قابی برای تصویر روحانیت
علی اصغر هادی پور تصویر روحانیت را از سیاحت شرق تا نانتی و حاج آخوند و گذر خان در گزارشی کوتاه روایت کرده است.
«روی متحده»[1] گفته است که: «تاریخِ ایران، تاریخِ علمای ایران است». سخنی بی راه نیست. در عمده وقایعِ تاریخی و فرهنگی ایران میتوان رد پای روحانیت را شاهد بود. در این خصوص کتابهایی نیز نگاشته شده است. اما بخشی از زندگی و احوالاتِ طلبگی همیشه در هالهای از ابهام بوده است. کمتر از آن سخنی گفته شده است. سرَک کشیدن به درونِ حوزه گویا با حساسیتهایی مواجه بوده است. در این میان، برخی از نویسندگان کوشیدند تا گزارشی از درونِ حوزه به دست دهند. از احوالاتِ روحانیان، از مراوداتشان، از دغدغههاشان، از زیستِ شخصیشان هم گزارشهایی بیان کنند. بعضی در قالبی داستانی چنین کردند. سیاحت شرق از جمله این آثار بود.
سیاحت شرق
آقا نجفی قوچانی این کتاب را نوشته بود. او فقیه و عالِمِ دینی در قرن چهاردهم بود. شاگرد آخوند خراسانی محسوب میشد. او احوالاتِ خود را در قالبی داستانی به رشته تحریر در آورد. وی در این کتاب، به شرح زندگانی خود و همچنین ترسیم فضای حوزه نجف پرداخته بود. او در نگارش این کتاب، وقایعی را شرح داده بود که کمتر از حوزه به گوش میرسد. روایتِ اختلافات و بعضاً کینه و حسادتهایی را به تصویر کشیده بود که گاه در میان حوزویان دیده میشود. روایتهایی که کمتر به آن پرداخته میشد.
به عنوان نمونه، آقا نجفی که از مریدان آخوند خراسانی بود و دل در گرو مشروطه داشت، از مخالفان سید محمد کاظم یزدی محسوب میشد. از این رو، چندان موافقتی با سید کاظم نداشت و به نیکی از او یاد نمیکرد. وقتی که از بیت سید محمد کاظم یزدی سخن میگفت هم اینگونه عنوان میکرد که: «… وجوه بریّه را نیز به خانه کسی سراشیب نمودهای که آب هم از دستش نمیچکد، علاوه بر آن دشمنِ ما است…طلبههایی که در نجف بودند بالأخره خواهی نخواهی به درس آقا رفتند و آن حرفِ آقا در ابتدا که باید طلاب اگر زندگانی میخواهند، عتبه درِ خانه مرا ببوسند، مصداق خارجی پیدا کرد و لکن آن کله شقی که در من رسوخ داشت، از جانب آقا کناره گیری داشتم و به درس حاضر نمیشدم و سبزی پاک نمیکردم». (صص 518-519)
از اینگونه تعابیر در خصوص روحانیت در کتاب سیاحت شرق به کرّات یافت میشود. آقا نجفی، گویی از رفتارهای برخی رؤسای حوزه هم دلِ خوشی نداشت. با طعن و کنایه از آنها یاد میکرد. او در مجادلهای که با یکی از طلاب میکند میگوید: «با وجود پنج شش نفر از پیرمردهای کهنه کارِ قدیمی از مراجع تقلید، ده پانزده نفر از فضلا (تلامذه مرحوم آخوند خراسانی) را دیدم که تلاشها و سعیها داشته و دارند که مرتبه افتاء و تقلید را دارا شوند که سهمِ امام و وجوهِ دیگر به او برسد و اسم و شهرت بگیرد… و بدیهی است که با وجود این پیرمردها برای نوچهها امر صاف نگردد، پس باید آنها را از آن مقامِ شامخ بیندازند یا به مذمت و تهمت و افترا و غیبت و یا به نفرین و ختم مردن آنها را گرفتن و اگر نشد، در ابقای آنها با خود معاوضه نمودن و چون و چرا نمودن و کافر شدن و این خیلی همّت است».
