علم لاینفع؛ نگاهی به دوران محنه و مسئله «خلق قرآن» و موضعگیری امامان شیعه درباره این مسئله
عظیم محمودآبادی: واقعه محنه ربیعالاول سال ۲۱۸قمری و چهار ماه قبل از مرگ مأمون خلیفه عباسی، آغاز گردید. خلیفه از نماینده خود در بغداد، خواست تا عقاید قاضیها را در مسئله خلق قرآن بپرسد و آنانی را که با خلق قرآن موافق نیستند از سِمت خود عزل کند.
آغاز دوران محنه و پدید آورنده نخستین آن
نخستین کسی که گفته میشود این نزاع را به لحاظ نظری آغاز و مسئله «خلقِ قرآن» را مطرح کرد، ابوعبدالله احمدبن ابیدُؤادِ اِیادی (160-240 ه.ق) – فقیه و قاضی مشهور معتزلی – بود؛ از وی به عنوان پدیدآورنده ماجرای «مِحنِه در عصر اول عباسی یاد میکنند. او طرفدار و بلکه واضع نظریه «خلقِ قرآن» بود و گفتهاند «در عقاید خود چندان تعصب میورزید که حتی با بعضی از معتزله که در مسائلی با او اختلاف داشتند، به دشمنی برخاست». (1)
وی در عصر خلفای عصر اول عباسی از نفوذ بسیاری برخوردار بود تا جایی که دوره او را دوره چیره عقلگرایی معتزله و عقبنشینی فقها و اهل حدیث و سنت خواندهاند. لذا مسئله کلامی خلق قرآن، به سرعت به یک مقوله سیاسی تبدیل شد و شخص خلیفه را به میان این معرکه کشاند؛ «[احمدبن ابیدُؤادِ] همین عقیده را به خلیفه مأمون القا کرد و از آن پس او را واداشت تا در اواخر عمر مردم را بدین عقیده بخواند و فرمانی منتشر کند تا فقها و قاضیان را در معرض امتحان آورند و اگر بدین عقیده گردن ننهادند، شهادتشان را نپذیرند و حکمشان را مردود شمارند. چون علما را به امتحان کشاندند، بسیاری گردن نهادند، اما تنی چند ــ برجستهتر از همه احمد بن حنبل و یارانش ــ سرسختانه به مخالفت برخاستند. پس ایشان را گرفته، دربند کردند و به سوی مأمون فرستادند. در این میان مأمون در گذشت و چون جانشین خود معتصم را نیز به پیروی از این عقیده و امتحان خلق سفارش کرده بود، او هم به امتحان و محاکمهٔ احمد بن حنبل فرمان داد و احمد بن ابی دؤاد قاضی القضات را که افزونبر این، برخلاف حنابله منکر رؤیت خدا بود در ۲۲۰. ق بدین کار گماشت و او در آزار احمد بن حنبل مبالغه کرد و به روایتی فتوا به قتلش داد. احمد بن حنبل نیز او را صریحاً کافر میخواند. با آنکه به سبب بیم از شورش خلق سرانجام احمد بن حنبل را آزاد کردند، اما ماجرای محنه در تمام ایام معتصم که برخلاف مأمون خود اهل علم نبود، و نیز روزگار واثق [فرزند معتصم و نهمین خلیفه عباسی] به تحریک و دستیاری احمد بن ابی دؤاد همچنان دوام یافت. افزونبر آن معتزله در این ایام چندان چیرگی یافته بودند که به دستور واثق، مردانی از معتزله با دیوانسالاران همراه شدند تا ایشان را از ستم بر خلق باز دارند واحمد بن ابی دؤاد مأمور انتخاب این کسان شد. چنانکه به هنگام مبادلهٔ اسیران مسلمان و رومی، احمد کس گماشت تا فقط اسیرانی را که معتقد به خلق قرآن و منکر رؤیت خدا بودند، بازپس گرفته، و مبادله شوند و بقیه در سرزمین روم باقی بمانند». (2)
دوران «محنهالقرآن»
