پیدا و پنهانِ روحانیت در «گذر خان»
مهدی دلیر: گذر خان، بازاری قدیمی است در قم. نزدیکیهای حرم حضرت معصومه (س). نامِ این بازار، عنوانِ کتابی دربارهٔ روحانیت شده است. سید محمد علی ابطحی کتاب گذر خان را نوشته است.
سیدمحمدعلی ابطحی فردی روحانی است و به پیدا و پنهانِ مرام طلبگی و روحانیت آشنایی دارد. «گذر خان» در قالبی داستانی بیان میشود. ممدسن پسری است که شوقِ طلبگی دارد. پدرش روحانیِ نابینایی است. ممدسن دست پدر را میگیرد و در محافل مختلفی حضور مییابد. کتاب، هنگامهٔ پیش از انقلاب را روایت میکند. واقعیت و تخیل در «گذر خان» به هم آمیخته است. از برخی وقایع تاریخی و اشخاص حقیقی هم نام برده میشود. برخی نزاعهای آن زمان هم به تصویر کشیده میشود. اما عمدهٔ تلاش نویسنده «گذر خان» بر آن است تا سلوک طلبگی، مراودات میان روحانیان، مناسبات میان بیوت مراجع را به تصویر کشد.
ترسیم فضای حوزه و حجره
ابطحی کوشیده است تا در لا به لای «گذر خان»، ترسیمی از فضای حوزه و همچنین حجرههای طلبگی به دست دهد. در قسمتی از «گذر خان» میگوید: «طلبهها وسط حجره نشستند، بقه دور تا دور. حجره کوچکی بود با فرشی نیمدار و دو تا از چهار دیوارش طاقچههای خشتی داشت که رویش پر بود از کتاب و رساله و دو تا هم قرآن. هر دو عین هم با جلد گل و مرغ. دو تا ستون کتاب هم کنج دیوار رفته بودند تا بالا». (صص 104-105) و در ادامه اینگونه این فضا را ترسیم میکند که: «هر طرف حجره چند تا کتاب و دفتر روی زمین بود و یک پتوی چهار تا شده و متکایی کنارشان. معلوم بود هر گوشه در تصرف یکی از بچههاست و هر کسی کنجِ خودش را دارد. ته حجره یک چراغ خوراک پزی سبز بود که جا به جا تنهاش زنگ زده بود. با این که پیت نفت بیرون اتاق بود، باز هم بوی نفت توی اتاق پیچیده بود.» (ص 106) علاوه بر این، مرام و سلوک طلبگی هم در حجرهها به تصویر کشیده شده است.
یکی از امور مبتلا به در میانِ برخی دینداران، بحث وسواس است. در «گذر خان» به این موضوع هم اشارههایی میشود. نویسنده، آن را نوعی بیماری میداند. ممدسن شخصیتِ محوری داستان در حوزه این صحنه را میبیند که: «همسایه نُه بار دستش را برد تا دم گوشش و هی گفت: «آل…آل…» نمیشد. بار دهم بالأخره با صدای بلند گفت الله اکبر. یکی که پشت سرش ایستاده بود گفت شیخ وسواسی، نماز مردم قضا میشه. زود باش. ده دقیقهای گذشت. ممدسن باز به سکو نگاه کرد و دید همسایه دوباره در ولا الضالین گیر کرده. هی میگفت «ولاالض… و لا الض…» ممدسن حوصلهاش سر رفت». (135)
نویسنده «گذر خان» عنوان میکند که این مرضِ وسواس گاهی دامنِ بزرگانِ حوزه را هم گرفته است. «از پدرم پرسیدم آگه استاد بیجاریه، چرا پس اسمش توی حوزه نیست؟ گفت به خاطر مرضِ وسواس خونه نشین شده. دوباره از پدرم پرسیدم چه مرضی؟ گفت وسواس. از سرطان هم بدتره.» «پدرم از قول بیجاری میگفت که آیتالله ابردهی بزرگترین نماز جماعت حرم رو داشته. آیتالله ابردهی یکمرتبه غیبش میزنه. وسواس سراغش میآد. نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا رو با هم میخونده. دیگه بعدش امامت حرم رو ول میکنه. یک ساعت به مغرب مشغول وضو گرفتن میشده. پارچه سفیدی از دستشویی تا سجادهش میانداخته. اعضای خانوادهاش هم نبایست اون جا میرفتن. نزدیک غروب آفتاب نماز ظهرش رو میخونده. مینشسته تا اذان مغرب رو بگن.» (ص 143)
