حسین (ع) و اصلاحگری در حکومت نبوی
محمد عثمانی (پژوهشگر اندیشه سیاسی ایران و اسلام): حسین بن علی بن ابیطالب(ع)، نواده پیامبر اسلام، در زمان خلافت یزید بن معاویه، براساس درکی که از حکومتاندیشی جد خود، محمد بن عبدالله(ص) داشت، پرچم اصلاحطلبی را در ساختار حکومت مسلمانان به دست گرفت. این ایده اصلاحطلبی را حسین بن علی(ع)، در وصیتنامهای به برادرش محمد بن حنفیه در هنگام خروج از مکه نوشت.
«بسم اللّه الرحمن الرحیم; این وصیّتی است از حسین بن علی بن ابی طالب به برادرش محمّد، معروف به ابن حنفیّه: حسین شهادت میدهد که معبودی جز خدای یگانهای که شریکی ندارد، نیست، و محمّد بنده و فرستاده اوست که از جانب حق به حق مبعوث شده است و این که بهشت و دوزخ حق است و روز رستاخیز ـ بدون شک ـ خواهد آمد، و خداوند خفتگان در قبرها را بر میانگیزد. و من از سرِ مستی و طغیان و فسادانگیزی و ستمکاری قیام نکردم، تنها برای اصلاح در امّت جدّم بهپاخاستم. میخواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و به روش جدّم و پدرم علی بن ابی طالب (علیه السلام) رفتار نمایم. هر کس سخن حقِّ مرا پذیرفت، پس خداوند به پذیرش (و پاداش) آن سزاوارتر است، و هر کس دعوت مرا نپذیرفت، صبر میکنم تا خداوند میان من و این مردم به حق داوری کند که او بهترین داوران است.»(ابناعثم،883:1392)
از این سخن در مدار فکر سیاسی، چنین برمیآید که ساختار سیاسی از اهداف اصلی برساخته آن به دور شده است و زمان آن بازنگری مجدد و اصلاح در سیاستها و قواعد اصولی حکومتاندیشی، فرا رسیده است. حال از این چشمانداز، سؤال مطرح این است که اصول و قواعد حکومتاندیشی نبوی چیست؟ چه تحولی در نیمقرن از تأسیس این حکومت رخ داده است که امامحسین(ع)، خواستار اصلاح و بازگشت به روش سیاستورزی مؤسس که همانا جد اوست، شده است؟ فرضیهای که این نوشتار در صدد پیگیری آن است، این مطلب خواهد بود که حکومتاندیشی نبوی در مدینه برپایه اصولی چون احترام به اراده منبعث از اختیار انسانی در تعیین سرنوشت خویش از یکسو و رفتار به عدالت با همگان به دور از هرگونه تبعیض و غیریتسازی است.
سلب اختیار و آزادی انسان در مواجه با مصالح راستین انسان همراه با تبعض در طبقهبندی نژادی و نسبی جامعه، نمونهای از فساد در حکومتاندیشی بوده که در فاصله نیم قرن، ترمیدور انقلاب محمدی، به مثابه بازگشت ارزشهای پیشااسلامی به دوره اسلامی نمود بخشیده است. در این نوشتار تلاش میکنیم با تکیه بر منابع تاریخی و روایی، به صورت جامع و کلی به درک اصول بنیادی حکومتاندیشی نبوی و بسترهای عدول از آنها که منجر به واقعه شهادت امام حسین شده را مورد بررسی قرار دهیم.