این فشار بر علما در آن دوره تاریخی به عنوان «مِحنَهُالقُرآن» شهرت یافته است. فشاری که در آن کسانی چون احمدبن حنبل (رییس مذهب حنبلی) را سخت درگیر و گرفتار کرد؛ «وی در رأس اهل حدیث – عثمانیهای قدیم و سلفیهای امروزه – اعتقاد به قدیم بودن قرآن داشت و در این باره تحت فشارها و اهانتهای حکومت عباسی قرار گرفت و حتی به دستور آنها ضربههای شلاق را هم تحمل کرد. (3)
محنه در دوران متوکل عباسی
اما با گذشت دوران مأمون و معتصم و واثق، متوکل که از زندان یکراست روانه تخت خلافت شد، جانب اهل حدیث و احمدبن حنبل را گرفت و این بار اعتقاد به قدیم بودن قرآن به دیگران تحمیل شد. علاوه بر آن، دولت متوکل به ترویج مذهب اهل حدیث – با قرائت ابن حنبل از آن – پرداخت و مذاهب دیگر را به عنوان بدعت انکار کرد. درست در همین دوره بود که عنوان «سُنّی» به اهل حدیث داده شد و دیگران – که شامل شیعیان، خوارج، معتزله، و حتی حنفیان و مرجئه میشدند – اهل بدعت خوانده شدند. (همان)
بنابراین دوران حضرت هادی (ع) از این جهت نیز محل توجه است. برای اولین بار دستگاه خلافت با همکاری اهل حدیث – و در رأس ایشان احمدبن حنبل – نام «سُنّی» را به عنوان تنها مذهب حق اسلامی جعل و باقی مذاهب – و از آنجمله مذهب امامیه – رسماً اهل بدعت معرفی شدند.
هرچند جعل این مفاهیم با بستهتر شدن فضای گفتوگوهای عالمانه و کلامی، توانست محدودیتهای بیشتری را بر مذهب اهل بیت (ع) تحمیل کند اما در آن دوره به خصوص، مسئله اصلی همچنان موضوع «خلق قرآن» بود. موضوعی که از قضا میان همان کسانی به معضلی بزرگ تبدیل شد که خود را «اهل سنّت» و گروههای دیگر و از آنجمله پیروان اهل بیت را «اهل بدعت» میخواندند!
موضع شیعه در باره مسئله «خلق قرآن»
هرچند مسئله کلامی مورد نظر درباره قرآن تمام مذاهب اهل سنت را درگیر کرده بود اما شیعیان هیچگاه آلوده به بحثهای پیرامون «خلق قرآن» نشدند و در این معرکه صرفاً به تماشای نزاعهای گروههای مختلفِ «سُنّی» و تکفیرهایی نشستند که هر گروهی، به گروهی دیگر از ایشان نسبت میداد.
به بیان دقیقتر با وجود اینکه دوران مِحنِه و مسئله «خلق قرآن»، تقریباً تمام مذاهب اسلامی را درگیر کرده و گرفتاریهای زیادی را برای علمای مذاهب و جریانهای مختلف فکری اسلامی پدید آورده بود اما با درایت و هدایت امام هادی (ع) شاید در این دورانِ پر از رنج، شیعیان امامیه کمترین آسیب را دیدند. امام هادی (ع)، شیعیان خود را به طور مطلق از گرفتن جانب هر یک از طرفین بر حذر داشتند و طرح چنین مسئلهای را از اساس امری بیمعنا و نابخردانه و مصداق علم لاینفع معرفی کردند. چنانکه شیخ صدوق رحمهالله علیه به اسنادش در کتاب «التوحید» خود آورده است که امام هادی (ع) برای یکی از شیعیانشان در بغداد – که احتمالاً نظر امام را در مورد مسئله حادث یا قدیم بودن قرآن پرسیده بود- نوشتند: «بسم اللّه الرحمن الرحیم، عصمنا اللّه و ایاک من الفتنه فإن یفعل فاعظم بها نعمه و إلّا یفعل فهی الهلکه. نحن نریان الجدال فی القرآن بدعه اشترک فیها السائل و المجیب فتعاطی السائل ما لیس له و تکلف المجیب ما لیس علیه، و لیس الخالق إلّا اللّه و ما سواه مخلوق، و القرآن کلام اللّه لا تجعل له اسماً من عندک فتکون من الضالّین. جعلنا اللّه و