گفتوگو با ریچارد هریس در باب مسیحیت
گفتگو با ریچارد هریس درباره پنج کتاب از آگوستین تا داستایوسکی
ریچارد هریس[1]، اسقف سابق آکسفورد، با ما درباره کتابهایی سخن میگوید که معنای «مسیحی بودن» را میکاوند ـ از قدیس آگوستین و عرفان قرون وسطایی گرفته تا داستایوسکی و دیگر نویسندگان دنیای مدرن.
شما تعمدا پنج کتابتان را به نحوی برگزیدهاید که نشان بدهند مسیحیت چیست. اما به نظر خود شما مسیحی بودن به چه معناست؟
من پرسشتان را اینگونه پاسخ میدهم که این دین، بالاتر از همه، به وجود انسان معنا و عظمت میبخشد. به ما نشان میدهد که انسان بودن به چه معناست. شرایط هرچقدر هم دشوار شوند – کما اینکه هم اکنون در کل دنیا وضع اینگونه است – ما هرگز نباید تن به یأس دهیم. زیرا در نهایت وجود خدا، و هدف متعالیای که او از خلقت جهان در نظر داشته است، امیدبخش است.
کودکی من در اسقفنشین قدیمی شما در آکسفورد گذشته است. در آن روزها کلیسای محله ما معمولا مملو از جمعیت میشد اما در حال حاضر تقریبا خالی است. به نظر شما چرا در بریتانیا خیلی از مردم کلیسا رفتن را کنار گذاشتهاند و انگار که آن امید مورد نظر شما را نیز دارند از دست میدهند؟
این موضوع درباره تمام کلیساها صادق نیست. بسیاری از کلیساها در حال رشدند. کلیساهای انجیلی[2] در حال رشدند. و کلیساهای انجیلی در این خصوص تنها نیستند. تصریح میکنم، اگر شما متولی خوبی داشته باشید و چند نیروی وارد به کار، میتوانید کاری کنید که کلیسایتان رشد کند، بسیار بیشتر از بقیه جاها. شرایط آنچنان که روزنامهها دوست دارند نشان بدهند بغرنج نیست. نکته دیگر اینکه که همه نهادهای سنتی رو به افول دارند، و در مقایسه با کاهش شدید عضویت در احزاب سیاسی، اتحادیههای تجاری و روزنامهها، کلیسای انگلستان توانسته است تا حد زیادی مانع این امر شود.
اما رسانهها میگویند که این دوران عصر خداناباوران است. به نظر شما مسیحیان چطور میتوانند ورق را برگردانند؟
به نظر من تب تازه خداناباوری دیگر به عرق نشستهاست و هم اکنون بسیاری کسان وارد بحثهای عمیق درباره دین شدهاند- در میانشان خداناباوران و نیز لاادریون هستند. این بسیار به صلاح نزدیکتر است. به واقع، دوره بسیار مسموم ریچارد داوکینز[3]و همکارانش دیگر سپری شدهاست، و من بر آنم که خداناباوران مهم نیز دیگر کاری به کار آن موج ندارند. برای مثال، من قرار است در گاردین اوپن ویکند[4] ( ۲۴ و ۲۵ مارس) با جولیان باگینی[5] و برخی کسان دیگر وارد بحثی تازه و جدیتر در باب خداناباوری شویم.
بد نیست نگاهی بیندازیم به کتابهای مهمی که معنای مسیحیت را برای شما شکل میدهند. اولین کتابی که انتخاب کردهاید کتاب مهم قدیسآگوستین است یعنی «اعترافات». چرا فکر میکنید این کتاب هنوز هم کتاب مهمی است؟
پیش از هر چیز بگویم که بعد از عهد جدید، قدیس آگوستین بانفوذترین شخصیت در مسیحیت غربی است و دیگران به گرد پای او هم نمیرسند. او در شرق به این اندازه اهمیت ندارد، اما، در غرب، هم پروتستانتیسم و هم کاتولیسیم – در خصوص مباحث خارج از عهد جدید – تقریبا هر چه دارند ازوست. دیگر اینکه او نویسنده بسیار بسیار شگفت و انسان بسیار پر شوری است
قبل از اینکه وارد بحث جزئی درباره اعترافات شویم، میتوانید کمی در باره شخصیت قدیسآگوستین توضیح دهید؟- برای کسانی که او را نمیشناسند.
