رجزخوانی به جای نقد*

یاسر میردامادی: این یادداشت در نقد شکل خاصی از شِبه‌نقد است که آن را بر اساس استعاره‌ای جنگی «رجزخوانی» می‌نامم. رجزخوانی در مقام شکلی از شِبه‌نقد رواج نگران‌کننده‌ای حتی در میان بخشی از اهل فضل به ویژه در فضای مجازی یافته است. نگرانی آن است که گسترش رجزخوانی موجب شود مرز میان نقد و شِبه‌نقد چنان مشوّش شود که پرهیز از رجزخوانی ضعف در نقادی تلقی شود و اقدام به نقد مساوی با رجزخوانی.
این نگرانی به ویژه وقتی تشدید می‌شود که رجزخوانی از ارتکابِ گه‌گاهی نویسندگان غیر متخصص فرا رود و تبدیل به رویّهٔ دائمی متخصصان فعال در فضای مجازی شود، رویّهٔ کسانی که لاجرم مرجعیت فکری می‌یابند، یادداشت‌های مجازی‌شان را هرازچندگاهی تبدیل به کتاب می‌کنند و شبه‌نقدها به کتاب‌ها راه می‌یابد. آن‌گاه محققان جوان از روی دست آن کتاب‌ها مشق فضل می‌کنند و بدین سان شبه‌نقدگری به رویکرد پژوهشگران نسل‌های بعد تبدیل می‌شود. از این رو، گزاف نیست اگر بگوییم که نقد رجزخوانی در مقام گونه‌ای شبه‌نقد به حدّ فوریت رسیده است. این نوشتار هم‌چنین پیش‌نهادی است به اهل فضل که قلم نقد را تیزتر بتراشند، کلاه نقادی را بالاتر بگذارند و آن را به شبه‌نقد، به ویژه رجزخوانی، نیالایند.

 

۱. رجزخوانی در لباس نقد

«سرکار خانم وسمقی کتابچه‌ای را درباره نبوت منتشر کرده‌اند و یک سخنرانی هم تاکنون درباره این کتاب ایراد فرموده‌اند […] من البته در اینجا بنا ندارم نظر ایشان را رد کنم. به یک دلیل ساده و آن اینکه هر نظری و بحثی شایسته نقد نیست مگر اینکه اصول تحقیق و “نظر” در آن رعایت شده باشد […] به جای نقد سخنشان در عوض یک پیشنهاد خوب و مفید برای ایشان دارم: برای اینکه خدای نکرده توهمی پیش نیاید نظریه‌ای عرضه شده که مشکلاتی نظری را پاسخ می‌دهد من ایشان را دعوت می‌کنم یک دور تاریخ ادیان، چند متن کلامی و فلسفی و عرفانی اصلی در تمدن اسلامی و مقداری تاریخ الهیات اسلامی (مثلاً کتاب فان اس) را مطالعه کنند. بعداً ان شاء الله به نظرم فرصت به اندازه کافی برای نظریه پردازی هست» [با حفظ رسم الخط]. [1]

 

این مشتی است نمونهٔ خروار از رجزخوانی به جای نقد که از سوی متخصصی نسبت به کتابی ابراز شده است. اشارهٔ بیشتر به بافتار نوشتار در این‌جا غیر ضرور می‌نماید (با این حال، بنگرید به پی‌نوشت 5). حتی لازم نیست بدانیم که دقیقاً چه کتابی نقد شده است و نویسندهٔ آن کیست. زیرا ناقد در این نوشتار بر آن کتاب تقریباً هیچ نقدی وارد نکرده است. در حاشیه‌ای درون‌متنی بگویم که همین حالا گفتم «تقریباً هیچ نقدی وارد نشده» زیرا منتقد گرچه به تصریح خود قصد نقد نداشته اما تنها در یک فقره به جای رجزخوانی «نقد» کرده است. اکنون استدلال خواهم کرد این یگانه‌نقد هم بسیار مبهم است و موقعی که از آن ابهام‌زدایی می‌شود نقد واردی نیست:

«اصل مدعای ایشان این است که نبوت ساخته خود بشر است و در واقع پیامبران در جستجوی خدا دین و وحی را شکل داده‌اند و نه اینکه هدایت از سوی خداوند باشد […] رد ادعای ادیان در منشأ الهی داشتن آنان یعنی غیر صادقانه دانستن ادعای ارباب ادیان. خود ادیان مدعی‌اند منشأ الهی دارند. با بشری خواندن اصل ادعای ادیان طبعاً راه حل شما برای پیروان ادیان معتبر قلمداد نمی‌شود» [با حفظ رسم الخط].[2]

 