إیاک من الذین یخشون ربهم بالغیب و هم من الساعه مشفقون؛ به نام خداوند رحمان و رحیم خدا ما را و تو را از فتنه حراست کند. اگر چنین کند خداوند نعمت بزرگی داده است و اگر نکند که هلاکت است. ما جدال در باره قرآن را بدعتی میدانیم که پرسش کننده و پاسخ دهنده در آن شریک هستند. پرسش کننده چیزی میجوید که از آنِ او نیست و پاسخ دهنده تلاش سختی میکند که بر او لازم نیست. آفرینندهای جز خدای عزّوجل وجود ندارد و غیر او آفریده شده است. قرآن، کلام خدا است از پیش خود نامی بر آن منه که از گمراهان خواهی شد. خداوند ما و تو را از کسانی قرار دهد که در غیب از خداوند بیم دارند و از قیامت در هراس هستند». (5)
در واقع امام هادی (ع) کل این بحث را غیر لازم و حتی غیر مفید تشخیص داده بودند و لذا شیعیان خود را از پیوستن به آن منع میکردند. چنانکه در آموزههای جدشان پیامبر اکرم صلواتالله علیه و آله و سلّم آمده است که میفرمودند: «اَللّهُمَّ إنّی أعوذُ بِک مِن عِلمٍ لا ینفَعُ».
فتنه محنه
علاوه بر این اما چنانکه آمد امام هادی (ع) از کل این مسئله به عنوان «فتنه» یاد میکنند و تذکر میدهند که باید از آن شدیداً حذر کرد. البته شاید تاکید ایشان مبنی بر احتراز از این بحث، علاوه بر غیر مفید بودنش، همچنین ناظر به خطری بود که میتوانست به سایر خطرهایی که جامعه شیعه را تهدید میکرد اضافه شود.
اما در عین حال گویی به نوعی جواب مشخصتر خود را هم در خلال آن گفتهاند آنجا که میفرمایند: «لیس الخالق إلّا اللّه و ما سواه مخلوق؛ آفرینندهای جز خدای عزّوجل وجود ندارد و غیر او آفریده شده است». محتاطانه باید گفت به نظر میرسد تاکید ایشان مبنی بر اینکه غیر از خدا همه چیز مخلوق است، شامل قرآن هم بشود هرچند تاکید توام با تصریح بیشتر ایشان این است که «القرآن کلام اللّه لا تجعل له اسماً من عندک فتکون من الضالّین؛ قرآن کلام خدا است از پیش خود نامی بر آن منه که از گمراهان خواهی شد».
بنابراین یکی دیگر از ثمرات هدایت و رهبری امام هادی (ع) این بود که توانستند جامعه شیعه را از فرو افتادن در محنه و فتنهای که باید از آن به عنوان دوره انگیزاسیونِ (تفتیش عقاید) اسلامی یاد کرد، حفاظت و صیانت کنند.
مسئله جسم بودن یا نبودن خدا
مسئله کلامی دیگری که همزمان با مسئله محنه و آن هم در زمان امام هادی (ع) مطرح شد، موضوعی الهیاتیتر بود که به ماهیت و چیستی خداوند و اینکه میتوان خداوند را جسم دانست یا نه میپرداخت. این بحث البته پیشینهای بیش از اینها داشت و دستکم بر اساس گزارشهایی که از قرن دوم در دسترس است وجود این مسئله کلامی را میتوان تا دستکم یک قرن پیش از امام هادی (ع) برد. میدانیم که مسئله شیئیت و جسم بودن یا جسم نبودن خدا از همان موقع مطرح و مورد اختلاف نظر متکلمان قرار داشته است. چنانه غالباً اهل سنت و جماعت رایشان این بود که خداوند در قیامت، قابل رویت است اما شیعه همیشه خلاف این نظر را داشت. با این حال در میان متکلمان شیعی قرن دوم هستند کسانی چون هشام بن سالم و هشامبن حکم – که هر دو از شاگردان امام صادق (ع) هستند – اما ظاهراً معتقد بر جسم بودن خداوند بودهاند!
