هایدگر، سلوک اگزیستانسیل، «آشکارگیِ هستی» و «صدقِ اقناعی- روایی»
سروش دباغ: هر چند در دهه هفتاد شمسی آثاری چند درباره فلسفه مارتین هایدگر، فیلسوف بلند آوازه قرن بیستمی خوانده بودم؛ اما آشنایی جدّی من با او از بیبست و دو سال پیش آغاز شد، روزگاری که برای ادامه تحصیل در رشته فلسفه عازم انگلستان شدم. به رغم اینکه درس و مشق فلسفیام در آن سالیان در سنت فلسفه تحلیلی رقم خورد و به قدر وسع در آن فضا میخواندم و میآموختم و مشغول نگارش رساله دکتری بودم؛ اما از بخت بلندم، دانشگاه واریک(Warwick) از معدود دپارتمانهای فلسفه در انگلستان بود که فلسفه قارهای نیز در آن رونق داشت. از اینرو، در آن ایام فرصت را مغتنم شمرده و در کلاسهای «پدیدار شناسیِ هوسرل»، «هستی و زمانِ» هایدگر، «تبار شناسی اخلاقِ» نیچه و… شرکت میکردم، از اساتید مجرب و کار آزموده میآموختم و انبان ذهنِ خود را از نگرههای این سنت فلسفی نیز میآکندم. اکنون که به پسِ پشت مینگرم، میبینم اولین جرقههای عبور از دوگانه فلسفه تحلیلی/ فلسفه قارهای که روزگاری چه در اروپا و چه در میان ما سویههای سیاسی-اجتماعیِ پررنگی داشت، و گشودگیِ جدّی نسبت به آثار فلاسفه هر دو طایفه، از همان دوران در ضمیرم شعله ور شد.
با عنایت به این پیشینه و همچنین علائق فلسفیِ شخصی، از دهه نود شمسی بدینسو که از قضای روزگار ساکن آمریکای شمالی گشتهام؛ در درسگفتارهای فلسفیِ خود که قدمت سیزده ساله دارد و از آن میتوان به «سفرهای فلسفیِ پسا-رنسانسی» تعبیر کرد؛ به سراغ فیلسوفانی چون شوپنهاور[1]، کیرکه گور[2]، نیچه[3]، آرنت، هایدگر[4]، یاسپرس[5] و لویناس[6] هم رفته و با محور قرار دادن برخی از آثارشان و کتابهایی که درباره فلسفه آنها نوشته شده، به تفصیل سخن گفتهام.
برگزاری درسگفتار هجده جلسهای «فلسفه هایدگر»، با محوریت «هستی و زمان»، «سرآغاز کار هنری»، برخی دیگر از آثار هایدگر و اثر خواندنیِ دریفوس درباره «هستی و زمان»، همچنین القاء درسگفتار هشت جلسهای «ویتگنشتاین و هایدگر[7]» با محوریتِ کتاب «مبانیِ بی مبنا»، نوشته لی بریور؛ مرا مجدداً در حال و هوای هایدگر و زیست-جهانِ فلسفی- اگزیستانسیل او قرار داد. انتشارِ جستار بلندِ «چیدن ریحان از درخت دازاین[8]» که به نحو تطبیقی به سلوک اگزیستانسیلِ هایدگر و سپهری میپردازد، از برکات برگزاریِ آن درسگفتار است.
هر چه در این سالیان پیشتر آمدهام و سلوک فکریِ خود با محوریت «طرحواره ای از عرفان مدرن/ سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی» را پی گرفته و بسط دادهام؛ قرابت کارک خود با آراء هایدگر، خصوصاً هایدگر متأخر را بیشتر یافتهام.
در این میان، مفاهیم «شبانی وجود» و «تفکر شاعرانه» هایدگر متأخر را که آشکارا طنین غیر متافیزیکی دارند و «وجود پژوهانه[9]» اند تا «موجود پژوهانه»؛ به مثابه ابزاری برای بازخوانی انتقادیِ میراث ستبرعرفانی و استفاده از امکانات و ظرفیتهای مفهومی و تاریخیاش و بازآفرینی آن در افقِ اینجا و اکنون، به قدر وسع بکار بستهام.
بر این باورم که لازمه منطقیِ پذیرش آراء فلسفیِ هایدگر، همداستان شدن با نگاه و کنش سیاسی او نیست. سلوک سیاسی هایدگر در ایامی که رئیس دانشگاه فرایبورگ بود، همچنین همراهی اولیه او با هیتلر و حزب نازی و رگههایی از یهودستیزی در برخی از مکتوباتش، ابداً قابل دفاع نیست و کاش نبود. در عین حال، میتوان نظیر یاسپرس، با هیتلر و فاشیسمِ ویرانگر سربرآورده در آن روزگار آلمان آشکارا مخالفت ورزید و مفتون «دستهای جذابِ» پیشوا نشد، احیاناً هزینه آنرا هم پرداخت؛ در عین حال کند و کاو فلسفی و اگزیستانسیلِ وجود پژوهانه و غیر متافیزیکی خود را پی گرفت؛ چنانکه یاسپرس در اثر خواندنیِ «کوره راه خرد» چنین کرده است.