اما رد ادعای ادیان در منشأ الهی داشتن آنان لزوماً به معنای «غیر صادقانه» دانستن ادعای ارباب ادیان نیست؛ زیرا دست‌کم یک احتمال دیگر هم منطقاً مطرح است که مطرح نشده است و آن این‌که ارباب ادیان در فهم منشأ باورهایشان خطا کرده باشند. یعنی منطقاً می‌تواند رأی‌شان غیر صادق (کذب معرفتی) باشد نه غیر صادقانه (کذب اخلاقی). بخش آخر این فقره می‌گوید: «با بشری خواندن اصل ادعای ادیان طبعاً راه حل شما برای پیروان ادیان معتبر قلمداد نمی‌شود.» این فقره می‌گوید چون تحلیلِ شخص واو از موضوع الف مورد قبول الف‌گرایان نیست، پس تحلیل واو از الف برای الف‌گرایان معتبر نیست. اما معتبر نبودن تحلیل واو از الف برای الف‌گرایان به چه معنا است؟ سه احتمال در این باب وجود دارد:

۱. منظور این است که الف‌گرایان این تحلیل را نمی‌پذیرند. اما اگر این فقره بدین معنا باشد، ناقد مرتکب «همان‌گویی» (توتولوژی) شده است زیرا می‌گوید چون تحلیلِ واو از الف مورد قبول الف‌گرایان نیست، پس تحلیل واو از الف برای الف‌گرایان مورد قبول نیست.

 

۲. اما شاید منظور ناقد آن است که اعتبار نقد الف به رعایت معیارهایی بستگی دارد که آن معیارها مستقل از سبک زیست و فکر الف‌گرایان نیست. اما به راحتی می‌توان مواردی را نشان داد که نقد چیزی وابسته به سبک زیست و فکر کسی نیست. مثلاً اگر کسی ۳+۳+۲+۱+۱ را به خطا ۱۱ جمع بزند، خطا بودن جمع او را می‌توان مستقل از سبک زیست و فکر او نشان داد. اما ناقد شاید در پاسخ بگوید که گرچه در ریاضی و چه بسا در علوم طبیعی-تجربی این استقلال علی الأصول صادق است اما در علوم انسانی و اجتماعی، علی الأصول، صادق نیست. زیرا علوم انسانی و اجتماعی عینیت کمتری دارند. اگر این برداشت درستی از این فقره باشد آن‌گاه ناقد باید اولاً آن را مدلل کند و ثانیاً به ویژه آن را از خطر نسبی‌انگاری مبرّی کند، زیرا نسبی‌انگاری اساساً مضرّ به کار و بار نقادی است.

 

۳. شاید هم منظور ناقد آن است که برای حل مشکلی (مثل مسئلهٔ پیامبری) در یک نظام فکری نباید آن را به گونه‌ای حل کرد که خود مسئله از اساس منتفی شود زیرا در این صورت مسئله حل نشده است بلکه منحلّ شده و نقض غرض صورت گرفته است. این فقرات از متن این برداشت را تقویت می‌کند: «نظریه شما که نمی‌تواند در پی حل مشکل یک نظام فکری باشد و در عین حال اساس و ادعای اصلی آن نظام فکری را غیر معتبر قلمداد کند.» [با حفظ رسم الخط][3]

 

اما چرا باید فکر کرد که حل مشکلی در یک نظام فکری تنها در صورتی معتبر است که صورت مسئله در آن تغییر بنیادی نکند و بنیان آن نظام فکری به چالش گرفته نشود؟ منطقاً و نیز به لحاظ تاریخی می‌توان مواردی را در نظر گرفت که تلاش برای حل مشکلی در یک نظام فکری منجر به تغییر کلی الگوی فکری (پارادایم شیفت) شده است. زیرا مسئله چنان لاینحل باقی مانده بوده که حل آن نیازمند درانداختن چارچوب فکری جدیدی بوده است. انقلاب کوپرنیکی که موجب تغییر الگوی جهان‌شناسی از زمین‌مرکزی به خورشیدمرکزی شد، یک نمونه از پارادایم شیفت است.

اما حتی اگر این یگانه‌نقد ناقد وارد هم نباشد یا حداقل بسیار مجمل باشد، دست‌کم این حسن را دارد که رجزخوانی نیست. اما متأسفانه مابقی متن حتی چنین هم نیست.