او از اهالی هیپو در افریقای شمالی ـ و در الجزایر امروزی ـ بود. او از سال ۳۵۴ تا ۴۳۰ میلادی، یعنی در پایان قرن چهارم و ابتدای قرن پنجم میلادی، زندگی میکرد. نبایستی وی را با قدیس آگوستین کانتربری[6] اشتباه گرفت که یکی از نخستین اسقفهای انگلستان بود. او کتابهای بسیاری نوشت و سلوک معنوی سترگی داشت. از مانویگری آغازید و به فلسفه افلاطونی رسید و سرانجام در آغوش مسیحیت آرام گرفت. «اعترافات» کتاب شخصی شگرفی است، البته نه به آن معنای سخیفی که اعترافات [شخصی] در دوره مدرن دارند.
سراسر کتاب زاری ملتمسانهای است به درگاه خدا در طی این سلوک. یک نکته شگفت درباره قدیس آگوستین این است که او با تمام وجود خدا را سرچشمه همه زیباییها، سرچشمه نیکی و حقیقت میدانست. این درباره بسیاری از مسیحیان آن زمان نیز صدق میکند، برخلاف امروز. مثلا این فراز شگرف را ببینید: "وه که جمالت چقدر قدیم و چقدر تازه است." من بر آنم که شما با خواندن اعترافات درک روشنی پیدا می کنید از ذهنی پر شور که وارد سلوکی معنوی شده است.
و چرا آثار او به مهمترین متون مذهبی در مسیحیت، قطع نظر از عهد جدید، تبدیل شدهاند؟
زیرا او در بسیاری از مشاجرات زمان خویش ورود کرده است. دیدگاه او در نهایت به [مسیحیت] ارتدوکس رایج گرایش پیدا کرد، پس در نظر این فرقه از مسیحیان نیز او چهره مهمی بود. علاوه بر این، او آثار بسیاری به رشته تحریر درآورد و نثر خوبی هم داشت. این خود توضیح میدهد که چرا اینقدر مهم بود و چرا آثارش باقی ماندهاند.
به سراغ انتخاب بعدیتان برویم. یعنی «ابر نادانی»[7]. که متنی قرن چهاردهمی است از نویسندهای ناشناس. گفتهاند که این کتاب مجموعهای از مفیدترین و عملیترین اندرزهااست که تاکنون دربارهی نیل به یگانگی با خدا نوشته شدهاست. آیا شما با این حکم موافقاید؟
بله. قرن چهاردهم میلادی قرن جالب توجه و خارقالعادهای بودهاست. مهمترین حادثه این قرن ماجرای وحشتناک اپیدمی طاعون[8] است، اما در همین قرن بود که آثار عرفانی شگفتی به رشته تحریر درآمدند. یکی از نویسندگان [این آثار عرفانی] جولیان نورویچی[9] بود که بدون شک نویسنده بسیار حیرتانگیزی است. و سپس این نویسنده ناشناس را داریم که کتاب «ابر نادانی» را نوشته است.
دلیل اینکه میاندیشم این کتاب اهمیت بسیاری دارد این است که کثیری از مردم گمان میکنند ما بسیار آسان و لاقیدانه درباره خدا سخن میگوییم، اما نویسنده این کتاب میگوید که اگر میخواهی خدا را، حقیقتا، بشناسی باید پای در ابر نادانی و جهل بگذاری.
