نگاهی به زندگی و زمانه امام هادی(ع)

عظیم محمودآبادی در نوشتار پیش رو به بررسی سیره امام هادی در ابعاد مختلف فرهنگی، سیاسی و اجتماعی پرداخته و نشان داده است که این امام معصوم چگونه در دوران اختناق جامعه را رهبری کرده است.

«لَوْ قُلْتُ إِنَّ تَارِک اَلتَّقِیهِ کتَارِک اَلصَّلاَهِ لَکنْتُ صَادِقاً؛ اگر بگویم ترک کننده تقیّه مانند کسی است که نماز را ترک کند، راست گفته‌ام».[1]

حدیث فوق به خوبی نشان دهنده اوضاع و احوال دوران امامت حضرت هادی (ع) است. اساساً دوران آخرین ائمه شیعه، همواره همراه با اختناق شدید و خفقان بی‌سابقه‌ای بود که شاید در دوره‌های قبلی نیز نظیر نداشت. چنانکه می‌دانیم در دوره صادقین علیهمالسلام با وجود تنگناهایی که از سوی نهاد خلافت بر پیروان مکتب اهل بیت (ع)، اِعمال می‌شد اما کرسی‌های درس و بحث ایشان برپا بود. اما بعد از دوره امام رضا (ع) وضعیت شیعه و ائمه‌اش وارد مرحله تازه‌ای شد که هرنوع گرایش به خاندان پیامبر (ص) با سرکوب فوری و شدید مواجه می‌شود. چنانکه بعد از احضار حضرت هادی (ع) از مدینه و تبعید ایشان به سامرا، مدتی از عمر شریف‌شان را در قسمت معینی از قصر سلطنتی گذراندند تا به این وسیله تحت کنترل مستقیم و نظارت شدید قرار داشته باشند.[2]

در واقع امام هادی (ع) با همان سیاستی توسط دستگاه خلافت از مدینه به سامرا فراخوانده شدند که جد ایشان امام رضا (ع) را به مرو فرا خواندند. از مدت‌ها پیش از امام هادی (ع) اقبال به خاندان پیامبر (ص) در میان امت اسلامی رونق گرفته بود که البته این رونق صرفاً محدود به شیعیان نمی‌شد. بعد از حوادثی از قبیل عاشورا، واقعه حرّه، به منجنیق بستن کعبه و سایر اقداماتی که سفیانیان و مروانیان انجام دادند کم‌کم حقانیت اهل بیت رسول‌الله (ص) برای مومنان به اسلام آشکار می‌شد. به بیان دیگر به موازات افول ستاره بخت خلافت امویان، سرمایه اجتماعی خاندان اهل بیت پیامبر (ص) و قدرت مدنی ائمه شیعه کم‌وبیش در تمام امت اسلامی – فرق و مذاهب مختلف – در حال افزایش بود. این قدرت مدنی و سرمایه اجتماعی با افتادن بنی‌امیه از بین نرفت و در دوران خلافت بنی‌عباس نیز همچنان به رشد خود در میان توده‌های مردم ادامه داد تا جایی که خلفای عباسی که اساساً با شعار «الرضا من آل‌محمد (ص)» بر سریر قدرت نشستند، در صدد محدود کردن ائمه و کنترل نفوذ اجتماعی ایشان برآمدند.

از جمله تدابیر خلفای عباسی برای کنترل نفوذ اجتماعی ایشان، سیاست در انزوا قرار دادن آن حضرات و وادار کردن‌شان به ترک شهر جدشان – مدینه و بلکه سراسر حجاز – بود. این سیاست با هارون‌الرشید در مورد امام کاظم (ع) شروع شد و توسط فرزند هارون – مأمون عباسی- در مورد امام رضا (ع) ادامه یافت. مأمون با طرحی زیرکانه امام رضا (ع) را از مدینه به خراسان آورد و هوشمندانه منصب ولایتعهدی خویش را به ایشان تفویض بلکه تحمیل کرد. در واقع او سعی داشت امام را در افکار عمومی شریک در خلافت و حکومت خود قرار دهد. به بیان دقیق‌تر مأمون هدفی جز این نداشت که از سویی رفت و آمدهای امام رضا (ع) را زیر نظر داشته باشد و مراودات‌شان را شخصاً کنترل کند و از سوی دیگر با قرار دادن امام در جایگاه ولایتعهدی، ایشان را در افکار عمومی شریک و سهیم خلافت نشان دهد و از این طریق مشروعیتی برای حکومت خود ایجاد کند. این کار او هرچند با واکنش تند عباسیان و به ویژه طرفداران خلافت برادر وی – امین – روبه‌رو شد اما مأمون نهایتاً جلب افکار عمومی امت اسلامی را به قیمت از دست دادن بیشتر حمایت خاندان خود ترجیح داد و این مساله حکایت از موقعیت و جایگاه امام رضا (ع) به عنوان اصلی‌ترین نماد خاندان پیامبر (ص) در میان امت اسلامی آن دوره دارد.

توجه به این نکته شاید لازم باشد که جایگاه امام رضا (ع) آنقدر اهمیت یافته بود که ائمه بعد از ایشان – حضرت جواد، حضرت هادی و حضرت عسکری – همگی به «ابن‌الرضا» ملقب شده بودند و البته در اینکه چرا این لقب به آنها داده شده میان علما اختلاف‌هایی وجود دارد که وجه مشترک همه‌شان ناظر به جایگاه ممتاز و بی‌نظیر امام رضا (ع) و شهرت نام ایشان حتی در دوره‌های بعدی است.

به هر حال هرچند سیاست دوم مأمون (دادن موقعیتی به ظاهر حکومتی به امام رضا) توسط خلفای بعدی در مورد ائمه شیعه تکرار نشد اما سیاست نخست او به پیروی از پدرش هارون – که همانا نوعی تبعید امام و زیر نظر داشتن مستقیم ایشان محسوب می‌شد – همواره توسط خلفای بعدی نسبت به ائمه پس از امام رضا (ع) نیز ادامه یافت.