 

به سرِ سخن باز گردم. همان‌طور که نویسنده خود تصریح کرده، قصدِ نقد ندارد بلکه تنها قصد دارد نشان دهد کتاب مورد بحث ارزش نقد ندارد. اکنون به این متناقض‌نما (پارادوکس) کاری ندارم که اگر کتابی ارزش نقد ندارد پس چرا منتقد به آن می‌پردازد.[4] اما گذشته از این، ادعای «بی ارزشیِ» چه‌گونه مدلل شده است؟ با اشاره‌ای ولو گذرا به برخی بخش‌های نقدپذیر کتاب؟ با نشان دادن دست‌کم یک نمونه از خطاهای ادعایی کتاب؟ با ارجاع به نقدهای صورت گرفته به کتاب‌های مشابه، که توجه به آن نقدها نقدِ غیر مستقیم همین کتاب هم به حساب می‌آید؟ به جز استثنای مجمل یا مردودی که بالا ذکر شد در این نوشته هرگز نقدی به کتاب وارد نشده است، بلکه ادعای «بی ارزش» بودن کتاب صرفاً با بی ارزش خواندن سراسری و سرسری کتاب بی هیچ بحث مصداقی، تحقیر نویسنده‌اش، صدور احکام کلی در باب کتاب و توصیه به نویسندهٔ کتاب که «برود کتاب بخواند» هم‌عنان شده است.[5]

 

این شکل شبه‌نقدنویسیِ بی‌مدرک از سوی نویسنده در حالی صورت می‌گیرد که همین نویسنده در جای دیگری به درستی می‌نویسد: «به عنوان یک دانشگاهی توصیه من به هموطنان عزیز این است که به این قبیل رسانه‌ها اعتماد نکنند و برای هر سخنی مدرک بخواهند» [با حفظ رسم‌الخط][6] حکمی به‌جا که در مورد هر رسانه‌ای صادق است، از جمله در مورد کانال تلگرامی پژوهشگری که به ادعای خود فقط نوشته‌های پژوهشی منتشر می‌کند.

 

از این نوشته که بگذریم، نمونهٔ اخیرتری از «نقد کردن ولی نقد نکردن» (شِبه‌نقد) باز هم از همان نویسنده، این است:

«برنامه اخیر پرگار درباره شخصیت امام علی بن ابی طالب (ع)، امام اول شیعیان را واقعاً نمی‌دانم چه باید نامید و چگونه توصیف کرد. هر چه بود مناظره طرفینی بود که باری اگر هر چه می‌دانستند و با هر چه آشنا بودند هیچ طرف تخصصی در تاریخنگاری آکادمیک و علمی و نقادانه نداشت. واقعاً فایده این مناظره‌ها و گفتگوها چیست؟ هدف اصلی بی بی سی فارسی چیست؟ مخاطب این برنامه‌ها اگر دین باوران باشند چنین برنامه‌هایی چه تغییری در بینش آنها ایجاد خواهد کرد؟ اگر هم باوری به اصول و مبانی دینی نداشته باشد باز همچنین چه فایده‌ای از این گفتگوها می‌برند؟ جز این است که اگر مخاطب اندکی با تاریخ اسلام و اصول درست تاریخنگاری آکادمیک آشنا باشد اظهارات میهمان برنامه را که شخصیت امام علی را غیر تاریخی می‌خواند بی محتوا، بی پایه، مضحک و به تعبیر ناقدی “سیاه مشقی” در برابر دوربین قلم خواهد برد؟ آدم از نخواندن شاید ضرر کند اما از کم و ناقص خواندن حتماً بیشتر ضرر خواهد کرد. ساحت تاریخنگاری علمی و پژوهشی نیازمند تخصص و مطالعه مستمر و داوری‌های درون دانشگاهی از طریق انتشار آثار آکادمیک ارزیابی شده و بحث و گفتگو با اهل فن است. عزیز؛ دلت را خوش کرده‌ای که چیزی را که آن را هم به شکلی ناقص از یک وادی دوری شنیده‌ای و خوانده‌ای در معرض “تبادل مجهولات” قرار می‌دهی؟ شگفتا…» [با حفظ رسم‌الخط].[7]

 

