نقد تفکرمحور کتاب پیامبر (رمان بلند)

مهدی فردوسی مشهدی

به مناسبت وفات پیامبر اسلام (ص) در نخستین نشست «ابک‌تاب» با محوریت نقد تفکرمحور کتاب «پیامبر: رمان بلند» به میزبانی دین‌آنلاین شرکت کردم. قصدم این بود که گزارش جامعی درباره یادداشت انتقادی خودم درباره این کتاب، به مخاطبان این نشست پیشکش کنم، اما وقت آن گفت‌وگو، کوتاه‌تر از محتوای درازدامن من در این‌باره بود.
من در نقدهای مکتوب درباه ادبیات دینی، بیش‌تر از «الگوی نقد چارتایی ادبیات کودک و نوجوان*» بهره می‌گیرم، اما در نقدهای شفاهی، مبتنی بر تقسیمی ثلاثی، به پیشینه، ساختار و محتوای کتاب می‌پردازم. با توجه به گفت‌وگومحور بودن برنامه «ابک‌تاب» درباره رمان بلند پیامبر نیز توضیحاتی درباره پیشینه و شأن نزول کتاب عرضه کرده‌ام؛ سپس آسیب‌ها یا کمبودهای ساختاری آن را آورده‌ام و در بخش محتوای کتاب، به‌ویژه از منظر «ادبیات دینی تفکرمحور» به نقد کتاب پرداخته‌ام.
پیش از این در پایگاه رسمی «الهیات برای کودکان» و حتی در همین رسانه دین‌آنلاین درباره چیستی این ترکیب توضیح داده‌ام، اما به مناسبت ضبط سلسله نشست‌های ابک‌تاب (نقد کتاب در چارچوب برنامه پیش‌نهادی ابک)، در همین نوشتار گزیده و گذرا، دوباره به مفهوم‌شناسی این ترکیب اشارتی کرده و به‌ویژه، بسیار چکیده به پرسش‌های زیر پاسخ گفته‌ام:
1. آیا الهیات برای کودکان همچون فلسفه برای کودکان امکان‌پذیر است؟
2. چرا مخاطب کودک و نوجوان باید به جای یادسپاری مفاهیم دینی، به اندیشه‌ورزی درباره آنها بپردازد؟
3. آیا پیش کشیدن گزاره‌ها و مفاهیم دینی به صحنه مطالعه کودک و نوجوان، موجّه است و از اولویتی برخوردار است و کمبودی را جبران یا مسئله‌ای را حل می‌کند؟
4. داستان دینی چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد تا تمهیدگر و تسهیل‌گر اندیشه‌ورزی مخاطب هدف (کودک یا نوجوان) درباره گزاره‌ها و مفاهیم دینی ـ الهیاتی شمرده شود؟
5. داستان فکری الهیاتی چه ویژگی‌هایی دارد؟
6. آیا رمان بلند پیامبر زمینه‌ای برای اندیشه‌ورزی الهیاتی فراهم کرده است؟
7. آیا نویسنده باید پاسخی مدافعانه‌گرانه به این پرسش بدهد؟
8. آیا کتاب زمینه‌ای برای تفکر و اندیشه‌ورزی یا تیزفکری خواننده درباره مفاهیم الهیاتی فراهم آورده است؟
9. آیا داستان مندرج در کتاب، به تسهیل‌گری در فکرورزی درباره این دسته از مفاهیم می‌پردازد؟
10. آیا نویسنده باید پرسش‌های الهیاتی را مدافعانه‌گرانه پاسخ گوید؟

الف) پیشینه کتاب

نقی سلیمانی نویسنده کتاب پیامبر: رمان بلند، پیش از عرضه این اثر به نوجوانان، اثر دیگری با عنوان 366 روز با پیامبر عزیزمان، برای کودکان نوشته؛ چنان‌که در مقدمه همین اثر اخیر، آورده است:

من رمُانِ بلند پیامبر را پانزده سال پیش برای «نوجوانان» شروع کردم و نوشتم. این رمان در همین انتشارات؛ یعنی در «به‌نشر»، چاپ و منتشر شده است. راستش روزی که رمُانِ پیامبر را می‌نوشتم، هرگز گمان نمی‌کردم کتابی هم برای کودکان در این زمینه بنویسم. هفت سال پیش، مترجمی کتابی را آورد به نام 3۶۵ روز با پیامبر که قصد ترجمه آن را داشت. کتاب ساختار خوبی داشت؛ اما قصه‌ها و حکایت‌هایش ضعیف نوشته شده بود. با این همه، نقاشی‌های کتاب به نظر من خیلی خوب بود. آن کتاب اشِکال‌های دیگری هم داشت. من به مسئولان «به‌نشر» پیش‌نهاد کردم که مترجم، کتاب را ترجمه کند و من به اصلاح کتاب بپردازم، اما مسئولان به‌نشر گفتند: کل کتاب را باید خودت بنویسی! در واقع آنها «تألیف» می‌خواستند، نه ترجمه. آنها می‌دانستند که من به خاطر آن رمُانِ بلند (9 جلدی) تحقیقات و پژوهش‌های فراوانی دربارۀ پیامبر کرده‌ام؛ به خاطر همین، پیش‌نهادشان به نظرم درست آمد.

 

کتاب کودکانه سلیمانی درباره پیامبر اسلام سال 1400 منتشر و کتاب نوجوانانه او سال 1401 منتشر شده و بنابراین، به گفته نویسنده او از 1385 به انگیزه نوشتن این رمان، به تحقیق و مطالعه درباره زندگی پیامبر اسلام پرداخته است. کتاب کودکانه و کتاب نوجوانانه، به شرح اطلاعات کتاب‌شناختی زیر به ترتیب، محتوایی درباره «اخلاق پیامبر اسلام» و «تاریخ زندگی پیامبر اسلام» در بردارند:
سلیمانی، نقی (1400)، ۳۶۶ روز با پیامبر عزیزمان، مشهد، به‌نشر (انتشارات آستان قدس رضوی).

سلیمانی، نقی (1401)، پیامبر: رمان بلند، مشهد، به‌نشر (انتشارات آستان قدس رضوی).

 

باری، اشارت نویسنده به کتابی که «ساختار خوبی داشت، اما قصه‌ها و حکایت‌هایش ضعیف نوشته شده بود»، مبهم است. او درباره کدام کتاب سخن می‌گوید؟

مقصود او کتابی نوشته نوردان داملا[1] نویسنده ترک معاصر به شرح اطلاعات کتاب‌شناختی زیر با عنوان «پیامبر عزیزم در 365 روز» است:

Damla, Nurdan (2016), 365 Gunde Sevgili Peygamberim, TurkceYayinevi: Timas Cocuk.

نوردان داملا که از بنیادگذاران انجمن ادبیات کودکان و رئیس هیئت تحریریه انجمن مربیان داوطلب ترکیه است، در ارزروم این کشور متولد شد (1963 م) و در دانش‌گاه آنادولو، دانش‌کده علوم ارتباطات تحصیل کرد. شعرها، رمان‌ها، داستان‌ها و مقالات او از دوران کودکی در مجلات و روزنامه‌های مختلف منتشر می‌شد. بسیاری از نمایش‌نامه‌های او در صحنه اجرا می‌شد. او برنده جوایز مختلفی به‌ویژه در زمینه شعر و داستان کوتاه است. او با کتاب «پیامبر عزیزم در 365 روز»، جایزه ادبیات کودک انجمن نویسندگان ترکیه را دریافت کرد و عنوان «نویسنده کودک سال 2007» را گرفت. این اثر تا کنون به یازده زبان ترجمه شده است. ترجمه عربی آن با عنوان «365 یوما مع خاتم الأنبیاء» به مخاطبان کودک عرضه شد و ترجمه فارسی‌اش را ناشری ایرانی در سال 1399 در قالب کتابی 480 صفحه‌ای به شرح اطلاعات کتاب‌شناختی زیر منتشر کرد:

داملا ، نوردان (1399)، ۳۶۵ روز با پیامبر، ترجمه مجتبی مرادی، تهران، انتشارات احسان (کتاب‌های مخملی).

 

ب) ساختار کتاب

کتاب پیامبر: رمان بلند، 666 صفحه، دارد که در قالب زیر تنظیم شده است: چهارده کتاب؛ 35 بخش؛ 204 پاره؛ 215 یادداشت و زیرنویس.

کتاب به برخی از کمبودها (نواقص) و پاره‌ای از آسیب‌ها (نقائص) دچار است که با توجه به مجال این نوشتار، در هر بخش، فقط به یکی دو نمونه از آنها اشارتی می‌شود:

 

1. آسیب(های) تبویبی کتاب

کتاب برگرفته از رمان نُه‌جلدی پیامبر است با این ترتیب: 1. پیش از تولد؛ 2. کودکی؛ 3. نوجوانی؛ 4. جوانی؛ 5. بزرگ‌سالی؛ 6. میان‌سالی 1؛ 7. میان‌سالی 2؛ 8. کلان‌سالی 1؛ 9. کلان‌سلالی 2.

