نامه‌ای به مراد فرهادپور درباره ایران

محمد عثمانی در نامه‌ای به مراد فرهادپور سخنان اخیر وی درباره مسئله ایران را نقد کرده است.

دوست فرهیخته جناب آقای مراد فرهادپور

با سلام و احترام

من محمد عثمانی عضو نسلی هستم که با ترجمه‌های شما در حوزه اندیشه‌های سیاسی غرب، مسائل بسیاری آموختیم. از ترجمه بی‌نقص شما در کتاب تجربه مدرنیته تا دیالکتیک روشنگری شما ذهن تشنه دانایی و نیازمند بهره‌گیری از تجارب فکری دیگری را سیراب می‌کردید. همچنین به یاد دارم دوران معروف به اصلاحات در ایران که نوشته‌های شما در مجلات و روزنامه‌ها، فرصتی برای قرار گرفتن در افق معنایی دنیای مدرن و اندیشه‌های انتقادی آن قرار می‌داد.

امروز آن نسل در گذار حوادث پیچ‌درپیچ تاریخ و بحران‌های سیاسی در نقطه‌ای حساس از تاریخ ایستاده است. پرسش‌های بنیادین، این نسل را در فضای سردرگمی قرار داده است؛ فضای گذار از خویشتن خویش، به امید امر نویی در مدار افق دنیای مدرن، می‌چرخد، یا در مواجهه با خود و سنت دیرینه، پرسش‌ها را به مسئله تبدیل کرده است.

در این رهیافت، نقطه عبور از فهم گذشته و سنت آغاز و در چارچوب دیالکتیک افق‌های معنایی، دشواره سنت و مدرنیته را به‌سوی امر نو و زایش ایده نو می‌طلبد. در این فرآیند تاریخ پرفرازونشیب پانصدساله‌ای از استقلال خلافت اسلامی در پشت سر دارد.

نهضت مشروطه و گامی به سمت حق‌طلبی در مواجهه باقدرت به‌پیش گذاشته است تا انقلابی به نام اسلام در همیاری با جریان چپ به ثمر رسید. چهل و اندی سال است که ما در مدار تکرار تجربه‌ای هستیم که ایرانیان در مسیر پانصدساله طی، آن را آزموده بودند. مسئله امروز ما، چندان آسان و قابل حصول نیست که با نفی و طرد و مواجهه غیریت‌ساز، بتوان، ایده و اندیشه‌ای نو برساخت.

دوران این مواجهه هم گذشته است. ما برخلاف ملل دیگر که تلاش کردند به فهم وضعیت خود و تعیین تکلیف خود با گذشته از یک‌سو و مواجهه با دیگری از سوی دیگر، در وضعیت ایستاد و قهقرای افول قرار داریم. پرسش ما هنوز سؤالی قدیمی، مسئله ما در تکرار سنت و مدرنیته و پاسخ ما، در راه‌حل‌های تجربه شده، انتحالی و غیرابتکاری توقف کرده است.

در این شرایط، مردم، اندر تثبیت حقی یا از برای گذار به سوی دموکراسی با ناامیدی از روشنفکران، نخبگان فکری و رهبران سیاسی در فرآیند ناجنبش کوشش می‌کنند. جامعه‌ای سرگشته و حیران فکری در بی‌پناهی کامل، در نقطه به نام ایران از چوبه دار تاتیر و تفنگ را به جان می‌خرند.

ایران، تنها مفهوم باقی مانده برای یک ملتی است که علی‌رغم تنوع قومی و فرهنگی و کثرت زبانی و گوشی بر حول آن به اتحاد و یگانگی رسیده؛ تلاشی که در پانصدساله اخیر با برسازی مذهب و تکوین ناسیونالیسم فارسی‌ساز، باهوش و درایت ایرانیان، با اتکا به خاک، به ملیت معنا بخشیده شد.

ایران، عبارت است از مجموعه‌ای از اقوام زبانی با فرهنگ‌های گوناگون که بر مدار خاکی مشترک به یکتایی و یگانگی رسیدند. امروز درد و رنج عرب خوزستانی، بلوچ، کُرد و ترک، لُرو گیلکی و مازنی، سواحلی و…. با تمام وجود از جانب همه هم میهنان احساس می‌شود.

