فرید زکریا و پرسش «چرا آنها از ما متنفرند»
سید محسن اسلامی: با همه خشونتهای گسترده و هولناکی که خبرشان در رسانهها منتشر میشود، حادثه 11 سپتامبر 2001 فراموش نمیشود. فرید زکریا که 13 سال پیش مطلبی با عنوان «چرا آنها از ما متنفرند» ناظر به حادثه برجهای دوقلو نوشته بود، اینک به آن بازگشته تا با هدف فهم بهتر وضع فعلیِ کشورهای جهان عرب، پاسخ پیشین خود را مرور و تکمیل کند. حاصل کار یادداشتی است که در چهارم سپتامبر (13 شهریور) در هافینگتن پست منتشر شد.
زکریا مقاله سابق خود را مرور میکند. در آنجا گفته بود که مسئله فقط القاعده نیست. گمان اشتباهی است که جریانهایی از این دست را «محدود به رفتار مشتی پوچگرا» بدانیم. از نظر او، جریانهای جهادی ریشه دارترند و در واقع «فرهنگ فراگیرتری وجود دارد که به نوعی شریک جرم این جریانها بوده یا، دست کم، تمایلی برای مبارزه با آنها ندارد.»
دیگر اینکه اینجا اسلام مطرح نیست، بلکه به نوعی پای خود اعراب در میان است. او اندونزی را شاهد می آورد که «بزرگترین کشور اسلامی در جهان است» و چنان مشکلاتی ندارد یا به هند اشاره می کند که «دقیقاً در همسایگی ایمن الظواهری در پاکستان است، اما جمع بسیار اندکی از 165 میلیون مسلمان آن به عضویت القاعده درآمده اند.»
اما نکته اصلی زکریا در آن مقاله، به بیان خودش، «زوال سیاسی اعراب» بود. در وضعیتی که نقاط مختلف دنیا در حال پیشرفت بودند، «جهان عرب همچنان بیابان مانده بود. به نحوی که در 2001، آزادیهای بیشتر اعراب نسبت به 1951 کمتر شده بود» و آبشخور جریانهای جهادی و مشابه آن همین ایستایی و رخوت است.
در این فضا «دین یگانه بُعد زندگی بود که دیکتاتورهای عرب نمی توانستند آن را ممنوع کنند، لذا اسلام به زبان مخالفان سیاسی تبدیل شد. به این ترتیب، با شکست (سیاسی، اقتصادی و اجتماعی) دیکتاتوریهای غربی و سکولار در جهان عرب، بنیادگراها به مردم گفتند "راه حل اسلام است."» بنابراین، جهان عرب «از سویی با دیکتاتوری طرف بود و از سوی دیگر با گروههای به شدت غیرلیبرال – نظیر حسنی مبارک و القاعده. به نحوی که هر چه رژیم افراطیتر عمل می کرد، مخالفان نیز خشنتر می شدند. این سرطان از آنچه فکر می کردم عمیقتر و ویرانگرتر بود. و به رغم حذف صدام حسین از عراق و به رغم بهار عربی، این نسبتِ دوطرفه میان دیکتاتورها و جهادیها همچنان از بین نرفته است.»
زکریا تحلیل خود در مقاله قبل را کامل نمی داند و معتقد است در آنجا چیزی را از قلم انداخته: «شکنندگی این کشورها.» اهمیت قضیه در آن است که در این کشورها، با حذف دیکتاتوری دولت در شرف فروپاشی قرار می گیرد و «در لایه زیرین آن جامعه مدنی وجود ندارد – و حتی، در واقع، خبری از یک قوم واقعی هم نیست.» در این اوضاع، با از دست شدن هویت ملی، «افراد سراغ هویت های دیرینتری می روند: شیعه، سنی، کرد و عرب.»
پایان یادداشت زکریا نکته ای است که از دوران تحصیلات عالی از راهنمای خود، ساموئل هانتینگتون، آموخته است، اما آن را شایسته توجه بیشتر میداند. به بیان زکریا، هانتینگتون بر آن بود که «آمریکاییها متوجه نیستند که در کشورهای در حال توسعه مسئله نوع حکومت (کمونیست، کاپیتالیست، دموکرات یا دیکتاتور) نیست، بلکه میزان بود یا نبود (degree) حکومت مهم است.» یادداشت با این جمله تمام می شود که «آنچه این روزها در لیبی و عراق گرفته تا سوریه شاهدیم، در واقع فقدانِ حکومت است.»