معناشناسیِ برساختگرا در مدرسه اصولیِ نجف
مجید زمانی (پژوهشگرِ فلسفه): در بینِ شاگردانِ مکتبِ محمدباقرِ صدر، تنها دو تن از ایشان، ادامهدهنده و بسطدهندهیِ مکتبِ او بودند: عمار ابو رغیف و سید کمال حیدری؛ دیگر شاگردان صرفاً در نقشِ شارح و مفسّر ظاهر شدند و آوردهیِ پژوهشیای بیش از صدر نداشتند.
ابو رغیف، پرورشیافتهیِ مکتبِ نجف است؛ انگلیسی را بهخوبی میداند و بخشهایی از کتابِ منطقِ اکتشافِ علمی از پوپر را، به عربی ترجمه و شرح کرده است. ابو رغیف، افزون بر تسلطِ علمی و تخصص در سنّتِ معقولِ اسلامی (اصولِ فقه، فلسفه و کلامِ اسلامی)، فقیهِ برجَستهای است که در فلسفهٔ فقه صاحبمبنا است و نظرورزیهایِ اجتهادیِ هوشمندانهای دارد.
در کارنامهیِ پژوهشیِ او، نگارشِ شرحی تحلیلی بر الأسس المنطقیه للإستقراء[1] ثبت شده است. ایدههای ابو رغیف را بهتفصیل معرفی خواهم کرد؛ اما اکنون بهدنبالِ تبیینِ طرحوارهیِ ایشان در کتابِ مهمِ فلسفهیِ زبان؛ پژوهشی در سویههایِ عقلیِ موضوعاتِ زبانی؛ «بخشِ الفاظ» در اصولِ فقه، هستم.
معرفیِ کتاب فلسفه زبان
عمار ابو رغیف موضوعِ کتابِ خود را، فلسفهیِ دلالت میداند؛ یعنی از همان ابتدا سنخِ بحثِ خود را معیّن میکند که با پژوهشی دربارهیِ «نظریهیِ معنا» سروکار داریم؛«نظریهیِ معنا در مکتبِ اصولیِ نجف».
او ابتدا یک تعریفِ بازنگریشده از مدرسهیِ اصولیِ نجف ارائه میکند و به ممیّزههایِ آن اشاره مینماید. به باورِ ابو رغیف، هر اجتهادِ معناشناختی بر یک متافیزیکِ معیّنی مترتّب میشود؛ یعنی متافیزیکِ معنا، مقدّم بر روششناسیِ معنا است؛ اما متذکّر میشود که معناشناسیِ مَدِنظرِ دانشمندانِ مدرسهیِ نجف، مناسبتی با متافیزیکِ ارسطویی ندارد. بنابراین، قواعدِ حاکمبر معنا را نمیتوان در چارچوبِ منطقِ ارسطویی—که منطقی برآمده از چارچوبهایِ متافیزیک ارسطویی است— سوار کرد و نتیجه میگیرد که قواعدِ معنا صوریپذیر نیستند؛ نمیتوان آنها را در قالبِ یک منطقِ صوریِ قاعدهمندِ ریاضیوار درآورد که همهیِ استنباطکنندگان بتوانند با پیروی از آنها به معنایِ معیّنِ ضروری دست یابند.
ابو رغیف، هر معنایِ مستنبَط را احتمالی میداند؛ بِنابراین هیچ مجتهدی نمیتواند مدّعی شود که معنایِ واحدی بهنحوِ ضروری متعیّن میشود، بهگونهای که احتمالِ خلاف از آن سلب گردد.
ازاینرو، ابو رغیف اساساً منکرِ «ضرورتِ معناشناختی» است و معتقد است، فهمِ معنا در چارچوبِ واقعیتهایِ ضروریِ منطقی و فلسفی ناممکن است.
ادعایِ ضروریبودنِ یک معنا، از دو عامل برمیخیزد:
(۱) پیشفرضهایِ حاکم بر منطقِ ارسطویی که بر ذهنِ مجتهدان سیطره یافته است و؛
(۲) خلطِ بینِ واقعیت و اعتبار که معنا را ازسنخِ واقعیتی تکوینی و نفسالأمری پنداشتهاند که مجتهد میتواند با پیروی از قواعدِ شرعی، آن را فراچنگ آورد؛ حال آنکه، معنا از سنخِ واقعیّتی اعتباری، برساختی و اجتماعی است که اغراض و نیازهایِ یک جامعه، فرایندِ برساختِ معنا را معیّن میکند.