بگذارید برای سهولت ارجاع، این متن را «نوشتار پرگار» بنامم. دیگر بار، اشاره به بافتار نوشتار پرگار غیر ضرور می‌نماید. حتی لازم نیست بدانیم که در این نوشتار دقیقاً چه برنامه‌ای نقد شده است، محتوای بحث‌ها چه بوده و شرکت‌کنندگان آن برنامه چه کسانی بودند. زیرا بر آن برنامه هیچ نقد مدللی وارد نشده است. زیرا اگر خواننده‌ای بخواهد، مستقل از مرجعیت نویسنده، در مورد محتوای نوشتار پرگار قانع شود راهی به دهی نمی‌برد. در این نوشتار، نقدی به جریان تجدیدنظرطلب در مطالعات اسلام نخستین وارد نشده است. روایتی از تاریخ تجدیدنظرطلبی و چهره‌های مهم آن به دست داده نشده است. میان انواع رویکردهای تجدیدنظرطلب (رادیکال و میانه‌رو) تمایز داده نشده است. به متون مهم این جریان ارجاع داده نشده است. به نقدهای مهم بر جریان تجدیدنظرطلب حتی اشاره‌ای نشده است. این متن تنها محکوم می‌کند و تحقیر، بی آن‌که دلیلی بیاورد و حتی نیازی به دلیل‌آوری احساس کند. شگفت آن که این محکوم‌گری شبه‌نقادانه به اسم «تاریخ‌نگاری علمی» و «پژوهش نیازمند تخصص و مطالعهٔ مستمر» صورت می‌گیرد. رأی شاذ در عرصهٔ فکر بسیار است و بهترین راه مخالفت با آن نقد عالمانه است نه محکوم‌گری خالی از دلیل‌آوری همراه با تحقیرگری و رجزخوانی. نقد غیر از اعلام موضع صِرف است. اعلام موضع صِرف به بیانیه شبیه‌تر است تا نقد آکادمیک.

 

اما ممکن است کسی بگوید گرچه در نوشتار پرگار، نقدی به تجدیدنظرطلبی وارد نشده، نویسنده در یادداشت دیگری نقد مختصری به تجدیدنظرطلبی وارد کرده است. پاسخ این است که اولاً نویسنده در نوشتار پرگار به نقد کوتاه خود در جای دیگر ارجاع یا اشاره‌ای نمی‌کند. به نظرم کثرت مواردی از این دست در شبه‌نقدها از این نویسنده نشان می‌دهد که ارجاع ندادن‌ها (حتی به نوشته‌های دیگر خود) اتفاقی نیست بلکه نوعی تعمد در رجزخوانی و نقدننویسی وجود دارد، یا دست‌کم نوعی سخت نگرفتن در نقدنویسی در میان است (در این باب هم‌چنین بنگرید پایین بخش ۴.۱). ثانیاً آن نقد کوتاه هم تصریح می‌کند که «با جزئیات استدلال‌های اصحاب رویکردهای متفاوت تجدید نظر طلبی در اینجا کاری ندارم» [با حفظ رسم الخط][8] و تنها می‌گوید که رویکرد تجدیدنظرطلبان، موجب منتفی شدن شناخت تاریخ صدر اسلام می‌شود.

 

اما این نقد کوتاه، به ارزیابیِ حتی یک فقره از دلایل تجدیدنظرطلبان هم نمی‌پردازد و تصریح می‌کند که نمی‌خواهد بپردازد و تنها با مصادره به مطلوب می‌گوید چون تجدیدنظرطلبی موجب منتفی شدن شناخت صدر اسلام می‌شود، پس باطل است. ثانیاً این نقد کوتاه در نظر نمی‌گیرد که منتفی شدن سراسری شناخت صدر اسلام پیامد هر نوع تجدیدنظرطلبی نیست، بلکه پیامد تجدیدنظرطلبی رادیکال است نه تجدیدنظرطلبی میانه‌رو. مثلاً کسی که در حدیث تجدیدنظرطلب است اما نه در قرآن، هم‌چنان دریچه‌ای ولو کوچک به شناخت تاریخ صدر اسلام باز می‌گذارد.[9] از هر چه که بگذریم، گرچه این نقد کوتاه هم وارد نیست اما دست‌کم این حسن را دارد که از رجزخوانی خالی است.

 

در حاشیه‌ای درون‌متنی بگویم که نوشتار پرگار علاوه بر خطاهای نقدشناختی، دو خطای دیگر هم دارد: خطای رسانه‌شناختی و خطای حوزهٔ عمومی‌شناختی. این نوشته به تمایز میان رسالهٔ دانشگاهی با برنامهٔ تلویزیونی توجه نمی‌کند. رسالت میزگرد تلویزیونی از جهات مختلفی متفاوت از رسالت رسالهٔ دانشگاهی است. رسالهٔ دانشگاهی را ممکن است در حالت عادی چند ده نفر بخوانند اما برنامه‌ای تلویزیونی را هزاران نفر می‌بینند. زبان، رویکرد، دایرهٔ مخاطبان، و حتی مسائل این دو لزوماً یکی نیست. رسالت برنامه‌ای تلویزیونی، در حالت حرفه‌ای آن، آشنایی مخاطب با تنوع آراء در یک حیطه و بیان سادهٔ دلایل هر یک از طرفین و برقراری گفت‌وگو میان اطراف یک اختلاف فکری است و داوری نهایی را به مخاطب وامی‌گذارد. رسالهٔ تخصصی دانشگاهی اما، با رعایت معیارهای آکادمیک، جانب می‌گیرد و قرار است مرزهای دانش را با به میان آوردن نظریه‌های بدیع به پیش ببرد.