چنانکه شیخ کلینی (ره) در کافی به اسناد خود روایت کرده است که حمزه بنمحمد قال: «کتبتُ اِلَی اَبِیالحسن (علیهالسلام) اَساَلهُ عَنِالجِسمِ وَ الصُّورَهِ؛ فَکَتَبَ: سُبحانَ مَن لَیسَ کَمِثلِه شَیءٌ لَا جِسمٌ وَ لا صُورَهٌ؛ حمزه محمد گوید: به حضرت ابوالحسن [امام هادی علیهاسلام] نامهای نوشتم و درباره جسم و صورت پرسیدم. حضرت نوشت: منزّه است آنکه چیزی مانندش نیست؛ نه جسم است و نه صورت». (6)
این البته نظر اصلی و همیشگی امامیه در باره خداوند بوده و در کلام سایر ائمه از همان آغاز بر این نوع از الهایات تنزیهی تاکید شده است. چنانکه کلینی به اسناد خود در حدیثی آورده است از امیرالمؤمنین (علیهالسلام) پرسیدند: پروردگارت را به چه شناختی؟، «قال: بما عرّفَنی نفسه، قیلَ: و کیفَ عرّفکَ نفسه؟ قال لا یُشبِهُهُ صوُرَهٌ و لا یُحَسُّ بالحَواسّ و لا یُقاسُ بالنّاسِ، قَریبٌ فی بُعدِهِ، بعیدُ فی قُربه، فوقَ کلِّ شیءٍ و لا یُقالُ شیءٌ فوقه، أَمامَ کُلِّ شَیءٍ و لا یُقالُ لَهُ أَمامٌ، داخِلٌ فیالاشیاءِ لا کَشَیءٍ داخَلٍ فی شیءٍ و خارجٌ مِن الاشیاءِ لاکَشَیءٍ خارجٍ من شَیءٍ، سُبحانَ مَن هُوَ هَکذا و لا هکذا غیرُهُ و لِکُلِّ شیءٍ مُبتَدَأٌ؛ فرمود: به آنچه خودش، خود را برایم شناساند. عرض شد: چگونه خودش، خود را به تو شناسانید؟ فرمود: هیچ شکلی (صورتی) شبیه او نیست و با حواسّ درک نشود و با مردم مقایسه نشود؛ در عین دوری، نزدیک و در عین نزدیکی، دور است؛ برتر از همه چیز است و گفته نشود چیزی برتر از او است؛ مقابل تمام چیزها است و گفته نمیشود که وی دارای مقابل است؛ داخل در چیزها است، نه مانند داخل بودن چیزی در چیزی؛ از همه چیز بیرون است، نه مانند چیزی که از چیزی بیرون باشد؛ منزّه است آنکه چنین است و جز چنین نیست و او سرآغاز همه چیز است.» (7)
«تشبیه»؛ عقیدهای که به ناروا شیعه به آن متهم شد
این روایات علاوه بر مضمون توحیدیاش از آن جهت اهمیت مضاعف دارد که شیعه گاه به واسطه آرای برخی متکلمان – از جمله هشام بن حکم از شاگردان امام صادق (ع) – متهم به نوعی اندیشه «تشبیه» میشده است که به همین مناسبت مخالفان شیعه، این باور ناصواب را به عموم شیعیان نسبت میدادند.