چرا؟
آنطور که الاهیات مسیحی تعلیم میدهد خدا را از دو طریق میتوان شناخت. طریق نخست ایجابی است. این زمانی است که تو میگویی خدا اینچنان و آنچنان است. و طریق دوم سلبی است و این زمانی است که هرچه را در باره خدا گفتهای انکار میکنی و پای در وادی نادانی و جهل میگذاری. زیرا هرچه ما درباره خدا میگوییم میتواند، به طریقی، گمراهکننده باشد. چون ما در همه احوال به زبان استعاره سخن میگوییم. و استعارات همان اندازه که درستاند میتوانند نادرست نیز باشند. آنها باید تکهتکه شوند، پس بازساخته شوند، دوباره خرد شوند و از نو ساخته شوند. پس برای شناخت خدا آنچنان که او واقعا هست، به جای هر نوع تصویرسازی، باید از تمام استعاراتمان فراتر برویم و پای در چیزی بنهیم که او آن را ابر نادانی میخواند. آنجا جایی است که شما بیواسطه به محضر خدا میرسید؛ وجودی که هرگز شکار هیچ وصف و شرحی نمیشود.
بنابراین این کتاب، در نظر من، اهمیت بسیاری دارد زیرا [نشان میدهد که] مسیحیت این سنت عرفانی قدرتمند را داراست؛ چیزی که در اغلب احوال نادیدهاش میگیرند. و این کتاب یکی از مهمترین آثار عرفانی در مسیحیت است.
برخی برآنند که این کتاب مجموعه نامههایی است که یک راهب به شاگردش نوشته و نصایحی به او کردهاست.
میتواند چنین باشد هرچند که هم اینک یک کتاب واحد است.
نصایحی که در این کتاب آمده از چه نوعاند؟
مضمون آنها این است که از کلمات فراتر روید و به دنبال آن باشید تا به طریقی خموشانه و بیگفت و بیزبان به خدا نائل آیید.
کتاب بعدی شما، یعنی «انسان اخلاقی و جامعه غیر اخلاقی»[10]، توسط رینهولد نیبور[11] امریکایی نوشته شده. او یکی دیگر از متفکران و منتقدان اجتماعی بزرگ مسیحی است.
این کتاب از جنسی دیگر است. قدیس اگوستین درباره چیستی اعتقاد مسیحی به شما میگوید و ابر نادانی زندگی عارفانه را برایتان تصویر میکند. [اما] کتاب انسان اخلاقی و جامعه غیر اخلاقی در این باره است که چگونه ایمان مسیحی بر جهان [مدرن] تاثیر میگذارد. نکته جالب دربارهی رینهولد نیبور این است که او نفوذ فراوانی بر سیاستمداران حزب دموکرات در امریکا داشت. برای مثال، جیمی کارتر، مجموعه آثار رینهولد نیبور را کنار بستر خود نگاه میداشت. میگفت که آنها انجیل سیاسی اویند.
در میان نویسندگان مسیحی اندکند آنهایی که توانسته باشند با دو نسل از متفکران سیاسی گفتوگو کنند [و بر آنها تاثیر بگذارند] و او یکی از آنهاست. اقبال به نوشتههای او یکبار دیگر در حال رخ دادن است. برای مثال، او نفوذ بسیاری بر پرزیدنت اوباما دارد.
میتوان گفت که هر دوی آنها فعال اجتماعی هم هستند. موافقید؟
بله. میتوان گفت. اما آنها واقعگرا[12] هم هستند. به نظر من اگر بخواهیم عقیده نیبور را در یک عبارت خلاصه کنیم، آن را میتوان نوعی واقعگرایی امیدوارانه نام نهاد. اغلب او را پدر واقعگرایی در امریکا دانستهاند. او با تمام وجود واقعگرا بود اما باور مسیحی در او کاری کرده بود که در همهحال در جستوجوی پیشرفت و اصلاح امور باشد. او در سمت چپ طیف سیاسی امریکا قرار میگرفت. او یکی از بنیانگذاران برابری کار یا حزب سوسیالیست در امریکا بود. او در ابتدا به طیف چپگرای حزب دموکرات تعلق داشت. او خیلی خوب میداند که دموکراسی چیست. من بر آنم که او در کتاب خود به نام فرزندان نور و فرزندان تاریکی[13] به بهترین نحو از دموکراسی دفاع کرده است. او در این کتاب میگوید که "قابلیت بشر برای نیکی دموکراسی را ممکن میسازد، میل بشر به شر دموکراسی را ضروری میکند." نکتهای که او بر آن انگشت میگذارد این است که دموکراسی برقرارکننده تعادلی است میان ظرفیتهای نیکی که در درون ما وجود دارند و آنها دموکراسی را ممکن میسازند. اما به دلیل گرایشی که ما انسانها به شر داریم، نیازمند آنیم که [به نحوی] امکان استبداد را مورد کنترل قرار دهیم؛ و دموکراسی چنین امکانی را در اختیار ما میگذارد.