لذا امام هادی (نیز) با همین سیاستِ تبعید و کنترل از سوی نهاد خلافت روبه‌رو بود و چه بسا این مراقبت‌ها نسبت به ائمه پیشین – به دلیل حساسیت ویژه‌ای که در مورد شخص ایشان وجود داشت – سخت‌تر و شدیدتر هم شد. چراکه در مورد ائمه قبلی – حضرت جواد، حضرت رضا و حتی امام کاظم علیهم‌السلام – پس از رحلت هر یک از ائمه، اختلافاتی میان شیعیان بر سر امام بعدی پیدا شده بود و بعضاً در مورد هر کدام از امامانی که نام‌شان آمد در خود جامعه شیعه نیز تردیدها و تشکیک‌هایی شکل می‌گرفت که گاه به تشتت و انشقاق در میان پیروان اهل بیت علیهم‌السلام می‌انجامید. از جمله مهم‌ترین موارد این تشتت، می‌توان به اسماعیلیه و واقفیه اشاره کرد که اولی امامت حضرت کاظم (ع) و دومی امامت حضرت رضا (ع) را انکار کردند. اما در مورد امامت حضرت هادی (ع) کوچک‌ترین شائبه‌ای میان امامیه به وجود نیامد و عموم شیعیانی که ولایت امام رضا (ع) را پذیرفته بودند بدون هرگونه اما و اگری حضرت هادی (ع) را تنها امام بر حق زمان و جانشین پدرش امام جواد (ع) می‌دانستند. روایتی که شیخ مفید (ره) به اسنادش از تدبیر امام جواد (ع) در مورد امر وصایت و جانشینی بعد از خود آورده صراحت دارد که امامت حضرت هادی (ع) بدون هیچ گونه شائبه‌ای مورد تأیید تمام بزرگان امامیه در بلاد مختلف قرار گرفت: «فَلَم یَبرَحِ القَوم حَتّی سَلّموُا لِاَبِی‌الحسن علیه‌السلام؛ پس همگی آن مردم در همان انجمن و مجلس که بودند به امامت حضرت هادی (ع) معتقد شدند و از جا برخاستند».[3] (3)

لذا خود این مساله و مقبولیت عام حضرت هادی در جامعه امامیه، طبیعتاً حساسیت‌ها را نسبت به ایشان افزایش داده و برخورد حکومت و ایجاد مزاحمت برای حضرتش را تشدید کرده بود.

امام هادی (ع) تا زمان مرگ واثق (فرزند معتصم و نهمین خلیفه عباسی) در سال 232 ه.ق، در مدینه بودند. در منابع شیعی آمده زمانی که هنوز خبر مرگ واثق از بغداد به مدینه نرسیده بود، امام هادی (ع) صحابی خاص خود (خیران اسباطی) را از این امر مطلع کردند و خبر دادند که متوکل برادر وی که تا روز مرگ واثق در زندان بود، اکنون بر مسند خلافت نشسته است.[4] (4)

چنانکه پیشتر اشاره شد، از بعد عاشورا آرام آرام جایگاه اهل بیت پیامبر (ص) در میان کل امت اسلامی‌ترمیم و هرچه گذشت بر پایگاه اجتماعی ایشان افزوده شد و این روند در دوران امام رضا (ع) بیش از پیش خودش را نشان داد. از امام رضا به بعد – شاید به واسطه مناظراتی که مأمون میان ایشان و علمای سایر مذاهب و حتی ادیان دیگر ترتیب داده بود- موقعیت علمی و معنوی ائمه افزایش بیشتری در نزد عموم مسلمین پیدا کرد تا جایی حتی نفوذ ایشان به دربار خلفا و اهل و عیال‌شان نیز رسیده بود.

چنانکه نقل کرده‌اند وقتی متوکل عباسی به واسطه دُمل و غده‌ای که بیرون آورد بیمار شد به طوری که رو به مرگ می‌رفت و اطبا از معالجه‌اش نتیجه نمی‌گرفتند، مادر وی نذر کرد اگر فرزندش شفا یابد مبلغی را نزد امام هادی (ع) در مدینه بفرستد. در جریان معالجه، فردی در دربار پیشنهاد می‌دهد که از ابی‌الحسن – امام هادی (ع) – درخواست مشورت شود، حضرت نسخه‌ای را برای وی می‌فرستد، اطبا به آن عمل می‌کنند و خلیفه سلامت خود را باز می‌یابد. مادر متوکل به نذر خود عمل می‌کند و مبلغی که نذر کرده بود را برای حضرتش می‌فرستد. مدتی بعد در جریان تفتیش از منزل امام (ع)، مبلغ مورد نظر توسط ماموران حکومتی کشف می‌شود و به اطلاع متوکل می‌رسد و او از امام درباره آن پول توضیح می‌خواهد. امام هم در جواب می‌فرمایند که مادرت برایم فرستاده است. خلیفه مساله را از مادرش می‌پرسد و وی نیز ماجرای بیماری‌اش و نذری که برای او کرده بود را بازگو می‌کند و متوکل نیز قبول می‌کند.[5]
این‌ها همه نشان از اختناق شدیدی دارد که در عین اینکه امام از پایگاه بسیار قابل توجهی در میان امت اسلامی – و نه فقط شیعیان – برخوردار بوده اما چقدر در جزئی‌ترین امور زندگی و ارتباطات اجتماعی – اقتصادی‌شان تحت کنترل شدید قرار داشته‌اند تا جایی که میزان پولی که در منزل ایشان بوده به خلیفه گزارش می‌شده و امام باید بابت آن توضیح می‌دادند. البته مساله تمکن اهل بیت و استقلال مالی ایشان از همان روزهای نخست پس از رحلت پیامبر (ص) مورد توجه و بلکه طمع دستگاه خلافت قرار گرفت؛ سیاستی که توسط خلیفه اول در ماجرای فدک – مزرعه‌ای که پیامبر آن را در زمان حیات‌شان به حضرت فاطمه (س) بخشیده بودند – شروع شد و حتی با دست به دست شدن مسند خلافت میان تیره‌های مختلف قریش نیز تغییری نکرد و همچنین ملک اهل بیت در تصرف حکام جور در زمان‌های مختلف قرار داشت.

درواقع آنها به این مساله توجه داشتند که امکان اقتصادی و استقلال مالی اهل بیت علیهم‌السلام از دستگاه خلافت، می‌تواند در سازماندهی نیروهای شیعه نقش موثری داشته باشد لذا از همان روزی که نهاد قدرت به نام خلافت پیامبر (ص) در سقیفه بنیانگذاری شد تا زمانی که منبر نبوت رسماً به تخت سلطنت تبدیل شد این سیاست همچنان ادامه یافت و خلفا شبکه مالی ائمه و شیعیان ایشان را به دقت زیر نظر داشتند و از هیچ تلاشی در راستای هرچه محدودتر کردن آن فروگذار نبودند.