اصول حکومتاندیشی نبوی
پیامبر اسلام با توجه به آیات مکی، با هدف اصلاح در مناسبات فکری، فرهنگی و ارتباطات رفتاری جامعه مکی، رسالت پیامبری خود را آغاز کرد. در عصر سنت، آگاهی و معرفت به مثابه دانایی از طریق ارتباط با هستی متافیزیکی و امر متعالی نمود میافته است؛ این دانایی با گره خوردن با منافع فردی و جمعی از رهیافت نخبگان در سطح عمومی بازتاب فکری و فرهنگی پیدا میکرد. به صورتی که از منظر این تصورات، روابط اجتماعی و مناسبات ارتباطی با قدرت شکل میگرفته است. مکه سرزمینی بود که براساس بافت جغرافیای طبیعی، تجارت مهمترین منبع ارتزاق عمومی بود. تجارت و بازرگانی با ملل دیگر، مناسبات اقتصادی بر بنیاد کسب ثروت را به یک فضیلت اجتماعی تبدیل کرده بود. از اینرو ارتباطات مردمی و ساختار اجتماعی، به دور از اصول اخلاقی در زیست جمعی، کسب ثروت به هر صورت را امری مباح دانسته بود. شغل تجارت و کسب ثروت در این جامعه از اینرو حایزاهمیت بود که زمینه ارتقا موقعیت اجتماعی در هرم طبقاتی جامعه میشد. براین اساس، منابع برسازنده آگاهی، روابط اجتماعی به دور از اصول اخلاقی را بازتاب میداد. حال در این جامعه با توسعه ارتباطات تجاری با ملل دیگر در معرض بازاندیشی انتقادی مناسبات اجتماعی و فرهنگی در ذهنیت نخبگان خود قرار میگرفت. بنابر روایت ابنکثیر در کتاب «البدایه و النهایه»، خالد بن سنان عبثی پیش از پیامبر اسلام داعیه پیامبری و دعوت به توحید داشته است. وی در آموزههای خود به اصلاح رفتار اجتماعی قوم خود همت نموده است. بعدها در زمان نبوت حضرت محمد(ص)، دختر خالد بن سنان به دیدار پیامبر اسلام میرود که با استقبال حضرت محمد روبهرو میشود و عبای خود را به نشانه احترام بر روی زمین برایش فرش میکند، سپس اظهار میدارد که این دختر پیامبری است که مردمان قومش، رسالتش را گُم کردند. (ابنکثیر،121:1987) صرف نظر از صحت این روایت، نقل این مطلب، دلالت بر ضرورت یک مصلح در آن دوره برای مردمان شبه حجاز را امری ضرورت کرده بود.
مردمان مکه، به دلیل کیفیت جغرافیای طبیعی، ناگزیر از گرایش به مشاغلی چون تجارت، دامداری و تأمین امنیت راههای تجاری تا دریای سرخ بودند. کانال ارتباط جادهای تا دریای سرخ برای حکومت ساسانی در ایرانشهر هم برای رسیدن به یمن و هم تحکیم سلطه خود بر آبراه متصل به اقیانوس هند، حائز اهمیت بود. از اینرو از طریق شاه منطقه عربی حیره که تابعیت حکومت ساسانی را داشتند به ارتباط با سران مکه، پاسبانی راه تجاری و روابط تجاری مستحکمی برقرار کرده بودند. (watt;1968:14) این امر سبب شده بود تا تجار عرب مکی در سفرهای تجاری تابستانی و زمستانی، سفر به ایرانشهر را در اولویت داشتند. در مقابل از تجار ایرانشهری برای حضور در مهرجان (مهرگان) حج که پیش از اسلام، عبادی و تجاری بوده است، دعوت به عمل میآوردند. ارتباطات قوی تجاری با ملل دیگر چون ایرانشهر و روم، فرصت بازبینی در اندوختههای فرهنگی و نقد مناسبات رفتاری در میان طیفی از بزرگزادگان قدرت بگیرد. تأسیس پیمان «حلف فضول» برای دفاع از مظلومان در مکه در اوان جوانی پیامبر اسلام با این بینش صورت میگیرد.
هنگامی که حضرت محمد به رسالت مبعوث شد، در بازخوانی آیات مکی، برسازی اصول بنیادین فکری چون توحید، درک موقعیت انسانها به مثابه موجودات همسان به دور از امتیازهای اجتماعی در کنار نقد رفتارهای اجتماعی، مانند احترام به یکدیگر، پدر و مادر، عدم کشتار انسان بیگناه، عدم کشتار فرزندان از ترس فقر، عدم کشتار دختران، عدم خوردن مال یتیم و مسائل دیگر نشان خواستاری تحول در بنیادهای رفتاری و مناسبات اجتماعی در مکه بود. این درخواست تغییر و تحول، منافع حاکمیت اشرافزادگان مکه را با خطر روبهرو میساخت. رسالتی که با هدف اصلاح و تغییر در پندار و رفتار اجتماعی آغاز شده بود؛ با منافع قدرت حاکم در مکه در تعارض قرار میگرفت.
حاکمیت در مکه که بر اساس ساختار ملوکالطوایفی از دوره قصی بن کلاب، قدرت در قبیله قریش و فرزندان او نهادینه شد. مهمترین کارویژه ساختار قدرت، مدیریت کعبه و بسترسازی روابط تجاری بود که براساس دستوالعمل قصی بن کلاب، در میان فرزندان او هاشم و امیه به تناوب، رد و بدل میشد. در زمان اعلان رسالت نبوی، قدرت از عبدالمطلب، جد پیامبر به عموزاده او ابوسفیان از فرزندان امیه منتقل شده بود. در این ساختار، قدرت از سه ضلع اشرافیت قریش، ثروت و عقیده بتپرستی انتظام یافته بود. ثروت به مثابه یک فضیلت در این جامعه، فرصت کسب مال به هر شیوه را مباح ساخته بود؛ زیرا بهرهمندی از ثروت، فرد را در چارچوب همنشینان با اشرافزادگان و مشارکت در قرار و مدارهای آن قرار میداد. این امر به عنوان ریشه بنیادین فساد اجتماعی در همسویی با ویژگیهای اخلاقی و رفتاری بدوی و قبایلی، وضعیت بغرنج اجتماعی را به وجود آورده بود.