آیا شما مانند او معتقدید که کلیسا باید در اصلاحات اجتماعی مشارکت کند؟
بله. یقینا. و به نظر من دو دلیل برای این وجود دارد. مقدم بر هر چیز، قطعا چنین است که مسیحیت دیدگاهی بسیار خاص خویش دارد در این باره که بشر چگونه باید در جامعه زندگی کند. میاندیشم که این دیدگاه نیبور بود. یعنی از یک طرف واقعگرا باشیم بدون اینکه در دام کلبیمسلکی بیفتیم، و از طرف دیگر، امیدوار باشیم بدون اینکه دچار احساساتگرایی صرف شویم……
اما باید این را هم بپذیرید که می توان اخلاقی بود و مذهبی نبود.
بله البته. نکته جالب اینجاست که رینهولد نیبور بعدها گفت که کاش نام کتاب را انسان غیر اخلاقی و جامعهی غیر اخلاقیتر[14] نهاده بود! او تضادی برقرار میکند بین آن نوع آرمانگرایی که در زندگی شخصی ممکن است و آن نوع واقعیت خشک و خشن در روابط بین گروهها و دولتها، آن جا که قدرت عاملی تعیینکننده میشود. او قدرت را جدی میگرفت و یکی از معدود متکلمانی است که عمیقا با مفهوم قدرت دستوپنجه نرم کردهاست. بخش اعظم کتاب او در این باره است که چگونه میتوان در این دنیای وحشی قدرت را به بند کشید و زنجیر بر پای آن بست.
دوست دارم که بدانم چرا شما – مانند نیبور – میاندیشید که صرف انجام اصلاحات اجتماعی کافی نیست و در هر صورت ما باید ملتزم به یک چهارچوب اخلاقی مبتنی بر دین باشیم؟
به طور خلاصه، به این خاطر که ما بر آنیم این کار درست است. من عمیقا باور دارم که همه انسانها – از آنجا که انساناند – اخلاقا میدانند که انسان بودن به چه معناست. به نظر من، وقتی میگوییم که ما از روی صورت خدا ساخته شدهایم، بخشی از آن به همین بر میگردد، و کلیسا همیشه چنین باوری داشتهاست. همهی ما – بیش و کم – از اخلاق بهره بردهایم، اما اگر شما به خدا اعتقاد داشته باشید، باور دارید که این بهره اخلاقی در نهایت موهبتی خداداد است. همان است که میگوییم خدا انسان را به صورت خوبش آفرید. البته شما میتوانید دیندار نباشید و باز دیدگاهی اخلاقی دربارهی جامعه داشته باشید. اما اگر شما باور داشته باشید که فلان سنت دینی برحق است، آنگاه این باور نگرشتان به جامعه را نیز تحت تاثیر خواهد گذاشت.
متوجه منظورتان هستم. کنجکاوم که بدانم که رمان روسی «برادران کارامازوف»[15] نوشته فیودور داستایووسکی[16] چگونه به خوانندگان نشان میدهد که مسیحیت به چه معناست.