هرچند امامت حضرت هادی (ع) چنانکه گفته شد مورد تأیید تمام امامیه قرار گرفت اما در عوض بودند ساداتی که از امامیه نبودند ولی به هرحال به عنوان بخشی از اهل‌بیت خودشان را معرفی می‌کردند. از جمله اینها «بطحایی» بود که از علویان و نوادگان امام حسن مجتبی (ع) بود و به تصریح شیخ مفید (ره) خود و چند نسل از اجدادش از پشتیبانان و طرفداران سرسخت بنی‌عباس بودند. او از جمله کسانی بود که در دوران امام هادی (ع) نقش آتش‌بیار معرکه را بازی می‌کرد و هم‌او بود که به متوکل نامه نوشت و حساسیت وی را برانگیخت تا مامورانش را برای تفتیش منزل امام (ع)، گسیل دارد.[6]

 

متوکل برخلاف مأمون

همانطور که اشاره شد از زمان امام رضا (ع) پایگاه ائمه در جامعه مسلمین – و نه تنها شیعیان – طوری بود که اساساً نه امکان برخورد سختِ علنی با ایشان وجود داشت و نه حتی امکان نادیده گرفته شدن‌شان؛ مقبولیت عامِ ایشان در حدی بود که می‌توانست اساس مشروعیت خلفا را به چالش بکشد. لذا تدبیر مأمون این بود که از مقبولیت وسیع امام رضا (ع) به نفع مشروعیت بخشی به قدرت سیاسی خود استفاده کند. توجه به این نکته نیز ضروری است که مأمون در فرایندی غیر مشروع – حتی بنا بر معیارهای خلفای عباسی – به قدرت رسیده بود. چراکه خلافت بعد از هارون‌الرشید، علی‌القاعده باید به امین برادر مأمون می‌رسید که چنین هم شد. هارون وصیت کرده بود که امین، برادرش مأمون را به ولیعهدی خود برگزیند. امین هم وقتی در سال 193 به خلافت رسید ابتدا چنین کرد اما بعد دست به عزل برادرش زد و همین موجب بالا کشیدن آتش تخاصم میان پسران هارون شد. در نبردی که بین این دو برادر شکل گرفت، نهایتاً مأمون به پیروزی دست یافت و برادرش امین به دست سپاهیان ایرانیِ وی اسیر شدند و سرانجام پس از حدود پنج سال خلافت، در ربیع‌الاول سال 198 ه.ق در سن بیست‌وهشت سالگی به قتل رسید. برای همین حکومت مأمون به نوعی خلاف آمدِ عادتِ دولت‌های عباسی و لذا در نزد جامعه اسلامی، فاقد هرنوع مشروعیتی بود. علاوه بر این مادر مأمون، زنی ایرانی بود که این هم کار مأمون را سخت‌تر می‌کرد چراکه تحریک کننده نوعی تعصبات عربی و قریشی بود. لذا او سخت نیازمند ایجاد نوعی مشروعیت برای دولت‌اش بود که با زیرکی و ذکاوتی که در میان عباسیان هم کم‌نظیر بود توانست به آن دست یابد. استراتژی وی در این کار، قرار دادن نام امام رضا (ع) به عنوان شاخص‌ترین فرد از آل‌محمد (ص) در ساختار قدرت خود بود و هرچند منصبی که حضرت را وادار به پذیرشش کرد، کاملاً صوری و غیر واقعی بود اما به هر حال توانست او را از بحران عدم مشروعیت عبور دهد. البته پایگاه مأمون در میان عباسیان با این کار بیش از پیش افت کرد چراکه به هر حال در ظاهر هم که شده فردی از اولاد علی (ع) را بر اولاد عباس، ترجیح داده بود اما وی با احتساب همه این جوانب نهایتاً دست به چنین کاری زد که البته موفق شد با این تدبیر پایه‌های دولتش را مستحکم کند. به بیان دیگر مأمون ترجیح داد به قیمت از دست دادن حمایت خاندان خود که بنی‌عباس بودند، رضایت عموم جامعه مسلمین را با قرار دادن نام امام رضا (ع) در دستگاه حکومتش جلب کند و از این طریق با آبروی ایشان برای دولت نامشروع خود، آبرو بخرد و ایجاد مقبولیت کند. روش وی چنانکه اشاره شد البته جواب داد و وی با نمایشی از حضور امام رضا (ع) در دربار خود توانست دولت نوپای خود را مستقر کند.

اما متوکل کاملاً بر عکس مأمون عمل کرد. او که به هیچ وجه از ذکاوت و زیرکی مأمون برخوردار نبود نتوانست از موقعیت امام هادی (ع) به نفع حکومت خود سوء استفاده کند. به بیان دیگر او هنر مأمون را نداشت که با آبروی امامی از ائمه اهل بیت (ع) برای خود کسب آبرو کند. از سوی دیگر مشکلات دولت عباسی و جنگ‌های داخلی‌شان نیز افزایش یافته بود. چنانکه متوکل بعد از درگذشت واثق از زندان مستقیم روانه تخت سلطنت شد. شاید اگر او از هوش سیاسی مأمون برخوردار بود می‌توانست از نفوذ امام هادی (ع) در جامعه مسلمین استفاده کند و به بازسازی آبروی خلافت عباسی بپردازد. اما از آنجایی که وی چنین هنری نداشت هرچه در توانش بود را به کار بست تا امام هادی (ع) را نزد توده‌های مردم بی‌آبرو کند! در واقع او برخلاف مأمون می‌خواست با بی‌آبرویی درست کردن برای شاخص‌ترین شخصیت دورانش در میان آل‌محمد (ص) برای خود کسب آبرو کند!! و در این راه از هیچ کوششی مضایقه نکرد.

