تغییرِ دین؟ به بهانه زمزمهها در خصوصِ ابراهیمیسم
علی اصغر هادیپور: باز هم زمزمههای برساخته شدنِ دینی جدید به گوش میرسد. به بهانهای دیگر. این بار گفته میشود که اشتراکاتِ ادیان را جمع میکنیم و دینی جدید میسازیم. سخنِ دلربایی است. میتواند بسیاری را مفتونِ خود کند. میتواند حامیانی بیاید. سابقاً هم چنین سخنانِ دلربایی بیان میشد. شاید ایده پاک دینی که احمد کسروی آن را بیان میکرد هم از همین قبیل سخنان بود. او میکوشید تا برخی عقاید که او آنها را غیر عقلانی مینامید از دین بزداید. سخنش در مقامِ نظر، جذابیتهایی داشت. اما تا چه میزان توانست از دیگران دستگیری کند؟ چه میزان توانست آبی به تشنگان برساند؟ دین، عرصه ارتباط با مارواء است. شاید مهمترین کارکردِ آن باشد. فردی که دل به دین میدهد، میخواهد که از عالمِ مادی فراتر رود. غیر از این دنیای ماده را هم در نظر آورَد. سخن از مارواء گفتن هم مگر کارِ همگان است؟ بلدِ راه میخواهد. اگر در دیگر امورِ بشری یک رهزن وجود دارد، در این عرصه، راهزنانِ بسیار است. ظلمات است و باید از خطرِ گمراهی ترسید.
در ارتباط با امرِ ماوراء علقههای زیستیِ انسان هم دخالت دارد. یک فردِ دیندار نمیتوان به یکباره، دستِ رد به سینه سنت و فرهنگی زند که قرنهاست در آن زیسته است. در این خصوص «دالایی لاما» رهبر بودائیانِ تبت، سه عارضه مهم را برای تغییر دین عنوان کرده است:
اول اینکه انسان چون نمیتواند به سرعت رسوبهای فکری و فرهنگی و عاطفی آن دینِ قبلی را از وجود خودش رفع کند، مدتهای مدیدی، چه بسا تا آخر عمر نوعی انشقاقِ شخصیت پیدا میکند. مصطفی ملکیان در تحلیلِ این سخن مثالی میزند. او میگوید فرض کنید که من بودایی شوم، ولی روز عاشورا نمیتوانم جلوی گریه خود را بگیرم. آن وقت ببینید در درونِ من چه پیش میآید. هم گریه میکنم و هم هیچ توجیه منطقیای برای این گریه کردن ندارم. چون من نمیتوانم یک عقیده متافیزیکی را عوض کنم.
دومین ایرادی که دالایی لاما بیان کرده این است که رویگردانی از دین، انسان را نسبت به دینِ سابقش غیر واقعبین میکند. تحقیقات روانشناسی هم این سخن را تأیید میکند که وقتی شما دین را عوض میکنید، تمام مصائب و مشکلاتِ جهان را ناشی از دینِ سابقتان میدانید، واقعبینیتان نسبت به دینِ سابق از دست میرود.
سومین مشکل این است که دینگردانی باعث میشود انسان آهسته آهسته گمان کند که میشود آنچه را که دین برای آن آمده است بخشی از آن را از یک دین گرفت، بخشی دیگر را از دینِ دیگر و این پیامدی منفی است.
تغییرِ دین، فردِ طالبِ حقیقت را لزوماً به مقصدِ مطلوب نمیرساند. احمد العلوی، عارفی اهلِ مراکش است. او در این زمینه مثالی میزند. میگوید اگر تشنهای در بیابانی دنبالِ آب بگردد، در یک جایی یک وجب را حفر کند، بعد آنجا را رها کرده، برود جایی دیگر را دو وجب حفر کند، یک جای دیگر را هم پنج وجب بکند، این فرد از تشنگی خواهد مُرد. تشنهٔ عاقل کسی است که یک جا را بگیرد، اما هر چه نیرو دارد صرف همین جا بکند. باز امید به پیدا کردن آب در اینجا بیشتر است تا امید پیدا کردن آب در وضعیتِ شخص اول. اگر به جاهای مختلف بروید، همه جا ناکام میمانید. در عرصه دین هم این نکته حائز اهمیت است.
سروش دباغ در گفتاری بیان میکند که پیشینه تربیتی افراد، در سلوکِ آنها دخالت دارد. او میگوید به یکباره نمیتوان تمامِ مناسباتِ فرهنگی را به کناری نهاد و به سلوک پرداخت. او میگوید قواعدی که بر مناسبات و روابطِ سلوکی و معنوی حکم فرماست، ارتباطِ وثیقی با پیشینه تربیتی و نحوه زیست و سنتی که سالک در آن بالیده و پرورش یافته دارد. کسی که در سنت بودایی پرورش یافته، بیشترین اُنس و اُلفت را با آموزههای معنوی بودیستی دارد؛ بر همین سیاق است کسی که در سنت مسیحی، یهودی و اسلامی بالیده است. همانطور که یک فارسی زبان که در ایران، افغانستان و تاجیکستان زندگی کرده و بزرگ شده و اُنس و اُلفتی دیرینه با شعر پارسی دارد؛ لذّتی از خواندنِ دیوانِ حافظ و غزلیاتِ سعدی و دیوان شمس نصیب میبرد که هیچ گاه از خواندن اشعار شکسپیر و دیوید فراست و تی. اس. الیوت و بودلر نمیبرد.
برساختنِ دینِ جدید یا تغییرِ دین، امری نیست که با سیاستِ سیاستمداران به سرانجامی برسد. احوالاتِ انسانی ظرافتهای بسیاری دارد. بلدِ راه میخواهد. سیاست نمیتواند آن را به منزلِ مقصود برساند.