اخلاق بر پایه دین ” و همین نگاه دین را برای زندگی معنا می‌کند نه زندگی را برای دین.

در این رویکرد ادیان مبلغ زهد ورهبانیت و درویشی و ترک دنیا همواره از تخریب عوامل اخلاق بوده است.

رویکرد افراطی این نوع معرفت‌شناسی در نگاه و بینش دیوید هیوم واضح‌تر و شفاف‌تر ازایمانوئل کانت است به طوری که هیوم دین را منشأ فساد اخلاق می‌داند: یعنی این که در بخشی از قرائت‌هایی که از دین در میان پیروان صورت می‌گیرد پیروان این آئین‌ها می‌کوشند با پیروی از آئین‌های بی معنی که صرفاً احساس را اشباع می‌کنند بدون اینکه بتوانند عقل را اقناع کنند، یا با پندارها و مناسک‌های بی خردانه از لطف خدا بهره مند شوند که به این ترتیب دین منشأ فساد اخلاق است چون دین صرف، برای پرستش وعبادت خدا نیست بلکه دین برای اصلاح فرد و زنگی فرد در اجتماع است. هیوم از قول ماکیاولی نقل می‌کند که تعالیم دین مسیح که مبلغ شکیبایی و بردباری و تحمل مشکلات است روان انسان را در هم شکسته و او را آماده بردگی می‌کند.

بر همین اساس است که ایمانوئل کانت در کتاب دین در محدوده عقل تنها بیان می‌دارد که ” انسان به جزء خوش‌رفتاری هر اقدام دیگری را که معتقد است می‌تواند انجام دهد تا رضایت خدا را جلب کند صرفاً اغوای دینی و شبه خدمت به خداست. می گوییم «آنچه را انسان معتقد است، می‌تواند انجام دهد»، زیرا انکار نمی‌توان کرد که در ورای تمام آنچه انسان می‌تواند انجام دهد تا محبوب خدا واقع گردد در حکمت متعالیه اسرار آمیز الهی چیزی می‌تواند وجود داشته باشد که فقط موجب آن خداوند می‌تواند انسان را بدان مقام عالی برساند. اما وقتی نهاد دینی چنین رازی را به عنوان یک راز وحی شده اعلام می‌کند تصور اینکه اعتقاد به این وحی، چنان که مثلاً در مسیحیت،

آن را مشاهده می‌کنیم و اعتراف به آن خود به خود وسایلی هستند که ما را محبوب خدا می‌گردانند، یک اغوای دینی خطرناک است. زیرا این سبک اعتقاد به عنوان اعتراف درونی به پایبندی به حقیقت، یک اقدام واقعی است که با ترس بر او تحمیل شده است و هیچ خردمندی زیر بار آن نمی‌رود؛ چون [صاحب چنین اعتقادی] در مورد هر خدمت الزامی دیگری فقط به یک اقدام غیر ضروری می‌پردازد اما در اینجا در تظاهر به چیزی که به عنوان حقیقت او را قانع نکرده است [علاوه بر یک اقدام غیر ضروری] وجدان خود را نیز تحت فشار قرار داده است.