جناب فرهادپور، سخنان شما را در پاریس شنیدم؛ اما چون شراره‌ای، جدا مانده از آتش، در هوا مشتعل شد و به خاموشی گرایید. چون حتی از جانب مردمی که در فضای مجازی از سخنان، فرصتی برای تثبیت گفتمان‌ها بهره می‌بینند و حادثه و نامی را به ترند، قابل اعتنا می‌کنند، از کنار سخنان شما در بی اعتنایی کامل گذر کردند. اما من به دلیل احترامی که برای فرهنگ‌سازان، اندیشمندان و مترجمان بسترساز مواجهه دیالکتیکی با دیگری قائلم، سخنانی چند با شما بیان می‌کنم.

طرف شما فردی ناآگاه به تحولات فکری در دو جهان زیست شرق و غرب نیست؛ بلکه با اتکا به همین کلید واژه مفهومی ایران، به دشواره امروز جامعه و نسبت امروز ما با گذشته و آینده را به مسئله‌ای برای اندیشیدن تبدیل ساخته است. لذا با علم به تورق تواریخ و مطالعه راه‌های رفته و نقد گذشته به اکنون و آینده ایران و ایرانی می‌اندیشیم.

استاد گرامی من به نقطه عزیمت شما به بحث ایران و پایگاه فکری شما آگاهم. از مارکسیسم انتقادی تا انگاره‌های انتقادی پست مدرن، اصول فکری رویارویی شما با مسئله امروز ایران است؛ اما به‌واقع این رویکرد شما به دشواره‌های ایران چقدر می‌تواند راهگشا باشد؟

پیش از توجه به این مسئله، جا دارد بپرسم، آیا ایده‌های مارکسیستی  را که شما و دوستانتان از موضع آن حوادث ابتدای انقلاب را تحلیل می‌کردید و به نقد تسخیر سفارت امریکا پرداختید نقد کردید؟ چقدر به پیشینیان خود که در ائتلافی با مذهبی‌ها به انقلاب پرداخنند نقد کرده‌اید؟ چرا از میان افکار گوناگون مطرح در جامعه به نقد و نفی ایده ایران روی آوردید؟ این پرسش‌ها و سوالاتی بیشتر، جا دارد که در موقعیت نقد بدان‌ها نیز پرداخته شود.

من اکنون به صورت کوتاه به مواردی چند از کلام شما توجه می‌کنم از میان آن به این پرسش توجه کنیم که دلیل بازخوانی تاریخ پساباستان و تحولات بعد از آن از برای چیست؟ نکته‌ای که شما در مسئله اندیشیدن به دشواره ایران از آن غافل هستید. شاید از خود پرسیده باشید، چرا تاریخ ایران از عصر عیلامی که ایده شاهنشاهی در آن برساخته شده است تا اکنون، فراز و شیب‌هایی از تداوم و تکرار در آن نهفته است؟ چرا در هر تحولی نقطه امیدی در مقابل ما روشن می‌شود، به جایگاه پیشین خود باز می‌گردیم؟!

تاریخ ایران، تاریخ رخدادها و حوادثی است که در همبستگی دو مؤلفه دین و سیاست شکل گرفته است. سیاست را اشراف‌زادگان و دین را موبدان به مثابه نخبگان اداره می‌کردند. البته در عصر هخامنشی تا نیمه حاکمیت ساسانی این دو درمفهوم شاهنشاه تجمیع می‌شد. بعد از خسرو انوشیروان این فرآیند تغییر کرد و موبدان متولی امر دین شدند و در سیاست نقشی مستقیم پیدا کردند. این ساختار حاکمیتی در پندار اجتماعی ایرانیان نهادینه شده است.

توجه به تاریخ اجتماعی ایرانیان، همواره در ایام ظفر و پیروزی قهرمان پروری کردیم ودر روزگار شکست اسطوره‌سازی و افسانه‌پروری کردیم. این امر در تمام ادوار تاریخی تکرار شده است. حتی در دوران اسلامی که روزگار شکست با امید به بازگشت شاهنشاه فرار به مرزهای چین روزگار سپری می‌کردند و چون وقت تاثیرگذاری و پیروزی برآمد تجارب گذشته را چونان آرمانی ایده‌آل در بستر اسلامی بازخوانی کردیم. چه در دوره عباسی که خلافت را بر معیار الگوی حکومت اندیشی ایرانی بازسازی کردیم و برای غیریت سازی با خلافت در عصر پس از سلجوقیان، مذهب شیعه را برساختگی تا انگاره‌ها و مؤلفه‌های فکری و فرهنگی ایرانی را در آن بازخوانی کنیم. ایده‌ای که در دوره صفوی، امکان استقلال ایران را از خلافت محقق ساخت. اما باید توجه کنیم در این رهیافت، تمام ایده‌های افسانه‌ای که در گذشته ایرانیان بوده و در پندار ایرانی نهادینه شده بود را در قالب تاریخ تشیع بازخوانی کردیم. بجای شاهنشاه، امام، به جای فره ایزدی، عصمت و به جای ساشونیت، امام زمان بوجود آوردیم. تاریخ ما، تاریخ تحول مفاهیم در بسترهای یگانه‌ای بود که تاریخ را امتداد می‌بخشید.