ارتباط با ملل دیگر، فرصت بازبینی و تغییر را در ذهنیت عمومی را مهیا کرده بود. از این جهت، هنگامی که حضرت محمد رسالت خود را با اهداف خیرخواهانه اجتماعی و نقد رفتاری آغاز کرد در ابتدا با استقبال لایههای زیرین هرم اجتماعی مکه روبهرو شد. (جواد علی، 545:1993) مقابله حاکمیت هژمونیک در مکه، محمد پیامبر را ناگزیر از تغییر در تاکتیک هدایت و اثربخشی اجتماعی کرد. پیامبر اسلام در راستای مقابله با ساختار حاکمیتی در مکه، ناگزیر از اتخاذ رهیافت تأسیس قدرت و مواجه قدرت نهادینه مکه را با قدرت سیاسی دیگر کرده بود. از این چشمانداز رسالت نبوی همراه و همساز با کارویژه دیگری شد که همانا تأسیس حکومت و برسازی حکومتاندیشی نوین در سرزمین عربستان بود. رسالت پیامبری به مثابه مصلح اجتماعی و هدایتگر مردم به سمت راستی و درستی، در امتداد حرکت، همساز با برسازی حکومتاندیشی نوین بر پایه اصول و قواعد نوبنیاد شد.
در این رهیافت باید به دو مسئله توجه ویژه داشته باشیم که شأن پیامبری حضرت محمد در کنار شأن سیاسی ایشان دو امر متفاوتی بودند که در برههای از تاریخ بر اساس ضرورت همراه و همساز شده بودند. در شأن نبوی، ارتباط با امر متعالی و دریافت وحی، متفاوت از شأن سیاسی که برپایه مصالح عمومی و منافع جمعی از طریق هماندیشی نخبگان و در ارتباط با تودهها، سیاستها تعریف و برساخته میشدند. در این مسیر وحی به مثابه پشتیبان پیامبر در مسائل مهمی که نیازمند درستورالعمل ایمانی برای نهادینهسازی داشت، او را کمک میکرد. اما در حقیقت، سیاست همزاد با دین، الگویی که در پیرامون سرزمین حجاز در ایرانشهر نهادینه شده بود. بازخوانی اصول حکومتاندیشی نبوی و دستورالعملهای سیاستورزی ایشان ما را در پذیرش و بهرهوری از تجارب حکومتهای پیرامونی و سنتهای نیک جاری و ساری در میان مردمان حجاز را به ما نشان میدهد. تنظیم پیماننامه صحیفهالنبی به مثابه قانون اساسی دولت نوظهور اسلامی، بهرهگیری از دین به عنوان بستر بایسته تنظیم قوانین در جامعه از اصول کلی و ضروری قضاوت، خرید و فروش و مالیات به حکومت و تقسیم ثروت و بسیاری موارد دیگر کلیات همراستا به صورت ایده حکومتاندیشی خودنمایی میکند.
از تمام متن مقدس قرآن و متون تأسیس در طول حکومت نبوی اصول کلی احترام به همنوع انسان به دور از نگرشهای قومی، نژادی و طایفی بوده است. احترام به آزادی انسان به مثابه موجود با قوه عاقله در تنظیم حیات خود. احترام به انسانها غیر همکیش که با صلح در خواست همزیستی مسالمتآمیز دارند. مال و جان انسان در پناه حکومت اسلام محفوظ و غیر قابل تجاوز است. رفتار به عدالت و به دور از تبعیض در چارچوب حکومت و به دور از عقیده، قوم و نژاد. احترام به قانون و اجرای بایسته آن در صورتی که قانون در مخالفت با پندار دینی و باورهای بنیادین حکومتاندیشی نباشد. عقیده و انجام آیینها و شعائر مذهبی هر فرد یا جماعتی در ذیل حکومت مسلمانان محترم است تا زمانی که قصد تغییر در عقیده نهادینه و مسلط را نداشته باشد. امنیت امر جمعی است و حکومت موظف به تأمین آن به دور از توجه به عقیده، قوم و نژاد است. این اصول بستری را مهیا ساخته بود تا در زمان پیامبر افرادی از نژادها و قومیتهای گوناگون در لایه اولیه سیاستورزان و تصمیمگیران سیاسی او قرار گیرند و یا گروههای قومی و عقیدتی بسیاری در ذیل ساختار حکومتی مسلمانان زیستی بایسته همراه با امنیت داشته باشند. این اصول بایسته حکومتاندیشی پیامبر اسلام، بعد از فوت ایشان در براساس ساختار سیاسی خلافت امتداد یافت. (بلاذری، ج 1، 232:1989) در این دوره سرزمین تحت حاکمیت مسلمانان وسعت بیشتری پیدا کرد؛ به صورتی که حکومت ساختاری امپراطوری به خود گرفت.
