نقد تفکرمحور کتاب پرواز اسب سفید

در یک‌شنبه‌های نقد کتاب برگزار شد: دومین نشست ابک‌تاب

مهدی فردوسی مشهدی:
دومین نشست ابک‌تاب با محوریت کتاب «پرواز اسب سفید»، 25 شهریور 1403 برگزار شد. با توجه به این‌که در نشست نخست، پرسش‌هایی درباره برنامه «الهیات برای کودکان» مطرح شد، اما مجالی برای پاسخ‌گویی به آنها نبود، در آغاز نشست دوم، چکیده و گذرا به پرسش «چیستی برنامه الهیات برای کودکان» و امکان آن پاسخ دادم؛ سپس به بررسی کتاب «پرواز اسب سفید» از منظر همان برنامه پرداختم. باری، مباحث مطرح شده درباره کتاب در آن گفت‌وگوی زنده، به محتوای کتاب ناظر بود و بر اثر کمبود وقت، درباره پیشینه و ساختار آن، سخنی نرفت، اما بنابر وعده پیش‌گفته در نشست نخست، ملاحظات خودم را درباره پیشینه و ساختار کتاب، این‌جا در قالب مکتوب به خوانندگان گرامی پیشکش و صورت مکتوب مباحث شفاهی را درباره محتوای کتاب، به آنان عرضه می‌کنم.
این یادداشت، در بخش «محتوا» به پرسش‌های زیر پاسخ گفته است:
آیا درون‌مایه‌ای متناسب با موضوع «انتظار منجی موعود» از محتوای کتاب فراهم می‌آید؟
آیا تفکیک‌های مفهومی در داستان‌های دینی نوجوان لازمند؟
چرا نویسندگان ادبیات دینی باید داستان فکری الهیاتی بنویسند؟
چگونه باید ادبیات دینی تفکرمحور پدید آورد؟
آیا کتاب پرواز اسب سفید هیچ مهارتی را از مجموعه مهارت‌های تفکر نقاد در برندارد؟
چرا کتاب پرواز اسب سفید تفکرمحور نیست؟
آیا نویسنده این یادداشت انتقادی به مغالطه «پهلوان‌پنبه» دچار شده است؟

سرانجام با توجه به گسست موضوع کتاب از محتوای آن، ادعا کرده‌ام: بر قیاس برخی از نامزدهای ادبیات دینی کودک و نوجوان که به «دین‌مالی» محتوا دچارند، محتوای این کتاب را مصداقی از «انتظارمالی» می‌توان برشمرد.

اطلاعات کتاب‌شناختی

موسوی، عذرا (1400)، پرواز اسب سفید، مشهد، به‌نشر.

الف) پیشینه کتاب

انگاره مرکزی کتاب، افسانه‌ای هندی است که عنوان «پرواز اسب سفید» نیز با توجه به همان افسانه، انتخاب شده است. منبع اصلی این افسانه دست‌کم نزد من روشن نیست، اما پائولو کوئلیو[1] نویسنده برزیلی معاصر آن را در یکی از آثار داستانی‌اش آورده است. او در سال 2001 میلادی کتابی به نام «داستان‌هایی برای والدین، فرزندان و نوه‌ها[2]» با عنوان اصلی «Historias para Pais, Filhos e Netos» به پرتغالی نوشت که داستان «آموزش پرواز به اسب» (Ensinando o cavalo a voar) چهل و هشتمین قصه در این مجموعه داستان کوتاه است.

وصف «سفید بودن» اسب در نسخه مندرج در داستان کوئلیو نیست، اما اسب در افسانه کتاب خانم موسوی، به شرح یادشده در صفحه 171، سفید است:

یه روز یه پادشاه پیری تو هند دستور داد تا مردی رو دار بزنن. مرد محکوم گفت: اعلی‌حضرت! شما مرد خردمندی هستین و همیشه برای دانشمندان و پیشگوها و مرتاض‌ها ارزش و احترام قائل بودین. وقتی بچه بودم، پدربزرگم به من یاد داد که چطور اسب سفیدی رو به پرواز دربیارم. تو کشور هیچ کس این کار رو بلد نیست. اگر شما منو زنده نگه دارین، این کارو انجام می‌دم.