با برآمدن نهضت مشروطه و کور سوی امید، به زودی روبه خموشی گرایید، چون پدیدآورندگان، امید و یاس، در زمانه پیروزی و شکست تاریخی ایرانیان، نخبگان یکسانی بودند از طبقه اشراف و موبدان که به روحانیت و روشنفکر تغییر کرده بودند. روحانیت در کشاکش مشروطیت، حق و حقوق بایسته منتهی به زمینی کردن منشأ قدرت را بر سر چالش میان حقوق موضوعه و شرعیه قربانی کردند و روشنفکران در زدو بندهای مبتنی بر منافع و مصالح طبقاتی و گروهی با ائتلاف با روحانیت، مشروطه را به مشروعه و عرفیه تقسیم بندی کردند تا در نهایت پیروز میدان، توپ‌هایی باشند که نماد مردم و خواسته‌های آن را مورد هدف قرار داد. عصر پهلوی تلاش برای برسازی ملیت در بستر حکومت مطلقه مدرن بر پایه ناسیونالیسم فارسی سازی بود که در مسیری خلاف پندار اجتماعی ایرانیان در حال تدوین بود. ایرانیانی که بر اساس فرهنگ کثرت در عین وحدت مبانی فکری و فرهنگی خود را برساخته دیده بودند و بر اساس آن عادت‌واره‌های خود را شکل داده بودند، با پدیده تحول فرهنگی و مواجهه با فرهنگ قومی خود مشاهده می‌کردند.

در این راستا از دهه ۲۰ خورشیدی، نیروهای مذهبی که خود را شکست‌خورده تاریخی از کودتای علیه خسروپرویز تا مشروطه می‌دیدند، تحرکات جدیدی را برای نیروگیری و جلب نیروهای اجتماعی به نام دین را آغاز کردند. روشنفکران با تقسیم به دو بخش نیروی آوانگارد چپ به مبارزه طبقاتی پرداختند و گروهی دیگر در خدمت قدرت به نهادینه سازی منافع طبقه سرمایه‌دار در آمدند.

در این تحول تاریخی، ائتلاف نانوشته‌ای، تنها با هدف ساقط کردن حکومت میان نیروهای چپ و روحانیت صورت گرفت. چپ بی‌وطن که در اندیشه اتحاد کارگران جهان با شعار کاش اسکندری از مسکو ظهور کند، با صنف روحانیت همراه شد؛ امری که به بازتولید ساختار انفرادی قدرت مطلقه با آرزوی حاکمیت روحانیان را محقق ساختند. این مسیر برفت و ما نسبت به تاریخ خود ناخودآگاه باقی ماندیم و ندانستیم چرا در فرآیند تاریخی به تکرار و تداوم تاریخ تن در دادیم؟ کدام اندیشمند و متفکر به خوانش تاریخ و فهم آن همت گماشته و ما را با مسئله به صورت حقیقی رو در رو کند. دکتر طباطبایی تنها متفکر و اندیشمندی بود که به این مسئله پرداخت؛ اما متاسفانه، آن قدر با او از در ناروایی و برخورد نامناسب برخورد کردند که حواشی بر متن غلبه کرد و حقایق مطرح در کتاب‌هایش را به فراموشی سپردند.

جناب فرهاد پور این زیاده بگفتم تا شما را به نقطه تاریخی که ایستادیم و مسیری که طی کردیم آگاه کنم. شما به جای نقد برآمده از ناخودآگاهی تاریخی جریان چپ به مسئله ایران حمله ور شوید، همت کنید و از نقد خویشتن خویش و جریان چپ آغاز کنید. نتیجه این عمل بسیار سودآورتر از پرداختن به مسئله‌ای که شما در آن نه تخصص دارید و نه مطالعه کردید.

به هر سو برای شما آرزوی سفری خوش و اقامتی دل انگیز همراه با سلامتی در اروپا دارم. باشد که با بازاندیشی در افکار، فرصت اندیشیدن حقیقی و با توجه به چارچوب‌های معرفتی بایسته به مسئله ایران و دشواره های آن بیندیشیم.

 

ارادتمند

محمد عثمانی

ایران، کرج

۲۱/۰۵/۱۴۰۳

 

پیوند به متن سخنرانی مراد فرهادپور

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.