هایدگر در «سرآغاز کار هنری»، به درستی از «آشکارگیِ هستی در زبان[10]» یاد میکند؛ آشکارگی ای که در ژانر شعر بروز و ظهور ژرف و اصیلی مییابد. وام کردنِ مفهوم «از وجه ابدی[11]» توسط ویتگنشتاین جوان و تفکیک میان «نگریستن به پدیدهها از میانه» و «نگریستن به پدیدهها از وجه ابدی[12]» برای صورتبندیِ امر هنری و چند و چون تجربه هنری، با بارقههای هایدگر در این باب همسوست.
گویی از این حیث، میتوان قرابت تأمل برانگیزی میان آراء ویتگنشتاین متقدم و هایدگر متأخر سراغ گرفت. این آشکارگی هستی که با سخن مشهور «زبان خانه وجود استِ» هایدگر سازوار است؛ «تفکر بازنمودی» را که حقیقت و معرفت را از جنس بازنمایی جهان خارج در زبان میبیند، نقد میکند و پس می زند. میتوان «نظریه تصویریِ معنا[13]» ی ویتگنشتاین در «رساله منطقی- فلسفی» را مصداقی از «تفکر بازنمودی» انگاشت که حقیقت و صدق گزارهها را در مطابقت و رابطه تطابقیِ میان تصویر منطقیِ گزاره و جهان خارج سراغ میگیرد[14].
همچون ویتگنشتاین متأخر که با برجسته کردن «صدق زائد بودن»، از «صدق مطابقتی» عدول میکند و بر استدلالهای فرگه در نقد «نظریه صدق مطابقت»، از منظری دیگر صحه مینهد و صدق را به «اقناعِ» کاربران زبان در بازیهای زبانی متعدد گره می زند؛ نگارنده نیز در سلوکِ فلسفی- اگزیستانسیلِ خود، در ایستار کنونی، «صدق اقناعی- روایی» را برگرفته و «صدق مطابقتی» را فرو نهاده است؛ صدقی که بیش از هر چیز با اقناع و قدرت اقناعی گره خورده و تخته بند زمان و مکان است؛ صدقی که انسان را «حیوان قصه گو[15]» بهحساب میآورد و روایت گری را مهمترین خصلتِ موجود دوپا میانگارد. ادله موضع فلسفیِ کنونی خود را که از سویی متضمنِ عدول از صدق مطابقتی و برگرفتن صدقِ اقناعی- روایی است و از سویی دیگر با نسبیت گراییِ معرفتی بر سر مهر نیست و آنرا ناموجه میانگارد، در سخنرانیِ «صدق به “روایتِ” فرگه و ویتگنشتاین متأخر» که هفت ماه پیش در «حلقه دیدگاه نو» ارائه شد، آوردهام[16].
چنانکه در مییابم، «سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی» که سقفی است بنا نهاده شده بر ستونهای متعددی نظیر «سالک مدرن»، «متافیزیک نحیف»، «سالک آستانه نشین»، «سلوک افقی/ سلوک عمودی»، «تنهایی مخملین»، «طنز الاهیاتی»، «ایمان از سر طمأنینه»، «مرگ آگاهی»، «نیایش معنوی»، «معنای شخصی»، «رنج رهزن/ رنج رهگشا»، «رنج امحاء ناپذیر»…. با آشکارگیِ هستی/ حقیقت در زبان، سخت بر سر مهر است و از آن سنخ است؛ آشکارگی ای که با «زمزمههای مخملین» در میرسد، در زبان صورتبندی میگردد و از جنس «زبان خصوصی» نیست و در بازی- زبانیِ شماری از سالکان مدرن به نحو جمعی و بین الاذهانی بروز و ظهور مییابد و بسط پیدا میکند و پیش میرود و به ادامه دادن ادامه میدهد.
همانطور که در مقدمه کتاب «از خیام تا یالوم» آوردهام؛ کارکِ «طرحواره ای از عرفان مدرن/ سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی» به روایت نگارنده؛ ملتقایِ سه سنت ستبرِ فلسفی، عرفانی- حکمی و روان شناختی است و میکوشد به نحوی روشمند، چند و چون سلوک اگزیستانسیل در اینجا و اکنون را سراغ گیرد و افتان و خیزان روایت کند. به نزد نگارنده، از منظر فلسفی، «سلوک اگزیستانسیل»، تبار ویتگنشتاینی- هایدگری- گادامریِ روشنی دارد و به گواهی آثار مکتوب و شفاهی منتشر شده در سالیان اخیر، بیش از سایرین، متأثر از این متفکران بزرگ است.
