رابطه مدارای با مردم با امر به معروف و نهی از منکر
رسول جعفریان
این روزها به دلایل مختلف، فراوان از امر به معروف و نهی از منکر صحبت میشود؛ اصلی قرآنی که باید فقیهان در باره آن، از شرایطش و همه چیزش بیشتر بگویند. به نظرم باید علما جدیتر به این مبحث توجه کنند تا مبادا از مسیر اصلی خود دور شود و خدای ناکرده عوض آن که به سمت «خیر امه» پیش برود، نتیجه معکوس داشته باشد.
امروز در حال مرور بر یک متن ادبی کهن از قرن چهارم بودم. حدیثی از رسول خدا (ص) نقل کرده بود که عالی بود بدین شرح:
قال رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم: رأس العقل بعد الایمان بالله عزوجل مداراه الناس.
سر عقل، پس از ایمان به خدا، مدارا کردن با مردم است.
این مدارا کردن با مردم در کنار ایمان به خدا قرار گرفته و هر دو به عنوان بخشی از «رأس العقل» تعریف شده است.
راستش چند روز قبل، ضمن مباحثهای که با یکی از دوستان داشتیم از امر به معروف و نهی از منکر صحبت میکردیم. بحثهای فقهی و آنچه این روزها با رفتن لایحهای در این باره به مجلس، بر سر زبانها افتاده است. بحثهای مختلفی میشد؛ از این که هدف اصلی از این لایحه چیست؟ در صحبتها معلوم شد یکی از اهداف اصلی، حمایت از آمرین به معروف و ناهین از منکر است. طبعا عطف به برخی از حوادث که در این چند سال اتفاق افتاده است. صحبت شد که خوب، به هر حال، شرط فقهی امر به معروف و نهی از منکر، به جز شناخت معروف و منکر توسط آمر و ناهی، احتمال تأثیر است و دیگری علم به عدم اضرار به نفس و مال و آبرو. آیا این شرط در این ملاحظات رعایت میشود یا خیر؟
درکنار این مباحث و مصلحتاندیشیها و این که آیا مجلس اساسا از نظر فقهی به همه ابعاد ماجرا توجه دارد یا نه، من به نکته دیگری فکر میکردم. این که ما در کلیات کلامی و اخلاقی در شیعه، چگونه به این مسأله نگاه میکنیم.
سالهاست که درس ملل و نحل را برای دانشجویان میگویم. اعتراف میکنم که به درستی به ریشههای اصلی دیدگاههای کلامی از حدیث زمینه پیدایش واقف نیستیم و بیشتر قالبی با آن مباحث مواجه میشویم.
همیشه از خودم میپرسیدم: فرق خوارج و معتزله و مرجئه در چیست؟ شاید بیش از بیست سال باشد که به این بحث توجه دارم و دنبال پاسخ برای آن هستم.
منهای بحثهای مختلف تاریخی و فرقه شناسی، فکر میکنم تعامل خوارج با مردم بر اساس نگرشهای کلامیشان در باره تعریف کفر و ایمان، بر اساس «مدارا» نیست، بلکه بر اساس نوعی سختگیری است، البته با انگیزه حفظ دین. کما این که در میان حکام اسلامی و خلفا هم کم نبودند کسانی که به عنوان ترویج دین و نگرش سختگیرانه، بر فقه هم میافزودند.
در این باره، یعنی تعامل با مردم، معتزله هم به خوارج نزدیک هستند. آنها کسی را که گناه کبیره انجام دهد، مثل خوارج کافر نمیدانند، اما مسلمان هم ندانسته و معتقدند که چنین آدمی در مرز کفر و ایمان ایستاده و نه کافر است نه مسلمان.
اما به عکس خوارج و معتزله، مرجئه هستند. امروزه ثابت شده است که برخلاف کسانی که آنها را مروج لاابالیگری میدانند، مرجئه همزمان انقلابی و مبارز (علیه امویان و عباسیان) و در ضمن اهل مدارای با مردم بودند. در اینجا نمیخواهم به سوابق مبارزه آنها با دولتهای ستمگر اموی و عباسی بپردازم که این را در کتاب مرجئه گفتهام، آنچه در این جا برایم مهم است، تفاوتشان با خوارج و معتزله و تأثیر این اندیشه در تعامل آنها با مردم و تلقی مردم از اسلام آنهاست.
مرجئه مرتکب کبیره را کافر نمیدانند، بلکه مسلمان میدانند، آنها میگویند ایمان همان شهادتین است. اگر کسی گناه کند، خداوند او را عذاب میکند، اگر هم تخلف و جرمی مرتکب شود که باید حدی بر او جاری کرد یا تعزیری، طبعا باید چنین کرد، اما هیچ گاه از دایره مسلمانی خارج نمیشود.
شیعه هم در این امر و در همین حد و تعریف از ایمان و کفر، مثل مرجئه میاندیشد. متکلمان شیعه همیشه اسلام را عبارت از همان شهادتین میدانستند و میدانند.
حنفیها به پیروی ابوحنیفه که مرجی مذهب بود، همیشه با مردم مدارا میکردند. آنها با امویان که به بهانه دینداری، به وارسی شخصی افراد تازه مسلمان میپرداختند که ببینند ختنه کردهاند یا نه (و در واقع هدف اصلیشان متهم کردن آنها به کفر و گرفتن جزیه بود) درافتادند.
برای همین مردم شرق ایران و ماوراءالنهر غالبا حنفی و مرجی مذهب شدند. چون حس میکردند دین راحت است. البته میپذیرم که بعدها قاضیان و شیخ الاسلامان حنفی، همان مذهب را سختگیرانه تفسیر کردند، اما در قرنهای سوم تا پنجم، مذهب حنفی در سراسر شرق گسترش یافت، چون دین سهلانهای را در ارتباط با قوانین شریعت، ترویج میکرد.
من در مباحثه با دوستان میگفتم، در کنار اصل مسلم امر به معروف و نهی از منکر، اصل مدارا هم مهم است. اگر مسیر این مباحث به گونهای باشد که مردم را به دو دسته آمر به معروف و ناهی از منکر و دستهای مرتکب گناه تقسیم کنیم، نوعی تفرقه میانشان ایجاد کردهایم. ما باید عموم مردم را تشویق کنیم تا آنچه را منکر است، انجام ندهند و به دوستانشان هم با حفظ شروط فقهی یعنی شناخت درست از معروف و منکر، احتمال تاثیر و امن بودن از ضرر جانی و مالی برای خودشان، توصیه کنند که حرمت معروف و منکر را رعایت کنند.
مدارا کردن با مردمٰ به تعبیر این روایت، رأس العقل بعد از ایمان است و هر نوع سختگیری از نوع خوارجی و معتزلی سبب میشود تا مثل آنها از دایره دنیای اسلام محو شویم.
امروز چیز قابل ذکری نه از خوارج مانده است و نه از معتزله.
البته افکار دیگر معتزله که نشانی از خردگرایی داشته، میراثش در میان مسلمانان باقی مانده است، اما آنچه برای آنها اصل بود، یعنی همان منزله بین المنزلتین، سبب مضمحل شدن آنان شد نه خردگراییشان.این روزها به دلایل مختلف، فراوان از امر به معروف و نهی از منکر صحبت میشود؛ اصلی قرآنی که باید فقیهان در باره آن، از شرایطش و همه چیزش بیشتر بگویند. به نظرم باید علما جدیتر به این مبحث توجه کنند تا مبادا از مسیر اصلی خود دور شود و خدای ناکرده عوض آن که به سمت «خیر امه» پیش برود، نتیجه معکوس داشته باشد.