 

عدم توجه به تفاوت دانشگاه و رسانه موجب شکل‌گیری چیزی می‌شود که آن را می‌توان «اشرافیّت آکادمیک» نامید. بر اساس اشرافیّت آکادمیک، روشنفکران حوزهٔ عمومی حق داوری در موضوعات فکری (حتی در علوم انسانی) را ندارند و تنها متخصصان دانشگاهی چنین حقی دارند. خروجی چنین نگاهی، تُنُک شدن فکری حوزهٔ عمومی و محدود شدن بحث‌های فکری به گوشهٔ امن و آرام محیط‌های تنگ دانشگاهی است. تنک شدن حوزهٔ عمومی بر اثر رواج اشرافیت آکادمیک موجب از میان رفتن واسطه میان جامعه و حکومت خواهد شد و دموکراسی را تهدید خواهد کرد.

 

وانگهی، برون‌داد چنین نگاهی محروم کردن محیط‌های دانشگاهی از سهمی است که طرح بحث‌های فکری در حوزهٔ عمومی می‌تواند در پیشبرد مباحث فکری حتی در خود دانشگاه ایفا کند. به لحاظ تاریخی نیز بسیاری از جدی‌ترین بحث‌های فکری در حوزهٔ عمومی رخ داده‌اند نه در گوشهٔ آکادمی. کم‌ترین خاصیت حوزهٔ عمومی برای دانشگاه آن است که حوزهٔ عمومی موضوعاتی حیاتی برای پرداخت دانشگاهی فراهم می‌آورد. اما رابطهٔ حوزهٔ عمومی با دانشگاه از این هم ژرف‌تر است. اصولاً مسائل فکری‌ای که با آن مواجه ایم پیچیده‌تر از آن‌اند که طرح انحصاری آن در دانشگاه به حل مسأله کمک کند.[10]

 

۲. چرا رجزخوانی؟ تحلیلی معرفتی

به سرِ سخن باز گردم. متن‌هایی حاوی چنین داوری‌های نامدلل و بلکه بی نیاز از دلیل‌آوری‌ای فاقد هرگونه ارزش مستقیم نقدورزانه اند. به کار «تنقید» می‌آیند نه نقد. همان‌طور که «تنقید» صورت تحریف‌شدهٔ «نقد» است و کاربرد آن به جای «نقد» خطا است،[11] رجزخوانی هم صورت تحریف‌شدهٔ نقد است و کاربرد آن به جای نقد خطا است. زیرا متونی حاوی چنین داوری‌هایی نسیه است نه نقد. نسبت‌های زیادی از هر کرانه روانه می‌کند اما از آن میان حتی یکی را مدلل نمی‌کند و بلکه به صراحت و چه‌بسا با افتخار می‌گوید که قصد چنین کاری را ندارد. چنین متونی تنها به کار مستقیم کسانی می‌آید که، پیش‌تر، مرجعیت نویسنده‌ای را پذیرفته باشند اما اگر کسی به دنبال دلیلی مستقل از مرجعیت صاحب سخن بگردد، دست خالی بازمی‌گردد.

 

چنین متونی اگر نقد نمی‌کند و بلکه به تصریح خود نمی‌خواهد که نقد کند پس از چه رو نوشته می‌شود، به ویژه در فضایی فاضلانه؟ به تعبیر دیگر، چرا به جای نقد رجز خوانده می‌شود اما رجزی که خود را در قالب نقد می‌نماید؟ در این نوشته با علل غیر معرفتیِ رجزخوانی (علل روان‌شناختی، صنفی، اجتماعی یا سیاسی) کار ندارم و بر علل معرفتی تمرکز می‌کنم.

 

رجزخوانی به جای نقد بر اثر تلقی خطایی از سرشت نقد پدید می‌آید. استعارهٔ جنگیِ رجزخوانی در عین صریح بودن برخورنده نیست، بلکه ارزش تبیینی دارد و به کار فهم این جنس شبه‌نقدها می‌آید. رجزخوانی ترفندی رزمی از سوی جنگاوران در میدان جنگ است. کارکرد رجزخوانی در کارزار جنگ می‌تواند همه یا برخی از این موارد باشد: لاف‌زنی در بـیان دلاوری‌های خویش و خاندان خود به ویژه در میدان نبرد، برجسته‌سازی پهلوانان خودی، تهدید و تحقیر دشمن به نیت تضعیف روحیه، روحیه دادن به جبههٔ خودی و لاپوشانیِ ترس.[12]