لذا وقتی حضرت هادی (ع) را به سامرا خواند هرچند در وادی امر سعی کرد مثل مأمون – در مورد امام رضا (ع) – با ایشان متنانت رفتار و با احترام ایشان را وادار به ترک مدینه‌النبی کند اما بعد از اینکه امام به سامرا رسیدند و آنجا مستقر شدند ایشان را وادار می‌کرد در مجلس عیش و عشرت‌اش شرکت کنند و حتی اصرار داشت ایشان را به شرب خمر وادار! طبیعی بود که این اوهام او هیچ گاه محقق نشود. لذا وقتی هر ترفندی که در این امر داشت را به کار برد و نتیجه‌ای نداد، به توصیه یکی از درباریان‌اش سراغ یکی از برادران امام رفت که فردی ضعیف‌النفس و اهل معصیت بود و سعی کرد از نسبت خانوادگی و قرابت خویشی‌اش با ایشان در جهت آسیب رساندن به حیثیت معنوی اهل بیت پیامبر (ص) و مشخصاً امام هادی (ع) سوء استفاده کند که البته تقدیر مجال این را هم به وی نداد. چنانکه شیخ مفید (ره) آورده است: «حسین بن‌حسن از یعقوب بن‌یاسر روایت کرده که گفت: متوکل [به اطرافیانش] می‌گفت: وای بر شما! کار ابن‌الرضا (امام هادی علیه‌السلام) مرا درمانده و عاجز کرده هرچه کوشش کرده‌ام که با من میگساری و هم‌نشینی کند، خودداری می‌کند، و هرچه کوشش کرده‌ام که فرصتی از او در این باره به دست آورم چنین فرصتی نیافته‌ام (که در نتیجه او را پیش مردم میگسار و گنهکار معرفی کنم) یکی از حاضران گفت: اگر آنچه خواهی از او به دست نیاید و چنین فرصتی از او پیدا نکنی پس به وسیله برادرش موسی این مقصود را انجام ده که او تا بتواند در خوانندگی، نوازندگی و لهو و لعب کوتاهی نکند، می‌خورد و می‌نوشد و عشق می‌ورزد و می خوارگی می‌کند، پس او را بخواه و در انظار و برابر چشم مردم او را به این کارها وادار کن و در نیتجه میان مردم خبر بپیچد که ابن‌الرضا چنین کرده و مردم میان او و برادرش فرقی نگذارند، هرکس نیز که او را بشناسد (وقتی چنین بداند) برادرش را نیز متهم به کارهای او می‌کند [و مقصود تو در هر حال انجام خواهد شد] متوکل گفت: بنویسید او را محترمانه [به سامرا] بفرستند، پس موسی را با احترام تمام فرستادند و متوکل دستور داد همه بنی‌هاشم و سرلشگران و دیگر مردمان به استقبال او بروند، و تصمیم بر این بود [یا با موسی قرار بسته بودند] که چون به سامرا رود زمین‌هایی را به او واگذار کند، و میگساران و زنان خواننده نزد او بفرستد و دستور داده بود با او احسان کنند، درباره‌اش خوش‌رفتاری شود و خانه زیبایی جداگانه برایش آماده سازند که خود متوکل آنجا به دیدنش رود. چون موسی به سامرا رسید حضرت هادی (ع) در پل وصیف که جایی بود برای استقبال از آنان که به شهر سامرا وارد می‌شدند، به دیدار موسی رفت و بر او سلام کرده و احترامات لازمه را به جا آورد آنگاه به او فرمود: همانا این مرد [متوکل] تو را به این شهر آورده که آبرویت را بریزد و پرده حرمتت را بدرد، و از ارزش تو بکاهد. مبادا نزد او اقرار کنی که هیچ‌گاه شراب خورده‌ای! ای برادر! از خدا بترس که مرتکب گناه شوی! موسی گفت: اکنون که مرا برای این کار خواسته چاره من چیست؟ فرمود: از ارزش و رتبه خود مکاه، و نافرمانی پروردگار خویش مکن و کاری که آبرویت را بریزد انجام مده، زیرا این مرد مقصودی جز ریختن آبرو و پرده‌دری تو ندارد! موسی نصیحت حضرت هادی (ع) را نپذیرفت و آن حضرت هرچه به او اصرار کرد و او را پند داد او از سخن خود دست برنداشت و زیر بار نصیحت‌های آن حضرت نرفت، همین که حضرت دید موسی اندرز او را نمی‌پذیرد، فرمود: حال که چنین است پس بدان که آن مجلسی که تو می‌خواهی با او یک جا جمع شوید، هرگز فراهم نخواهد شد. راوی گوید: موسی سه سال در سامرا ماند و هر روز به در خانه متوکل می‌آمد [که نزد او رود] به او می‌گفتند: امروز متوکل سرگرم کاری است [که ملاقات با او میسور نیست] پس آن روز می‌رفت و فردا می‌آمد به او می‌گفتند: امروز مست است، روز دیگر می‌آمد می‌گفتند دوا خورده، و همچنان سه سال بر این منوال گذشت تا اینکه متوکل کشته شد و در مجلس شراب و می‌خوارگی با او ننشست».[7]

دوران امام هادی (ع)، از سوی دیگر در اوج رشد کلام اسلامی در میان فرق و مذاهب مختلف وجود دارد و عقل‌گرایان و نقل‌گرایان در جدال با هم حتی از تکفیر یکدیگر نیز ابایی نداشتند. امام در این امر نیز سیاست روشنی داشتند که گاه با تبیین مسائل و گاه با توصیه به کناره‌گیری از شماری مباحث بی‌حاصل، سعی کردند از میراث تشیع صیانت کنند و آموزه‌های پیامبر (ص) و اهل بیت مکرم ایشان علیهم سلام‌الله را از انحرافات فکری – عقیدتی حفاظت کنند که انشالله در شماره بعدی صفحه «دین و فلسفه» به تفصیل به این رویکرد امام هادی علیه‌السلام د رموضوعات علمی و کلامی خواهیم پرداخت.

 

زیارتنامه؛ ابزار تربیتی امام هادی (ع)

امام هادی (ع)، گذشته از مسائل سیاسی – اجتماعی عصر خود با مباحث فکری – عقیدتی نیز مواجه بودند. ایشان در این عرصه نیز با روشنگری‌های خود تداوم تفسیر اهل‌بیت (ع) از اسلام نبوی (ص) را تضمین کردند.

در دوران امام هادی (ع) از قضا منازعات و مناقشات کلامی بسیار جدی و گسترده‌ای در میان مذاهب و فرق مختلف اسلامی جاری بود که حضور عالمانه و روشنگرانه ایشان اهمیت بسیار بالایی در تنظیم و تدوین عقاید امامیه داشت. گستره این منازعات کلامی از اختلافات درون شیعی – بر سر اعتقادات و باورهای دینی – را شامل می‌شد تا مباحثی که در طیف‌های مختلف اهل سنت در جریان بود که در یک صورتبندی کلی می‌توان به نزاع‌های اشاعره و معتزله اشاره کرد.