اما واقعیت این است که مصادر کتب حدیثی شیعه پر است از روایاتی که در نفی و نهی از هر نوع تشبیه و جسمانگاری که در مورد ذات اقدس ربوبی به کار میرود. چنانکه شیخ صدوق (ره) به اسناد خود از امام هادی (ع) آورده است: «از ابوالحسن علیبن محمدبن علی بن علی بن موسیالرضا (علیهالسلام)، درباره توحید پرسیدم و به وی گفتم: من به دیدگاه هشام بنحکم باور دارم. امام علیهالسلام، خشمگین شده فرمود: «ما لَکُم وَ لِقَولِ هشام، أِنّه لیسَ مِنّا مَن زَعَمَ أَنّ الله – عزّوجَلّ- جِسمٌ و نحنُ منهُ بُرَآءُ فیالدّنیا و الآخرَهِ، یا ابنَ [ابی] دُلَفٍ، أِنَّ الجِسمَ مُحدَثٌ، واللهُ مُحدِثُهُ وَ مجَسِّمُهُ؛ شما را چه به دیدگاه هشامبن حکم، کسی که میپندارد خداوند عزّوجلّ جسم است، از ما نیست و ما در دنیا و آخرت از او بیزاریم. ایابن ابیدلف جسم، پدید آمده است و خداوند، پدید آورنده و جسم دهنده آن است».» (8)
حتی از امامان هادی و عسکری علیهمالسلام روایت شده به کسی که معتقد به جسم بودن خداوند باشد، زکات ندهید و به وی در نماز اقتدا نکنید؛ «فلا تُعطُوهُ مِنَ الزَّکاهِ وَ لا تُصَلّوُ وَراءَهُ». (9)
نفی جسمیت خداوند البته در همان زمان طرحاش مورد تذکار امام صادق (ع) نیز قرار گرفته بود. چنانکه ایشان در پاسخ به سئوال فردی که گفت از هشام بن حکم شنیدم که از شما روایت کرده که خداوند عزّوجلّ، جسمِ صمدی و نورانی است و … علاوه بر تکذیب سخنی که به ایشان نسبت داده شده بود، فرمودند: «لا جسمٌ و لا صوُرَهٌ، و لا تَخطِیطٌ، وَ لا تَحدیدٌ؛ نه جسم است و نه صورت و نه چهارچوب دار است و نه مرزبند». (10)
البته لازم به ذکر است که برخی علمای شیعه و همچنین محققان عرب توضیح دادهاند که هشام با به کار بردن لفظ «جسم» درباره خداوند، به هیچ وجه قصد بیان یک نظریه تشبیهی را نداشته بلکه وی «جسم» را با «شیء» هممعنا و به اصطلاح مساوق میدانسته و از آن، موجود را ارائه میکرده است. (11)
با این همه اما سخنانی از قبیل آنچه از هشام بن حکم نقل شد آنقدر توانست شیعه را متهم به عقاید ناصواب کند تا محدث بزرگی چون شیخ صدوق (ره) را واداشت تا به جمعآوری احادیثی بپردازد که واجد عقاید توحیدی و تنزیهی شیعه است. چنانکه صدوق در مقدمه کتاب «التوحید» خود انگیزهاش از تألیف آن را چنین توضیح میدهد: «آنچه که مرا به نگارش این کتاب فراخواند، آن بود که گروهی از مخالفان ما به خاطر اخباری که در کتب ما دیده و تفسیر آن را نمیدانسته و معانی آنها را نمیشناختند و آنها را به غیر جایگاه شایستهشان حمل کرده و واژههای آنها را با واژههای قرآنی نمیسنجیدند، جمعیّت ما را به اعتقاد برتشبیه و جبر نسبت داده و چهره مذهب ما را از دین خدا باز میداشتند و آنان را بر انکار حجّتهای خداوند وا میداشتند. من با نگارش این کتاب درباره توحید و نفی تشبیه و جبر به خداوند متعال نزدیکی میجویم، از او یاری خواسته و بر او تکیه میکنم که او مرا بسنده است و بهترین وکیلان میباشد». (12)
البته توجه به این نکته نیز ضروری است که الهیات تنزیهی امامیه بر مبنای تفسیر اهل بیت (ع) از قرآن به هیچوجه به الهیات سلبی و به نوعی تعطیلی آنچه میتوان در باره خداوند گفت نمیانجامد.
چنانکه در روایتی از پدر بزرگوار امام هادی (ع) – امام جواد (ع) – آمده است: «محمد بن أبی عبد الله، عن محمد بن إسماعیل، عن الحسین بن الحسن، عن بکر بن صالح، عن الحسین بن سعید، قال: سُئل أبو جعفر الثانی علیه السلام: یجوز أن یقال لله إنه شیء قال: نعم، یخرجه من الحدین؛ حد التعطیل وحد التشبیه؛ حسین سعید گوید: از امام جواد (علیهالسلام)، پرسش شد: آیا میشود گفت خدا «شیء»(چیز) است؟ فرمود: آری، این تعبیر او را از دو حد بیرون میبرد، حَدّ تعطیل و حدّ تشبیه». (13)
بنابراین الهیات تنزیهی شیعه امامیه در عین برائت از هر نوع تشبیه و شیءانگاری خداوند اما با حدّ تعطیل آن نیز مخالف است. اینجا است که به نظر میرسد گفته مفسرانی که در باره سخن هشام بن حکم مورد اشاره قرار گرفت، اهمیت بیشتری مییابد.