نویسنده همچنین کوشیده است تا اصطلاحاتِ مرسوم میان حوزویان را در «گذر خان» به تصویر کشد. در موارد مختلفی این اصطلاحات را بیان میکند. گاه صورتی مزاح گونه به آن میدهد. به عنوان نمونه اصطلاحِ «معنعن» را مطرح میکند. «برای اینکه بگن سند روایت درسته، میگن معنعنه. یعنی این روایت عَن فلان. عَن بیسار. به امام میرسه. سند داره. عَن فلان هم یعنی از فلانی نقل شده. کمالی هم یه روایتی خوند که هر کسی قبل قیام قائم قیام کنه گناهش به گردن خودشه. بیجاری بی مقدمه گفت روایت ضعیفه. کمالی هم کم نذاشت و گفت اتفاقاً روایت معنعنه و آخرین عَنش هم ابوی حضرت عالی هستن…»(ص 182) در جایی دیگر، هنگامهٔ دریافت شهریه را ترسیم میکند. طلبهای که شهریهاش را گرفته میگوید: «شیخ ابراهیم اَینَ المُلوک وَ اَبناء المُلوک». ممدسن پرسید این چی بود گفت بابا؟ پدر پاسخ داد: وقتی طلبهها خوشن، میگن کجان شاهان و شاهزادهها. ممدسن گفت: به خاطر همین شهریه؟ و پدر پاسخ داد: مهم آینه که طلبه در این لحظه خودش رو از شاه و شاهزاده خوشتر میبینه. (ص 215)
به روندِ تدریس در حوزه هم در «گذر خان» اشاراتی شده است. از زبانِ یکی از روحانیون بیان میشود که: «بین مدرّسهای حوزه، خیلی سخته که یه مدرّس گُل کنه. خیلیها سوادش رو دارن، اما طلبهها رو پای درس نگه داشتن سخته. یه کمی بیانشون ضعیف باشه، طلبهها زود استاد عوض میکنن. یه همشهری داشتیم خدا رحمتش کنه. کوهِ علم بود. ولی هر چی تلاش کرد کسی پای درسش نرفت. خیلی مغلق حرف میزد. کارِ دیگهای هم جز تدریس بلد نبود. آخرش هم دق کرد از بی شاگردی…»(ص 153)
نقدها به روحانیت
نویسنده کوشیده است تا برخی نقدها را نیز در «گذر خان» مطرح کند. شخصیتِ اصلی که منتقدِ مرامِ روحانیت است، مادرِ ممدسن است. علاوه بر او، خالهٔ ممدسن نیز در ادامه، وارد داستان شده و برخی انتقادها از زبان او بیان میشود. اما علاوه بر این، ابطحی کوشیده است تا برخی مناسبات میان بیوت مراجع، برخی دغدغههای غیر دینی آنها را نیز بیان کرده و به نقد بگذارد. در قسمتی از داستان: «سید فضلالله در گوش بیجاری گفت آقا زاده میگن وصیت از آقا داریم که نمازش رو فرزندشون بخونن. بیجاری سری تکان داد و به شیخ ابراهیم که آن طرفش ایستاده بود گفت: «دردسر بزرگیه که پسر هر مرجعی گمان میکنه باید جانشین پدرش بشه». شیخ ابراهیم پوزخندی زد و گفت: آقا از وجوهات بیت که نمیشه به این راحتی گذشت. حسابهای پُر پول رو دو دستی تقدیم دیگری بکنن؟» (ص 192)
در جایی دیگر، برخی ترفندهای شرعی بیان شده است. اصطلاحِ «دست گردون» در هنگام دریافت وجوهات یکی از آنهاست. «دست گردون چیه؟ یه مقدار پول به دفتر وجوهات میدن و این رو چند بار میدن و پس میگیرن تا اندازه بدهکاری شرعیش بشه. نماینده مرجع رسید پول رو میده و وجوهات، به عنوان قرض، به گردن طرف میمونه. چون رسید همه پول رو گرفته، بقیه رو هر وقت تو محل گرفت، میتونه خودش خرج کنه». (ص 199)
برخی رفتارها در هنگام دریافت وجوهات هم بیان شده و مورد نقد گذر خان است.