پادشاه درنگ نکرد. فوراً دستور داد تا اسب سفیدی بیارن. مرد گفت: ولی من دو سال وقت نیاز دارم تا این کارو انجام بدم. پادشاه هم گفت: من دو سال به تو وقت می‌دم، ولی اگر بعد از این دو سال، اسب پرواز نکرد، تو رو اعدام می‌کنم. مرد با اسب از قصر بیرون رفت و خوشحال بود که هنوز سرش روی تنشه. وقتی به خونه رسید، دید که خونواده‌اش سیاه پوشیدن. وقتی متوجه ماجرا شدن، همه داد و فریاد راه انداختن که: دیوونه شدی؟ از کی تا حالا تو این خونه کسی بلد بوده که اسب رو به پرواز دربیاره؟

مرد لبخند زد و جواب داد: نگران چی هستین؟ اول اینکه هیچ کس تا حالا سعی نکرده به اسبی یاد بده که پرواز کنه، خدا رو چه دیدین؟ شاید من این کارو کردم و اسب یاد گرفت. دوم اینکه عمر دست خداست و پادشاه هم خیلی پیره، شاید تو این دو سال افتاد و مُرد. سوم اینکه اصلاً شاید این حیوون بمیره و من بتونم دو سال دیگه وقت بگیرم تا به اسب دیگه‌ای پرواز یاد بدم. یه وقت هم دیدید که انقلاب و شورش شد و حکومت پادشاه سرنگون شد یا جنگ شد و همه چیز به هم ریخت. آخر اینکه اگر هیچ کدوم از این اتفاق‌ها هم نیفته، من دو سال دیگه زندگی کردم (ص 171).

 

ب) ساختار کتاب

چنان‌که در یادداشت انتقادی‌ام درباره کتاب «پیامبر: رمان بلند» آورده‌ام [این‌جا]، برخی از مکتوباتی که با عنوان داستان؛ یعنی روایت معرفی می‌شوند، «نوشته توصیفی[3]»اند نه «نوشته روایی[4]». به تعبیر دیگر، «روایت توصیفی» با «توصیف روایی» متفاوت است. این کتاب روایتی توصیفی است؛ یعنی برای ارائه تجربه حسی دقیق به خواننده که از زبانی غنی و خاطره‌انگیز برای توصیف موضوع استفاده می‌کند تا خواننده بتواند به وضوح آن را تصور کند و در صحنه یا موضوع غوطه‌ور شود و آن را احساس کند. نوشته‌های توصیفی، موضوع را تصویرگری می‌کنند تا خواننده آن را ببیند.

باری، توصیف روایی، برای سامان‌دهی داستان یا انتقال روی‌دادها به شیوه‌ای سازمان‌یافته در خط زمان به انگیزه برانگیختن خواننده از طریق ارائه داستان متقاعدکننده یا سرگرم کردن او یا آموزش او یا انتقال آموزه‌ای اخلاقی یا … استفاده می‌شود. این کتاب از منظر توصیف روایی؛ یعنی پیش‌برد روایت در قالب توصیف صحنه، پی‌رنگ بسیار تخت و ساده‌ای بدین شرح دارد:

پدر گلبرگ از مسئولیت‌ناپذیری پدر هاله و برادرش سروش در انضباط پارکینگ آپارتمان خشمگین و با او درگیر می‌شود و او را می‌کُشد. بنابراین، مادر گلبرگ و خودش تلاش می‌کنند تا از پدر و همسر و فرزندان مقتول (هاله و سروش) رضایت بگیرند تا قاتل قصاص نشود. کوشش‌های آن دو در این زمینه به سرانجام نمی‌رسد، بلکه زمینه قصاص کردن قاتل فراهم می‌شود، اما بر اثر درخواست‌های مکرر گلبرگ، فقط پدر مقتول به‌رغم فرزندان وی، از حق قصاص خودش می‌گذرد. بنابراین، به حکم قاضی، قصاص قاتل با یک ماه تأخیر صورت خواهد گرفت؛ یعنی چنانچه فرزندان به دیه گرفتن رضایت بدهند، او قصاص نخواهد شد و اگر راضی نباشند، قاتل دوباره پای چوبه دار خواهد رفت و تاوان کارش را خواهد پرداخت.

پایان داستان، باز است و گره‌گشایی کامل آن، به ترحم همه اعضای خانواده مقتول، وابسته است؛ یعنی به هنر گلبرگ در تحریک عاطفی آنان (در بازه زمانی یک‌ماهه) و ترغیب آنان به راضی شدن و گذشتن از حق خودشان در یتیم کردن او. حتی داستان فرعی لیلا دوست گلبرگ که به بیماری دچار است، می‌توانست در این داستان نباشد؛ یعنی نبودش هیچ آسیبی به پی‌رنگ ساده اثر، نمی‌رسانْد. با آمدن لیلا به صحنه داستان، خواننده فقط دیرتر به فرجام داستان گلبرگ می‌رسد؛ یعنی ناگزیر است داستان لیلا را بخواند تا به پایان کتاب برسد و ببیند گره داستان گلبرگ باز می‌شود یا نه؛ همین! چنان‌که اگر عموی گلبرگ به ایران بازنمی‌گشت، مسیر داستان تغییر نمی‌کرد. بنابراین، داستان فاقد پی‌رنگ نیست، اما چنین پی‌رنگی برای اثری با عنوان «رمان» متناسب نمی‌نماید.

باری، کتاب در جایگاه نوشتاری توصیفی، از قوت برخوردار است؛ توصیفاتی که در خدمت پیش‌برد روایت نیستند، اما تصویرهای جان‌دار و زنده‌ای را به ذهن خواننده فرامی‌خوانند؛ چنان‌که او گمان می‌کند روایتی را می‌خواند، اما به واقع توصیفی سرشار از انواع تشبیهات و تمثیلات و استعارات، پیش چشم اوست. چند نمونه از این دست توصیف‌ها، به شرح زیر گزارش می‌شوند:

 

  1. دستِ توی بغلم از زیر باندها گزگز کرد و خارید. با نوک انگشت‌ها، زخم سرم را از روی پانسمان فشار دادم؛ انگار که بخواهم از بودنش مطمئن شوم. جای بخیه‌ها می‌سوخت و درد می‌کرد. خراش‌های روی صورتم جوش خورده بودند و ردشان مثل پنجه گربه مانده بود.
  2. بلوزم را همین‌طور الکی تا کرد و انداخت توی چمدان. بیشتر شبیه یک گلوله پارچه‌ای بود تا یک لباس تاشده. سه تا از مانتوهایم را از توی کمد درآورد و انداخت روی گلوله لباس‌ها (ص 8).
  3. سینۀ بابا از نفس‌های تندی که می‌کشید، بالا و پایین می‌شد. بابا دستش را گذاشت به پهلو و نفس عمیقی کشید … صورت بابا سرخ شده بود و عرق از کنار گوش‌هایش لیز می‌خورد (ص 67).
  4. هیولای بدترکیبی که سروش توی پارکینگ ساخته بود، دهانش را به اندازۀ زندگی ما و خانوادۀ خودش باز کرد و خیلی نرم و یواش، خوش‌بختی‌مان را بلعید (ص 69).
  5. حالا حس می‌کردم من هم نهنگ تنهایی هستم که دارم طول جاده را شنا می‌کنم و از بابا دور و دورتر می‌شوم؛ بدون اینکه بابا یا حتی مامان آواز غمگینم را بشنوند و بدانند که چقدر دلم می‌خواهد همین جا نزدیکشان بمانم. تکیه دادم به صندلی و پلک‌هایم را بستم. اشک‌ها خود به خود از گوشۀ چشمم سُر می‌خوردند و از کنار گوشم پایین می‌رفتند (ص 20).