اما ابتدا به منازعات کلامی درون شیعی و نحوه برخورد امام هادی (ع) با آن می‌پردازیم.

چنانکه پیش‌تر اشاره شد در مورد پذیرش امامت حضرت هادی (ع) اختلاف نظری میان هیچ یک از علما و بزرگان امامیه پدید نیامد و تمام شیعیانی که از انشعاب‌های قبلی به سلامت گذشته بودند، بدون هیچ شک‌وشبهه‌ای ولایت و امامت ایشان را پذیرفتند. اما برخی منازعات و اختلافات عمیق فکری – عقیدتی که در میان شیعه، ریشه دوانده بود و سابقه آن به عصر امامان باقر و صادق علیهما السلام می‌رسید، در دوران امام هادی (ع) نیز مجدداً سر برآورده و بار دیگر به بحرانی جدی در جامعه شیعه تبدیل شد. مهم‌ترین این معضلات فتنه غلات شیعه بود که ظهور جدی آن از زمان امام باقر (ع) شروع شد و پس از آن در دوره امام صادق (ع) به اوج رسید تا جایی که از جمله مهم‌ترین اقدامات صادقین علیهما السلام را باید تلاش ایشان در پیراستن عقاید تشیع امامی از باورهای باطل این فرقه‌های ضاله دانست.

 

فتنه غلات

غالیان در واقع، گروهی بودند که در حاشیه جامعه شیعه شکل گرفتند و در زمان امام صادق (ع) رسماً به یک معضل جدی برای مذهب اهل بیت تبدیل شدند. غلات به موازات اینکه در طول زمان به فرقه‌ها و گروه‌های کوچک‌تر و متفاوت با یکدیگر تبدیل شدند در تولید و ترویج باورهای انحرافی نیز موفقیت‌هایی را به دست آوردند و تواسنتند برخی شیعیان و حتی گاه برخی از علمای بزرگ و صحابه خاص ائمه را نیز گرفتار عقاید باطل خود کنند. غالیان در زمان امام صادق (ع) هرچند به امامت ایشان باور داشتند اما با ارائه تفسیر و درکی غیر اصولی از تشیع – که با مبانی توحیدی امامیه در تناقض و بلکه تضاد بود و ریشه در آموخته‌های عالمان این فرقه‌ها از آئین‌های گنوسی رایج در بین‌النهرین داشت – تا آنجا پیش رفتند که رسماً مورد طرد و بلکه تکفیر ایشان (امام صادق) قرار گرفتند. هرچند بسیاری از پیروان غلات در دوره‌های بعدی از شاخه امامیه جدا و به گروه‌های منشعب از شیعه پیوستند اما آنها همچنان در حاشیه جامعه تشیع امامی حضور داشتند و به ترویج عقاید باطل خود می‌پرداختند.

 

مرزبندی امام هادی (ع) شیعه با غالیان

فتنه غلات در سال‌های بعد هم ادامه یافت تا زمان امام هادی (ع) که شاید بتوان گفت در تولید عقاید انحرافی‌شان پیشرفته‌تر هم شده بودند. یکی از مهم‌ترین اقدامات امام هادی (ع) ایجاد مرزبندی بسیار روشن با این فرقه ضاله بود. ایشان، مرزبندی امامیه را با غلات شیعه، به وسیله وکلا و نمایندگانی که تعیین کرده بودند ابلاغ و از نفوذ آنها و ایجاد انحراف در مسیر اصلی تشیع جلوگیری می‌کردند. ایشان در درجه اول به تربیت رُوات و محدثانی پرداختند که انتقال دهنده آرا و احادیث‌شان به پیروان مذهب اهل بیت (ع) باشند. چنانکه امروز، نزدیک به یکصد و نود صحابی راویِ آن حضرت برای ما شناخته شده‌اند که از حدود یکصد و هشتاد نفرشان، احادیثی در ابواب مختلف در کتب شیعه موجود است که هم‌اکنون در دسترس ما قرار دارد.[8]

 

وکلا و نمایندگان امام

در این بحران عقیدتی که در حال نفوذ به جامعه شیعه بود، وکلا و نمایندگان امام هادی، نقش بسیار تعیین کننده‌ای داشتند. همچنین امام هادی (ع) موفق به تربیت وکلا و نمایندگانی شده بودند که در سازماندهی تشیع نقش بسزایی را زیر نظر مستقیم ایشان ایفا کردند. این وکلا رسماً شبکه‌ای مبارزاتی و زیرزمینی را به اذن و بلکه به امر ائمه تشکیل داده بودند و همچنین مسائل مالی و انتقال پول از شیعیان به امام یا کسانی که امام آنها را معین کرده بود را بر عهده داشتند؛ کسانی که به عنوان وکیل از سوی امام رضا (ع)، و پس از ایشان امام جواد (ع) و سپس امام هادی (ع) مسئولیتِ ایجاد و تنظیم ارتباط میان امام و شیعیان را بر عهده داشتند. این نمایندگان علاوه بر گردآوری خمس و ارسال آن برای امام، در معضلات کلامی و فقهی نیز نقش موثری داشته و در ایجاد نوعی توافق عمومی بر سر مسائل مهم اعتقادی – کلامی، فقهی و حتی تعیین جانشین هر امام میان شیعیان مناطق مختلف، از موقعیت محوری و تعیین کننده برخوردار بودند. البته شبکه وکلا هم مشکلات خاص خود را داشت. گذشته از تعقیب و آزار یا زندان و قتل‌شان توسط ماموران حکومت، گاه آنها دچار انحراف از خط امام (ع) می‌شدند که طبیعتاً مورد تکذیب آن حضرت قرار می‌گرفتند و شخص دیگری را به جای وی تعیین می‌کردند.

 

نظام ولایت بر مبنای سازمان وکالت

در مجموع نظام ولایت – بر مبنای سازمان وکالت و نمانیدگی – نقش کلیدی و موثری در تثبیت موقعیت سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی اقتصادی شیعه ایفا کرد.