مرگ اخلاقی عقل

این اغوا که خود را از طریق اعمال عبادی در پیشگاه خداوند موجه کنیم عبارت است از خرافه دینی، یعنی همان طور که اغوای جلب توجه خداوند از طریق سعی و کوشش در جهت اُنس و معاشرت با خدا در عالم خیال، تعصب دینی است. این یک اغوای خرافی است که انسان بخواهد از طریق افعالی محبوب خدا واقع گردد که بدون وارستگی اخلاقی انجام می‌دهد (مثلاً از طریق مراعات تشریفات مربوط به ایمان یا اجرای مقررات و اصول کلیسا). این اقدامات به این جهت خرافی نامیده می‌شود که انسان از طریق آن‌ها به وسایل طبیعی (نه اخلاقی) متوسل می‌شود که مطلقاً نمی‌توانند بر امور غیر طبیعی (امور اخلاقی) تأثیر بگذارند. اما اغوا هنگامی تعصبی نامیده می‌شود که وسایل به کار رفته در آن از قبیل وسایل فوق حسی باشد، که خارج از حدود قدرت انسان قرار دارند، بدون توجه به اینکه غایات این وسایل، خارج از دسترس انسان است؛ زیرا احساس حضور بی واسطه هستی متعالی و تمایز آن از هر احساس دیگری حتی احساس اخلاقی، حاکی از دریافت شهودی است که وسایل طبیعی آن در طبیعت انسان وجود ندارد. اغوای خرافی، چون برای انسان وسیله مناسبی است که حداقل از طریق آن برای رفع موانع محبوب خدا بودن اقدام کند، از این جهت با عقل ساز گار است و فقط به نحو تصادفی ممکن است آنچه را وسیله و موضوع محبوبیت انسان در پیشگاه خداوند است تغییر دهد و تباه کند؛ در حالی که اغوای تعصب دینی ” مرگ اخلاقی عقل ” است زیرا بدون عقل نمی‌توان به دیانت دست یافت چون مانند هر نوع تخلق به اخلاق باید متکی بر اصول عقلانی باشد.

گرفتار شدن در خرافات یا شبه خدمت به خدا مقدمه این رهیافت است که بیشتر اعمال عبادی است تا اقدام به فضایل اخلاقی (خدمت اخلاقی به خدا): انسان انواع هدایا را، از ذکر و دعا …، که ارزان‌ترین چیز است، تا هدایای مادی، که می‌توانست در راه دیگری به نفع انسان‌ها به کار رود، تا قربانی کردن شخصیت خویش، که به نحوی از صفحه گیتی محو می‌شود (از قبیل اقدامات راهبان، درویشان و مرتاضان) و خلاصه همه چیز خود، به سرشت اخلاقی خود را به خدا تقدیم می‌کند [در حالی که باید فقط سرشت اخلاقی خود را به خدا تقدیم کرد]. اگر چنین کسی ادعا کند دل خود را نیز به خدا تسلیم کرده است مقصودش این نیست که در بخشی از زندگی خود خدا پسندانه زیسته است بلکه مقصودش این است که آرزو می‌کند آن هدیه‌ها و قربانی‌ها به جای خوش رفتاری و سرشت اخلاقی از جانب خداوند پذیرفته می‌شود، شاید یکی از دلایل این امر در ناکامی حقیقت اخلاقی ارجحیت مناسک عبادی بر اعمال اخلاقی باشد. فلسفه اعمال دینی انسان مانند دعا، نیایش و … الزاماً برای این است که خصلت اخلاقی ما به حرکت درآید. عبادت واقعی در اعمال روزمره زندگی است و ترس از خدا در رفتار انسان متجلی می‌شود..

رهیافت پایانی

لذا چنین نیست که انسان هرگاه به کلیسا یا مسجد رود به خدمت و عبادت خدا رفته باشد بلکه هرگاه انسان در اعمال زندگی خود متخلق به اخلاق باشد خدا را خدمت و عبادت کرده است. انسان وقتی که از کلیسا، مسجد باز می‌گردد باید آنچه را آنجا تدارک دیده است خارج از کلیسا انجام دهد و آن وقت است که برای اولین بار خدا را خدمت کرده است، یعنی در مناسک دینی به هیچ عنوان نمی‌توان خدا را مستقیم عبادت و خدمت کرد؛ این مراسم فقط وسیله‌ای است برای اینکه خصلت اخلاقی در روح انسان تقویت شود تا تمام افعال او با اراده متعالی خداوند هماهنگ شود.

غایت اعمال عبادی این نیست که خدا از ما راضی شود و خدمتی به او کرده باشیم، بلکه این است که خصلت اخلاقی در روح ما تقویت شود و از این طریق بتوانیم در اعمال روزمره زندگی خود موجب رضای خدا را فراهم کنیم.

 

 

* سید یاسین حسینی دکتری تخصصی جامعه شناسی فرهنگی

[email protected]

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.