 

ج) محتوای کتاب

داستان، به گواهی آخرین بندش و به گواهی تأکید بر «انتظار بهبودی بیمار»، «انتظار فرد در سالن انتظار» و…، درباره «انتظار موعود» یا «انتظار منجی به روایت شیعیان دوازده‌امامی»، نوشته شده است:

آقا معلم گفته بود، آن روز امام غایبمان از راه می‌رسد و آن شعر را برایم خوانده بود که کجاست جای تو؟ از آفتاب می‌پرسم و چشم‌هایش برق زده بود. من هم به آن روز امیدوارم و ایمان دارم. من و بابا و مامان در این وقتی که داریم، باید سعی‌مان را بکنیم، باید به اسب سفیدمان یاد بدهیم که بپرد، پرواز کند و ما را هم با خودش ببرد (ص 188).

 

موضوع اثر ادبی، محتوای[5] آن را به دنبال می‌آورد. محتوای اثر ادبی، نظر و بینش هنرمند را درباره پدیده یا روی‌داد یا رفتار، در قالب گزاره (توصیفی یا توصیه‌ای) در بردارد؛ گزاره‌هایی که از اثر هنری او فراچنگ می‌آیند. درون‌مایه[6] اثر ادبی، تصویری از پدیده یا ویژگی یا پیوند یا جُنگ یا روی‌داد است که فرآورده آفرینش هنرمند و به تعبیر دیگر، بیان و روایت هنری یا ادبی موضوع و جوهر اصلی اثر ادبی است و نقش بینش و نظر صاحب اثر، از طریق همین عنصر، ترسیم می‌شود. به تعبیری استعاری، درون‌مایه اثر ادبی، خون جاری در رگ‌ها و پی‌های آن یا هوای محیط بر صحنه داستان است.

بر پایه این تعریف، اگر موضوع «پرواز اسب سفید» انتظار منجی، باشد، آیا درون‌مایه‌ای متناسب با این موضوع از محتوای کتاب فراهم می‌آید؟

درون‌مایه این اثر، «رهایی از تنگنا» یا «آزادی پس از گرفتاری» و به تعبیر سنتی‌تر، «فرج بعد از شدت» است. درون‌مایه‌ای که نخستین بار قاضی ابوعلی مُحَسَّن بن‌علی تَنوخی (329-384 ق)، ادیب و نویسنده عراقی سده چهارم قمری، آن را در حکایات کتاب خودش با عنوان «الفرج بعد الشده» گنجاند و پس از او، دیگران هم به گردآوری حکایاتی از این دست پرداختند. موضوع حکایت‌ها و قصه‌ها و داستان‌های دارای چنین درون‌مایه‌ای، «امید» است نه «انتظار».

برای تفکیک این موضوع‌ها، معنای چند واژه در میدان معنایی امید، به شرح زیر عرضه می‌شود:

۱. حلم به معنای «self-control» یا خویشتن‌داری: پرهیز از کنش مختارانه درباره خوشی (مانند پرهیز روزه‌دار از خوردن و آشامیدن)؛

۲. صبر به معنای «patience» یا شکیبایی: پرهیز از کنش متقابلانه با رنج (مانند پرهیز مادر دچار فقدان فرزند از زاریدن و مویه کردن)؛

۳. تحمل به معنای «to bear» یا بردباری: پرهیز از کنش کام‌جویانه در برابر ناخوشی (مانند پرهیز راننده خسته از خوابیدن و چرت زدن)؛