بر اساس پژوهش جاسم حسین (پژوهشگر تاریخ اسلام و اهل عراق) شهرهای مورد نظر برای تعیین وکلا را می‌توان به چهار منطقه کلی صورتبندی کرد؛

  • بغداد، مدائن، سواد و کوفه.
  • بصره و اهواز.
  • قم و همدان.
  • حجاز، یمن و مصر.[9]

 

پیراستن امامیه از عقاید غالیانه

امام هادی (ع) از طریق نمایندگان و وکلای خود – که در مناطق فوق‌الذکر تعیین شده بودند – از سرریز شدنِ انحرافاتِ غالیان به جامعه امامیه جلوگیری می‌کردند. برای نمونه از مدت‌ها پیش، در میان غلات باب شده بود که با ارائه تفاسیری شاذ از برخی آیات قرآن درصدد انتقال عقاید باطل و انحرافی خود به پیروان مذهب اهل بیت باشند. از همان اوانِ کارِ ایشان، امامان باقر و صادق علیهمالسلام در برابر امواج انحرافی ایشان ایستادند و در مواردی حتی حکم به تکفیرشان دادند و ائمه بعدی نیز جلوگیری از توسعه عقاید باطل این فرقه ضاله و ممانعت از تسری‌اش به متن و بطن جامعه شیعه را یکی از اصلی‌ترین پروژه‌های خود قرار داده بودند.

امام هادی (ع) نیز به فراخور نضج گرفتن فرقه‌هایی نظیر نُصَیریّه و سایر گروه‌های غالی، شدیداً به مخالفت با تاویلات انحرافی ایشان از برخی آیات قرآن پرداختند و با بیان «لَیسَ هذا مِن دینِنا فَاعتَزِلهُ؛ این‌گونه تاویلات از دین ما نیست از آن پرهیز کنید»[10](10) رسماً آنها را مورد طرد مکتب اهل بیت علیهم‌السلام اعلام کردند.

 

دستور امام هادی (ع) بر قتل غالیان شیعه

علاوه بر اینها حتی در مواردی برخورد شدیدتر امام با عناصر اصلی‌تر این انحراف درون شیعی که تبدیل به معضلی عقیدتی شده بود نیز گزارش شده است؛ چنانکه در روایتی که در رجال کشّی آمده است محمدبن حسکه و قاسم یقطینی به لسانِ امام هادی (ع) مورد لعن و نفرین قرار گرفتند و حتی امام در پاسخ به نامه‌هایی از ابراهیم بن‌شیبه و سهل بن‌زیاد، دستور دادند به هر یک از این دو نفر (محمدبن حسکه و قاسم یقطینی) دسترسی پیدا کردید، بی‌درنگ به قتل‌شان اقدام کنید.[11]

انحراف غلات البته محدود به مسائلی از قبیل تاویلات منحرفانه آیات قرآن نبود بلکه در میان‌شان بودند کسانی و جریاناتی که برای ائمه‌شان الوهی و برای خودشانشان نبوت قائل بودند! چنانکه ابوالخطاب سردسته این فتنه در زمان امام صادق (ع) بود؛ «محمدبن ابی زینب مِقلاص اسدی، ملقب به بَرّاد اَجْدَع که در منابع از او به عنوان بنیانگذار فرقهٔ غالی «خَطّابیه» یاد شده است و باید او را در زمرهٔ انقلابیون آغاز عصر عباسی به شمار آورد. همچنین از وی به عنوان یکی از پایه‌گذاران اسماعیلیه و نیز در شمار مرتبهٔ «ابواب» در سلسله مراتب مقدس نُصَیریّه نام برده‌اند. ابوالخطاب که فردی از غلات بود در زمان امام صادق (ع)، مدعی تناسخ و حلول روح امام در خودش شده بود»![12]

«به روایت سعد اشعری، ابوالخطاب و همراهانش که ۷۰ نفر بوده‌اند در مسجد کوفه گرد آمده، اظهار زهد و تنسک می‌کرده‌اند و هر فردی از آنان در کنار ستونی از ستونهای مسجد می‌نشسته، مردم را پنهانی به مسلک خود فرا می‌خوانده است. ابوحاتم رازی نیز نقل کرده است که اینان در دعوت خود، مردم را به سوی امام صادق (ع) فرا می‌خوانده‌اند. به هر روی چنانکه سعد اشعری افزوده است، خبر آنان به عیسی بن موسی والی کوفه رسید. صورت گزارش چنین بود که اینان اباحی شده، مردم را به نبوت ابوالخطاب می‌خوانند و اجتماع آنان در مسجد تصنّعی و برای ظاهرسازی است. آنگاه عیسی بن موسی گروهی را برای دستگیری آنان به جانب مسجد گسیل کرد و چون خطابیان تن به تسلیم ندادند، در پی جدالی سخت همهٔ آنان کشته شدند و ابوالخطاب خود به اسارت رفت. پس او را نزد عیسی بن موسی بردند و در دارالرزق، بر کرانهٔ فرات گردن زدند و پیکر او و اصحابش را بر صلیب کشیدند. پس از چندی پیکرها را سوزانیدند و سر آنان را برای منصور خلیفهٔ عباسی فرستادند».[13]

در زمان امام هادی (ع) نیز امثال فارس بن‌حاتم قزوینی و ابن بابای قمی بودند که چنین ادعاهای واهی را مطرح می‌کردند؛ «امام ضمن نامه‌ای که در آن از ابن‌بابای قمی بیزاری جسته‌اند فرمودند: او گمان برده است که من او را به نبوت برانگیخته‌ام و او باب من است. سپس خطاب به شیعیان می‌فرماید: اگر توانستید او را بکشید».[14]

 

گزارش‌هایی مبنی بر اباحه‌گری غالیان!

محمدبن نُصَیر نُمَیری نیز از غلات شیعه بود که ادعای نبوت کرد. او پایه‌گذار فرقه نُصَیریّه (یا نُمَیریّه) است. محمد بن نُصَیر با امام دهم و یازدهم معاصر بود. به اعتقاد فرقه نُصَیریّه بعد از غیبت امام مهدی (ع)، محمد بن نصیر نمیری – که بنا به اعتقاد نصیریه باب امام حسن عسکری (ع) بود – با انتقال امامت به امام دوازدهم، همچنان باب امام غایب باقی ماند.[15]

این نکته را نیز نباید از نظر دور داشت که بنا بر گزارش‌های تاریخی تنها مساله غلات، انحرافات عقیدتی‌شان نبوده بلکه گروه‌هایی از آنها به حلیّت بسیاری از محرمات قائل و مروج نوعی اباحه‌گری بودند. البته همچنان بیم آن وجود دارد که ممکن است این گزارش‌ها با نوعی اغراق مخالفان کلی تشیع همراه شده باشد هرچند به نظر می‌رسد دست‌کم تا حدودی واقعیت هم داشته باشد.