تصویری که آقا نجفی از سبک رفتاری یک روحانی نشان میدهد شاید کمتر در میان خاطرات تاریخی به چشم آید. وقتی که یکی از دوستانش به او میگوید اگر همسر میخواهی باید دو رکعت نماز به حبیب بن مظاهر هدیه کنی و حاجتِ خود را بخواهی، او چنین میکند و هنگام حاجت خواستن، اینگونه میگوید که: «حبیب من زن میخواهم که با او به خوبی و خوشی زندگانی کنم، نه آن که طوق لعنت به گردن من بیندازی. حال من را بسنج که من از عهده مخارج بر نمیآیم تا چه رسد به زن و بچه که حقیقتاً چاه ویل و حرص مجرد و جهنم دنیا است… یا حبیب خوب چشمهایت را باز کن که من گاه گاهی بی شام و ناهار ماندهام و رو نداشتهام که از رفقا پولی قرض کنم. با زن و بچه ممکن نیست که صبر کنم. بی غذایی و چیز به قرض خواستن از کوه احد بر من سنگینتر است». (صص 395-397) روایتها و تعابیر که آقا نجفی قوچانی در سیاحت شرق به کار برده بود، میتوانست نشان دهد که دغدغههای انسانی در میان روحانیون هم وجود دارد. به تعبیرِ دیگر این کتاب، روحانیت را از آسمان به زمین میکشاند.
حاج آخوند
چندی پیش عطاالله مهاجرانی کتاب «حاج آخوند» را به رشته تحریر در آورد. این کتاب نیز سیمای فردی روحانی را به تصویر میکشید. حاج آخوند فردی معنوی و اخلاقی بود. او در روستایی زندگی میکرد که مهاجرانی در ایام کودکی و نوجوانی با وی معاشرت داشت. ترسیمی که نویسنده از حاج آخوند نشان میدهد: «فرد وارستهای است که همچنان میتواند دلها را تکان دهد، روحها را برآشوبد و چشمها را به اشک بنشاند. نَفَس گرمش به زندگی معنی میدهد». حاج آخوند فارغ از امورِ شرعی، به دیگر ساحتها هم توجه دارد. با ادبیات بسیار آشنا و مأنوس است. به اشعار فردوسی، مولوی، حافظ و خیام احاطهٔ کامل دارد. معتقد است که شاهنامه، شناسنامه ملت ایران است، شناسنامه تاریخی و فرهنگی. مثنوی هم شناسنامه روح ماست. حاج آخوند تفسیرهای معنوی از داستانهای شاهنامه ارائه میدهد. داستان رستم و سهراب را اینگونه تحلیل میکند که: «رستم میدانست که دارد پسرش را میکُشد، بین پسرش و ایران، ایران را انتخاب کرد. رستم مثل ابراهیم بود و سهراب هم اسماعیلِ او. آزمونی که اتفاق افتاد، او عاطفه پدری را در پیشِ پای آرمان ایران قربانی کرد!»
مهاجرانی داستانهایی آموزنده از دیدارهایش با حاج آخوند بیان کرده است. میکوشد تا از لا به لای این داستانها، سیمای فردی روحانی را ترسیم کند. حاج آخوند فردی است که به طهارت همهٔ انسانها اعتقاد دارد. هیچ کسی را نجس نمیداند. گفته بود که: «خدمتکارِ امام رضا یک دخترِ مسیحی بود. برخی اعتراض کردند که آن دختر وضو نمیگیرد و غسل نمیکند. امام رضا فرمود اشکال ندارد! دستهایش را میشوید». حاج آخوند میان مسلمان و مسیحی و سایر ادیان تمایزی نمیگذارد. معتقد است که همگی ادیان راههای رسیدن به خدا را نشان دادهاند. او طریقت پلورالیزم و رواداری را به مردم میآموزد. به بچهها توصیه میکند که: «بچهها امروز درباره خدا صحبت میکنیم. فرقی ندارد ارمنی و مسلمان همه ما با خدا حرف میزنیم». مدام به بچهها این مهم را توصیه میکند که: «هیچ فرقی میان پیامبران نیست… دوستِ ما هستند. مسیح و محمد. بچهها برای هر دوشان دو تا صلوات بفرستید».