در قسمتی از داستان گذر خان، فردی که وجوهات را برای آیتالله آورده میگوید: «مردم شریف کوچصفهان که مفتخر به تقلید از آیتالله کمالی هستن، بر اساس وظیفه شرعی خودشون، مبلغی رو دادهن که خدمت آقا بدیم». و مسئولِ دریافتِ وجوهات پاسخ میدهد: «ابقاهم الله. مردم شریف گیلان از دیر زمان متعهد به امور شرعیه بودند. بارها آیتالله کمالی این موضوع رو متذکر شدهن که تدین مردمِ گیلان و به خصوص کوچصفهان از قدیم زبانزد عام و خاص بوده.» شیخ کوچصفهان گفت: «البته ایشون در مازندران هستن». شیخ مسئول وجوهات هیچ خود را نباخت و تندی گفت: بله همان. به هر حال شمال عمومیت داره. مرحوم آیتالله داماد از خلخال تا گرگان را میگفت رشتی». نویسنده عنوان میکند که شیخ مسئول وجوهات این سخنان را از بر داشته و به همهٔ افرادی که وارد میشدند همین سخن را میگفته که آیتالله کمالی به تدین مردم آن منطقه متذکر میشده است. (صص 200-201)
در ادامه، ماجرای رقابت برای دریافت وجوهات هم مورد توجه قرار میگیرد. «شیخ مسئول وجوهات اسامی را گرفت. کاغذ کوچکی روی آن گذاشت و رو کرد به شیخِ شهرستان «بنویسم حضرت ثقه الاسلام کی؟» شیخ ابراهیم خنده کنان گفت: مسلمان این همه خسیس آخه؟ اقلاً یه والمسلمینی بهش اضافه کنین و الاّ وجوهات به سیدِ رقیبِ ما میرسه و این جا نمیآره.»(ص 202) و نویسنده نقدِ خود را به اینگونه مناسبات، از زبان شیخ بیان میکند که: «بیرونِ خانهٔ آیتالله کمالی، شیخِ شهرِ کوچصفهان گفت: امان از دستِ اطرافیانِ مراجع. برای منافعِ خودشان آبرویی برای مراجع نمیگذارن. هر چه مراجع خودشان در امر وجوهات احتیاط میکنن، اطرافیان این جور بی مبالاتن.» (ص 293)
حساسیتها در میان روحانیان
مناسبات و برخی حساسیتها در میان روحانیان هم مورد توجه نویسنده گذر خان است. در مجالس، نام بردن از افراد هم میباید با اسلوبِ مشخصی بیان شود. «یادت نره اسم علمای بزرگی رو که در مجلس هستن قبل از منبر به من بگی، تا اسمشون رو ببرم. کسی رو جا نندازی پسر، شر میشه برامون. بعداً باعث گِله و گِله گزاری آدم هاشون میشه». (ص 47)
در جایی دیگر از گذر خان و در هنگامهٔ تشییع جنازه هم این وسواسها در نام بردن از روحانیان به تصویر کشیده شده است. «شیخ فضلالله جلو و در گوش شیخ گفت: اسم آیتالله بیجاری رو اول بیار. شلوغ بود. وقتی نزدیک جنازه رسیدند، پسر کمالی خودش را به شیخ رساند و گفت «اسم آیتالله کمالی رو اول بیاریها. پاکت هم محفوظه». (ص 191) حتی در هنگامهٔ تشییع جنازه، موضع یکی از روحانیون اینگونه است که: «بیجاری خودش را به میان جمع شاگردانش رساند. دستش را جلو دهانش گرفت و به سید فضلالله گفت: «پرس و جویی کن ببین کی قراره نماز بخونه. آگه کمالی میخونه، ما وارد صحن نشیم.»(ص 192)
یکی دیگر از مناسباتِ روحانیان، دید و بازدیدها است. این مهم هم در گذر خان به تصویر کشیده میشود. «آیتالله موسوی آمده بود بازدید بیجاری. دیگه خودت بهتر میدونی که این علما سرشون بره قوانینشون از بین نمیره. وقتی از شهرستان میآن حتماً باید دیدنشون بیان. اگر کسی دیدن نره، از بازدید هم خبری نیست. اما آگه دیدن رفتن، باید حتماً بازدید باشه و الا قطع رابطه میکنن. شوخی ندارن سر این چیزا.» این رویّه مورد نقد نویسنده است و از زبانِ ممدسن بیان میشود که: «من نمیدونم، پس تکلیفِ این همه روایت و آیه و اخلاق و تواضع چی میشه؟» پاسخی که در مقابلِ این گلایه وجود دارد هم این است که: «پسر، سرِ تفسیرِ آیات و روایات دست خودِ علماست. خودشان بلدن کجا کج و کجا راستش کنن. اصلاً قوانینِ زندگی علما خیلی پیچیده ست. دو تا مرجع تقلید توی یه کوچه اگر بهانه مرگ و میری نباشه سال تا سال همدیگه رو نمیبینن. خودت که اینا رو بهتر از من میدونی». (ص 121)