در دوره خلیفه سوم، عثمان بن عفان، اولین علایم شکاف و ترک در بنیانهای این حکومتاندیشی ظهور کرد. دوره امام علی (ع)، تلاشهای بسیاری در التیام شکافها و حل چالشها صورت گرفت؛ انتقال مرکزیت حکومت به کوفه که طرفداران ایرانی خاندان پیامبر بودند و دور کردن مرکزیت سیاستسازی از مرکزیت بحرانساز، نمونهای از این تصمیمها بود. اما در نهایت، مرکزیت بحرانسازی در بخشی از خاندان حاکمان سیاسی، فرصت حل چالش و التیام شکاف را از بین برد. شهادت امام علی و چالشهای مضاعف مرکزگریز، امام حسن را مجبور به صلح با معاویه و انتقال قدرت به خاندان ابوسفیان کرد. معاویه در بستر اسلامی تلاش کرد تا هویت عربی و مناسبات سیاسی برساخته بر پندار آن را احیا کند. اگرچه بعضی از تصمیمسازیهای سیاسی در راستای مقابله با نفوذ ایرانیان برپایه پشنهادهای طیف یمنیها در قدرت اموی از یکسو و مقابله با نفوذ خاندان نبوی از سوی دیگر صورت میگرفت؛ اما در نهایت عدول از اصول حکومتاندیشی نبوی در عصر معاویه بن ابیسفیان آغاز و نهادینه شد.
امویان اصلیترین خاندان متضرر از دعوت محمدی به ایمان و کیش اسلام بودند. معادله قدرت در مکه یک کل همبستهای که به نفع جریان اشرافیت و قدرت آنان نهادینه شده بود. حال در دعوت ایمانی محمدی، کیش بتپرستی به مثابه یک ایدئولوژی در راستای حمایت از مصالح سرمایهداری، به نفع اختیار آزادانه انسان، استثمار طبقات اجتماعی در راستای اهداف و منافع اشراف ثروتمند تنظیم شده بود. عدالت در معنای ناهمساز با توزیع متناسب ثروت و منابع مادی در مکه برساخته شده بود؛ فرصتی برای ایجاد طبقهای انداکی از اشراف قبایل که در رأس آنها قریش قرار داشت نهادینه شده بود. این ایدئولوژی حامی ثروت و اشرافزادگی عربی، بر جامعه نامتوازان اجتماعی حکومت میکرد. در رأس این قدرت خاندان اموی قرار داشتند که اعلام رسالت محمدی، این ایدئولوژی در ابتدا مورد نقد و نکوهش نو آیین محمدی قرار گرفته بود. دوره مکی بر محور ابلاغ رسالت و به دور از معادلات برسازی قدرت، در راستای اصلاح بینش اجتماعی به تحول در مبانی برسازنده پندار اجتماعی متکی به ایدئولوژی بتپرستی گذشت. اما برسازی قدرت بر پایه و پشتوانه فکری ایده بتپرستی، واکنش منفی و خشن قدرت نهادینه در مکه با آیین نوظهور محمدی به همراه داشت. زوال ایدئولوژی پشتوانه قدرت، انحطاط قدرت را ناگزیر میکرد. خاندان اموی و حامیان ثروتمند آن، نسبت به این امر واقف بودند؛ لذا با تجمیع قدرت متکی به زور، مقابله با آیین محمدی پرداختند. (ابنسعد، ج 5، 87:2011)
کیش محمدی که در ابتدا با استقبال تودههای طبقات مختلف از هرم اجتماعی مکه روبهرو شده بود؛ با اعمال زور بر پیروان این آیین، راه موفقیت آن را در مکه بستند. نتیجه پس از سیزده سال تبلیغ پیامبر اسلام، تغییر در تاکتیکهای مقابله با این فشار سیاسی و تحمیل زور بود. فشار سیاسی بر محمد به خاطر این امر بود که پیامبر خود از طبقه اشرافزادگان قریش بود. اقدام عملی در راستای تحمیل زور، باعث تحریک غیریت عربی متکی به همبستگی قبیلهای و طایفهای بنیهاشم و همپیمانان آنان میشد. از اینرو پیامبر اسلام با ذکاوت و هوشیاری تمام در مقام انسانی نخبه و فرهیخته آگاه به معادلات سیاسی و رهبری پیشروانه، راه رسیدن به هدف را در مواجه از موضع قدرت با قدرت نهادینه در مکه دانست. در گام اولیه برای پیشبرد راهبرد سیاسی خود، با ارسال گروهی از مسلمانان به حبشه، ذخیره نیروی انسانی در سایه را برای بقای آیین را در دستور کار قرار داد. همچنین فرصت ایجاد همپیمان در میان قدرتهای پیرامونی را برای خود مهیا کرد. در گام دوم و بزرگ با مهاجرت به یثرب و تأسیس حکومت، راه نهادینهسازی آیین و دین جدید را از طریق برسازی یک حکومت مورد توجه قرار داد.