حاج آخوند معتقد بوده که با دخترانِ ارمنی هم میشود ازدواج کرد. نیازی نیست که آنها از دینِ خود دست بردارند. این نگاه، برای بسیاری نامقبول بوده است. مهاجرانی در خلوتِ خود خدا را شکر میکند که: «در خلوتِ خودم خداوند را هزار بار شکر میکردم که آخوندِ ده ما حاج آخوند است. در خیالم تصور میکردم که اگر آقای عامری یا شبیه او آخوند ده ما میشدند چه بر سر زندگی میآمد؟ بهشتِ ما ویران میشد…». مهاجرانی در این کتاب کوشیده است تا معیارِ یک روحانیِ مقبول را ارائه دهد.
گذرِ خان
سید محمد علی ابطحی کتاب «گذر خان» را نوشته است. او کوشیده تا زوایای پیدا و پنهانِ زیستِ یک روحانی را در این کتاب بیان کند. این کتاب در قالبِ رمان نوشته شده است. داستان پسری را روایت میکند که پدر روضه خوانِ نابینایی دارد. او با پدر به مراسم مختلف روضههای زنانه و مردانه میرود. به بیوت مراجع تقلید سر میزند. از برخی رسوم حوزوی سخن میگوید. در قسمتی از کتاب آمده است که: «طلبهها و بازاریهای زیادی از حرم بر میگشتند. دم در مدرسه رو به حرم کرد، خم شد و گفت: «السلام علیکِ یا آخت ولی الله». روی «کِ» خیلی تأکید کرد. مش ماشالا دم در ایستاده بود. پوزخند زنان پرسید: «تازه صرف میر رو تموم کردهای؟» ممدسن همان طور دست به سینه پرسید: چطور؟ مش ماشالا دستی به چانهاش کشید و گفت: این جوجه طلبههایی که تازه صرف و نحو یاد گرفتهن خیلی دوست دارن به دیگران بفهمونن فرق ضمیر مؤنث و مذکر رو بلدن». (ص 145)
برخی اختلافات در حوزه نیز در این کتاب بازگو میشود. بحث بر سر فعالیت سیاسی در حوزه یکی از محورهای کتاب است. اینکه برخی روحانیون دل به فعالیت سیاسی داده بودند و برخی با آن مخالفت میکردند. همچنین رویکردهای مختلف در مواجهه با دین نیز به تصویر کشیده شده است. نویسنده کوشیده است تا نشان دهد که روحانیون هم گاه با هم اختلافاتی دارند، گاه حسادتهایی در میان آنها وجود دارد. برخی رفتارهایی انجام میدهند که با دینداری همخوانی ندارد. در این کتاب همچنین ماجرای عشق به دختری به میان آمده است تا جلوهٔ زیستِ انسانی طلاب و روحانیون بیشتر نمایان شود. کسی که با زیستِ طلبگی آشنایی داشته باشد، این کتاب را با اشتیاق خواهد خواند. دیگران هم میتوانند با اصطلاحاتِ حوزوی، زیستِ طلاب و مراوداتی که میان بیوتِ مراجع وجود دارد، آشنایی پیدا کنند.