 

به نظر می‌رسد بازتنظیم کتاب از مجموعه رمان نُه جلدی پیامبر، موجب پیدایی کمبودهایی در ساختار کتاب شده باشد:

برای نمونه، عنوان کتاب نهم، «میان‌سالی 1» است. بنابراین، انتظار می‌رود عنوان کتاب دهم، «میان‌سالی 2» باشد، اما کتاب دهم در متن کتاب هیچ شماره‌ای ندارد؛ یعنی فقط عنوان کتاب دهم درج شده است، بلکه با استناد به بخش یادداشت‌های پایانی کتاب، دنباله «میان‌سالی 1» است (عنوان یادداشت: یادداشت‌ها و زیرنویس‌های کتاب نهم و دهم؛ میان‌سالی 1) و با این فرض، ایجاد کتاب دهم و متمایز کردنش از کتاب نهم، موجه نمی‌نماید.

هم‌چنین عنوان کتاب یازدهم، «میان‌سالی 2» است. بنابراین، انتظار می‌رود عنوان کتاب دوازدهم، «میان‌سالی 3» باشد، اما کتاب دوازدهم (پیش از کتاب سیزدهم با عنوان کلان‌سالی 1)، در متن کتاب هیچ شماره‌ای ندارد؛ یعنی فقط عنوان کتاب دوازدهم درج شده است، بلکه با استناد به بخش یادداشت‌های پایانی کتاب، دنباله «میان‌سالی 2» است (عنوان یادداشت: یادداشت‌ها و زیرنویس‌های کتاب یازدهم و دوازدهم؛ میان‌سالی 2) و با این فرض، ایجاد کتاب دوازدهم و متمایز کردنش از کتاب یازدهم، موجه نمی‌نماید.

 

2. آسیب(های) ترتیبی کتاب

تقدیم و تأخیر نادرستی در روایت اصحاب فیل و کوچ اقتصادی قریش در کتاب دیده می‌شود. بنابر دلالت آیات سوره‌های «فیل» و «ایلاف» در قرآن، ماجرای اصحاب فیل پیش از ماجرای ایلاف قریش باید گزارش شود؛ چنان‌که سوره قریش با «لام تعلیل» آغاز می‌شود؛ یعنی کاری پیش از این صورت پذیرفته است که علت یا دلیل آن در آغاز این سوره بیان شده است. به تعبیر دیگر این دو سوره به ظاهر از یک‌دیگر متمایزند، اما در باطن یکی‌اند و یک ماجرا را در دو بخش یا فصل بردارند. ترجمه درست آیه آغازین سوره قریش با توجه به پیوند محتوایی آن با سوره فیل چنین است:

[خدا فیل‌سواران را هلاک کرد] تا قریش را [با یک‌دیگر و با مردم و با حرم امن] الفت دهد.

همین پیوند و یگانگی محتوایی موجب شده است که فقیهان دست‌کم در سطح احتیاط، به لزوم قرائت آن دو با هم در نماز فتوا دهند؛ یعنی اگر نمازگزار بخواهد سوره فیل را در نماز بخواند، لازم است پس از آن سوره ایلاف را هم بخواند و اگر بخواهد سوره ایلاف را بخواند، لازم است پیش از آن سوره فیل را هم بخواند:

الأقوی اتّحاد سوره «الفیل» و «لإیلاف»، وکذا و«الضحی» و «ألم ‌ ‌نشرح»، فلا یجزی فی الصلاه إلّا جمعهما مرتّبتین مع البسمله بینهما[2]؛

(مسأله 6) سوره الفیل و الإیلاف سوره واحده، و کذلک و الضحى‌ و أَ لَم نشرَح، فلا تُجزی واحده منها، بل لا بدّ من الجمع مرتّباً مع البسمله الواقعه فی البین[3].

 

باری، کتاب این ترتیب را معکوس کرده و به همین سبب ترجمه بخش ناظر به کوچ قریش، مبهم است. بخش دوم کتاب با عنوان «روح مهربانی» از صفحه 24 کتاب و با این ترجمه از آیه آغازین سوره قریش آغاز می‌شود: «برای شکر الفت و هم‌بستگی قریش». روشن است که آغاز جمله با «برای»، ابهامی پدید می‌آورد. این بخش در صفحه 44؛ یعنی 22 صفحه پس از این، به علت و دلیل این «برای» اشاره می‌کند: «آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟»

 

بخش دوم روح مهربانی ص 24 «برای شکر الفت و هم‌بستگی قریش»
ص 44 «آیا ندیدی پروردگارت با اصحاب فیل چه کرد؟»

 

3. آسیب(های) تحریری کتاب

کتاب از دید اعراب‌گذاری و رسم الخط، املاء و نثر پاکیزه است، اما از این منظر، اغلاطی اندک و کمی شتاب‌زدگی در برخی از صفحات دیده می‌شود. برای نمونه

کلمه الیاف که «اِلیاف» ثبت شده است؛

کلمه شیء که «شای» ثبت شده است؛

کلمه اتقاکم که «اتقیکم» ثبت شده است.

قید نابه‌جای «ظاهرا» در جمله «اصحاب کهف در قرن سوم میلادی ظاهراً زندگی می‌کردند» (ص ۳۲۸)»

«باغی که محمد داخل آن رفته بود، خالی نبود؛ باغی بود سرسبز از همان‌ها که هر مرد قریش آرزویش را داشت تا در زمان گرمای تند مکه به آن‌جا پناه ببرد» (ص ۳۶۷).

به قرینه عبارات بعدی، مقصود از خالی نبودن باغ، پردرخت بودن آن نیست، بلکه حضور افرادی در آن است. بنابراین، پس از اشاره به ویژگی باغ، به حضور افراد در آن می‌توان اشاره کرد. به تعبیر دیگر، پنج «فعل» این عبارت را می‌توان به دو «فعل» فروکاست.

پیش‌نهاد: «محمد به باغ سرسبزی رفته بود که پناه بردن به آن در گرمای تند مکه، آرزوی هر یک از مردان قریش بود. باغ خالی نبود، بلکه …». نمونه پنجم، مشتی از انبوه آسیب‌های تحریری (نثری) کتابند.

 

4. آسیب(های) توصیفی کتاب

1-4. «نُمودن» به جای «گفتن»[4]

رفتارهای شخصیت بیش از گفتارهایش، درباره او اطلاع‌دهنده است. بنابراین، اگر شخصیتی به جای این‌که چیزی درباره خودش بگوید یا به جای این‌که راوی درباره ویژگی‌هایش توضیح دهد، به کاری بپردازد یا کارهایش روایت شود، نشان داده می‌شود. اطلاعاتی که نشان داده می‌شوند، اما گفته یا توضیح داده نمی‌شوند، مؤثرند؛ زیرا حسی بی‌واسطه پدید می‌آورند و خواننده را درگیر می‌کنند. به گفته گری دیشر، نویسنده استرالیایی ادبیات کودک، «نشان بده، نگو!» قاعده بنیادین داستان‌نویسی است[5].

کتاب در بسیاری از بخش‌هایش به جای نشان دادن، به گفتن می‌پردازد و از این دید، از اثرگذاری خود می‌کاهد. یک نمونه از ده‌ها نمونه از این دست، به این شرح گزارش می‌شود:

زندگی‌اش چشمه زاینده محبت و ایمان و جوش کار و امید و شادی و قدرت بود. با یارانش به گرمی و سادگی رفتار می‌کرد. می‌کوشید تا در محیط خشن و پر قساوت عرب بدوی، لطافت روح و ادب را رواج بخشد. در میان مردم خویش به زبان عیسی سخن می‌گفت: یک‌دیگر را همواره دوست بدارید. اسلام محبت است. مردم خانواده و ناموس خداوندند، هیچ کسی از خدا غیرت‌مندتر نیست. کودکان را چنان دوست می‌داشت که در کوچه و بازار دورش جمع می‌شدند و حتی گاهی با او بازی می‌کردند و او نه نمی‌گفت. یتیمان، بیوه زنان، بردگان و مردم گم‌نام و محروم به او دل‌گرم بودند (۳۹۵).

2-4. ایستایی زبانی

تغییرات و تفاوت‌های زبانی در درازنای زمان، در زبان‌شناسی، محور «در زمانی[6]» (در برابر محور هم‌زمانی[7]) نامیده می‌شوند. این تغییرات به تحولات تاریخی زبان ناظرند. آیا نثر داستان‌های فارسی کودک و نوجوان در بازه‌ای خاص از زمان متحول شده‌اند؟ پاسخ این پرسش نزد نویسنده روشن نیست و به پژوهشی در این‌باره نپرداخته است، اما ناظر به نثر کتاب موضوع بحث، بر این نکته تأکید می‌کند که به‌رغم تلاش‌های فراوان نویسنده محترم برای متناسب‌سازی زبان کتاب برای مخاطب هدف، برخی از گزینش‌های او (در سطح کلمات یا ترکیبات یا اصطلاحات و کنایات)، هنوز برای مخاطب هدف (نوجوان امروزین) متناسب نیستند و به اصطلاح عنصر «عصریت» را در برخی (تأکید می‌شود در برخی از گزینش‌ها) نمی‌توان در آن یافت.

برای اثبات این دعوی، نثر این کتاب با نثر کتابی با همین موضوع و معطوف به همین دسته از مخاطبان، مقایسه می‌شود که بیش از هشتاد سال پیش سامان یافته است.