 

اما عرصهٔ فکر به میدان نبرد ماننده نیست، پس در نقادی نیازی به رجزخوانی و هیچ یک از کارکردهای جنگی آن نیست. عرصهٔ فکر به جدول کلمات متقاطع ماننده‌تر است؛ که در آن جای خالی جدول را با کمک ستون‌های عمودی و افقیِ قبلاً حل‌شده پر می‌توان کرد. ستون‌های قبلاً حل‌شده، دشمن ستون خالی نیستند بلکه کمک‌کار فهم کلمهٔ مناسب برای پر کردن جای خالی‌اند، حتی اگر ستون‌های حل‌شده به خطا پر شده باشند. از این رو، برای حل کامل جدول به نقد نیاز است نه رجزخوانی تا از این راه بتوان خطای کلمات قبلاً پرشده را یافت و به نیت یافتن کلمهٔ مناسب در جای خالی، خطاها را زدود.

 

با این حال، حتی این تمثیل هم، مثل هر تمثیل دیگری، از سویی ره‌گشا و از دیگرسو ره‌زن است. جدول متعارف، حل یک بار برای همیشه دارد اما جدول فکر، ستون‌هایی دائماً در حال پر و خالی شدن در فرایندی بی‌انتها است.

 

۳. پاسخ به دو اِشکال احتمالی

پیش از پایان نوشتار بگذارید به دو اشکال احتمالی پاسخ دهم و به قول قدما «دفع دخل مقدّر» کنم.

 

۴.۱ خطای خواسته و دانسته

در سراسر این نوشته با تمرکز بر نوشته‌های فارسی پژوهشگری متخصص، پاره‌ای خطاهای نقدشناختی را نشان دادم. اما همان‌طور که پیشتر اشاره کردم ادعای من این نیست که متخصص مزبور متوجه این خطاها نیست. زیرا نوشته‌های انگلیسی و فرانسویِ همین پژوهشگر از ارتکاب این خطاها خالی است. حتی نوشته‌های جدی‌تر فارسی او هم دست‌کم از ارتکاب شبه‌نقد رجزخوانی خالی است. متأسفانه تنها بخش نه چندان اندک و در عین حال روزافزونی از نوشته‌های کمتر جدی او در زبان فارسی مالامال از خطاهای نقدشناختی است، به ویژه ارتکاب مکرر شبه‌نقد رجزخوانی.

 

جایی که پای بدآموزی نقد در میان باشد، اهمیت این دست نوشته‌های شبه‌نقادانهٔ فارسی به هیچ وجه کمتر از دیگر نوشته‌های غیر فارسی یک متخصص فعال در فضای مجازی نیست. این جفا در حق زبان فارسی و خدشه در ایران‌دوستی است که نویسنده‌ای فارسی را حیاط خلوت متروکی تصور کند که در آن می‌تواند گوی ستیز و رجز در میان افکند اما زبان‌های فرنگی را اتاق پذیرایی خانه در نظر بگیرد که باید سراسر پیراسته و آراسته باشد.

 

۴.۲ کارکرد «رهایی‌بخش» شبه‌نقد

اما کسی ممکن است مواردی را که برشمردیم و بسا موارد مشابه آن را رجزخوانی بداند و در نتیجه آن‌ها را شبه‌نقد و نه نقد بخواند با این حال، نپذیرد که شبه‌نقد هیچ کارکرد مثبتی ندارد. بلکه استدلال کند در مواردی شبه‌نقد می‌تواند کارکرد مثبتی داشته باشد. به تعبیر دیگر، در کبرای قیاس ما خدشه کند، به این صورت: ۱. نویسنده‌ای مکرراً مرتکب شبه‌نقد شده است (صغری) ۲. شبه‌نقد کارکرد نقادانه ندارد (کبری). پس نویسنده مکرراً مرتکب چیزی شده که کارکرد نقادانه ندارد (نتیجه).

 

چگونه ممکن است که شبه‌نقد کارکرد نقادانه داشته باشد؟ مثلاً کسی از اصحاب قدرت را در نظر بگیرید که قصد دارد شأن آکادمیک برای خود بتراشد و برای این‌کار دست به کتاب‌سازی به سود خود می‌زند. در چنین حالتی می‌توان بدون وارد شدن در جزئیات کتاب مزبور، رجزی علیه کتاب خواند و صاحب آن را مبرّای از ساحت علم و قلم خواند و قصد صاحب قدرت را در تراشیدن چهرهٔ علمی و قلمی برای خود رسوا کرد و به ریشخند گرفت. در این حالت گرچه شبه‌نقد رخ داده اما کارکرد رهایی‌بخشی از سلطه‌طبی نیز رخ داده است. این تلقی اما بر این فرض مبتنی است که اخلاق نقد بسته به موقعیت قدرتیِ فرد مورد نقد تفاوت می‌کند. اگر افراد برکنار از قدرت را نقد می‌کنیم، رجزخوانی روا نیست اما اگر قدرت‌مندان را نقد می‌کنیم رجزخوانی روا است.

