«شهسوار تاویل»؛ به مناسبت میلاد پدر عرفان نظری محی الدین ابن عربی
محمد جواد ادبی: پیشانی تاریخ عرفان را نام هایی پر کرده اند که از این دریا گذشته اند و یکی از این نام ها که با قلم زرین جاودانگی نوشته شده نامی است یادآور سخاوت حاتم طلایی و علم عمیق حکمای الهی اندلس، دمشق و مکه و در یک کلام تمام بلاد اسلامی، ابوبکر محمد بن علی مشهور به شیخ اکبر محی الدین ابن عربی متولد ۱۷ رمضان المبارک ۵۶۰ هجری قمری.
پدرش از بزرگان فقه و حدیث بود و مادرش (نور) از قبیله (خولان) به انصار انتساب داشته است.
زیست نوجوانانه محی الدین ابن عربی معاصر با حیات فیلسوف شهیر اندلس ابن رشد بود و در ملاقاتی که بین او و ابن رشد اتفاق افتاد، ابن رشد بر قدرت معنوی و اشراقی محی الدین صحه گذاشت و این عنقای مغرب را شایسته برترین توفیقات ربانی یافت.
او که در دوران نوجوانی قرآن را با چهارده روایتش نزد اساتید بزرگ قرآن آن زمان آموخته بود آموزگار تأویل شد و خود رابا چنین آموزگاری ای جاودانه کرد.
در ۲۱ سالگی روحانیت حضرت عیسی (ع) او را به جایگاه تصوف رفعت داد و ذوق عشق را در درون او پروراند چرا که این پیک خجسته برای محی الدین جوان، سلام دوست را هدیه آورد و چراغی شد فرا راه او.
در نام های اساتید او کسانی به چشم میخورند که در تاریخ کم نظیر بوده
اند. بهره گیری وافر از محضر اساتید بسیار، هوش سرشار، همت عالی همراه با نشاطی حیرت انگیز در وجود محمد آتش عشقی به پا کرد که دل شوریده اش همه، عالم اندیشه شد و آنچنان شد که ابن عماد در باب وی می گوید: «در هر فنی از اهل آن فن آگاه تر بود.»
او تا آنجا پیشرفت که به لقب
(محی الدین) نامیده شد.
در بسط معنی محیی که از اسماء الله بوده و وی به این لقب نامیده شده،
در کتاب عظیم الشأن اش فتوحات مکیه چنین می گوید:
حضرت احیا – که اسم «محیی» راست.
صاحبش «عبدالمحی» خوانده می شود، اوست که به هر چیزی حیات می بخشد، در واقع جز «حی» نمی باشد، زیرا درواقع موجودی نیست مگر آنکه به ستایش او تسبیح گوست، و جز «حی» تسبیح نمیگوید، خواه مرده باشد خواه زنده، در هر صورت او «حی» است، زیرا حیات برای اشیا فیض و رشحهای از حیات حق بر آنهاست، پس آنها در حال ثبوتشان «حی» اند، و اگر حیات نداشتند سخن «کن – ۱۴۰ / نحل» حق را – به کلامی که خور جلال اوست – نمی شنیدند و در دم وجود نمی یافتند، بلکه آن (حی) حیات بخش است، چون حیات اشیا از فیض اسم «حی» است، مانند نور خورشید از خورشید که بر مکان ها گسترده است، و اشیا از او پنهان نمی باشند – نه در حال ثبوتشان و نه در حال وجودشان – بنابراین در هر دو حال حیات با آنان مستصحب و همراه است.
همسر شایسته اش مریم بنت محمد بن عبدون از بانوان صالحه ای بود که اهل باطن و از سالکان طریقت و هم مشرب شوی خود نیز بوده است. فرزندان شیخ هم مانند تبار و دیگر اعضای خانواده اش به تحصیل کام دل پرداخته اند که سعد الدین شاعر و عمادالدین عارف دو پسر او هستند و یگانه دخترش زینب از اوان طفولیت به مقام کشف و الهام نایل و به مسائل شرعی عارف بوده است.
ملاقات او با دو زن برجسته تاثیری عظیم را در سیلاب سرگذشت عرفانی او به پا می کند.
نخست «فاطمه بنت المثنی قرطبی» است که به رغم سن زیاد ۹۵ سال، از سرخی گونه وشادابی و زیبایی چهره چونان دختری ۱۴ ساله دست در خضاب بود.
او خود را (مادر الهی) جناب شیخ می خواند.