حکومت محمدی در مدینه بر پایه اصولی از حکومتاندیشی استوار شده بود که پیامبر اسلام در تضاد با مبانی حکومتاندیشی قریش در مکه بنا کرد. البته از این مسئله نباید اذهان را دور کرد که محمد بن عبدالله در پیشا از دریافت رسالت دینی، تجاری موفق در مکه بود. در این راستا به سرزمینهای بسیاری برای تجارت سفر کرده است. انسانی با هوش و ذکاوت محمدی، در سفر به سرزمینهای دیگر و مواجه با تمدنهای بزرگی چون ایرانشهر و روم، فقط در مقام تجار به کسب مال نمیپرداخته است؛ آشنایی با این ملل، آیینها وفرهنگها و شیوههای اداره امور سیاسی و مناسبات قدرت را به صورت کنجکاوانه پیگیری میکرده است. اگرچه اطلاعات ما در این زمینه و زندگینامه محمدی در دوره پیشا پیامبری بسیار اندک و محدود به پارهای روایتهای کلیشهای میشود. (نوبختی،86:1353) اما در بازخوانی زیستنامه محمدی به مثابه یک سیاستپیشه که در مدینه به رهبری سیاسی یک امت نوبنیاد را بر عهده میگیرد و به تأسیس یک حکومت اقدام میکند تا درایتهای لازم در اداره مذاکرات سیاسی با دیگران و فرماندهی میدان جنگ، اصول و قواعد هدایت سیاسی، اقتصادی و فرهنگی این امت، ما را با فردی با درایت و نخبهای روبهرو میسازد که از آموزههای بشری در رهبری این جامعه بهره لازم را میبرد. با طرح این پرسش از خود به عنوان یک پژوهشگر اندیشه سیاسی، اصول بنیادین حکومتاندیشی محمدی که در مدینه ظهور یافته از زاویه تبارشناسی، ما را به پذیرش ایدههای تعالی بخش بشری از تمدنها سوق میدهد.
خاندان اموی در این معادله سیاسی در نهایت مجبور به پذیرش حاکمیت مسلمانان شدند. امری که آنان از طبقه اشرافی به افرادی عادی در جامعه بیطبقه تبدیل ساخت. لذا ورود آنان به ساختار اجتماعی مسلمانان، مترصد لحظه کسب موقعیت و احیای بینشها سیاسی خود در بستر اسلامی میکرد. خلافت عثمان بن عفان به عنوان خلیفه سوم، به دلیل ارتباطات نسبی و سببی که میان آنان وجود داشت، امکان برآمدن خاندان اموی و شاخههای متصل به آن به بدنه قدرت مهیا شد. نهادینگی حکومت مسلمانان در شبه جزیره حجاز، فرصتی را برای افراد این خاندان ایجاد کرد تا در موقعیتهای جدید در بستر اسلامی به پاکسازی ذهنیت منفی از آنان در میان عموم مسلمانان شد. حضور ابوسفیان در فتوحات اسلامی که باعث از دست دادن یک چشم او شد و یا معاویه بن ابوسفیان به دلیل برخورداری از توانایی نگارش خط عربی به رسم الخط سریانی، او را در جمع کاتبان وحی در زمان پیامبر قرار داده بود. فرصتهای از این نوع، به تحکیم موقعیت اجتماعی آنان در میان مسلمانان پرداخت.
