میراث دینشناختی مولانا؛ گزارشی از مراسم زادروز مولوی در شهر کتاب قم
روز چهارشنبه، نهم مهر 1393، در محل شهر کتاب قم، نشست بزرگداشت مولانا به مناسبت زادروز مولوی، با حضور جمعی از دوستداران وی برگزار گردید.
به گزارش دینآنلاین، در این مراسم، نخست آقای اعرابی، خلاصهای از زندگینامۀ مولوی را بازگفت و غزلی نیز از دیوان شمس قرائت کرد. سپس آقای رضا بابایی سخنرانی خود را تحت عنوان «میراث دینشناختی مولانا» آغاز کرد.
وی نخست دربارۀ شخصیت استثنایی مولوی سخن گفت و اینکه زندگی مولوی و شیوۀ اثرآفرینی او در هیچ فرهنگ و در میان هیچ ملتی، مانند ندارد.
به گفتۀ وی، آنچه دربارۀ مولوی بسیار مهم است و باید دربارۀ آن بیشتر تحقیق کرد، عطا و لقای شمس تبریزی برای او است. «مهم است که بدانیم مولوی، چه هدیه و عطیهای از شمس تبریزی گرفته بود که تا پایان عمر شیفتۀ او باقی ماند. آیا آنچه مولوی را دگوگون کرد از جنس علوم یا معارف یا شهود بود یا غیر از اینها است؟»
آقای بابایی افزود: مولوی، در ملاقات با شمس تبریزی چیزی آموخت که تا پایان عمر کوشید آن را به دیگران هم منتقل کند؛ اما همواره خودش را در این انتقال یا تعلیم ناکام میدید و میگفت: مُردم اندر حسرت فهم درست. گاهی نیز مخاطبان خود را سزاوار آن نمیدید. مولوی حدود شصت هزار بیت سرود و در همۀ آنها سعی داشت که درک تازه و جدید خود را از علوم دینی به طالبان علم انتقال دهد. او در یک یک ابیات مثنوی، نگاه سنتی ما را به هستی و دین و انسان به چالش میگیرد؛ اما شاید مهمترین درسی که او از شمس آموخت و در همۀ عمر کوشید که آن را به مخاطبان خود بیاموزد، به عقیدۀ من از جنس مسائل دینشناختی یا معرفتشناسی دینی بود. مولوی پس از دیدار با شمس، آنچنان که از مثنوی برمیآید، به چشمی دیگر به دانشها و معرفتهای دینی مینگریست. تفاوت عمدۀ مولوی متأخر با مولوی متقدم این بود که او دیگر علوم را کافی نمیدانست بلکه حتی راهزن میپنداشت. او میگفت: پیامبران نیامدند که بر دانستههای ما بیفزایند یا فقط در اعتقادات ما دست ببرند. رسالت اصلی آنان این بود که جان ما را با حقیقت، آشتی دهند. حقیقت را دیدن و آن را در کام کشیدن، غیر از دانشمندی و دانایی است. آدم تشنه باید آب را بنوشد، نه اینکه با آن معاشقه کند یا آن را بپرستد یا دیدار با آن را موقوف به برخی مناسک و مراسم کند. بزرگترین میراث مولوی در حوزۀ دینشناختی همین نکته است. ایمان را باید بخشی از وجود خود کرد. صرف مقداری اعتقادات صحیح یا ادای مناسک، کسی را مؤمن یا دیندار نمیکند. در نظر او قصۀ ایمان، قصهای است ورای محصول علوم رسمی یا مناسک ظاهری. ایمانی که مولوی آن را تجربه کرده بود، ایمان وجودی است، نه ایمان ذهنی یا حتی قلبی. مولوی برای این نوع ایمان، نام عشق را برگزیده بود؛ زیرا عشق، شبیهترین حادثه به ایمان است. عشق، درس و کتاب و دفتر و تکرار نیست؛ عشق حادثهای مبارک در رمزیترین بخش وجود انسان است. ایمان نیز اگر در جان بنشیند، جان را تا جانان برمیکشد؛ اما اگر در مرحلۀ امور ذهنی و جوارحی توقف کند، هنر چندانی ندارد؛ بلکه انسان را گرانبار از غرور و توهم میکند.
آقای بابایی سپس به داستان تمثیلی مولوی در دفتر ششم مثنوی اشاره کرد که مسلمان روزهداری خواب دید که پیامبر(ص) به او میگوید برخیز و حلوایی را که همراهانت برای فردا پنهان کردهاند، بخور. فردا همراهان مسافر مسلمان، خوابهای خود را نقل کردند و گفتند ما در خواب دیدیم که به آسمانها رفتهایم و… مسلمان هم گفت در آن حالی که شما سرگرم دیدن آن خوابها بودید تا به بهانۀ آن، امروز حلوا را بخورید، من به فرمان پیامبرم برخاستم و آن را خوردم.
پس بگفتندش که والله خواب راست
تو بدیدی، وین به از صد خواب ماست
مولوی میگوید: ایمان باید همین قدر واقعی باشد تا انسان را از عطش و گرسنگی برهاند، سیر و سیراب کند و در ذهنیات باقی نماند. و این ممکن نیست مگر با کشیدن آن در جان و نابسندگی به صورت و ظاهر. عدهای خواب و رؤیا دیدند، عدهای فلسفه بافتند و عدهای دعویهای عجیب و غریب کردند و در این میان، عدهای هم برخاستند و لقمههای واقعی را در کام خود ریختند. ایمان، شما را به دوردستها نمیبرد، آنچه را که اکثر مردم دربارۀ آن حرف میزنند ولی مواجههای با آن ندارند، در جان شما میریزد.
آقای بابایی، با قرائت غزلی از دیوان شمس به سخنرانی خود پایان داد.
روز چهارشنبه، نهم مهر 1393، در محل شهر کتاب قم، نشست بزرگداشت مولانا به مناسبت زادروز مولوی، با حضور جمعی از دوستداران وی برگزار گردید.