مرحوم جواد فاضل لاریجانی (1340-1295)، در دهه 1320 خورشیدی مجموعه‌ای با عنوان معصومین چهارده‌گانه نوشت که کتاب نخست آن با عنوان نخستین معصوم منتشر شد. این کتاب به شرح زیر دوازده فصل دارد:

فصل یکم: نور در ظلمت؛ فصل دوم: عهد کودکى؛ فصل سوم: در آستانه نبوت؛ فصل چهارم: نخستین جهاد؛ فصل پنجم: دیار هجرت؛ فصل ششم: آغاز نهضت؛ فصل هفتم: جهاد احد؛ فصل هشتم: نوبت انتقام؛ فصل نهم: سال محبت؛ فصل دهم: غوغایى در جهان؛ فصل یازدهم: فتح بزرگ؛ فصل دوازدهم: حجه الوداع

کتاب نخستین معصوم کتاب پیامبر: رمان بلند
خدیجه نگران بود و نمى‌دانست چرا نگران است. در وصف امین خیلى تعریف‌ها شنیده بود. خودش را هم چند بار در کنار خانه کعبه دیده بود، اما هرگز این طور به او فکر نمى‌کرد، این طور نگران نبود. آن شب را تا نیمه‌هاى شب به بیدارى گذرانیده بود. وقتى چشمان پاک‌بین و بلندنظرش به خواب رفت، یک‌باره فضاى تیره و تار مکه را روشن دید؛ دید که این محیط تاریک سراسر در نور غرق شده است. نگاه کرد ببیند این نور از کدام کانون به در و دشت حجاز ‌مى‌تابد. خورشید را دید، خورشید را دید که از ناف آسمان همچون گویى از سیماب به سمت زمین ‌مى‌غلتد. آهسته، آهسته به پایین ‌مى‌گراید. خدیجه هنوز نگاه ‌مى‌کرد و تعجب ‌مى‌کرد که چطور ‌مى‌تواند بدین خیرگى، چشم به سرچشمه نور بدوزد.خورشید آهسته آهسته به زمین ‌مى‌گرایید. کمى که نزدیک‌تر شد، خدیجه احساس کرد که این فلک نورانى به شهر مکه میل نزول کرده و پیش‌بینى او درست نبود؛ زیرا دید که خورشید به محاذات خانه او رسیده و دارد از یک چنین خط عمودى که درست به خانه وى انتها ‌مى‌گیرد، پایین ‌مى‌آید. هنوز نگاهش ‌مى‌کرد. همچنان نگاهش ‌مى‌کرد که دید آفتاب عالم‌تاب یک‌سر به خانه وى فرود آمده و در آغوش وى فرورفته است. از ترسش، از شوقش، از حیرتش فریادى کشید و بیدار شد.ورقه بن‌نوفل، پسر عموى حکمت‌اندوزش که در اتاق نزدیک‌ترى خوابیده بود، از این فریاد بیدار شد. بیدار شده و سراسیمه به در اتاق خدیجه آمد.ورقه نابینا بود. اگر چشم بینا داشت ‌مى‌دید که خدیجه نشسته و فکر ‌مى‌کند.- چه شده دختر عمو؟!- آه ورقه! چه خوب آمدى، چه خوب آمدى، کارت داشتم.- چه کارم داشتى؟ چرا فریاد کشیدى؟- خواب دیده بودم. چه خواب وحشت‌ناکى! چه خواب لذت‌بخشى!- چطور هم وحشتناک و هم لذت‌بخش؟خدیجه خوابش را براى ورقه تعریف کرد. ورقه که با دقت به حرف‌هاى دختر عمویش گوش ‌مى‌داد، دست آخر گفت:- مژده باد تو را اى ملکه قریش! با مردى که همچون آفتاب، بلندمقام و نورانى و عالم‌افروز است ازدواج خواهى کرد. خدیجه از شرم سرخ شد، ولى قلبش از شوق تپید.حالا دیگر از یاد امین به در رفته بود. فقط به آن خورشید فکر ‌مى‌کرد. آیا این مرد چه کسى خواهد بود؟در عربستان چند خانواده به نام پادشاه زندگى ‌مى‌کرد. بیش و کم سلطنت هم داشتند، منتها حدود سلطنتشان خیلى محدود بود.مثلا آل‌منذر در عراق و ملوک کنده در نجد و پادشاهان حمیر در یمن و غسان در شام. آیا یکى از این پادشاهان به خواستگاری‌اش پیش خواهد آمد.فکرى کرد و دید این‌ها که آدم نیستند. حکومت بر چند وجب خاک و بر چند قبیله گدا و گرسنه که عنوانى نیست تا حکم‌رانش همچون خورشید جهان‌گیر بر آسمان وسیع بدرخشد.خیالش پیش ملک‌زادگان ساسانى و پسران قیصر روم رفت. نه آن‌ها هم نه. آن‌ها هم آفتاب نیستند، تازه اگر آفتاب هم باشند ازدواج یک دختر عرب آن هم از قریش با یک نژاد بیگانه امرى محال است. نه هرگز دست خدیجه به دست رومى و ایرانى نخواهد رسید. خدیجه جز با یک مرد عرب که طالعش خورشید درخشان باشد، شوهر نخواهد کرد.خدیجه یک بند فکر ‌مى‌کرد که باز هم میسره آمد و گفت: خاتون من، اینک محمد امین آمده و اجازه دیدار ‌مى‌خواهد.خواب شبانه فراموش شد. ملوک حمیر و غسان و آل‌منذر و آل‌کنده از یادش رفتند. یاد خورشیدى که شب گذشته به دامنش افتاده بود و این طور ناراحتش کرده بود، از خاطرش محو شد.- بگو فرمایید.و بعد مشتاقانه به دیدارش شتافت.هر کدام روى یک کرسى مجلل روبه‌روى هم قرار گرفتند، اما نگاه محمد مطقا به زمین بود.فرصت خوبى بود که خدیجه شمایل زیباى امین را از نزدیک به دل‌خواه خود ببیند.ابتدا چشمش به موهاى مجعد و مشکین امین افتاد. موهاى فراوان و بى‌نهایت سیاه و بى‌نهایت زنده و شفاف و بعد آن پیشانى بلند و کمى برجسته و بعد آن گونه‌هاى گندم‌گون و در عین حال روشن که آب جوانى از بشره‌اش ‌مى‌چکید و بعد آن لب و دهان به هم آمده که هیچ لب و دهان در هنگام سکوت به این قشنگى بسته نمى‌شد و بعد چشمان سیاه و ابروهاى ظریف و هلالى و بناگوش سیمین و هیکل رشیدش. در این هنگام محمد به سخن درآمد:- بنا به قرارى که عمویم با سیده قریش گذاشته است آمده‌ام تا آماده کار شوم.خدیجه که در شنیدن این آهنگ دل‌ربا و در تماشاى لب و دهانى که چنین سخن ادا ‌مى‌کند محو بود، چند لحظه مکث کرد تا حواسش را جمع کند و جواب بدهد.- آرى، این طور قرار گذاشته بودیم و من افتخار ‌مى‌کنم که مال التجاره‌ام را به دست امین ‌مى‌سپارم.خدیجه بنا به یک قرار عادى به کسى که مال التجاره‌اش را به فروش ‌مى‌رسانید و تجارتش را به عهده داشت دو نفر شتر ‌مى‌داد. بنابراین، حاجتى نبود که درباره قیمت این زحمت گفت‌وگویى صورت بگیرد. روز دیگر کاروان حجاز رو به شام به راه افتاد و محمد امین قافله‌سالار این کاروان بود.آن لکه ابر که چند سال پیش بر سر بازرگانان قریش سایه گسترده بود و دیگر کسى ندیده بود که بر سر کاروانیان سایه بیاندازد، دوباره برگشت.همه دیدند که یک قطعه ابر هم‌رنگ شیر از گوشه افق شناکنان به آسمان مکه آمد و بر سر این کاروان که سالارش محمد امین است، چتر کشید. گرگ و میش عصر بود و شب، پاورچین پاورچین فرود می‌آمد. صدای گه‌گاهی سگ‌ها با زوزه گرگ‌ها می‌آمیخت. زن جوانی که تمام سر و قسمتی از صورت خود را با مِعجَری (چارقدی) پیچیده بود، نفس نفس می‌زد و خسته و خاک‌آلود پیش می‌رفت.… [پناه بردن زنی که شوهرش می‌خواست دخترک نوزادش را زنده در گور کند و او به خدیجه پناه برد و در خانه او خوابید و خدیجه همان شب «خواب غریب» دید]