این رمان باشکوهی است درباره ایمان و بیایمانی. داستایووسکی خود با جان و دل معتقد به مسیحت ارتدوکس بود. اما البته او، چونان هر انسان دیگری، خارخار بیاعتقادی را در درون خویش حس میکرد. و داستان درباره رابطه میان آلیوشا[17] و ایوان[18] است. آلیوشا به خدا باور دارد و ایوان باور ندارد. رمان مخصوصا معضله شرور و مصایب را به شیوهای دلانگیز طرح میکند. ایوان داستانی بس جانسوز را دربارهی ظلم به کودکان بازگو میکند و رو به آلیوشا کرده میگوید: آلیوشا این خدا نیست که من به آن اعتقاد ندارم، …. . به دیگر سخن، او قادر نیست به خدایی ایمان بیاورد که اجازه میدهد این حوادث روی دهند. او ادعا میکند هیچ نوع سعادتی در آینده نمیتواند درد و رنجی را که ما در زمین انسانها شاهد آنیم توجیه کند.
و بسیاری از مردم اینطور میاندیشند.
بله. و دشواری واقعی برای مومنان همین جاست. حرکت های معمول آشکارند – مثلا اگر شما قرار باشد اختیار داشته باشید، باید بتوانید همانطور که راه درست را انتخاب میکنید راه خطا را هم برگزینید. نمیتوان زندگی مختارانه داشت و محتمل بودن حوادث و مصایبی همچون زلزله و … را در نظر نگرفت. این چیزها با وجود انسان در هم تنیدهاند. اما، با این وجود، پرسشی که میتوان صراحتا طرح کرد این است: آیا خدا مجاز یود دنیایی خلق کند که در آن این حوادث رخ میدهند و او بنا به فرض میدانست که آنها رخ خواهند داد؟ به نظر من باید مساله را این چنین طرح کرد و در رمان باشکوه داستایوسکی مشکل به همین صورت طرح شدهاست. و البته اهمیت رمان صرفا در آن گفتوگو نیست. شخصیتهای شگفتی در آن وجود دارند. این رمان بزرگی است و بزرگترین رمانی است که تاکنون دربارهی ایمان و بیایمانی نوشته شدهاست.
شما، در مقام یک مسیحی، چگونه با مسائلی که او طرح میکند کنار میآیید؟
گمان من بر این است که ما در تمام تجربههامان این حس را داریم که خیری و نفعی در سختیها نهفته است. این البته به آن معنا نیست که خدا شر را اراده میکند تا خیر را فراهم سازد. اما همه ما در زندگیمان شاهد بودهایم که گاهی تو وارد مهلکهای مهیب میشوی و آنچنان رفتار میکنی که در نهایت خیری نصیب تو میشود. یقینا خدایی که ما به آن ایمان داریم چنین میاندیشد که خیری در خلق این دنیا نهفتهاست؛ دنیایی که کیتز[19] آن را "این وادی پرورش روح" خواندهاست. در ثانی، بسیاری مردم در اعماق وجود خود میدانند که زندگی چیزی بیشتر از یک سلسله رنجها و شادمانیها است و حکمتی عظیم در پس آن نهفته است. چرا اغلب انسانها زمانی که زندگی روی دشوارش را به آنها مینماید مرتکب خودکشی نمیشوند؟ به نظر من، زیرا آنها میدانند که حکمتی گران در آن نهفته است. آن مافوق شادمانیها و غمناکیهاست، هر اندازه که بزرگ باشند.
البته این توصیف بسیار مجملی است ازدیدگاه من، و به قطرهای میماند در مقابل دریای سخنی که میتوانم با شما بگویم. بر اساس شناختی که من از مسیحیت دارم، انسان اگر به دو آموزهی بنیادین در مسیحیت اعتقاد داشته باشد مسیحی است. نخست اینکه شخص خدا و شخص مسیح از طریق تجسد[20] در درد و رنج بشری شریکاند. دوم، بواسطهی ایمانی که من به رستاخیز و زندگی ابدی دارم، باور دارم که همهچیز به این زندگی دنیوی خلاصه نمیشود.
آخرین انتخاب شما مجموعه آثار اسقف کانتربری یعنی روان ویلیامز[21] است.