برای نمونه درباره محمدبن نُصَیر گفته‌اند که وی قائل به تناسخ و ربوبیت امام هادی (ع) و همچنین معتقد به جواز نکاح با محارم و ازدواج مرد با مرد بوده!! و ادعا داشت که از طرف امام هادی (ع) به نبوت مبعوث شده است![16]

حال وضعیتی را در نظر بگیرید که از سویی – چنانکه پیش‌تر اشاره شد – متوکل عباسی رسماً سیاست خدشه‌دار شدن آبروی امام هادی (ع) را دنبال می‌کند و به دنبال این است که هر طور شده ایشان را – نستجیربالله – شریک در فسق خود نشان دهد و در این راه حتی از نسبت خویشی برخی افراد ضعیف‌النفس با امام (ع) سوء استفاده می‌کند و از سوی دیگر گروه‌هایی هستند که با طرح برخی عقاید فاسد و شرک‌آمیز، در عمل هم اباحه‌گری در پیش گرفته و خود را منسوب به اهل بیت علیهم‌السلام و نیابت امام هادی (ع) می‌کنند! به اینها اضافه کنید اقدامات تحریک آمیز برخی دشمنان شیعه را در دامن زدن به این مسائل تا جایی که برای تشدید نزاع‌های درون شیعی، حتی دست به ساخت فرقه‌های جعلی نیز زدند؛ «روایتی از کَشّی در دست است که به طور آشکار نشان می‌دهد یکی از اصحاب فرق، مذاهبی به نام‌های زُراریّه، عمّاریّه، یعفوریّه از پیش خود ساخت و هر یک از آنها را به یکی از اصحاب بزرگ امام صادق (ع) – زراره، عمّار ساباطی و ابن بی‌یعفور – نسبت داد. با این هدف که تفرقه‌گرایی شدیدی را میان شیعه نشان دهد».[17]

 

زیارتنامه و تئوریزه کردن عقاید شیعی به وسیله آن

یکی از مهم‌ترین ابزارها و امکانات امام هادی (ع) برای مقابله با این انحرافاتِ پدید آمده در جامعه شیعه تدوین زیارتنامه بود. زیارتنامه‌هایی که در واقع برخی از آنها را می‌توان مرام‌نامه تشیع دانست. متن‌هایی که حاویِ نوعی امام‌شناسیِ مبتنی بر عقاید امامیه است به طوری که ائمه را به لحاظ اعتقادی در همان جایگاهی قرار می‌دهد که خداوند قرار داده است؛ نه از آن مرتبه فراتر می‌برد و نه فروتر و هر نوعی لغزش به یکی از طرفین را مساوی با ضلالت و گمراهی معرفی می‌کند. چنانکه در «زیارت جامعه کبیره» که قدیمی‌ترین منبع موجود آن، آثار شیخ صدوق – محدث بزرگ قرن چهارم (۳۰۶-۳۸۱ ق) – است به این مهم تصریح دارد: «فَالرَّاغِبُ عَنْکمْ مَارِقٌ وَ اللازِمُ لَکمْ لاحِقٌ وَ الْمُقَصِّرُ فِی حَقِّکمْ زَاهِقٌ وَ الْحَقُّ مَعَکمْ وَ فِیکمْ وَ مِنْکمْ وَ إِلَیکمْ وَ أَنْتُمْ أَهْلُهُ وَ مَعْدِنُهُ وَ مِیرَاثُ النُّبُوَّهِ عِنْدَکمْ؛ پس کسی که از شما روی بر تابد از دین، خارج می‌شود و کسی که ملازم شما گردد به شما می‌پیوندد، و کسی که در حقّ شما تقصیر روا دارد به مهلکه می‌افتد، و حق با شما و در خاندانِ شما، و از جانب شما، و بازگردنده به سوی شما است و شما اهلِ آن، و معدن آنید و میراث نبوت نزد شما، و …»[18]