دیگر رفته‌رفته در دیروقت شب، به زحمت چشمانش را بست و به خواب رفت …صبح که از خواب برخاست، به سرعت و پریشان به سراغ ورقه رفت. اولین چیزی که به او گفت، این بود: پسرعمو دیشب خواب غریبی دیدم. دیدم خورشید بالای مکه چرخ خورد. به سوی زمین آمد. بعد نزدیک و نزدیک‌تر شد. به زمین رسید. من همین طور نگاهش می‌کردم و مراقب بودم که کجا فرود می‌آید. دیدم طرف خانه من فرود آمد. دیگر روشنایی عظیمش خیره و نگرانم می‌کرد …ورقه حکیم عرب، به دقت به سخنان خدیجه گوش داد. آن‌گاه دستی به موهای سپیدش کشید و لحظه‌ای به فکر فرورفت. خدیجه به چشم‌های نابینای ورقه خیره شده بود. می‌دانست که او با آن چشم‌ها، خیلی چیزها را می‌بیند که آدم‌های بینا نمی‌بینند. می‌دانست که او زبان عبری می‌داند و در میان دانش‌های خود، در تعبیر خواب باریک‌بین و عمیق است.ناگهان ورقه سربرداشت و خندان گفت: مژده باد بر تو! با مردی که مثل آفتاب بلندمقام است، ازدواج خواهی کرد.خدیجه از شرم سرخ شد.خدیجه در حیاط خانه راه می‌رفت که محمد تو آمد و سلام کرد. خدیجه یک آن ایستاد؛ مثل این‌که بخواهد از نو محمد را محک بزند. محمد مردی بود با ظاهری سخت آراسته که عطر خوشش فضای خانه را پر می‌کرد. سری بزرگ و متناسب و قدی میانه (نه خیلی بلند و نه آن قدر کوتاه) داشت؛ با موهایی که به دوشانه نمی‌رسید و به رسم عرب از وسط فرق باز می‌کرد و ریش سیاهی که نیم‌دایره‌ای به صورتش زده بود.چشم‌های گیرای محمد برق خاصی داشت که به نظر خدیجه حاکی از هوش زیاد و نگاه نافذ او بود.نه استخوانی و لاغر و نه فربه و چاق. سپیدرویی بود که تا حدی به سرخی می‌زد. محمد خیلی زود به دل می‌نشست. چشمانش درشت و سیاه، ابروهایش پیوسته و بینی‌اش کشیده و باریک بود و دهان خوش‌ترکیبش متناسب می‌نمود.تبسم که می‌کرد، دندان‌هایش چون دانه‌های تگرگ نمایان می‌شد. دو دندان جلویش از هم باز بود.محمد آرام سخن می‌گفت و طوری کلمات را به آهستگی ادا می‌کرد که می‌توانستی حروف کلماتی را که به زبان می‌آورد، بشماری.خدیجه او را برای کارگزاری کاروانش با آن ثروت زیاد، شخص بسیار مناسبی یافت. او تأثیر خوبی بر فروشندگان و کلا تاجران می‌گذاشت.با هم قرار گذاشتند.[پس از چند فصل درباره شیخ نجدی و غیب‌گویی بدبینانه‌اش درباره ازدواج خدیجه با محمد به رویارویی خواستگارانه خدیجه با محمد می‌رسد]نفیسه گفت: ولی خدیجه دوست دارد که با تو ازدواج کند و من از طرف او با تو سخن می‌گویم.خدیجه گفت: ای پسرعمو! من به خاطر خویشاوندی‌ام با تو و شرفت در میان قومت و امانت‌داری‌ات و اخلاق خوش و راست‌گویی و صداقتت، به تو رغبت دارم. اگر تو به این زناشویی راضی باشی، او هم راضی است … محمد گفت: من باید درباره این موضوع با خود خدیجه حرف بزنم.روز بعد محمد خدیجه را دید و درباره ازدواج حرف زدند، خدیجه گفته نفیسه را تأیید کرد. طولی نکشید که محمد با حمزه و ابوطالب عموهایش به خواستگاری خدیجه آمد.

 

3-4. اقتباس (رونویسی) از فیلم «الرساله»

بخش‌های بسیاری از متن کتاب هم در سطح زبان هم در سطح توصیف، از فیلم سینمایی «الرساله» (معروف به محمد رسول الله) وام گرفته یا به تعبیر بهتر، رونویسی شده‌اند. نویسنده فقط در یک‌جا؛ یعنی پانوشت ۱۷۶ (در بخش میان‌سالی 1) به این وام‌گیری اشاره کرده است: «با ادای احترام به سازنده فیلم رسالت (محمد رسول الله) عقاد، گفت‌گوهای این قسمت رمان پیامبر بر اساس آن فیلم نگارش یافته است؛ البته با اندکی تصرف و تغییر».

باری، این رونویسی‌ها در جای‌های دیگر کتاب هم رخ می‌نمایند. آسیب بزرگ‌تر این است که نه تنها «گفت‌وگوها»، بلکه موقعیت‌ها و صحنه‌پردازی‌ها هم با توجه به فصل‌های همین فیلم، توصیف شده‌اند و چنین توصیفاتی، از «اصالت هنری» اثر می‏کاهند. خواننده محترم برای تصدیق این دعوی، لازم است فصل (سکانس) حضور جعفر بن‌ابی‌طالب را در دربار نجاشی پادشاه حبشه و سخن گفتن او را در دربار او و فصل (سکانس) آماده شدن مسلمانان را برای یورش به کاروان تجاری مکیان در فیلم الرساله ببیند؛ سپس دو نمونه زیر را بخواند و با گفت‌وگوها و صحنه‌پردازی‌های کتاب در این دو نمونه مقایسه کند:

… در جنگیدن ناوارد هستیم؛ ولی آنها حریص هستند. ما در پناه خدا و هدایت شماییم خُب من می‌دانم که شما چقدر از شمشیر نفرت دارید … و ناگهان از فوران تمسخری که از طرف عبدالله بن ابی شده بود، بغضش ترکید و با خشم گفت، ولی ما مجبوریم با آنها بجنگیم. هر چه که داشتیم دزدیدند و دارند می‌برند به دمشق آن هم درست جلو چشم ما و بعد فریاد زد: شما را به خدا بروید پس بگیرید! بعد، از شدت شرم که بر سر رسول خدایش صدا بلند کرده بود، رنگش پرید. به ستون چوبی مسجد تکیه داد؛ نشست مشتش را به دندان گزید و سرش را میان دستانش فرو برد و لحظه‌ای بعد گفت: مرا عفو کنید که صدایم را بلند کردم. مثل پتک توی سرم می‌خورد تمنا می‌کنم فرمان جنگ بدهید.

 

پیامبر در سکوت به او نگاه می‌کرد و چیزی نمی‌گفت. حمزه شدیداً احساس گناه می‌کرد برخاست و از مسجد بیرون رفت. یاران دم در مسجد ایستاده بودند و منتظر یک کلمه. غم و اضطراب چهره مهاجران نشان می‌داد که حمزه به آستانه مسجد رسیده و جمعیت بیرون زد و مردم هم با او پراکنده شدند (ص ۴۱۳).

 

مدتی گذشت یک روز مؤمنان در مزارع مشغول کار بودند که ناگهان صدای اذان بلال بلند شد همه با تعجب به آسمان نگاه کردند. عجیب بود که وقت نماز ظهر نشده بود؛ اما صدای اذان همچنان اوج می‌گرفت. آیا همه باید به سمت مسجد می‌رفتند؟! این علامت آن بود که خبر مهمی شده است. مسلمانان از سراسر مدینه به سوی مسجد سرازیر شدند. جمعیت انبوهی در مسجد و بیرون آن گرد آمده بود. بعضی‌ها روی نوک پا می ایستادند تا جلوتر را ببینند در این لحظه پیامبر به میان مردم آمد. همه ساکت شدند پیامبر گفت: به تازگی پروردگار فرمانی بر من نازل کرد و آن فرمان این است: خدا از کسانی که ایمان آورده اند، دفاع میکند و خدا خیانت‌کاران ناسپاس را دوست ندارد به کسانی که به جنگ بر سرشان تاخت آورده‌اند و مورد ستم قرار گرفته‌اند، اجازه داده شد و خدا بر پیروز گردانیدنشان تواناست. آنهایی که به ناحق از دیار و سرزمینشان رانده شده‌اند، جز آن بود که می‌گفتند: پروردگار ما خدای یکتاست؟ و اگر خدا بعضی را به وسیله بعضی دیگر دفع نکرده بود دیرها و کلیساها و کنشت‌ها و مسجدهایی که نام خدا به فراوانی در آن برده می‌شود ویران می‌گردید و خدا هر کس را که یاری‌اش کند، یاری می‌کند و خدا توانا و پیروزمند است.

فصل حضور جعفر در دربار نجاشی با عنوان «آیا زن‌ها با ما مساوی‌اند؟» آغاز می‌شود (ص 341) که کنش‌ها و گفت‌وگوهای شخصیت‌هایش، یک‌سره رونوشتی از فیلم پیش‌گفته است. هم‌چنین خواننده گرامی می‌تواند فصل‌های دیگر کتاب را با سکانس‌های آن فیلم مقایسه و حجم این اقتباس و رونویسی را دریابد. برای نمونه، اگر خواننده‌ای فیلم را دیده باشد، هنگام خواندن این توصیف‌ها در کتاب، گویی فیلم‌نامه را می‌خواند:

 

… بلال سیاه‌پوست که بابتش پول دادم با خود من برابر است؟

بله؛ پیامبر می‌گوید در پیشگاه خداوند تمام انسان‌ها مانند دندانه‌های شانه یک‌سان هستند.

هند از طرف دیگر گفت: «خُب، این حرف برای برده‌ها و گداها، مقبول است. ادعای آنها را بالا می‌برد.

امیه آمرانه رو به برده‌ها کرد و گفت: «بلال به این مرد بیاموز که چه تفاوتی است بین بزرگ مکه و یک برده! آن شلاق را بگیر!»

بلال که جلو آمده بود، شلاق را از یکی از کارگزاران امیه گرفت. امیه عمار را نشان داد و گفت: «بزن توی صورتش تا درسی باشد برای دهانش!»