معتقدم که روان ویلیامز بزرگترین استعداد فکری زمان ماست و دیگران به گرد پای او نیز نمیرسند. این یکی از بازیهای پروردگار است که در دورانی که بنا به قول برخی کلیسا رو به افول دارد، او دو اندیشمند بزرگ را تا مقام رهبران دینی بالا بردهاست. حاخام اعظم [لرد جاناتان ساکس[22]] که رهبر مذهبی یهودیان است و روان ویلیامز که رهبر مسیحیان است. روان [ویلیامز] از حدود یازده زبان دنیا ترجمه میکند. هر چیز که گمان کنید دربارهی آن اطلاع دارید، او بیشتر از شما میداند. این واقعا موجب پریشانحالی است! برخی آثار وی بسیار سادهاند – منباب مثال، برخی موعظههایش که به زبانی ساده ایراد شدهاند. اما فهم بعضی از مقالات او در کلام مسیحی نیازمند تلاش و تقلای بسیار است. فرض من این است که پنج کتاب انتخابی من برای کسانی است که میخواهند به معنای واقعی کلمه با مفهوم مسیحیت دستوپنجه نرم کنند، پس ناگزیر باید کتابی از روان ویلیامز در میانشان باشد. کتاب در باب کلام مسیحی مجموعهای از مقالات اوست که در دههی ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰ میلادی نوشته شدهاند و به طیف متنوعی از مسائل میپردازند. بگذارید چیزی را برایتان بگویم تا میزان استعداد و دانش او را درک کنید. او تنها ظرف یک ماه کتاب بسیار مهمی را درباره داستایوسکی به رشته تحریر درآورد.
شما گفتید که او چگونه استعداد فکری ناب خود را در راه خدمت به کلیسای انگلستان خرج کردهاست. اما به نظر شما دستاورد او مشخصا برای کلام مسیحی چیست؟
خلاصه کردن آن بسیار دشوار است. اما او عمیقا از همه چالش های [اخلاقی و دینی] مدرن آگاه است. او دنیای پست مدرن را به خوبی میشناسد. او با همهی چالشهای فلسفی عمده آشناست، زیرا او در مورد همهی آنها خوانده است. نوشتههای او در بردارندهی برخی از جنبههای دقیق فلسفه و جامعهشناسی مدرن و دیگر رشتههاست، به این خاطر است که برخی اوقات فهم آنها بسیار دشوار است… و البته او شعر هم میسراید.
شما گفتید که حاخام اعظم یکی دیگر از رهبران دینی زمان ماست که از استعداد فکری بهرهمند است. خبر دارم که در گفتوگوهای بین ادیان هم مشارکت جدی دارید. به همین خاطر دوست دارم بدانم که نظرتان درباره گفتوگوی بین ادیان متفاوت چیست. به نظر من یک چالش بزرگ برای کسانی که تصمیم میگیرند دیندار باشند انتخاب و ترجیح یک دین بر دیگری است.
صحیح. این پرسش بسیار دشواری است. من فکر میکنم که اگر شما پرورش دینی داشته باشید اولین کاری که باید بکنید این است که درباره دین خود تحقیق کنید و ببینید که چه برای شما دارد. من بارها شاهد بودهام که انسانها شروع به تحقیق در مورد دیگر ادیان کردهاند و آنگاه برای اولین بار حقایقی را در مورد دین خود کشف کردهاند که تا پیش از آن نمیدانستند. آنها جذب دین دیگری شدهاند اما این چیزهایی را در مورد دین خود برایشان آشکار میکند؛ چیزهایی که تا پیش از آن به درستی مشاهدهاش نکرده بودند. اما هیچ نقطه ارشمیدسیی ماورای همه ادیان وجود ندارد. جایی که شما بتوانید عقب بکشید و بگویید این یکی بر حق است و آن یکی به راه خطا میرود. پس شما بایستی همانجا که هستید بمانید و از همانجا شروع کنید.
بنابراین شما برای ایمان یهودیان و مسلمانان نیز ارزش قائلید؟
بله. من سالها رئیس شورای یهودیان و مسیحیان بودهام.