آدمیزاد معجون غریبی است. هر چند در حوزه سیاست و اجتماع و سلوک سیاسی- اجتماعی، در هوای آموزههای ایمانوئل کانت، دیوید رأس و یورگن هابرماس دم میزنم و سخت دلبسته ارزشهای «عصر روشنگری» هستم[17]، ارزشهایی که عمیقاً در ذهن و روانم نشسته و خانه کرده، بر قلم و زبانم جاری گشته و از من شهروندِ سوسیال- دموکراتِ «گذارطلبی[18]» ساخته؛ اما در حوزه اندیشه و پیش بردنِ کارکِ فکریِ و «سلوک اگزیستانسیل» خود، زیست-جهانم، طنینِ ویتگنشتاینی- هایدگریِ پررنگی دارد.
* در نهایی شدن این نوشتار، از نکتهسنجیهای منصور هاشمی و فرهاد مشکور بهرهمند شدم. از ایشان صمیمانه سپاسگزارم.
ارجاعات:
[1] ن.ک.به درسگفتارهای فلسفه شوپنهاور
[2] ن.ک.به درسگفتارهای فلسفهی کیر کگارد
[3] ن.ک.به درسگفتارهای فلسفهی نیچه
[4] ن.ک.به درسگفتارهای فلسفهی هایدگر
[5] ن.ک.به درسگفتارهای فلسفهی یاسپرس
[6] ن.ک.به درسگفتارهای فلسفهی لویناس
[7] درسگفتار- مبانی بی مبنا (مطالعهای در باب ویتگنشتاین و هایدگر)
[8] ن.ک.به چیدن ریحان از درخت دازاین
[9] شرحِ «آشکارگی وجود» به تفصیل در درسگفتار «بایزید و بوالحسن»، جلسات سوم و چهارم آمده است.
[10] نگاه کنید به مقالهٔ «زبان محملی برای آشکارگی زاین» نوشتهٔ فرهاد مشکور
[11] sub specie aeternitatis
[12] ن.ک.به «ویتگنشتاین، امر هنری و نگریستن از وجه سرمدی»، سروش دباغ و مرتضی عابدینی فرد، امر اخلاقی، امر متعالی، تهران، نشر پارسه، 1393.
[13] ن.ک. به:
لودویک ویتگنشتاین، رسالهٔ منطقی فلسفی، ترجمه و شرح سروش دباغ، تهران، هرمس، 1393:
کوچکترین واحد وجودشناختی که امکان تشخیص آن وجود دارد، وضعیت امور ممکن است. در زبان نیز واحد معناداری گزاره است که از کنار هم قرار گرفتن واژگان چندی تشکیل شده است. هم ریختی میان ساختار منطقی گزاره و مدلول آن در عالم خارج قوام بخش معناداری است
[14] نسبت میان منطق و جهان را میتوان به نسبت میان داربست و ساختمان تشبیه کرد؛ داربست نه چیزی به ساختمان میافزاید و نه چیزی از آن کم میکند، اما ساخته شدن ساختمان منوط به وجود داربست است. ویتگنشتاین در رسالهٔ منطقی- فلسفی میگوید:
۴۷۳. ۵ منطق باید از خود مراقبت کند… به معنای معینی، در منطق نمیتوانیم اشتباه کنیم.
[15] ن.ک.به مقالهٔ داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش
متفکران و محققان در طول تاریخ برای «انسان» تعاریف متعددی بدست داده و از آن تعیین مراد کردهاند: «حیوان ناطق»، «حیوان اخلاقی»، «حیوان ابزارساز»، «حیوان معناکاو»، «حیوان قصه گو»…
[16] ن.ک.به سخنرانیِ «صدق به روایت فرگه و ویتگنشتاین متأخر».
[17] ن.ک.به مقالهٔ چگونه سوسیال دموکرات شدم:
در حال حاضر، خود را یک سوسیال-دموکرات می دانم و به رغم اینکه همچنان به ارزشهای «عصر روشنگری»، با محوریت «آزادی» و «اصل غایت بودنِ انسان» به معنای کانتی عمیقاً باور دارم و پایبندم؛ درعین با حال نظام سیاسیِ سوسیال- دمکراسی که با میراث عصر روشنگری بر سر مهر است، به تفکیک قوا، ساز و کار دموکراتیک و حقوق اقلیتها عمیقاً احترام میگذارد و با اندیشههای چپ نو گره خورده و حاملان و قائلانی چون آدورنو و لوکاچ دارد، همداستانم و آنرا در روزگار کنونی موجهتر، انسانیتر و اخلاقیتر میانگارم.
[18] ن.ک.به مقالهٔ «گذارطلبی»: برون رفتِ از انسداد سیاسی:
گذارطلبان با اذعان به وضعیت بغرنج موجود و انسداد سیاسیِ چشمگیر، خواهان گذار امنِ خشونت پرهیز از وضعیت موجودِ نامطلوب به وضعیت ناموجود مطلوباند.