ناتنی
نگاشتن درباره روحانیت البته حساسیتهایی هم داشته است. برخی آثار نگاشته شده در این خصوص، اجازهٔ انتشار در ایران را نیافتند. از آن جمله رُمان ناتنی است. این کتاب را مهدی خلجی نوشته است. او در قالبی داستانی کوشیده است تا دغدغههای خود در هنگامهٔ طلبگی و سپس خارج شدن از این صنف را بیان کند. خلجی خود مدتی را در حوزه علمیه به تحصیل پرداخته بود. حالا او در قالبِ داستانی روایت فردی به نام فؤاد مشکانی را بیان میکند که در 12 سالگی وارد مدرسه کرمانیها در قم میشود. سپس در 18 سالگی این فضا را ترک کرده و دل از مرامِ طلبگی میبُرد. این کتاب روایتی همدلانه با زیستِ طلبگی نیست. حوزه علمیه در این کتاب، مورد نقد قرار دارد. نهادی ترسیم میشود که با دنیای امروز سازگاری ندارد. در میانههای داستان حتی از زبانِ یکی از طلابی که سالها در حجره زیسته است بیان میشود که: «خسته شدهایم. دوازده سالی است که توی این حجرهها هستیم. بهترین سالهای جوانیمان همینجا پوسید.» از این طلبه پرسش میشود که: خوب چرا نمیروی یک جای دیگه؟ و اینطور پاسخ میدهد که: کجا برویم آقا؟ نمیخواهیم برویم پستی بگیریم. ما نمیتوانیم قاضی بشویم یا برویم ارتش، عقیدتی سیاسی. این همه درس خواندیم، حالا برویم کارمند دولت بشویم؟ و دوباره از او پرسش میشود که: خوب چرا آمدی حوزه؟ و پاسخ میدهد که: نمیدانم آقا. فکر میکردیم میآییم نورانی میشویم. از وقتی دیدیم همهٔ معلمهای اخلاق، مواجب بگیر دولت شدهاند، دلمان گرفته. سر خورده شدیم آقا! حالا برایمان از عرفان همین صدای شجریان مانده».
خاطرات یک کافر
برخی از کتابها در خصوص فضای حوزه و زیست طلاب، البته به سیاه نمایی میماند. یکی از این آثار کتاب خاطرات یک کافر است. این کتاب را میکاییل سلطانی نوشته است. هدف او توصیف نحوه زندگی و شکل گیری شخصیت نوجوانیاش است. او در قم و در خانوادهای روحانی به دنیا آمده و شرح احوالات و دغدغههای خود را در این کتاب به رشته تحریر در آورده است. او با عینکی بدبینانه به وقایع در حوزه و رفتار روحانیون مینگرد. این کتاب نه تنها از دغدغههای انسانی روحانیت سخن میگوید، بلکه تصویری دنیا زده از آنها ارائه میدهد.
در قسمتی از کتاب آمده است: «در غیاب یا حضور ناچیز و ضعیف ادارات و ارگانهای دولتی و نیز فقدان وسایل ارتباط جمعی، یک روحانی برای یک روستایی ساده و بی خبر از دنیا، همه چیز بود. مردم زحمت کش، تهی دست و ساده دلِ روستا، تمام مسائل دنیا از تاریخ و جغرافی گرفته تا پیشرفت علوم و حوادث و معجزاتی که اخیراً رخ داده و پیش رفت اسلام در بلاد کفر را فقط و فقط از دریچه چشم و از دهان روضه خوان یک لاقبایی میشنیدند و اعتماد مطلقی نثارش میکردند که تنها سالی چند روز یا چند هفته به دهشان میآمد و با مقداری پول و چند کیسه خوار و بار بر میگشت». (ص 163)
روایتها از زیستِ طلبگی و منشِ روحانیت میتواند ترسیمی واقعی از آنها به دست دهد. میتواند به شناختِ بیشترِ این صنفِ اثرگذار در تاریخ ایران کمک بسیاری کند. میخائیل شولوخوف رمان نویس معروف روسی به هنگام دریافت جایزه نوبل گفته بود که رمان به شناختِ هر چه بیشتر و عمیقترِ مسائل و دردهای پیرامونمان کمک میکند. شاید رمان نویسی در خصوص روحانیت هم به شناخت این صنف کمک بیشتری کند. اگر خودمان احوالاتِ آنها را روایت نکنیم، از منشِ انسانی آنها سخن نگوییم، دیگرانی شاید قلم به دست بگیرند و غرض ورزانه چنین کنند.
[1] روی پرویز متحده استاد دانشگاه هاروارد در زمینه تاریخ فکری منطقه جنوب غربی آسیا و متخصص در فرهنگ ایرانیان است.
سلام. لطف کرده دربارۀ عکس به کاررفته در این یادداشت توضیح بدهید. واقعی است؟ برای کی و کجاست؟