جدال قم و مشهد
جدال میان حوزه قم و مشهد هم ردپایی در «گذر خان» از خود به جا گذاشته است. در قسمتی از گذر خان به این دوگانه اشاره میشود. «آیتالله موسوی رو به کمالی کرد و سر تکان داد و گفت: «قبل از تشریف فرماییِ شما داشتم خدمت حضرت آیتالله بیجاری عرض میکردم که امان از دست شما قمیها و حوزهتون.» کمالی تک خندهای کرد و پرسید: «حوزه ما؟ چطور مگه؟»
«معلومه آقا، همین حوزه شما. مشهد طلبههای مستعد زیادی داره. تا سطح رو میخونن و سر و سامونِ علمی میگیرن، هوس قم میکنن. دوباره ما میمونیم و طلبههای سطح خونِ تازه وارد». بیجاری سرش را جلو آورد و گفت: «حضرت آقای موسوی قربانت گردم طلبهها استادِ خوب داشته باشن همون مشهد میمونن». کمالی نگاهی به بیجاری کرد و لبخندِ معناداری زد. آیتالله موسوی ابروهای پر پشتش را توی هم کشید و چند لحظهای صبر کرد و گفت: «حیف که آقایان مهمانِ ما هستن. وگرنه میگفتم که در جلساتِ مدرسین مشهد گاهی صحبت شده که در ایام تابستان جلساتی برای مدرسین محترم قم بذاریم تا کمک بشه به مبانی علمی آقایان ِ قم». همه زدند زیر خنده. کمالی در ادامه خندهاش دستی پشت آیتالله موسوی زد و گفت: اما در عوض امام رضای شما به همهٔ قمِ ما میارزه. ادبیاتِ مشهد هم خوبه. امام رضا سلامالله علیه جای خودش، فضل مدرسین مشهد هم جای خودش». بیجاری گفت حضرت آیتالله این دوری علوم معقول و فلسفه حوزه مشهده که باعث شده حوزه عمیقی نباشه». موسوی چند لحظه سکوت کرد. سرش را بلند کرد و گفت: «افتخار حوزه علمیه مشهد آینه که تحت لوای اهل بیته. به این عمقی که شما از فلسفه یونان وام گرفتهاین نرسیده و نخواهد هم رسید». (صص 98-97)
این اختلافات در هنگامهٔ انقلاب برجستهتر هم شده بود. حضور در عرصهٔ سیاسی مورد اختلافِ حوزویان بود. در «گذر خان» هم به این موضوع اشاره میشود. «دوستان در مشهد خیلی نگران اختلافات حوزه قم هستن. دستگاه هم در تنور این اختلافات میدمه. نذارین اختلافات شما علنی بشه». کمالی گفت: «به حضرت آیتالله بگین. بر خلاف مشی روحانیت، ساز مخالف با حکومت میزنه. آقا دستگاه قدرتمنده. بساط حوزه رو جمع میکنه. فقه اهل البیت از بین میره. اکثریت حوزه هم با این انقلابیگریها مخالفن. حاج آقا روحالله هم که تو حوزه حامی نداره. الا ما شذَّ و ندَر» (صص 100-101)
گذر خان کوشیده است تا این اختلاف رأیها در حوزه را نیز به تصویر کشد. به عنوان نمونه، اختلاف در ماجرای نگارش کتاب «شهید جاوید» را بیان میکند. اختلافِ ولاییها و غیر ولاییها را عنوان میکند. اختلافات در رویکردهای عقل گرا و نصگرا در حوزه را نشان میدهد و عنوان میکند که حوزه با این اختلاف نظرها است که پا برجا مانده است. «شیخ ابراهیم دم گوش ممدسن گفت: ببین بابا تو خونه کمالی حساسیت نشون ندیها. حوزه کلاً با این اختلاف نظرها باقی مونده. آگه همه مثل بیجاری بودن، که دستگاه حوزه رو نابود میکرد». (ص 45) و توصیهٔ شیخ به فرزندش این است که: «ممدسن جان همیشه فقط یه راه رو نرو. تو باید کنار فقه و اصول، تفسیر و عقاید و فلسفه هم بخونی. راضی نمیشم ازت آگه درسهای جانبی رو نری.»(ص 181)
داستانِ گذر خان، روایتی دلنشین را بیان میکند. مخاطب را با خود همراه میکند. برخی امور پیدا و پنهانِ روحانیت را به تصویر میکشد. شاید آن جنبهٔ قدسیِ روحانیت را قدری زمینیتر میکند. این داستان با یک غافلگیری برای مخاطب به پایان میرسد.