بلال دسته شلاق را لای مشت فشار داد، اما لحظه‌ای تأمل کرد. از بالای سر، مستقیم به عمار نگاه می‌کرد و ته چشمانش حالت غم و اندوهی خاص موج می‌زد.

امیه بر سر بلال فریاد زد: شلاق بزن! صدای دورگه‌اش در خانه پیچید.

ابو جهل با صدای محکم‌تری فریاد زد: «شلاق بزن!».

هند با لحنی سرخوش گفت: «زخمی‌اش کن!»

امیه این بار با تمام وجودش فریاد زد: «شلاق بزن!»

ابوسفیان چوب دستش را آهسته به دستش می‌زد و با لبخندی در گوشه لب انتظار می‌کشید.

هند با لبخندی که تمام صورت و چشمانش را گشوده بود، نگاه می‌کرد (ص 320).

 

ج) محتوای کتاب

1. کمبود تحریف تاریخی (تقطیع منقولات)

«گاهی محمد برخی از شعرهای شاعران عرب را که در مکه فراوان بودند، خواه ناخواه می‌شنید و یک روز درباره این شعر سخن می‌گفت: که الا کل شیء ما خلا الله باطل و کل نعیم لا محاله زائل. علی هم علاقه و شوقی به قصاید شعرای جاهلیت و به گفته های پیران با تجربه قبایل پیدا کرد و آنها را می‌خواند رفته رفته در همان هشت سالگی به تشویق خدیجه و محمد خواندن و نوشتن آموخت و بعدها محمد گفت که دانش را باید از طریق نوشتن مهار کرد» (ص ۱۰۶).

 

داوری پیامبر درباره این بیت در کتاب نیامده است: «أشعَرُ کَلِمهٍ تَکلَّمتَ بِها العربُ قَولُ لبیدٍ» یا «أصدَقُ کَلِمَهٍ قالَها شاعِرٌ کَلِمَهُ لبید».

 

2. کمبود تخییل روایی

راقم معتقد است که این کتاب در دوراهی «داستان» و «تاریخ»، به سوی تاریخ گراییده و به همین سبب، از ارزش ادبی آن کاسته شده است. برای اثبات این دعوی، اشارتی بسیار بسیار گزیده و گذرا به نظریه‌ای در این‌باره ناگزیر است.

آیا این کتاب را مصداق «داستان تاریخی» باید برشمرد یا «تاریخ داستانی»؟ سقف داستان تاریخی بر پایه تخیل خلاقانه نویسنده استوار است و نویسنده از مواد تاریخی برای ساخت و ساز هنری بهره می‌گیرد، اما سقف تاریخ داستانی بر زمین مواد تاریخی بنیاد می‌شود و نویسنده از اندک تخیلی برای تزیین بنیان تاریخی‌اش بهره می‌گیرد. این مجال برای پرداختن به تقابل محدثان با قصاصان، گشاده نیست، بلکه فقط همین اندازه اشارت می‌شود که دلیل محوریِ بی‌مهری به قصه‌پردازی در سنت ادبی مسلمانان، ناروایی نسبت دادن گفته‌ها و کرده‌های ناراست به پیشوایان دینی بود؛ چنان‌که همه مخالفان قصه‌گویان، آنان را به‌ویژه به «جعل» و «وضع» و «دَسّ» در سیره قدیسان متهم و تأکید کرده‌اند که پیامبر اسلام و دیگر پیشوایان مذهبی مخاطبان خود را از «دروغ بستن» به آنان بازداشته‌اند[8].

از سوی دیگر با توجه به اینکه خود قرآن به صراحت از قصه‌گویی خداوند برای پیامبر اسلام یاد کرده است[9] و قصه در کنار تمثیل، از ابزارهای ادبی کارآمد قرآن به شمار می‌رود، بسیاری از مسلمانان مُلهَم از این الگوی آموزشی کتاب مقدس خود، با ضمیری آرام و نیتی پاک به قصه‌سازی و قصه‌گویی و حتی جعل حدیث روی آوردَند تا از این طریق، پیام خداوند را به خوانندگان آثارشان منتقل کنند و به‌رغم اینکه به «حدیث‌سازی» متهم می‌شدند، از این اتهام شرمنده نبودند و این کردار را با درستی و راستی سازگار می‌دیدند[10].

با توجه به بحث‌های درازآهنگ درباره داستانی کردن تاریخ و به‌ویژه «رمان تاریخی»، نظریه مختار این راقم درباره داستان تاریخی، به اقتفای متون ادبی کلاسیک به‌ویژه مثنوی معنوی مولانا جلال الدین محمد بلخی این است که نزدیک شدن مخاطب به درام‌های تاریخی با ذهنی انتقادی، او را از کژفهمی و دریافت تاریخ محرّف، مصون می‌کند. به تعبیر دیگر، خواننده داستان تاریخی، خواننده داستان تاریخی است نه تاریخ داستانی و با این فرض، نویسنده نباید در تخییل هنری کم‌فروشی کند.

مولانا در آغاز داستان دیدار مریم و الیزابت (الیسابات مادر یحیی)، به این نکته اشاره کرده است که تعهد مو به مو به داده‌های تاریخی، بلاهتی است که مانع داستان‌پردازی و قصه‌گویی می‌شود. او تأکید می‌کند که خواننده بصیر و ناقد همچون «شین» کلمه «نقش»، نباید به صورت قصه‌ها بچسبد و داستان را تاریخ بپندارد، بلکه باید بداند که با متنی دارای «بداعت» هنری مواجه است نه متنی دارای «اصالت» تاریخی. از دید این داستان‌سرای مؤثر فارسی‌زبان، دست تخییل هنری نویسنده در داستان تاریخی، به همان اندازه باز است که در تولید داستان تمثیلی.

مادر یحیی به مریم در نهفت

پیش‌تر از وضع حمل خویش، گفت‏

که یقین دیدم درون تو شهی است

کاو «اولو العزم» و رسول آگهی است‏

چون برابر اوفتادم با تو من

کرد سجده حمل من، اندر زمن‏

ابلهان گویند کاین افسانه را

خط بکش؛ زیرا دروغ است و خطا

زآن‌که مریم وقت وضع حمل خویش

بود از بیگانه دور و هم ز خویش‏

از برون شهر آن شیرین‌فسون

تا نشد فارغ، نیامد خود درون‏

چون بزادش، آن گهانش بر کنار

برگرفت و برد تا پیش تبار

مادر یحیی، کجا دیدش که تا

گوید او را این سخن در ماجرا؟

ور ندیدش نه از برون، نه از اندرون

از حکایت، گیر معنی ای زبون‌‌

نه چنان کافسانه‌‌ها بشنیده بود

همچو شین بر نقش آن چسبیده بود

تا همی‌‌گفت آن کلیله بی‌‌زبان

چون سخن نوشد ز دمنه بی‌‌بیان؟‌‌

ور بدانستند لحن هم‌دگر

فهم آن چون کرد بی‌‌نطقی، بشر؟

در میان شیر و گاو آن دمنه چون

شد رسول و خواند بر هر دو فسون؟‌‌

چون وزیر شیر شد گاو نبیل؟

چون ز عکس ماه، ترسان گشت پیل‌‌؟

این کلیله و دمنه جمله افتری است

ور نه کی با زاغ، لکلک را مری است؟‌‌

ای برادر! قصه چون پیمانه‌‌ای است

معنی اندر وی، مثال دانه‌‌ای است‌‌

دانه معنی بگیرد مرد عقل

ننگرد پیمانه را گر گشت نقل‌‌

ماجرای بلبل و گل، گوش دار

گرچه «گفتی»، نیست آن‌جا آشکار

ماجرای شمع با پروانه نیز

بشنو و معنی گزین کن ای عزیز

گر چه «گفتی» نیست، سرّ گفت هست

هین به بالا پر؛ مپر چون جغد پست‌‌!

گفت: در شطرنج کاین خانه رخ است

گفت: خانه از کجاش آمد به دست؟‌‌

خانه را بخرید یا میراث یافت؟

فرخ آن کس کاو سوی معنی شتافت‌‌!

گفت نحوی: «زیدٌ عمراً قد ضرَب»

گفت: چونش کرد بی‌‌جرمی ادب؟‌‌

عمرو را جرمش چه بد کآن زید خام

بی‌‌گنه او را بزد همچون غلام؟‌‌

گفت: این پیمانه معنی بود

گندمی بستان که پیمانه است رَد

زید و عمرو از بهر اعراب است و ساز

گر دروغ است آن، تو با اعراب ساز

گفت: نه من آن ندانم عمرو را

زید چون زد بی‌‌گناه و بی‌‌خطا؟

گفت: از ناچار و لاغی برگشود

عمرو یک «واو» فزون دزدیده بود

زید واقف گشت، دزدش را بزد

چون که از حد برد، او را حد سزد

 

این دیدگاه نه تنها درباره داده‌های تاریخی که درباره داده‌های حدیثی ناظر به زندگی قدیسان و پیشوایان دینی و مذهبی هم موجه است. برای نمونه، حجم منقول درباره ماجرای پرخوری میهمان کافر پیامبر که پس از ایمان آوردن، کم‌خور شد، در متون حدیثی به سه سطر نمی‌رسد:

 

أنَّ رَسولَ اللهِ (ص) ضَافَهُ ضَیْفٌ وَ هو کَافِرٌ، فأمَرَ له رَسولُ اللهِ بشَاهٍ فَحُلِبَتْ، فَشَرِبَ حِلَابَهَا، ثُمَّ أُخْرَى فَشَرِبَهُ، ثُمَّ أُخْرَى فَشَرِبَهُ، حتَّى شَرِبَ حِلَابَ سَبْعِ شِیَاهٍ، ثُمَّ إنَّه أَصْبَحَ فأسْلَمَ، فأمَرَ له رَسولُ اللهِ (ص) بشَاهٍ، فَشَرِبَ حِلَابَهَا، ثُمَّ أَمَرَ بأُخْرَى، فَلَمْ یَسْتَتِمَّهَا، فَقالَ رَسولُ اللهِ (ص): المُؤْمِنُ یَشْرَبُ فی مِعًى وَاحِدٍ وَ الْکَافِرُ یَشْرَبُ فی سَبْعَهِ أَمْعَاءٍ[11].