آیا این به آن معناست که می اندیشید بقیه ادیان نیز به اندازهی مسیحیت معتبرند؟
من اعتقاد ندارم که همهی ادیان حرف مشابهی میزنند. برخی ادیان آموزههای بسیار بسیار متفاوتی دارند. و همهی ادیان ادعا میکنند که بر حقاند. به نظر من چیزی که میتوان گفت این است که شما هر عقیدهای که دارید این کاملا روشن است که نمیتوانید ادعا کنید به جز شما هیچکس بهرهی کاملی از حقیقت نبردهاست. و من عمیقا بر آنم که همپوشانی و اشتراک بسیاری میان یهودیت و مسیحیت وجود دارد. و آموزههای مشترک با اسلام نیز به هیچوجه کم نیست.
سؤال آخر. در کل دنیا انواع بسیار متفاوتی از مسیحیت وجود دارد. آیا به نظر شما همه آنها معتبرند، یا فکر میکنید که چند اصل اساسی وجود دارد که مردم برای مسیحی بودن باید حتما به آنها معتقد باشند؟
چند اصل وجود دارد. اما اگر کسی دوست دارد بگوید مسیحی است باید بتواند از تعریف خود درباره مسیحیت دفاع کند. اما در نظر من مسیحی بودن در مرتبهی اول به معنای پیروی از احکام مسیحی است. نه صرفا در لفظ. زبان مسیحیت چیزی است که من نامش را نمادگرایی نمادین میخوانم. نه صرفا نمادگرایی آنچنان که برخی میگویند. بلکه استعارهای که اشاره به حقیقتی غایی دارد. من با حقایق بنیادی و اساسی ایمان مسیحی موافقم. و نیز با کلیسای اوانجلی. و نیز با همهی کلیساهای جریان رایج. این روزها چیزهای زیادی نیست که کلیساهای جریان اصلی بر سر آنها اختلاف نظر داشته باشند. آنها کشف کردهاند که بسیاری مسائل که باعث جدایی آنها شدهاست – به دلیل ماجرای اصلاح دینی و قبل از آن میان شرق و غرب در قرن یازده میلادی – در حال حاضر از میان رفتهاند. البته نه همهی آنها. اما بیشتر آنها از میان رفتهاند.
مترجم: روح الله محمودی
[1] . Richard Harries
[2] . Evangelical churches
[3] . Richard Dawkins
[4] . Guardian Open Weekend
[5] . Julian Baggini
[6] . St Augustine of Canterbury
[7] . Cloud of Unknowing
[8] . Black Death. منظور اپیدمی طاعون در اروپا – بین سالهای 1347 تا 1351 میلادی- است که تعداد قربانیان آن از هر اپیدمی دیگری در تاریخ پیشی میگیرند.
[9] . Julian of Norwich
[10] . Moral Man and Immoral Society
[11] . Reinhold Niebuhr
[12] . realists
[13] . Children of Light and Children of Darkness
[14] . Immoral Man and Even More Immoral Society
[15] . The Brothers Karamazov
[16] . Fyodor Dostoyevsky
[17] . Alyosha
[18] . Ivan
[19] . Keats
[20] . incarnation
[21] . Rowan Williams
[22] . Lord Jonathan Sacks
گفتگو با ریچارد هریس درباره پنج کتاب از آگوستین تا داستایوسکی
برادران کارامازوف را بخوانید حتما
با تشکر فراوان از فراهم آوردن این ترجمه مصاحبه خوش خوان از دوستان تحریریه دین آنلاین می خواهم برای زیبایی بصری مصاحبه، از تصاویر کتاب های مورد گفتگو نیز بهره ببرید. باشد که مصاحبه شما مقبول اصحاب دقت و نظر واقع شود.باشد که سایت شما صد سال بزید.
دوست عزیز و گرامی جناب محمودی از ترجمه روان و خوش خوان مصاحبه لذت بردم.
برادارن کارامازوف چند ترجمه دارد؟ کدام ترجمه بهتر هست؟ لطفا راهمنایی بفرماییدسپاس
آیا هیچ یک از این کتاب های یاد شده ترجمه شدند؟ یا در دست ترجمه هستند؟