حادثهای که به شکاف در جامعه مسلمانان در دوره خلافت عثمان رخداد، نشان از نمود این چالش در بدنه اجتمعی با حاکمیت سیاسی بود. عصر خلافت عثمان، آغاز بازگشت ارزشها و بینشهای پیشا اسلامی به بدنه جامعه مسلمانان بود. تقسیم ثروتها برپایه نابرابر با اتکاء به امتیازهای سیاسی و اجتماعی و تقسیم قدرت در میان خویشاوندان و عدول از توجه به نخبگان و غیریتسازی اجتماعی برپایه امتیازات قومی و نژادی از نمونههای اولیه بازگشت به دوران پیشا اسلامی بود. (قطب راوندی،261:1353) چالش سیاسی منجر به قتل خلیفه سوم، نمونه واضحی از رویارویی مسلمانان معترض با بازگشت این انگارهها به درون جامعه مسلمانان بود. لذا با سرکار آمدن امام علی، پنج سال حکومت او صرف زدودن غبار ناشی از این بازگشت به بدنه اجتماعی بود. اما در نهایت شهادت ایشان، زمینه برای افزایش شکافهای اجتماعی متضاد و متقاطع در جامعه مسلمانان شد. امری که حسن بن علی را ناگزیر از سیاستاندیش به مصالح مسلمان شد که پذیرش صلح به نفع حاکمیت معاویه را باید در این راستا دانست.
زمینههای عدول از اصول حکومتاندیشی و ضرورت اصلاح در حکومتنبوی
کسب قدرت توسط معاویه بن ابیسفیان، بستر عدول از حکومتاندیشی نبوی را مهیا ساخت. پیشفرضهای ذهنی لازم برای بازگشت به اصول رفتاری و اخلاقی عربی در بستر اسلامی توسط امویان حمایت میشد؛ از اینرو با انتقال مرکزیت قدرت به شام و دور از مدینه و مکه، امکان نمود آن را بیشتر کرد. در شام که پیش از آن تحت قدرت رومی قرار داشت، پذیرش رفتار اشرافزادگی امکانپذیر بود. معاویه در این راستا با تزریق بُنمایههای اینجهانی در حکومتی که از طریق همسازی سیاست با دین نهادینه شده بود، بُعدی این جهانی و دنیوی به اصول سیاستاندیشی آن داده شد.
در این دوره، تحول بزرگ اجتماعی رخداده بود و آن اقوام غیر عربی چون رومیان و ایرانیان به اسلام گرایش پیدا کرده بودند؛ هرچقدر گروههای قومی تابع دولت رومیان از گرایش به سیاست و تعیین سرنوشت هویتی خود به دور بودند و به راحتی اصالت عربی در همانندجویی با مسلمانان را پذیرفتند؛ در بخش ایرانی، صورت مسئله جوری دیگر بود. در مسیر حضور ایرانی در تمدن اسلامی، امویان برای تحکیم موقعیت سیاسی و اداری خود از قبایل عرب یمنی استفاده میکردند. این گرایش به یمنیها سبب شد تا امویان از طریق یمنیها از توانمندیها و حس اعتلاجوی ایرانی آگاهی پیدا کنند. از این چشمانداز و با تاکید بر سیاست عربگرایی، امویان در صدد به حاشیه بردن ایرانی و جلوگیری از نفوذ آنان اقدام کردند. همطراز با آن، مهمترین طیف سیاسی مخالف امویان، خاندان پیامبر اسلام بودند که معاویه توانسته بود از طریق پیمان صلح با امام حسن، حاشیه امنی از این جانب برای خود مهیا کند. اما این امر فرصتی را بوجود آورد تا این دو گروه بزرگ در حاشیه قدرت، به هم نزدیک شوند و ائتلافی نانوشته میان آن صورت گیرد. (ابنعثم، همان،453)
معاویه بازیرکی و کیاست سیاسی که داشت و بهره علمی در عرصه فقهی برای خود جلوه داده بود، در روزگار خلافت و تبدیل آن به سلطنت اسلامی، از وجاهت شرعی برای کارهای خود بهرهمیبرد. از این زاویه باید دوره حکومت معاویه، دوره تحکیم موقعیت سیاسی بینش اشرافزادگی و بازگشت مبانی پیشااسلامی عربی در قالب و بستر نوین بود. معاویه حتی در جانشینی فرزندش یزید از طریق اقناع نخبگان و بزرگان اسلامی از طریق بحث و محاجه علمی و فقهی با آنان را صورتی مشروع برای جانشینی معرفی کرد. اما به میزان کیاست و زیرکی معاویه، فرزندش یزید از هر نوع سیاست پیشگی و درایت به دور بود. ذهنی آکنده از کینه و خشم نسبت به خاندان نبوی از یکسو و اهالی مدینه که با پناه دادن به پیامبر و تأسیس دولت نوبنیاد، بستر لازم برای افول قدرت آبا و اجدادی آور مهیا کرده