 

قَالَ أَبُو یعْلَى: و ثنا إِبْرَاهِیمُ السَّامِی، ثنا حَمَّادٌ، عَنْ عَمْرِو بْنِ یحْیى، عَنْ سَعِیدِ بْنِ یسَارٍ قَالَ: «رأیت رجلا من جهینه لم أر رجلًا قط أَعْظَمَ مِنْهُ وَلَا أَطْوَلَ، قَالَ: أَتَیتُ النَّبِی (ص) فِی أَزْمَهٍ- أَوْ أزله- أصابت الناس. فقال رسول الله لِأَصْحَابِهِ تَوَزَّعُوهُمْ. فَکَانَ الرَّجُلُ یأْخُذُ بِیدِ الرَّجُلِ، وَالرَّجُلُ یأْخُذُ بِیدِ الرَّجُلَینِ، فَکَانَ الْقَوْمُ یتَحَامُونِی لِمَا یرُونِی مِنْ عِظَمِی وَطُولِی، فَأَخَذَ رَسُولُ الله بِیدِی فَذَهَبَ بِی إِلَى مَنْزِلِهِ فَحَلَبَ شَاهً فَشَرِبْتُ لَبَنَهَا، ثُمَّ حَلَبَ أُخْرَى فَشَرِبْتُ لَبَنَهَا، ثُمَّ حَلَبَ أُخْرَى فَشَرِبْتُ لَبَنَهَا، حَتَّى حَلَبَ لی سبعًا، قالت: فَذَهَبْتُ، فَلَمَّا کَانَ مِنَ الْغَدِ أَسْلَمْتُ، ثُمَّ جِئْتُ فَحَلَبَ لِی شَاهً وَاحِدَهً فَشَبِعْتُ وَرَوِیتُ، فقلت: والله یا رسول الله ما شبعت قط وَلَا رَوِیتُ قَبْلَ الْیوْمِ. فَقَالَ: الْمُؤْمِنُ یشْرَبُ فِی مِعًى وَاحِدٍ، وَالْکَافِرُ فِی سَبْعَهِ أَمْعَاءٍ؛ سعید بن‌یسار گفته است: من مردی را از قبیله جهینه دیدم که هرگز بزرگ‌تر و بلندتر از او ندیده بودم. او گفت: من نزد رسول الله (ص) آمدم. مردم به سختی (مشکلات) دچار شده بودند. پیامبر (ص) به یارانش فرمود: «این مهمانان را تقسیم کنید و برای غذا دادن با خود به خانه‌هایتان ببرید. هر کسی دست یک نفر یا دو فرد را می‌گرفت و با خود به خانه خویش می‌برد، اما یاران هنگامی که بزرگی جسم مرا می‌دیدند، از من حمایت نمی‌کردند. بنابراین، رسول الله (ص) دست مرا گرفت و مرا با خود به خانه‌اش برد و برایم گوسفندی را دوشیدند و من شیرش را نوشیدم. هم‌چنین گوسفند دوم و سوم تا هفتم. هنگامی که مسلمان شدم نزد ایشان آمدم و آنان برایم یک گوسفند دوشیدند و من آن را نوشیدم و از خوراک و نوشاک سیر شدم. رسول الله (ص) فرمودند: مسلمان به یک روده می‌نوشد و کافر به هفت روده[12].

اگر خواننده محترم این روایت منقوله کمابیش ده‌سطری را با داستان منقول در دفتر پنجم مثنوی معنوی (بخش سوم) مقایسه کند، تصدیق خواهد کرد که مولانا تار و پود پی‌رنگ داستان را با عنصر تخیل بافته و روایتی نوآورانه پدید آورده است: این داستان زیر عنوان «در سبب ورود این حدیث مصطفی صلوات الله علیه که الکافر یأکل فی سبعه امعاء و المؤمن» با این بیت آغاز می‌شود: «کافِرانْ مِهْمانِ پیغمبر شُدند *  وَقتِ شامْ ایشان به مَسجد آمدند».

در یک کلام، پاس‌داشت افراطی محتوای تاریخی، موجب از دست رفتن «ادبیت» اثر می‌شود. نویسنده محترم، توصیف‌های تخیلی خلاقانه‌ای در رمان پیامبر گنجانده است و این کتاب، یک‌سره از تخییل هنری تهی نیست، اما سخن بر سر کمبود عنصر خیال در آن است. تخیل در سطح روایت توصیفی و توصیف فضا و صحنه، همچون نقاشی دیوارهای تاریخ با قلم‌موی خیال و تخیل در سطح توصیف روایی (روایت داستانی) و تولید طرح و پی‌رنگ، همچون ساختن کاخی ادبی با مواد تاریخی است. به تعبیر دیگر تخیل نویسنده در سطح روایت توصیفی، نافذ است، اما در سطح توصیف روایی، نادر است و البته اگر ادبیات دینی داستانی به چنین ندرتی دچار نباشد، سخن‌شناسان خواهند دانست که نویسنده، خواننده را گم‌راه نکرده و اثر او به آسیب تحریف تاریخ دچار نشده است.

چو بشنوی سخن اهل دل، مگو که خطاست

سخن‌شناس نه‌ای جان من! خطا این‌جاست

هنجارهای اخلاقی نویسندگی که نویسنده داستان تاریخی باید به آنها ملتزم باشد و به تعبیر دیگر، مسئولیت‌های اخلاقی خالقان ادبیات داستانی، به شرح زیر پیش‌نهاد می‌شوند:

۱. درک روی‌داد واقعی و تحصیل اطمینان درباره منقولات و تحقیق درباره آنها و پیش‌گیری از افسانه‌سازی؛

۲. مقاومت در برابر وسوسه هیجان‌انگیز ساده‌سازی و معرفی نادرست پیچیدگی‌ها؛

۳. ایجاد تعادل میان سرگرمی هنری و وفاداری تاریخی؛ چنان‌که یک‌پارچگی تاریخی (تصویر کلان) حفظ شود؛

۴. ایجاد ترکیبی از واقعیت تاریخی و داستان در قالب سکوی پرشی برای کاوش و درک بیش‌تر حقیقت تاریخی.

5. تشویق مخاطبان به درگیری انتقادی با درام‌های تاریخی؛ یعنی برانگیختن آنان به استفاده از این روایت‌های تاریخی و نزدیک شدن به درام‌های تاریخی با ذهنی انتقادی.

6. ارتقای سواد رسانه‌ای مخاطب به انگیزه تشخیص واقع تاریخی؛

7. ایجاد اکوسیستم مشترک و بستر ارتقای هوش روایی مخاطب.

 

بنابراین، هوش مخاطب را نباید دست کم گرفت، بلکه انتظارات را از رمان تاریخی باید تعدیل کرد؛ زیرا «رمان تاریخی» آینه تمام‌نمای تاریخ نیست، بلکه قلابی هنری برای کشاندن خواننده پی‌گیر و علاقه‌مند به صحنه خوانش انتقادی تاریخ است.

 

3. کمبود تمهید یا تسهیل فکری الهیاتی

هدف اصلی «ابک‌تاب»، خوانش انتقادی کتاب از منظر ابک یا همان الاهیات برای کودکان است. این نام برساخته و مرکب از برنامه «ابک» و کلمه «کتاب»، به دنبال پاسخ این پرسش است که آیا کتاب زمینه‌ای برای تفکر و اندیشه‌ورزی یا تیزفکری خواننده درباره مفاهیم الهیاتی فراهم آورده است؟ آیا داستان مندرج در کتاب، به تسهیل‌گری در فکرورزی درباره این دسته از مفاهیم می‌پردازد؟ پیش‌فرض این پرسش‌ها، ممکن بودن طرح مفاهیم الهیاتی با مخاطب کودک و نوجوان است. بنابراین، پرسش مبنایی‌تر این خواهد بود که آیا الهیات برای کودکان همچون فلسفه برای کودکان امکان‌پذیر است؟

پاسخ به این پرسش، بدون پشتوانه نظریه‌های مطرح در حوزه روان‌شناسی رشد و فلسفه تعلیم و تربیت ممکن نیست. الهیات برای کودکان، کنشی عالمانه مبتنی بر کاربستِ یک یا چند نظریه دست‌کم در این حوزه‌هاست و ناگزیر باید در چارچوبی نظری جای گیرَد.