 

من در این‌جا قصد ندارم علیه این فرض بنیادی در اخلاق نقد قدرت استدلال کنم که می‌گوید اخلاق نقد موقعیت‌مند است. زیرا ما را از بحث اصلی‌مان دور می‌کند. اما حتی اگر اخلاق نقد موقعیت‌مند باشد و به ویژه اخلاق نقد حاکمان متفاوت از اخلاق نقد محکومان باشد، نویسندهٔ مورد بحث ما از قضا تنها علیه کسانی رجز می‌خواند یا نقد می‌کند که از قدرت برکنار و بلکه منتقد قدرت‌اند،[13] و کاملاً محتاط است که نسبت به اصحاب قدرت نه نقد کند، نه رجزخوانی. بر این اساس، حتی اگر رجزخوانی فرضاً در موقعیت‌هایی وجه رهایی‌بخش هم داشته باشد، نویسندهٔ مورد بحث ما، با دقت و احتیاط، از وجه رهایی‌بخش رجزخوانی و حتی نقد کاملاً فاصله می‌گیرد.

 

۴. حاصل کلام

در این نوشته، از میان انواع شِبه‌نقدها بر رجزخوانی تمرکز کردم. رجزخوانی گرچه کارکرد جنگی دارد، در نقد اما پرهیز از آن باید کرد. زیرا گرچه عرصهٔ شبه‌نقد عرصهٔ شبه‌نظامی است، پهنهٔ نقد به پهنهٔ نظامی ماننده نیست. در این یادداشت بر نوشته‌های متخصصی خاص انگشت تأکید نهادم زیرا پرکاری و ناموری پژوهش‌گری در رشتهٔ تخصصی خود می‌تواند چشم تشخیص خواننده را در تمیز میان نقد و شبه‌نقد در نوشته‌های فاضلانه ضعیف کند و خرده‌خرده نسلی از پژوهشگران را بپروراند که نقد و شبه‌نقد را دیگر به راحتی تشخیص نمی‌دهند و بدین‌سان دوغ و دوشاب در بازار کم‌رونق نقد درهم‌می‌آمیزد، آمیزشی خسارت‌بار و به سختی جبران‌پذیر.[14]

 

* نشر نخست در تارنمای تحلیلی «مشق‌نو»

یاسر میردامادی (دانش‌آموختهٔ حوزهٔ علمیهٔ مشهد، دکترای مطالعات اسلام از دانشگاه ادینبرا، اسکاتلند، مدرس و محقق اخلاق زیستی-پزشکی در مؤسسهٔ مطالعات اسماعیلی، لندن)

 

ارجاعات:

[1] «چند نکته و یک پیشنهاد درباره کتاب خانم وسمقی»، حسن انصاری، بررسی‌های تاریخی، ۲۳ آذر ۱۴۰۰، https://ansari.kateban.com/post/4911

[2] منبع پیشین.

[3] منبع پیشین.

[4] شاید حل این متناقض‌نما این گونه باشد که گرچه، از نظر منتقد، کتاب ارزش «محتوایی» ندارد اما چون نظر عمومی جلب کرده صرفاً ارزش این را دارد که منتقد بیان کند که این کتاب ارزش نقد ندارد. برخی فقرات متن این برداشت را تقویت می‌کند: «هر بار نظری غیر متعارف و غیر مألوف در حوزه دین شناسی مطرح می‌شود روشن است که شهرتی گرچه زودگذر برای نظریه و یا صاحب آن از چند روز تا چند ماه فراهم می‌کند و این البته برای برخی ممکن است خوشایند باشد اما طبعاً برای آنان که به طور جدی به مباحث الهیات علاقمندند تأملی بر نمی‌انگیزد.» (منبع پیشین، با حفظ رسم الخط) اما اگر چنین باشد، همین دلیل اقتضای آن را دارد که به نقد محتوای کتاب پرداخت تا نظر عمومی از آن برگردد، نه این‌که تنها به شکل نامدلل همراه با رجزخوانی ادعا کرد که کتاب ارزش نقد ندارد. بر این اساس، متناقض‌نمای پرداختن به کتابی که ارزش پرداخت ندارد، سر جای خود باقی است.