بودند. از اینرو با کسب قدرت و علی رغم سفارشهای لازم معاویه با فرزند خویش نسبت به دوری از سه نفر حسین بن علی، عبدالله بن عمر و عبدالله بن زبیر، چون این سه از وجاهت شرعی و مردمی در میان مسلمانان برخوردار بودند. اما یزید بن معاویه با کسب قدرت در اولین اقدام خواستار بیعت این سه تن شد. چون میدانست که این سه با او همراهی نخواهند کرد، آماده برخورد و جنگ با آنان بود. عبدالله بن زبیر معتکف در مکه را با به منجنیق بستن کعبه انتقام از نماد و نشانه مسلمانان، کعبه، و انتساب عبدالله بن زبیر به صحابی پیامبر و همسر برگزیده او عایشه، در نمود بخشید. عبدالله بن عمر که روحیه مسالمتجو داشت در این مسیر از رویارویی با یزید خودداری کرد. (بلاذری، همان،343)
امام حسین که پیش از این از سیاستهای معاویه دلخوش نبود؛ اما به دلیل پیمان صلح ناگزیر به التزام بود، وقت را مغتنم شمرده را اعلام برائت خود از این خاندان و سیاستهای آن را پیشه کرد. حسین بن علی به نیکی گذار از سیاستهای نبوی به سیاستهای اموی را در ساختار حکومتاندیشی مسلمان را میدید؛ اما کیاست و زیرکی معاویه، فرصت لازم برملا سازی آن را نمیداد. حال یزید به دور از آن ذکاوت، با اعمال فسق و فجور در ساختار قدرت، از بیعت با یزید خودداری کرد. لذا در جلسه بیعتگیری از حسین و در تقاضای بیعت، اظهار میدارد: ((فردی چو من، نمیتواند با فردی چون تو بیعت کند.”. (ابن بایویه،176:1363) این سخن از سر خودبزرگبینی و غرور توسط امام حسین مطرح نمیشد؛ بلکه حسین بن علی با آگاهی از اهداف و اصول بنیادین حکومتاندیشی نبوی، اکنون و در این شرایطی که برای حکومت مسلمانان بوجود آمده، امکان بیعت نخواهد داشت. لذا در وصیتنامه خود به برادرش، آگاهمندانه، خواستار اصلاح در ساختار قدرت شد. مسیری که با قدرت گرفتن پدرش علیبن ابیطالب شروع شده بود و نیمه تمام مانده بود را در این دوره دنبال میکرد.
امام حسین، مسیری را که جدش در مواجه با خاندان اموی در مکه طی کرده بود را در نیم قرن بعد از او دنبال میکرد. تاکید بر نخبگان مسلمان در مکه و مدینه از یکسو و ائتلافهای نانوشتهای با پیرامون خاندان نبوی در کوفه و سرزمین ایران از سوی دیگر، اصلاح در ساختار حکومت و تغییر در معادله قدرت را دنبال میکرد. اما به همان میزانی که برنامه اصلاحی امام حسین از مشروعیت عمومی در ذهنیت مسلمانان برخوردار بود به همان میزان هم، آغشتگی رهیافتهای دینی به مصالح سیاسی قومی و خاندانی در این دوره، زمینه صدور فتوا علیه امام حسین را بوجود آورد. این فتوا با اتکاء به مشروعیت خلافت یزید از طریق بیعت دو گانه نخبگان و عموم مردم، قیام اصلاحطلبانه امام حسین را برعلیه خلیفه مشروع و منصوص مسلمانان قلمداد کردند. تا آنجا که در تحلیل آن ابنخلدون به این مطلب اشاره میکند که این سنت رسول خدا است که قیام بر خلیفه مشروع و منصوص به بیعت را مهدور الدم دانسته میشود. ()
شهادت حسین بن علی، یاران و خاندانش در میان مسلمانان به مرور ذهنیت خودآگاهساز عمومی را نسبت به خاندان اموی را تحریک کرد و زمینه کنارهگیری فرزند یزید از قدرت را بوجود آورد؛ اما سرخوردگی از پیروان و خاندان نبوی از تحولات سیاسی، امکان بازپسگیری قدرت در میان خاندان نبوی ممتنع کرده بود. امری که باعث شدتا امتداد قدرت خاندان اموی در بخش مروانی آن صورت گیرد. اما در طول تاریخ حادثه کربلا و شهادت امام حسین و یارانش به مثابه یک رمز، نماد و نشانه اقدامی خودآگاهانه همراه با رشادتهای بینظیر در مقابل فساد در قدرت باقی بماند. امری که همواره در طول تاریخ خاندان اموی-مروانی به محو این فکر همت گمارند. اما در نهایت، هماوردی ایرانیان با بخشی از خاندان نبوی بستر لازم برای انقلابی اجتماعی – سیاسی علیه حکومت اموی – مروانی صورت گیرد.