شهیرترین و شاید رایج‌ترین نظریه درباره «رشد شناختی[13]» معاصر، از آنِ ژان پیاژه[14] روان‌شناس و زیست‌شناس سوئیسی اواخر قرن بیستم است که بر اثر تأکید فراوانَش بر «طبیعت[15]» انسانی و مراحل زیست‌شناختی معیَن آدمی در فرآیند شناخت، کمابیش با سعدی شیرازی هم‌آوا بود که «زمین شوره سنبل بر نیارَد! در او تخمِ عمل ضایع مَگردان!»؛ یعنی تلاش خانواده‌ها و نهادهای آموزشی و پرورشیِ عصر اطلاعات برای فراتر رفتن از مرحله‌ای از مراحل رشد شناختی کودک، بی‌هوده است.

این نظریه تنگناهایی طبیعی را توصیف می‌کند که با استناد به آنها هر محتوایی را نمی‌توان به کودک منتقل کرد (تا چه رسد به محتوای دینی) یا در هر مرحله‌ای، فقط محتوای خاصی را می‌توان به او آموخت.

باری، کنش اثباتی در این زمینه، به گزینش نظریه‌های رقیبی باید مسبوق باشد که خودشان از روی‌کرد اثباتی در این‌باره برخوردارند. مانند نظریه لو سمینویچ ویگوتسکی[16] روان‌شناس روسی قرن بیستم که در برابر پیاژه، به جای طبیعت، بر «تربیت»[17] تأکید می‌کرد. بر پایه دیدگاه پیاژه، خردورزی از دوازده‌سالگی آغاز می‌شود، اما ویگوتسگی بر این باور است که «کودکان مدت‌ها پیش از آنکه به دوازده‌سالگی برسند، از عهده پژوهش‌های مربوط به مفاهیم برمی‌آیند[18]».

به گزارش متیو لیپمن، در اواخر قرن بیستم در پی پیش‌نهادهای لو ویگوتسکی و جروم برونر[19] (روان‌شناس امریکایی منتقد رفتارگرایی)، دوره سخت‌کیشی پیاژه‌ای[20] به پایان رسید و ادبیات سحرآمیزی ناظر به «اندیشه‌ورزی[21]»، «مهارت‌های شناختی[22]» و «فراشناخت[23]»، گسترش یافت[24]. لیپمن شجاعانه و صریح از زوال سایه الگوی پیاژه‌ای بر سر تعلیم و تربیت در امریکای اواخر سده گذشته سخن می‌گفت، اما گویی گفتمان پیاژه‌ای هنوز بر مراکز آموزشی و پژوهشی مرتبط با حوزه تعلیم و تربیت رسمی و غیر رسمی ایران، سایه افکنده است[25].

هم‌چنین این پیش‌فرض هم در پرسش‌های یادشده هست که چرا مخاطب کودک و نوجوان باید به جای یادسپاری مفاهیم دینی، به اندیشه‌ورزی درباره آنها بپردازد؟ چکیده پاسخ برنامه «ابک» به چنین پرسشی این است که کودک و نوجوان تنها از طریق تفکر درباره گزاره‌ها و مفاهیم دینی ـ مذهبی خواهد توانست آنها را گزینش کند و از خودآیینی برخوردار باشد و گرنه، فقط انباردار و نگاه‌دارنده میراث تعلیمی نسل قبل از خودش و تلقین‌پذیر و القاپذیر آنان خواهد بود.

در یک کلام، الهیات برای کودکان به معنای «آموزش / تعلیمات دینی[26]» نیست؛ به معنای «الهیات کودکان[27]» نیست؛ به معنای «الهیات کودکی[28]» نیست، بلکه به معنای الهیات «برای[29]» کودکان است[30]؛ یعنی در چارچوب برنامه «فلسفه برای کودکان[31]»، بر گزاره‌ها و مفاهیم الهیاتی تأکید می‌کند.

پرسش دیگر این است که آیا پیش کشیدن گزاره‌ها و مفاهیم دینی به صحنه مطالعه کودک و نوجوان، موجّه است و از اولویتی برخوردار است و کمبودی را جبران یا مسئله‌ای را حل می‌کند؟ پاسخ این است که این برنامه به کودک و نوجوان فارسی‌زبان مقیم ایران کنونی نظر دارد (نه دیگر کودکان و نوجوانان جهان). چنین کودک و نوجوانی بخواهد یا نخواهد از طریق مدرسه یا رسانه یا محیط اجتماعی با گزاره‌ها و مفاهیم دینی ـ مذهبی ـ الهیاتی مواجه می‌شود. بنابراین، آیا معقول‌تر نیست که مواجهه‌اش با این گزاره‌ها و مفاهیم، انتقادی و فعالانه و یادگیرانه باشد؟

با این فرض، داستان دینی چه ویژگی‌هایی باید داشته باشد تا تمهیدگر و تسهیل‌گر اندیشه‌ورزی مخاطب هدف (کودک یا نوجوان) درباره گزاره‌ها و مفاهیم دینی ـ الهیاتی شمرده شود؟ به تعبیر دیگر، داستان فکری الهیاتی چه ویژگی‌هایی دارد؟

با توجه به این‌که «تفکر» دست‌کم به سه نوع «نقاد»، «خلاق» و «فحّاص» تقسیم می‌شود، این ویژگی‌ها بنابر نوع تفکرمحوری کتاب، با یک‌دیگر متفاوتند. این‌جا بسیار بسیار گذرا، به الگوی زمینه‌سازی برای رشد تفکر نقاد (نه دو نوع دیگر)، اشارتی می‌شود.

فهرست‌های گوناگونی از مهارت‌های تفکر نقادانه عرضه شده‌اند که راقم از این میان، فهرست پیتر ای فسیونه[32] را در این زمینه، جامع‌تر و دقیق‌تر می‌داند. به گفته او، تفکر انتقادی شامل شش مهارت اصلی و شانزده مهارت فرعی است.

تفسیر (interpretation) / آشکارسازی

تحلیل (analysis) / موشکافی

توجیه (inference) / گواه‌آوری / استنتاج

تقییم (evaluation) / ارزیابی

توضیح (explanation) / روشن‌گری

تنظیم (self regulation) /سامان‌دهی

 

داستان تفکرمحور (این‌جا و اکنون تفکر نقاد)، زمینه را برای برخورداری خواننده خود از یک یا چند مهارت فکری، فراهم می‌آورد و مخاطب را به پرسیدن، بحث کردن، جست‌وجو کردن، معنایابی، بررسی پی‌آمدها و کشف پیش‌فرض‌ها، استناد به معیارها و ملاک‌ها و کاوش دیدگاه‌ها، فرامی‌خواند. ادبیات دینی تفکرمحور در یک کلام، مخاطبش را به کندوکاو فکری درباره گزاره‌ها و مفاهیم دینی ـ مذهبی وامی‌دارد.

بر پایه این مقدمات، آیا رمان بلند پیامبر زمینه‌ای برای اندیشه‌ورزی الهیاتی فراهم کرده است؟ متأسفانه پاسخ منفی است. این کتاب به‌رغم برخورداری‌اش از انواع ظرفیت‌ها برای تمهید و تسهیل تفکر در این زمینه، آنها را متروک و مغفول نهاده است.

فهرست زیر، برخی از موضوعات را در بردارد که نویسنده محترم می‌توانست درباره آنها، با روی‌کردی تفکرمحور داستان‌سرایی کند:

۱. پیامبری انسان؛

۲. تفاوت معجزه با جادو؛

۳. جنگ و صلح (خشونت مقدس / جهاد)؛

۴. پیش‌گویی (علم غیب)؛

۵. مدارای دینی؛

۶. آزادی اندیشه؛

۷. کین‌کشی و انتقام؛

۸. تقدیر؛

۹. ارزش انتساب؛

۱۰. معیار انتصاب.

 

مقصود از داستان‌سرایی تفکرمحور درباره این موضوعات چیست؟ برای پاسخ به این پرسش پاره‌ای از کتاب به شرح زیر گزارش و کمبودهایش از این منظر پیش‌نهاد می‌شود:

۱. سال‌های سال بعد که به عنوان یک پیامبر برای عرب‌ها – که حتی گاهی جان آدم‌ها هم برایشان مهم نبود ـ از رحم و شفقت سخن می‌گفت، این جمله را می‌گفت: زنی روسپی سگی تشنه را دید که جان می‌کند. سرپوش خود را به کفش خود بست در چاه فرو برد، آب کشید و به سگ داد که از مرگ نجاتش دهد به پاداش همین کار، آن زن به بهشت می رود. عرب‌های بیابانی با شنیدن این جمله متفکرانه و با شگفتی به هم نگاه کردند (ص ۱۶۳).

 

۲. شروع کننده جنگ مباش!

گناه، از دشمن خطرناک‌تر است.