[5] من گرچه منتقد شبه‌نقدها علیه کتاب «مسیر پیامبری» نوشتهٔ صدیقه وسمقی هستم اما این، منطقاً و بل تحققاً، به معنای موافقت من با دیدگاه نبی‌شناسانهٔ وسمقی نیست. برای نقد من بر دیدگاه وسمقی بنگرید به این نوشته (نکتهٔ مرتبط با بحث کنونی ما این است که حتی اگر با نقدهای من موافق نیستید، لطفاً به این نکته توجه کنید که کوشیده‌ام از رجزخوانی سراسر پرهیز کنم. داوری در این باب که چقدر موفق شده‌ام با مخاطبان است): نقدِ کتاب «مسیر پیامبری» اثر صدیقه وسمقی، یاسر میردامادی، آسو، ۲ بهمن ۱۴۰۰، https://www.aasoo.org/fa/books/3714

[6] «کارشناسی از دانشگاه تا رسانه‌های سیاسی زده»، کانال تلگرام حسن انصاری، ۲ اکتبر ۲۰۱۸، https://t.me/azbarresihayetarikhi/1142

[7] [در نقد برنامهٔ پرگار در باب امام علی]، کانال تلگرام حسن انصاری، ۲۰ می ۲۰۲۳، https://t.me/azbarresihayetarikhi/6550

[8] «سیره پژوهی و قرآن پژوهی و اعتبار منابع»، کانال تلگرام حسن انصاری، ۱۴ فوریه ۲۰۲۱، بخش اول: https://t.me/azbarresihayetarikhi/3752 بخش دوم: https://t.me/azbarresihayetarikhi/3754

[9] برای نقدی اخیر و روشنگر بر تجدیدنظرطلبی در مطالعات اسلام نخستین، که تمایز میان تجدیدنظرطلبی میانه‌رو و رادیکال را جدی می‌گیرد، بنگرید به:

Mun’im Sirry, Controversies over Islamic Origins: An Introduction to Traditionalism and Revisionism (Newcastle: Cambridge Scholars, 2021).

[10] در این باب، این مقاله خواندنی است:

Margaret Meredith, “Academic Practice and Public Engagement through the Lens of Hannah Arendt’s Public Sphere of Action,” Cambridge Journal of Education 51, no. 6 (2021): 751–63.

[11] بنگرید به مدخل «تنقید» در لغت‌نامهٔ دهخدا: https://dehkhoda.ut.ac.ir/fa/dictionary/dehkhoda/تنقید

[12] رجزخوانی در شاهنامه، غلامعلی فلاح قهرودی، مجله دانشکدهٔ ادبیات و علوم انسانی (دانشگاه خوارزمی)، پاییز و زمستان ۱۳۸۵، دوره ۱۴، شماره ۵۴-۵۵، صص ۱۱۳-۱۱۸.

[13] برای نمونه‌ای از نقد (و نه رجزخوانی) که تنها منتقدان قدرت را نشانه می‌گیرد، بنگرید به: «درباره روایتی مجعول که آقای نصیری به آن استناد کرد»، کانال تلگرام حسن انصاری، ۱۹ آوریل ۲۰۲۳، بخش اول: https://t.me/azbarresihayetarikhi/6433 بخش دوم: https://t.me/azbarresihayetarikhi/6434

[14] سپاس‌گزارم از دوستانی که پیش‌نویس این نوشتار را خواندند و نظرات‌شان به ابهام‌زدایی و بسط متن کمک کرد. این نقد ابتدا قرار بود در نشریه‌ای کاغذی در داخل ایران چاپ شود اما آن نشریه به دلایلی که قابل درک است، از چاپ آن سر باز زد.

مطالب مرتبط
منتشرشده: ۱
  1. مجید نژادی

    با سپاس از بابت این مقاله مفید و ارزشمند و ضمن صادق دانستن این دیدگاه در اغلب موارد

    بنظر میاد در خصوص بحثهای فاقد محتوی که در حد کلیات بوده و جهت گیری خاصی چه مثبت و چه منفی (از دیدگاه منتقد) برای مخاطب ایجاد نمیکنه ، بجز سردرگمی و گیج زدن ، اگر از طرف شخصی که در قابلیت و تخصص او شکی نیست ، شبه نقدی در حد رجزخوانی ارائه بشه ، ایراد و اشکال تلقی نشه ، چون گاهی اقدام به نقد علمی مطلب بی محتوی باعث مهم شدن و آبرو دادن به اون میشه ، بمانند اینکه آدم دانشمندی وارد نقد علمی محتوای روایتهای تاریخی یا تحلیل های شبه کلامی بعضی از مداحان یا تریبون داران بیسواد بشه.

درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.