آیا باور بدون تعصب امکانپذیر است؟
هادی حکیم شفایی: معرفتشناسی از شاخههای فلسفه است که به صدق و کذب گزارهها میپردازد. معرفتشناسی، شاخصها و فرمولهایی را ارائه میکند که از طریق آن میتوان به تشخیص صدق و کذب مدعاها پرداخت. هر یک از مکاتب فلسفی، معرفتشناسی خود را دارند.
در اوایل قرن بیست، مکتبی فلسفی به نام پوزیتیویسم منطقی یا اثباتگرایی منطقی شکل گرفت که پیروان آن عمدتاً دانشمندان بودند تا فیلسوفان. این افراد به حلقه وین شهرت داشتند. اثباتگرایان با تکیهبر علم و دستآوردهای علمی، تلاش کردند معیارهایی به دست دهند تا بیشتر بخشهای فلسفه و بهخصوص متافیزیک را بیبنیان و بیمعنا اعلام کنند. ادعای آنها این بود که تنها معرفت دقیق و معتبر و معنادار، معرفت علمی است یعنی شناختی که از طریق تجربی به دست آید. لذا ازنظر اینان، گزارههایی که بهطور تجربی آزمونپذیر نباشند بیمعنا و بیبنیان هستند. با این معیار، ازنظر آنها بیشتر گزارههای فلسفی، دینی، اخلاقی و ادبی، بیمعنا محسوب میشدند و تنها منبع معتبر معرفت، علم تجربی بود.
این دیدگاه تا مدتها محبوبیت فراوانی یافت تا آنکه از سوی برخی پیروان همین مکتب، ویتگنشتاین و نیز فلاسفه علم، مورد انتقادات جدی قرار گرفت. به نظر میرسد دیدگاه اثباتگرایی یک قرن پیش، اکنون در میان تحصیلکردههای ایرانی محبوبیت فراوانی یافته است. اصطلاح «اثبات» همچون نقلونبات، امروز برای صدق و کذب همه گزارهها اعم از علم، دین، عرفان و فلسفه بهکار میرود و اگر چیزی، بهزعم آنها، قابلاثبات تجربی نباشد مورد انکار معرفتی قرار میگیرد.
اما کارل پوپر، اصل استقراء و اثبات در علم را به چالش گرفت و نشان داد که حتی در علم تجربی، چیزی به نام اثبات، بیمعناست. به باور او، کار دانشمندان، نه اثبات بلکه ابطال است. تنها کاری که دانشمندان میتوانند انجام دهند ارائه فرضیات و سپس تلاش جهت یافتن شواهدی برای تأیید فرضیات است تا بتوانند پدیدهها را تبیین کنند. در این فرایند، چیزی اثبات نمیشود بلکه بهطور موقت، تأیید میگردد تا زمانی که ادله و شواهد نقیض یافت نشده باشند. پس دانشمندان باید برای نقض و آزمون فرضیات خود، تلاش کنند. پوپر این فرایند را مبتنی بر اصلی با عنوان اصلِ «ابطالپذیری» میداند. لذا گزاره علمی، گزارهای است که ابطالپذیر باشد. پس با این دستاوردهای فلسفی، پای علم تجربی هم سست شد و علم، اکنون نهفقط منبع انحصاریِ شناخت نیست بلکه در مقام تبیین، صرفاً روشی است برای تولید نظریه و حل مشکل، فعلاً و تا اطلاع ثانوی.
اکنون باید پرسید گزارههای متافیزیک فلسفه، دین و عرفان چه جایگاهی پیدا میکنند؟ با شرح ارائه شده، در مییابیم که علم تجربی، منبع انحصاریِ معرفت نیست و از طرفی، فلسفه و دین و عرفان هم علم نیستند. پس نمیتوان با روش علم تجربی با این سه مسئله مواجه شد و در فهم آنها به دنبال اثبات بود. میپذیریم که فلسفه بر عقل تکیه دارد و دین بر عقل و ایمان و عرفان (دینی و غیردینی) بر شهود. حال چگونه میتوانیم در باورهای فلسفی، دینی و عرفانی خود، از تعصب به دور بمانیم؟ چگونه میتوانیم در عین باورمندی، بر حقایق و شواهد جدید و نقیض، گشوده باشیم؟ اگرچه نمیتوان از اصل ابطالپذیری در مورد این گزارهها استفاده کرد اما با الهام گرفتن از اصل ابطالپذیری و موقتی بودن نظریهها در علم، میتوان از قید «فعلاً» برای باورهای خود بهره گرفت و به آن ملتزم بود. من «فعلاً» باور دارم که خدای عالم و قادر مطلق وجود دارد، من «فعلاً» بر این باورم که بعد مرگ، حیات ادامه خواهد یافت، من «فعلاً» بر این عقیدهام که پاداش و جزایی خواهد بود و پیدایش جهان، بیهوده نیست و…
نتیجه بحث، اینکه ما نمیدانیم آینده جهان چگونه خواهد شد، ما نمیدانیم این باورها نقیضِ بنیادین دارند یا خیر، ما نمیدانیم نقیضِ این باورها در حیات دنیوی ما آشکار خواهد شد یا پسازآن (برفرض وجود)، ما نمیدانیم علم تجربی در آینده در جهت تأیید باورهای بنیادینِ دینی و عرفانی و کمک به اعتبار دین پیش خواهد رفت یا خیر، اما میدانیم که لحاظ کردن قید «فعلاً» به باورهای خود و التزام به آن، دستکم میتواند به ما کمک کند که ضمن باورمندی، از تعصبات به دور بوده و به اکتشافات و شواهد علمیِ جدید گشوده باشیم و در مواجهه با علم، یک فرایند دیالکتیکی را پیش بگیریم. اما علمگرایان الحادی هم همانقدر اسیر تعصبات و مغالطات هستند که دینباورانِ ناگشوده. علمگرایان الحادی دستاوردهای علمی را در جهتی تفسیر میکنند که ناقضِ باورهای بنیادین دینی به نظر برسند. لذا قائل شدن به قید «فعلاً» ، برای باورهای دانشمندان و نیز علمگرایان الحادی همانقدر راهگشا خواهد بود که برای دینداران و فیلسوفان.
البته باید تأکید نمود که التزام به قید «فعلاً» ، برای کاهش اثر روانشناختی باور بهکار میرود و محو مطلق اثر روانشناختی باور، شاید امکانپذیر نباشد.