بعد از این‌که پیامبر از استحکام دسته‌ها و راه‌دانی سپاهیان اطمینان یافت و از جمعیت دشمن آگاه شد، دستور حرکت داد. همان شب بارانی بارید که زمین شن‌زار غیر قابل رفت و آمد را برای مسلمانان محکم کرد و زمین زیر پای قریش را از بسیاری آب باران، غیر قابل عبور. در نتیجه پیامبر پیش‌دستی کرد و در کنار نزدیک‌‌ترین چاه بدر فرود آمد. حباب بن‌منذر که سرزمین و تدبیر جنگی را خوب می شناخت، گفت: یا رسول الله! این‌که اینجا فرود آمدی به وحی است و نمی‌توان تغییری داد یا رأی است و جنگ و فریب؟ پیامبر گفت: «رأی است و جنگ و فریب». حباب گفت: مردم را حرکت بده تا بر سر نزدیک‌ترین آب به دشمن فرود آییم. آن‌جا حوضی حفر کنیم و سر چاه‌های جلوتر را ببندیم که ناپیدا شود و دشمن به آن راه نبرد تا ما آب داشته باشیم و دشمن نداشته باشد.

پیامبر گفت: «رأی تو درست است».

با این همه هنگامی که بعد از آن قریش نزدیک آمدند و خواستند از حوض آب بنوشند، پیامبر گفت: از آنان جلوگیری نکنید! (ص ۴۲۷).

مقایسه این دو پاره از کتاب، پرسش‌هایی را پدید می‌آورد. با توجه به توضیحی که درباره تخیل در سطح توصیف روایی (در برابر سطح روایت توصیفی) و توضیحی که درباره روی‌کرد تفکرمحور ادبیات دینی گذشت، نویسنده می‌توانست شخصیتی را بتراشد تا درباره نسبت موقعیت دوم با موقعیت اول بپرسد؛ برای نمونه، بپرسد: چرا پیامبر سیراب کردن سگی تشنه را برنمی‌تابید، اما دست نیافتن نامسلمانان تشنه را به آب، درست می‌دانست؟ بی‌گمان تعبیه این پرسش در دیالوگ شخصیتی از شخصیت‌های موقعیت دوم، با آینگی کردن رمان تاریخی سازگار نیست، اما چه باک؟ با قلاب شدن اثر ادبی برای برکشیدن مخاطب به صحنه فراخ تأمل و تفکر، سازگار است. ابداع هنری، بدعت دینی نیست و دست‌کم در همان کتاب شریف مثنوی معنوی، صدها نمونه از این دست ابداعات می‌توان یافت.

از سوی دیگر، طرح پرسش‌هایی از این دست، تفکربرانگیز است و توضیحی به این اندازه که پس از نزدیک شدنشان به حوض «از آنان جلوگیری نکنید»، نه مانع پیدایی این تضاد است نه رافع گنگی این تعامل دوگانه.

آیا نویسنده باید پاسخی مدافعانه‌گرانه به این پرسش بدهد؟ هرگز! نویسنده با توجه به این‌که بر کدام یک از مهارت‌های اصلی شش‌گانه (و مهارت‌های فرعی شانزده‌گانه مذکور)، متمرکز است، داستان را به انگیزه آماده کردن مخاطب برای مشق آن مهارت، معطوف به آن مهارت پیش می‌برد. دفاع از آموزه‌های سخت‌کیشانه، درون‌مایه آثاری است که در جرگه «تعلیمات دینی» جای می‌گیرند نه در رسته «الهیات برای کودکان». استنتاج از مباحثات شخصیت‌های داستان کار خواننده است و نویسنده با بی‌طرفی مطلق، فقط باید ناظر به هر یک از مهارت‌ها، به طرح بحث بپردازد.

موضوع سوم با عنوان «جنگ و صلح» از میان موضوعات ده‌گانه مذکور که از قضا عنوان یکی از بخش‌های رمان بلند پیامبر است، ظرفیت درخوری برای پرسش‌گری دارد؛ پرسش‌های ناظر به تنویع مفهومی (مانند انواع جهاد چیستند؟) یا تبیین تاریخی (مانند آیا فرهنگ اسلامی بر اثر جهاد با دیگران، گسترش یافت؟ آیا غنیمت‌جویی عامل اصلی جهاد بود؟ آیا پیامبر اسلام کشورگشا و جنگ‌جو (جنگ‌طلب) بود؟ آیا جهاد با دیگران با آموزه مدارا و مسالمت منافی نیست؟)

آیا ادبیات دینی تفکرمحور با ایمان دینی مخاطب ناسازگار نیست؟ شاید تعبد به راستی و درستی قرائت رسمی متن مقدس و عصمت قدیسان و مؤسسان ادیان، ایمان به شمار رود، اما ایمانی که به به اعتقاد پشت نداشته باشد، در تندباد پرسش‌ها تاب نمی‌آورد، بلکه ایمانی ریشه‌دار در زمین اعتقاد، ماناتر خواهد بود و اعتقاد دینی از پس حل مسئله فراچنگ خواهد آمد نه از طریق انتقال عقیده به نسل نو. اعتقاد؛ یعنی باوری که از دهلیز اقناع معرفتی می‌گذرد نه باوری که از کوره اشباع عاطفی بیرون می‌آید. تفکر انتقادی؛ یعنی تعقل درباره گزاره‌های متن مقدس و تاریخ مقدس و پالایش آنها با غربال مهارت‌های فکری و نتیجه، حاصل تحرّی حقیقت است.

 

پانوشت‌ها

* ر.ک: مهدی فردوسی مشهدی، «الگوی نقد چارتایی ادبیات کودک و نوجوان»، نقد کتاب کودک و نوجوان، شماره 22، تابستان 1398.

[1]. Nurdan Damla (1963-).

[2]. محمدکاظم طباطبایی یزدی، العروه الوثقی، ج 2، ص 502.

[3]. روح الله خمینی، تحریر الوسیله، ج 1، ص 132.

[4]. Show, don’t tell.

[5]. Garry Disher, Writing fiction: an introduction to the craft, p28.

[6]. Diachrony.

[7]. Synchronic.

[8]. این مضمون که «اگر کسی سخن دروغی به من [پیامبر] نسبت دهد، جایگاهش دل آتش خواهد بود»، در روایات متعدد و متنوعی از خود پیامبر و پیشوایان مذهبی آمده است. برای نمونه، از جعفر بن‌محمد صادق (ع) امام ششم شیعیان نقل کرده‌اند که مخاطب شامی خودش گفت: «اسْمَعْ حَدِیثَنَا وَ لَا تَکْذِبْ عَلَیْنَا فَإِنَّهُ مَنْ کَذَبَ عَلَیْنَا فِی شَیْ‏ءٍ فَقَدْ کَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) وَ مَنْ کَذَبَ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ (ص) فَقَدْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ مَنْ کَذَبَ عَلَى اللَّهِ عَذَّبَهُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَل‏»؛ ای برادر شامی! سخن ما را بشنو و به ما دروغ نبند که اگر چنین کنی، به پیامبر و خداوند دروغ بسته‌ای و بی‌شک خداوند تو را بر اثر این کار کیفر خواهد کرد. ر.ک: محمد بن‌یعقوب کلینی، الکافی، تحقیق علی‌اکبر غفاری و محمد آخوندی، ج 4، ص 187.

[9]. «وَ رُسُلاً قَدْ قَصَصْناهُمْ عَلَیْکَ مِنْ قَبْلُ وَ رُسُلاً لَمْ نَقْصُصْهُمْ عَلَیْکَ وَ کَلَّمَ اللَّهُ مُوسى‏ تَکْلیماً»؛ پیامبرانی بوده‌اند که قصه زندگی‌شان را برای تو [پیامبر اسلام] گفته و از بازگویی قصه زندگی شماری از آنان گذشته‌ایم (نساء، 164).

[10]. ایگناس گلدزیهر، درس‌هایی درباره اسلام، ترجمه علی‌نقی منزوی، ص 88.

[11]. مسلم بن‌حجاج نیشابوری، صحیح مسلم، ح 2063.

[12]. احمد بن ابی‌بکر کنانی بوصیری، اتحاف الخیره المهره بزوائد المسانید العشره، ج 4، ص 334، ح 3695.

[13]. Cognitive development.

[14]. Jean Piaget.

[15]. Nature / Organism.

[16]. Lev Vygotsky.

[17]. Nurture / Training.

[18]. لو سمینویچ ویگوتسکی، اندیشه و زبان، ترجمه حبیب‌الله قاسم‌زاده، ص 92.

[19]. Jerome Bruner.

[20]. Piagetian orthodoxy.

[21]. Thinking.

[22]. Cognitive skills.

[23]. Metacognition.

[24]. Matthew Lipman, Thinking in Education, P30.

[25]. برخی از فعالان و محققان فبک در ایران، از گسترش گفتمان پیاژه‌ای در کشور گله‌مندند. برای نمونه، ر.ک: «فلسفه برای کودکان، سایه پیاژه و نور ویگوتسکی؛ گفت‌وگو با دکتر سعید ناجی و دکتر مهرنوش هدایتی»، نقد کتاب اخلاق علوم تربیتی و روان‌شناسی، بهار 1394، شماره 1.

[26]. Religious Education.

[27]. Children’s Theology.

[28]. Child Theology.

[29]. Theology 4 Children.

[30]. برای آگاهی بیش‌تر درباره این تمایزها، ر.ک: مهدی فردوسی مشهدی، «نسبت الهیات با کودک»، هورام (فصل‌نامه تخصصی کارگروه ادبیات کودک و نوجوان دانش‌گاه فردوسی)، ش 1، بهار 1400.

[31]. Philosophy 4 Children.

[32]. Peter A. Facione, Critical Thinking: What It Is and Why It Counts.

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.