* تقدیم به روان پدر و مادرم و خواهرم که آموختن سرلوحهای اخلاقی را به صورت یک اولویت در آموزههای تربیتی خود قرار داده بودند.
نتیجه
در یک جمعبندی کلی باید توجه داشت که در شرایط غیریتساز، جامعه عربی خود را در ناهماهنگی کامل با دو تمدن بزرگ پیرامونی خود ایرانشهر و روم میدید. از اینرو با پذیرش بعضی از کارویژهها از جانب این دو تمدن بزرگ، سبب شد تا نسبت به تغییر و تحول در مبانی فکری و فرهنگی خود اقدام نمایند. ظهور محمد بن عبدالله به مثابه یک مصلح اجتماعی در پیشا پیامبری در جامعه مکه، راه رسوخ دادههای فکری و فرهنگی نوینی را باز کرد. با ابلاغ رسالت، این نگاه مصلحانه مبنایی دینمدارانه پیدا کرد تا از موضع امر متعالی به اصلاح جامعه اقدام کند. اما در نهایت تعارض ایده اصلاحی با ایده حکومتاندیشی متکی به منافع سرمایهداری، مانع از تحقق تلاشهای اصلاحی جنبش محمدی شود. تأسیسی قدرت برپایه ایدههای متعالی بشری و همراه با اهداف بهزیستی انسان، الگوی نویی حکومتاندیشی برخواسته از تجارب راستین بشری و آموزههای متعالی دینی را به منصه ظهور رسانید.
حسین وارث بینش اصلاحی جدش در نیم قرن بعد از او در مقابل انحراف از ایده حکومتاندیشی محمدی، به احیاء و بازگشت ایده اصلاحگری در ساختار قدرت همت نمود. همانگونه که جدش در مواجه با قدرت حاکم در مکه، نتوانست موفقیت چندانی پیدا کند، حسین بن علی هم در مقابله با انحراف از از اصول حکومتورزی محمدی و بازگشت ترمیدور انقلاب که به مثابه بازگشت ارزشهای فکری و فرهنگی پیشااسلامی به درون جهانبینی و تصور اسلامی ایستادگی کرد. شهادت حسین بن علی به عنوان نماد و نمود خودآگاهی اصلاحی در ساختار قدرت انحراف یافته از ریشههایش در جامعه مسلمانان تزریق شد. اکنون با گذشت چهارده قرن فاصله تاریخی اگر به نهضت حسینی از موضع انگاره اصلاحطلبی در ساختار قدرت منحرف از اصول راستین، توجه شود و حسین را راهنمای راستین آزادی و آزادگی قرار داد، میتوان به تعالی انسانی در مجرای زیست طبیعی در جهان هستی آگاه یافت. هر آنچه با بودش هستومند انسان و متکی به مصالح و منافع راستین بشریت، به دور از منیتها و خودنماییها میتواند راهی به رهایی به سمت تکامل و سعادت را پیدا کرد. با مردم بودن و همراه مردم در مسیر سعادت، حسین و حسینوار زیستن را میطلبد.
منابع:
- ابنبابویه، علی بن حسین، (1363)، الامامه و التبصره، قم، مدرسه الامام المهدی.
- ابنسعد، محمد، (2011)، طبقات الکبری، تحقیق محمد عبدالقادر عطا، بیروت، دارالکتب العلمیه.
- ابن خلدون، عبدالرحمن بن محمد (1408 ق)، المقدمه، ج 2، تحقیقی خلیل شحاده، بیروت، دارالفکر.
- ابنعثم کوفی، (1968)، الفتوح، ترجمه و تصحیح غلامرضا طباطبایی مجد، تهران، علمی و فرهنگی.
- بلاذری، احمد بن یحیی بن جابر (1989)، انساب الاشراف، ج 3، تحقیق سهیل زکار و ریاض زرکلی، بیروت، دارالفکر.
- جوادعلی، (1976)، المفصل فی التاریخ العرب قبل الاسلام، بغداد و بیروت، دارالساقی.
- راوندی، قطب، (1409 ق)، الخرائج و الجرائح، قم، مدرسه الامام مهدی.
- نوبختی، حسن بن موسی، (1353) فرقههای شیعه تا پایان قرن سوم هجری، ترجمه محمد جواد مشکور، تهران، بنیاد فرهنگ ایران.
8.watt, w. montgomery; (1968);Islamic political thought. The basic concepts, Edinburgh, Edinburgh university press.