ای بسا ائمهای چون حضرت صادق (ع) یا حضرت هادی (ع) ناگزیر از آن بودند در عرصه عمومی اندیشه هشام را باطل اعلام کنند چراکه هر کسی را یارای درک سخنان عالم و متکلم بزرگی چون او نبوده است. اما دستکم بر اساس روایتی که از امام جواد (ع) نقل شد، به نظر میرسد درک خاصی از شیء خواندن خداوند میتواند مبتلا به تشبیه نباشد. در واقع طبق این درک، خداوند چیزی است که «چیز» نیست! چنانکه در همان اصول کافی نیز از امام صادق (ع) – که هشام از شاگردان ایشان بود- حدیثی نقل شده که دقیقاً همین مضمون را بیان داشتهاند: «عِدَّهٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ اَلْبَرْقِی عَنْ أَبِیهِ عَنِ اَلنَّضْرِ بْنِ سُوَیدٍ عَنْ یحْیی اَلْحَلَبِی عَنِ اِبْنِ مُسْکانَ عَنْ زُرَارَهَ بْنِ أَعْینَ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَیهِ اَلسَّلاَمُ یقُولُ: إِنَّ اَللَّهَ خِلْوٌ مِنْ خَلْقِهِ وَ خَلْقَهُ خِلْوٌ مِنْهُ وَ کلُّ مَا وَقَعَ عَلَیهِ اِسْمُ شَیءٍ مَا خلأ اَللَّهَ فَهُوَ مَخْلُوقٌ وَ اَللَّهُ خَالِقُ کلِّ شَیءٍ تَبَارَک اَلَّذِی «لَیسَ کمِثْلِهِ شَیءٌ وَ هُوَ اَلسَّمِیعُ اَلْبَصِیرُ؛ زراره اعیُن گوید که امام صادق (علیه السّلام) فرمود: همانا ذات خداوند از آفریدگانش خِلو و جدا و آفریدگانش از ذات او جدایند و هر آنچه نام «چیز» بر او واقع شود، آفریده و مخلوق است جز خدا و خدا آفریننده همه چیز است. خجسته و منزّه است آن که چیزی مانندش نیست و او شنوا و بیناست.» (14)
ارجاعات:
- مقاله «احمدبن ابیدُؤادِ اِیادی»، صادق سجادی، دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، 7 خرداد 1399.
- همان.
- حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 651.
- همان.
- التوحید، شیخ صدوق، ترجمه محمدعلی سلطانی، انتشارات ارمغان طوبی، چاپ دوازدهم؛ 1398، صص 336 و 337.
- اصول کافی، ثقهالاسلام محمد کلینی، جلد اول، کتابالتوحید، ص 229، [281].
- اصول کافی، ثقهالاسلام محمد کلینی، جلد اول، کتابالتوحید، ص 190، حدیث [227].
- التوحید، محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق، ترجمه محمدعلی سلطانی، انتشارات ارمغان، چا دوازدهم؛ 1398، باب 6، حدیث 20113 صص 126 و 127.
- همان، صص 122 و 123، حدیث 11[104].
- همان، ص 117 تا ص 119، حدیث 4[97].
- حیات فکری – سیاسی امامان شیعه (ع)، رسول جعفریان، نشر علمی، چاپ سوم؛ 1393، ص 637.
- التوحید، محمد بن علی بن بابویه شیخ صدوق، ترجمه محمدعلی سلطانی، انتشارات ارمغان، چا دوازدهم؛ 1398، صص 11 و 13.
- اصول کافی، ثقهالاسلام محمد کلینی، ترجمه صادق حسنزاده، جلد اول، کتابالتوحید، بابی در باره جواز تعبیر خدا به «چیز»، حدیث 2[220]، ص 182 تا ص 184.
- اصول کافی، ثقهالاسلام محمد کلینی، ترجمه صادق حسنزاده، جلد اول، کتابالتوحید، بابی در باره جواز تعبیر خدا به «چیز»، حدیث 4[222]، صص 184 و 185).