۴. رجاء به معنای «hoping» یا امیدواری: دل‌گرمی همراه با باورمندی به تحقق احتمالی روی‌دادهای مطلوب (مانند دل‌گرمی زن باردار و باورمندی محتملانه او به تولد فرزندش در آینده نزدیکی که پیش‌بینی‌پذیر نیست یا مانند امید کشاورز به رویش دانه از زمین در آینده نزدیک که پیش‌بینی‌پذیر نیست)؛

۵. انتظار به معنای «Wait» یا چشم‌گردانی: باورمندی همراه با شکیبایی به تحقق قطعی روی‌دادهای مطلوب (مانند باورمندی متیقّنانه عاشق به پاسخ‌گویی معشوق در آینده‌ای دور یا نزدیک که بدون شکیبایی، محقق نمی‌شود)؛

۶. امل به معنای «wish» یا آرزومندی: خواستاری تحقق روی‌دادهای مطلوب بدون کنش‌گری درباره آنها و آمادگی زمینه تحقق آنها (مانند خواستاری پزشک شدن بدون مطالعه کردن یا شرکت در آزمون یا آمادگی برای پیروزی در آزمون).

 

بنابراین، انسان «امیدوار»، به اندازه انسان «منتظر» قاطع نیست، اما انسان منتظر بر اثر قاطع بودنش به تحقق روی‌داد مطلوب، به اندازه انسان «امیدوار»، دل‌گرم است. هم‌چنین انسان منتظر بر اثر همین قاطعیت، از انسان امیدوار شکیباتر است و چنانچه دریابد کنش‌های خوش‌آیند یا کام‌جویانه او موجب تأخیر تحقق روی‌داد مطلوب می‌شود، خویشتن‌دار و بردبار نیز خواهد بود.

به تعبیر دیگر، انسان منتظر از خویشتن‌داری، شکیبایی، بردباری و امیدواری برخوردار است، اما بنابر تعریف پایه، این ویژگی‌ها در انسان امیدوار نیست. برای نمونه، زن ناباروری را در نظر بیاورید که برای فرزندآوری، به تلقیح رحِمی اسپرم تن داده است و امیدوار است این عمل، به تحقق مطلوب او (باروری) بیانجامد. این امیدواری، با سلب ویژگی‌های یادشده درباره منتظر سازگار است؛ یعنی ممکن است او پیش از تحقق مطلوبش نق بزند (شکیبا نباشد) یا به بازی‌های هیجانی سرگرم‌کننده بپردازد (خویشتن‌دار نباشد) یا داروهای تلخش را مصرف نکند (بردبار نباشد)، اما همچنان امیدوار باشد.

کسی که در وضع بدی گرفتار می‌شود، امیدوار است که از این وضع رها شود و درهای بسته را بگشاید و از تاریکی دهلیز «عسر» بگذرد و به روشنایی ایوان «یُسر» برسد، اما این رهایی و گشودگی و روشنایی، بدون هدف‌گذاری و نوآوری و کنش‌گری، ممکن نیست.

به گفته چارلز ریچارد (ریک) اشنایدر[7] (1944-2006 م) روان‌شناس امریکایی در مکتب روان‌شناسی مثبت‌گرا[8] و استاد برجسته روان‌شناسی بالینی دانشگاه کانزاس و سردبیر مجله روان‌شناسی اجتماعی و بالینی[9] که بیش‌تر با پژوهش‌هایش درباره امید، شناخته شده است، مثلث «امید» سه ضلع دارد: هدف‌گذاری[10] (ایجاد نقطه مطلوب)؛ نوآوری[11] (ابداع راه یا راه‌های ممکن رسیدن به نقطه مطلوب)؛ کنش‌گری[12] (الزام خود به عاملیت در راه رسیدن به نقطه مطلوب).