این زیارتنامه در چند اثر مهم شیخ صدوق از جمله «من لا یحضره الفقیه»، «التّوحید» و همچنین «عُیوُنُ أخْبارِ الرّضا (ع)» – – باب 68، تحت عنوان «زیاره اخری جامعه للرّضا علی بن‌موسی علیهما السلام و لجمیع الائمه علیهم السلام؛ زیارتِ دیگری برای حضرت علی‌بن موسی‌الرضا و همه امامان علیهم‌السّلام» – آمده که آغاز آن چنین است: «حَدَّثَنَا عَلِیُّ بْنُ اَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِمْرَانَ الدَّقَّاقُ وَ مُحَمَّدُ بْنُ اَحْمَدَ السِّنَانِیُّ وَ عَلِیُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْوَرَّاقُ وَ الْحُسَیْنُ بْنُ اِبْرَاهِیمَ بْنِ اَحْمَدَ بْنِ هِشَامٍ الْمُکَتِّبُ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اَبِی عَبْدِ اللَّهِ الْکُوفِیُّ وَ اَبُو الْحُسَیْنِ الْاَسَدِیُّ قَالُوا حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ اِسْمَاعِیلَ الْمَکِّیُّ الْبَرْمَکِیُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُوسَی بْنُ عِمْرَانَ النَّخَعِیُّ قَالَ: قُلْتُ لِعَلِیِّ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی بْنِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیِّ بْنِ اَبِی طَالِبٍ (ع) عَلِّمْنِی یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ قَوْلًا اَقُولُهُ بَلِیغاً کَامِلًا اِذَازُرْتُ وَاحِداً مِنْکُمْ قال إذا صرت إلی الباب فقف واشهد الشهادتین و أنت علی غُسل فإذا دخلت ورأیت القبر فقف وقل الله أکبر ثلاثین مره ثم امشِ قلیلا وعلیک السکینه والوَقار وقَارِبْ بین خطاک ثم قِف وکبِّر اللهَ عز و جل ثلاثین مره ثم ادْنُ من القبر وکبر الله أربعین مره تمام مائه تکبیرهٍ ثم قل السَّلامُ عَلَیکمْ یا أَهْلَ بَیتِ النُّبُوَّهِ وَ مَوْضِعَ الرِّسَالَهِ وَ مُخْتَلَفَ الْمَلائِکهِ وَ مَهْبِطَ الْوَحْی وَ مَعْدِنَ الرَّحْمَهِ وَ خُزَّانَ الْعِلْمِ وَ مُنْتَهَی الْحِلْمِ وَ أُصُولَ الْکرَمِ وَ قَادَهَ الْأُمَمِ وَ أَوْلِیاءَ النِّعَمِ وَ عَنَاصِرَ الْأَبْرَارِ وَ دَعَائِمَ الْأَخْیارِ وَ سَاسَهَ الْعِبَادِ وَ أَرْکانَ الْبِلادِ وَ أَبْوَابَ الْإِیمَانِ وَ أُمَنَاءَ الرَّحْمَنِ وَ سُلالَهَ النَّبِیینَ وَ صَفْوَهَ الْمُرْسَلِینَ وَ عِتْرَهَ خِیرَهِ رَبِّ الْعَالَمِینَ؛ موسی‌بن عمران نخعّی گوید: از حضرت هادی امام علی‌النّقی (علیه‌اسلام) درخواست نمودم که زیارتی بلیغ به من بیاموز که هر یک از امامان را با آن زیارت کنم، فرمود: وقتی به درِ حرم رسیدی، بایست و شهادتین را بگو در حالی که غسل داشته باشی، و وقتی داخل شدی و چشمت به قبر افتاد بایست و سی‌بار بگو: «الله اکبر». سپس آرام آرام گامِ کوتاه بردار و با کمال سنگینی و آرامش پیش برو تا در برابر قبر رسی، آنگاه بایست و باز سی‌بار دیگر تکبیر بگو و به قبر نزدیک شو و در اینجا چهل بار دیگر تکبیر را تکرار کن تا یک‌صدبار تمام شود، آنگاه بگو: «سلام و رحمت و برکاتِ خداوند بر شما ای خاندان نبوت، و موضع رسالت، و محل آمد و رفت فرشتگان، و جایگاهِ نزول وحی، و معدن رحمت، و خزانه دارانِ علم، و آخرین درجاتِ حِلم، و اصول کرم و رهبران امت، و اولیاءِ نعمت‌ها، و عناصر ابرار، و سران و سروران خوبان، و تدبیرکنندگانِ شئون بندگان، و ارکان بلاد، و دروازه‌های شهر ایمان، و امناءِ رحمان، و فرزندان پیامبران، و برگزیدگانِ مرسلین، و عترت پیامبر، برگزیده پروردگار جهانیان. …».[19]

همانطور که مشاهده شد، زیارتنامه فوق در عین تاکید برشان و منزلت اهل بیت (ع) اما در آغاز با اذکار توحیدی (صد مرتبه گفتن الله اکبر) آغاز می‌شود. علاوه بر آن در برخی منابع دیگر ذکر «اَشهَدُاَن لا اِلهَ اِلَّا الله وَحدَهُ لا شَریک لهُ، وَ اَشهَدُاَنَّ مُحَمَّدًا عَبدُهُ وَ رَسُولُهُ؛ گواهی می‌دهم که معبودی جز خدا نیست، یگانه و شریکی ندارد، و گواهی می‌دهم که محمد بنده و فرستاده اوست» نیز در آغاز متن زیارتنامه وارد شده است. در متن این زیارتنامه نیز صرفاً بر اینکه ائمه، عترت پیامبر (برگزیده پروردگار جهانیان)، «خزانه‌دارانِ علم»، «آخرین درجاتِ حِلم»، «امناء رحمان»، «دروازه‌های شهر ایمان» تصریح و تاکید شده است و میان این فقرات هیچ قرابتی با آنچه از غلاتی نظیر فرقه‌های خطّابیه و نصیریّه نقل شد وجود ندارد.

شاید بتوان گفت زیارتنامه برای امام هادی (ع) کارکردی تعلیمی – تربیتی داشته است. در واقع همانطور که امام سجاد (ع) در دوره اختناق شدید حکومت ولیدبن عبدالملک، از دعا به عنوان سلاح و ابزاری برای آنچه به زبانی دیگر مجال بیان نداشت بهره گرفتند، امامان باقر و صادق (علیهمالسلام) از فرصت درس و بحث در راستای تئوریزه کردن عقاید صحیح دینی و تفسیر علوی از اسلام محمدی استفاده کردند، امام هادی (ع) نیز در کنار دعا، زیارتنامه‌هایی را تعلیم دادند که علاوه بر نقش هدایت‌گری به نوعی در تکمیل مبانی اعتقادی امامیه نقشی بی‌بدیل داشت.

 

 

ارجاعات:

[1]. تُحَفُ‌العُقُول عَن آل‌الرّسوُل (ص)، شیخ ابومحمد حرّانی، ترجمه صادق حسن‌زاده، انتشارات آبانه، چاپ دوم؛1395، ص 880.

[2].حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 655.

[3] الارشاد، شیخ مفید، ترجمه سیدهاشم رسولی محلاتی، دفتر نشر فرهنگ اسلامی، چاپ سیزدهم، 1396، جلد دوم؛ ص 422

[4] همان، ص 425.

[5] همان، صص 425 و 426

[6] همان، صص 426-427

[7] همان، ص 431 تا ص 433.

[8] حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 630.

[9] تاریخ سیاسی غیبت امام دوازدهم، جاسم حسین، ترجمه سید محمدتقی آیت‌اللهی، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم؛ 1377، ص 137.

[10] حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 647، به نقل از رجال کشی، ص 517.

[11] همان.

[12] مقاله «ابوالخطاب»، مقاله حسن انصاری، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، 21/3/1399.

[13] همان.

[14] حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 648، به نقل از رجال کشی، ص 518.

[15] مقاله «خصیبی، حسین»، سمیه ربیعی، دائره‌المعارف بزرگ اسلامی، 22 دی 1398.

[16] حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 648، به نقل از رجال کشی، صص 522-521.

[17] همان، ص 636

[18] عُیوُنُ أخْبارِ الرّضا (ع)، شیخ صدوق، ترجمه محمد رحمتی شهرضا، انتشارات پیام علمدار، چاپ اول؛ 1390، جلد دوم، باب 68، ص 317.

[19] همان، ص 315.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.