شیخ در سال ۵۹۸ هجری قمری که به مکه رفت در مصاحبت با عالمان و زاهدان آن دیار با برجسته ترینشان شیخ مکین الدین اصفهانی جلیس شد. مکین الدین را دختری بود که به تعبیر شیخ: نگاه را در بند می کرد و محفل و محفلیان را زینت می بخشید، نامش نظام بود و لقبش عین الشمس و البهاء (چشمه نور و زیبایی) او از زنان عابد و عالم و زاهد و معتکف بلدامین عظیم بود) این دوشیزه الهام بخش دیوان (ترجمان الاشواق)
جناب شیخ شد.
محی الدین در مسیر سیر و سلوک عرفانی و گستردن بساط فلسفه عرفان آنچنان گوی سبقت را از همگان ربود که لقب «شیخ اکبر» در عرفان اسلامی را از آن خود کرد.
او از زمره مؤلفانی است که عقلی پربار و خیالی بلندپرواز دارد که بیش از ۵۰۰ اثر به او نسبت داده شده است و در قیاس فیلسوفان بزرگ اسلامی امثال ابن سینا و غزالی هم به لحاظ کمی و هم از جهت کیفی گوی سبقت را ربوده است. همه نوشته های او از یک گستره برآمده، دریای ناپیداکرانه و روح پرور عرفا و تصوف اسلامی.
شیخ زنان را پاره ای دیگر از مردان می داند و انسانیت را مجمع نر و ماده می شمارد اما در دیالکتیک عشق او، مقام و منزلت زن و عشق مجازی به عنوان دست گذار و میانجی و قنطره حقیقت و منهاج عشق ربانی مطرح است.
شیخ باور دارد که عشق عالی ترین صورت نیایش و عبادت خدا است و رؤیت خدا در زن کامل ترین نوع رؤیت است زیرا خداوند به صورت غیر مادی (مجرد) مشاهده نمی شود.
آثار مهم وی «فتوحات مکیه» که دایره المعارف عظیم و پر حجم عرفان است و چکیدهٔ آن در عهد پختگی عقلی و روحی شیخ در قالب «فصوص الحکم» نمایان گشته است را می توان نام برد اما در تمامت این دو اثر عظیم که در باطن آنها مروارید های نابی نهفته است (ابر مروارید بارانی) وجود دارد که (وحدت وجود) نام گرفته است
ابن عربی به وحدت متعالی وجود
Transcendental unity of being) معتقد است یعنی همه موجودات چیزی نیستند جز تنوع تجلی حق که آشکار است. او حقیقت وجود را خیر محض می داند و معتقد است آن واحد به وحدت شخصی نه سنخی و از وحدت ذاتی برخوردار است نه وحدت عددی. او در این میانه، حق و خلق را در وجه حقیقت می انگارد و آنها را عین واحد می داند و معتقد است اگر به این حقیقت از جهت وحدت بنگری آن را حق می یابی و حق می نامی و اگر از جهت کثرت به آن بنگری آن را خلق می بینی و خلق می گویی و در عین اینکه میان حق و خلق جمع می کند میان آنها فرق نیز می نهد. او میان تشبیه و تنزیه در حرکتی دوار است.
شخصیتی چون محی الدین ابن عربی، فراتر از مرزهای فهم زمانه خود گام می زند، خصوصا اینکه داشتن مرشدی به نام خضر به او یک ساحت فراتاریخی متعالی نیز بخشیده است.
برای فهم درجات عمیق و لطیف اندیشه این اعجبوبهٔ زمان همین را بس که میگوید:
خلیفه الله را کسی می داند که حقایق عالم در صورت او ظاهر شده است و صورت باطنی او نیز
بر وزان صورت حق است
این حلول و اتحاد نیست
بلکه این حق است که در صورت آدم ظهور می کند،
ان الله خلقَ الآدم علی صورته،
یک حقیقت در دو جلوه
وحدت محب با محبوب
و عاشق و معشوق.
شیخ جهانی بنشسته در گوشه ای بود و سرانجام در ۲۸ ربیع الثانی سال ۶۳۸ هجری قمری در دمشق در خانه قاضی محی الدین ابن زکی در سن ۷۸ سالگی درگذشت و در دامنه کوه قاسیون به خاک سپرده شد.
چراغی که او برافروخت بعدها توسط
بهترین شاگردش یعنی (صدرالدین قونوی) تابان تر گشت اما دیگر هیچ حنجره ای چنین ندایی در نداد که:
فالحب دینی و ایمانی…
اندیشه جوال این ترجمان علوم ربانی و صوفی بزرگ مرسیه به سادگی در دفتر دانایی انسانی صید نمی شود؛ چرا که «عنقا شکار کس نشود دام باز چین
کان جا همیشه باد به دست است دام را»
پس باید مجال نظر را فراخی بخشید و مستان سحرخیز را به یاری طلبید تا شاید کمند عقل دانا بتواند نقل حدیثش را نوش کند…