«نظریه امید» اشنایدر، بر تفکر هدف‌مند تأکید می‌کند؛ یعنی این‌که فرد از گزینش‌های آگاهانه برای یافتن مسیرهای رسیدن به اهدافش و کنش‌های پویا برای گام زدن در آن مسیرها، استفاده می‌کند. بنابراین، انسان امیدوار هدف معینی دارد و خلاقانه به کارهایی می‌پردازد تا آن هدف محقق شود.

گلبرگ در داستان «پرواز اسب سفید»، هدف‌گذاری می‌کند (گرفتن رضایت از خانواده مقتول) و نوآورانه به کنش‌گری در این زمینه می‌پردازد تا این هدفش محقق شود (البته کنش‌گری مادر گلبرگ در این داستان بیش از عاملیت شخصیت اصلی است). پایان باز داستان نیز تأیید می‌کند که تحقق هدف، مقطوع نیست؛ پس این داستان درباره امید و امیدواری و نسخه‌ای جدید از فرج بعد از شدت تنوخی است.

از سوی دیگر، انتظار به معنای «انتظار منجی موعود» در ادبیات دین‌شناختی، در سطحی جمعی به کار می‌رود نه فردی. به تعبیر دیگر، منجی در سنت دینی، برای تبدیل ویران‌شهر / مدینه فاسده[13] یا پادآرمان‌شهر، به آرمان‌شهر یا مدینه فاضله خواهد آمد. منجی در این ادبیات، به اصلاح جامعه یا سکونت‌گاه انسانی دچار به ویژگی‌های منفی و معضلات اجتماعی خواهد پرداخت؛ ویژگی‌هایی که بر این جوامع چیرگی دارند و زندگی در آنها، دل‌خواهِ هیچ انسانی نیست. داستان‌هایی که زمان نابودی و هرج‌ و مرج جوامع را روایت می‌کنند؛ در برابر جامعه آرمانی که همه‌ چیز در آنها مثبت و آرمانی‌اند، داستان‌های آخرالزمانی[14] خوانده می‌شوند. آخر الزمان، هنگامی است که شرور (شامل شرور طبیعی، انسانی، صنعتی، فراطبیعی) بر همه جوامع بشری چیره شده‌اند و منجی در سطحی کلان و فراگیر نه سطحی خرد و فروگیر، به نجات انسان و اصلاح جامعه او می‌پردازد؛ چنان‌که سنت اسلامی با مضمون مکرر «پر شدن جهان از ظلم به جای عدل» از آن وضع یاد کرده است.

این بخش از ادبیات سنت‌های دینی، «فرجام‌شناسی[15]» نام گرفته است که آخرالزمان و آینده‌شناسی و سرنوشت جهان و پایان تاریخ، از مباحث کانونی آن به شمار می‌رود.

بنابراین، کتاب پرواز اسب سفید به دو دلیل، به موضوع «انتظار منجی» ناظر نیست: یکی تمایز مفهومی انتظار از امید در ادبیات روان‌شناختی و یکی تمایز مفهومی انتظار فردی از انتظار جمعی در ادبیات دین‌شناختی، بلکه این کتاب درباره رنج‌های فرد انسانی و امید داشتن او به پایان یافتن آنها از طریق توکل به حکمت و رحمت خداوند، ناظر است؛ چنان‌که شخصیت معلم در داستان، بدان تصریح می‌کند:

 

آقامعلم می‌گفت: اندازۀ مصیبت‌هایی که به آدم می‌رسه، به اندازۀ صبرشونه. اون کسی که به آدم مصیبت رو داده، پیمونه‌اش رو می‌شناخته، دایرۀ صبر و انتظارش رو می‌شناخته. تو نمی‌تونی از زیر چتر رحمت خدا بیرون بری گلبرگ! هرجا که بری، این چتر بالای سرته. اگر تونستی از رحمت خدا فرار کنی، این کارو بکن (ص 156) … گلبرگ جان، به خدا توکل کن! شاید توی این مدت اتفاق دیگه‌ای بیفته (ص 171).