بنابراین، هیچ فهمِ مطلقی وجود ندارد که همهیِ جوانبِ معنا را، از دلِ متن، با یکبار اجتهاد، بیرون آورد؛ فهم همواره امری نسبی است[2].
بنابراین، بهباورِ بنده، مطابق با استقرایی که انجام دادم، ابو رغیف در کنارِ دانشمندانِ برجَستهای مانندِ میرزایِ قمی، سید محمد مجاهد، سید کمالِ حیدری، و میرزا حسنِ آشتیانی، از باورمندان به «معناشناسیِ برساختگرا» است که مؤلفههایِ هرکدام از باورمندان به این تبیین از معنا را، در پژوهشهایِ آینده روشن میسازم.
ابو رغیف در روششناسیِ پژوهشِ خود، قرائتِ بریده از تاریخ را ناممکن میداند و تطوّرِ معرفتِ دینی را ذیلِ سه هرمنوتیک؛ یعنی معرفت، دلالت و وجود ردیابی میکند؛ هرمنوتیکِ معرفت ما را به هرمنوتیکِ معنا میرَساند و از برآیندِ ایندو هرمنوتیک میتوانیم به هرمنوتیکِ وجود پِی ببریم و با تکیه بر هرمنوتیکِ وجود، یک متافیزیکِ/هستیشناسیِ معنا برمیسازیم.
بهاعتقادِ ابو رغیف، دانشمندانِ مکتبِ نجف، در دو حوزهیِ هرمنوتیک و فلسفهیِ معنا، آراءِ بدیعی دارند که در سیاههای از اوراق پنهان مانده است و تنها کسانی میتوانند این آراء را استنباط کنند که متونِ اصولی را در پرتوِ پرسشهایِ معاصرانه قرائت کنند؛ یعنی معاصراندیش باشند و در استنباطِ معاصرانه از متون توانمند باشند.
ابو رغیف معتقد است یک پژوهشِ کارآمد نباید به توصیف و تفسیر اکتفا کند؛ بلکه فراتر از آن، باید توأمان، بهرهمند از تحلیل باشد و با علتیابی (تعلیل) به فراتر از ظواهرِ متن گذر کند[3].
ارجاعات:
[1]. با عنوانِ «الأسس المنطقیه للإستقراء فی ضوء دراسه الدکتور سروش».
[2]. سید کمالِ حیدری نیز واقعیت را مطلق میداند و فهمِ مجتهد از واقعیت را، نسبی. تمایزِ حیدری با ابو رغیف در آن است که، ابو رغیف هم واقعیتهایِ معناشناسانه را نسبی میداند و هم فهمِ مجتهد از ایندسته از واقعیتها؛ اما حیدری واقعیتهایِ ازسنخِ معنا را، مطلق میداند؛ اما فهمِ مجتهد از آنها را نسبی.
تمایزِ دوم در آن است که ابو رغیف، صرفاً واقعیتهایِ معناشناسانه را برساختی میداند؛ اما حیدری محدودهیِ برساخت را به همهیِ واقعیتهای ممکن تعمیم میدهد. نگارنده در کتابِ حکمتِ متعالیهیِ تحلیلی؛ بنیادگذاریِ متافیزیکِ ظهورشناختی، صفحههایِ ۲۳۴-۲۴۶، ضمنِ بحث از فلسفهیِ اِصاله الدلیل، موضعِ سید کمالِ حیدری را تبییننموده، نسبتِ بینِ واقعیتهایِ تکوینی و واقعیتهایِ تشریعی را روشن ساخته و نشان داده است که دلیل چگونه بر همهیِ انحاءِ واقعیت حکم میراند.
[3]. در این نوشتار، تحلیلی کوتاه از کتابِ ابو رغیف ارائه دادم؛ آنهم با استمداد از ادبیات و مفاهیمِ تخصصیِ فلسفهیِ ظهورشناختی؛ تبیینِ کامل را، ضمنِ بحث از معناشناختیِ ظهورشناختی-برساختی که در جلدِ دوم از حکمتِ متعالیهٔ تحلیلی میآید، ارائه میکنم.