 

از دید من، کتاب بدون تفکیک مفهومی انتظار از امید و فرد منتظر از جامعه منتظران، به خلط و التباس دچار شده است. آیا چنین تفکیک‌هایی در داستان نوجوان لازم است؟ پاسخ این است که اگر بخواهیم داستان فکری الهیاتی داشته باشیم، از تفسیر مفاهیم گزیری نداریم. چرا نویسندگان ادبیات دینی کودک و نوجوان، باید داستان فکری الهیاتی بنویسند؟ با توجه به سنت سترگ ادبیات تعلیمی حافظه‌محور و تلقین‌گر و القاکننده و با استناد به حرمت حق انتخاب مخاطب و با استناد به مطالعات دین‌گریزی جامعه‌شناسان دین، نوبت آن است که معلمان (رسمی و غیر رسمی) زنگ «تعلیم‌بس» بزنند و کفش «تسهیل‌گری» بپوشند و همراه مخاطبانشان گام بردارند و از کرسی تعلیم فرود آیند و کنار متربیان بر نیمکت تربیت بنشینند وگرنه، حق آزادی اندیشه مخاطبانشان را از آنان می‌ستانند و با فرض این‌که نخواهند چنین حقی به آنان بدهند، مخاطبانشان در جوانی با آموزه‌های میراثی نسل پیشین، قهر می‌کنند؛ زیرا آنها را با ابزار یادسپاری، فقط فراگرفته و نگاه داشته‌ و با ابزار خردورزی، آزمون و درونی نکرده‌اند.

چگونه باید ادبیات دینی تفکرمحور پدید آورد؟ نویسنده ادبیات دینی تفکرمحور (از نوع تفکر نقاد نه خلاق یا فحّاص)، برای ایجاد و تقویت مهارت‌های تفکر در مخاطبانش، باید الگویی داشته باشد. من بیش‌تر الگوی تفکر انتقادی پیتر ای فسیونه[16] را توصیه می‌کنم که شش مرحله دارد:

۱. تفسیر (interpretation) / آشکارسازی؛ح

۲. تحلیل (analysis) / موشکافی؛

۳. توجیه (inference) / گواه‌آوری / استنتاج؛ق

۴. تقییم (evaluation) / ارزیابی؛ت

۵. توضیح (explanation)/ روشن‌گری؛ن

۶. تنظیم (self regulation) / سامان‌دهی.

 

نوشتار خلاق مبتنی بر این شش مهارت اصلی همراه با مهارت‌های فرعی شانزده‌گانه ذیل آنها و متمرکز بر تفکرمحوری مخاطب کودک و نوجوان ادبیات دینی، به پیدایی «ادبیات دینی تفکرمحور» می‌انجامد.

آیا کتاب پرواز اسب سفید هیچ مهارتی را از مجموعه مهارت‌های تفکر نقاد در برندارد؟ این کتاب بانگی از پندآموزی در انداخته است، اما هم بر پایه آمارها هم بر پایه تجربه زیسته، دست‌کم شماری از مخاطبانش، گوش‌های اندرزنیوش و نصیحت‌پذیر ندارند:

 

آقا معلم جعبۀ دستمال کاغذی را گرفت جلوی دستم و گفت: «سخته، ولی صبر داشته باش گلبرگ! با آرامش منتظر یه نتیجۀ خوب باش! … گلبرگ جان! هیچ اتفاقی واقعاً اتفاقی نیست. توی این دنیا هیچ چیز تصادفی نیست. تو باید امروز این‌جا می‌بودی. وقتی بال زدن یه پروانه تو یه نقطه از دنیا می‌تونه باعث طوفانی تو یه نقطۀ دیگۀ دنیا بشه، چرا بودن تو، در این‌جا نتونه زندگی دیگران و حتی خود تو رو تغییر بده؟ حتماً تو هم داستان لیلا رو شنیدی. اون به کمک تو احتیاج داره. کمک کن که وقتی داری ظرف خودت رو بزرگ می‌کنی، ظرف لیلا هم بزرگ بشه (ص 69).

 

چرا کتاب پرواز اسب سفید تفکرمحور نیست؟ زیرا چنان‌که خواننده محترم ملاحظه می‌کند، در نخستین مهارت تفکر نقاد، لنگ می‌زند. نخستین مهارت تفکر نقاد، تفسیر مفاهیم و مهارت‌های فرعی آن (شامل دسته‌بندی، رمزگشایی و روشن‌گری) است. به تعبیر دیگر، اگر نوجوانی بپرسد: «انتظار کشیدن برای آمدن امام غائب یعنی چه؟» پاسخ او از طریق آشکارسازی مفاهیم وابسته به «انتظار»، امکان می‌‌پذیرد و آشکاسازی، نخستین مرحله تفکر نقاد مبتنی بر الگوی پیش‌گفته است، اما این کتاب حتی نخستین مهارت را هم در برندارد و نوبت به دیگر مراحل نمی‌رسد.

با توجه به این‌که نویسنده کتاب ادعایی درباره نوشتن تفکرمحور نداشته و این کتاب را با توجه به الگوهای تفکر نقاد سامان نداده، آیا نویسنده این یادداشت انتقادی، به مغالطه «پهلوان‌پنبه» دچار شده است؟ نویسنده این یادداشت با التفات به حدود ادعای نویسنده کتاب، فقط بر «کوچیدن از ادبیات تعلیمی به ادبیات تسهیلی» تأکید می‌کند و نویسنده کتاب را با استناد به ادعای نکرده تخطئه و توبیخ نمی‌کند، بلکه او و دیگر نویسندگان ادبیات دینی کودک و نوجوان را به نوشتن تفکرمحور توصیه و ترغیب می‌کند.

این کتاب حتی اگر از منظر ادبیات دینی تفکرمحور بررسی نشود، باز هم به موضوع خودش  وفادار نیست، بلکه آن را کتابی درباره «رنج» و «تاب‌آوری» یا به تعبیر دیگر، «تحمل مصیبت» و «ابتلا» و «امتحان» و «توکل» می‌توان برشمرد که در «الهیات رنج» از آنها یاد می‌شود و از طریق تعلیمات و تلقینات شخصیت معلم در داستان، آموزه‌های دینی را در این‌باره، لُخت و عریان و تَخت و مسطح، با مخاطبانش در میان می‌آورد و برای این‌که به ظاهر به موضوع سفارشی یا گزینشی خودش؛ یعنی «انتظار منجی موعود» وفادار بماند، ناگزیر می‌شود گاهی آن موضوع را هم پیش بکشد و متکلفانه و متصنعانه، به داستان پیوندش بزند. بنابراین، بر قیاس برخی از نامزدهای ادبیات دینی کودک و نوجوان که به «دین‌مالی» محتوا دچارند، محتوای این کتاب را مصداقی از «انتظارمالی» می‌توان برشمرد.

 

پانوشت‌ها

[1]. Paulo Coelho de Souza.

[2]. Paulo Coelho, Stories for Parents, Children and Grandchildren, 2001.

[3]. Descriptive writing style.

[4]. Narrative writing style.

[5]. Content.

[6]. Theme.

[7]. Charles Richard “Rick” Snyder (1944–2006).

[8]. positive psychology.

[9]. Journal of Social and Clinical Psychology.

[10]. goal-setting.

[11]. devising possible pathways.

[12]. Agency.

[13]. Dystopia.

[14]. Apocalyptic.

[15]. Eschatology.

[16]. Peter A. Facione, Critical Thinking: What It Is and Why It Counts.

نیز بنگرید:

نقد تفکرمحور کتاب پرواز اسب سفید

 

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.