روشنفکری دینی، اسلام سنتی و نظریه همروی
سیدصادق حقیقت: مناظره مبارکی که بین دکتر سروش و آیت الله علیدوست صورت گرفت، بهانه خوبی برای مقایسه نظریه همروی با آن دو گفتمان به دست داد. قبلاً نیز آیت الله فاضل لنکرانی نقدی به مبانی دکتر سروش به نگارش درآورده بود. هدف این متن مقایسه نظریه همروی با سه دیدگاه فوق است. در ابتدا، به چند پیش فرض اشاره می شود: اولاً گفتمان روشنفکری دینی (دکتر سروش) سکولار است و فقه سیاسی و اجتماعی را معتبر نمی داند. ثانیاً آیت الله علیدوست (با رویکرد مقاصدی) و آیت الله فاضل لنکرانی (با نقد نظریه مقاصد الشریعه) به گفتمان اسلام سنتی تعلق دارند؛ مسئله ای که در این متن مد نظر نمی باشد. ثالثاً نظریه همروی زیرمجموعه گفتمان نواندیشی دینی (حوزوی) تعریف می شود. بر این اساس، میتوان به تفاوتهای نظریه همروی با آن دو گفتمان اشاره کرد:
1- انتظار از دین (و شریعت)
– سروش: «گستره شریعت را نه از راه مراجعه به خود دین، بلکه براساس انتظار انسان از دین، مشخص می شود».
– علیدوست: «انتظار از دین را نصوص مبین مقاصد روشن می کند».
– نظریه همروی: هم انتظار ما از دین مهم است، هم انتظار شارع از ما. پس، راه سوم اقرب به صواب است: تعامل انتظار انسان از دین و پاسخهایی که دین می دهد، پاسخی در خور به این بحث کلامی است. برخی از عبارات علیدوست به این مبنا اشعار دارد: «در کنار انتظار انسان از دین انتظار خالق از مخلوق نیز اهمیت دارد».
2- پیشفرضهای فقه
– سروش: «علم فقه موجود در خور جهان کهن و جهانبینی و عقلانیت کهن است. رفوگریها وپاره دوزیهای فقیهانه در دل پارادایم کهن، گرهی از کار فروبسته آن نمیگشاید».
– فاضل لنکرانی: «منابع علم فقه قرآن و سنت پیامبر (ص) و ائمه معصومین(ع) و عقل است. آیا ایشان معتقد است این منابع نیز کهن و مربوط به جهانبینی کهن است؟ اساس علم فقه مبتنی بر حجیت ظواهر قرآن و عدم تأثیر علم هرمنوتیک با همه مبانی موجود در آن، در تفسیر قرآن مقدس و حجیت قول معصوم و عقل و بنای عقلا، است».
– نظریه همروی: باید بین علم فقه موجود و علم فقه مطلوب تمایز قائل شد. انتقادها به فقه موجود را باید به گوش جان شنید تا بتوان به سمت و سوی فقه مطلوب حرکت کرد. بحث بر سر منابع فقه و کهن بودن/ نبودن آنها نیست. تصور صحیحی از هرمنوتیک، با شاخههای متنوعش در نقل قول فوق مشاهده نمی شود.
3- اعتبار فقه
– سروش: «به فقه نتاخته ام، بل به «علم فقه» پرداخته ام که علمی است چون علوم دیگر، بشری و تاریخی و نامقدس و مشتمل بر خطا و صواب و نقص و نقیض و در صراط تحول و متأثر از پیش فرضهای کلامی و زبانشناسی و انسانشناسی و معیشت و معرفت فقیهان و دیگر مقتضیات اجتماعی و سیاسی و فرهنگی دوران».
– علیدوست: «ما سه اصطلاح داریم که نباید به هم بیامیزد: شریعت، فقه و علم فقه. شریعت گاه به مجموعه دین گفته میشود که از آن به «شریعت بالمعنی الاعم» یاد میکنند و گاه به مجموعه اعتبارات و قوانین الهی که از آن به «شریعت بالمعنی الاخص» تعبیر میشود. واژه «فقه» سه کاربست عمده دارد: در کاربست اول به معنای عملیات استنباط است. در کاربست دوم بر مجموعه گزاره های فقهی که خروجیِ استنباط است، اطلاق میشود. در کاربست سوم به معنای دانش کاشف شریعت است. لزوم تحول در همه دانشها، از جمله در دانش فقه، را ضروری میدانم».
– نظریه همروی: فقه همان علم فقه است. نسبت فقه و علم فقه مانند دین و معرفت دینی (یا اسلام یک و دو) نیست. گفتمان سنتی به اعتبار کامل فقه و فقه سیاسی قائل است، در حالی که روشنفکری دینی فقه سیاسی (و اجتماعی) را اصلاً معتبر نمی داند، هرچند فقه را قابل ترمیم تلقی می کند. از دیدگاه نظریه همروی فقه سیاسی اعتبار محدود دارد.
4- عرضی بودن فقه
– سروش: «علم فقه امری است عَرَضی نه ذاتی دین، که میتوانست سر تاپا جز این باشد که هست. چنانکه شرایع ادیان مختلف، مختلف است».
– فاضل لنکرانی: «آیا با وجود ثوابت و ضروریات و قطعیات، باز میتوان گفت فقه عرَضی است!؟ چطور فقه عنوان عرَضی دارد، در حالیکه خروج از آن مستلزم تعدّی از حدود الهی و ظالم بودن و فاسق بودن است؟».
– نظریه همروی: عرضی و ذاتی بودن در کلام فوق ابهام دارد. برخی احکام فقه تابع شرایط زمانی و مکانی هستند. در عین حال، امور ثابتی در فقه (و دین) وجود دارد.
5- احکام دائم و موقت در فقه
– سروش: «علم فقه موجود درخور جهان کهن و جهانبینی و عقلانیت کهن است. همه احکام فقه موقت است، مگر اینکه خلافش ثابت شود».
– فاضل لنکرانی: «عکس آن بر اساس ضوابط و قواعد است که اصل در احکام ـ یا براساس قضایای حقیقیه و یا بر اساس استصحاب و یا حدیث «حلال محمّد(ص) حلال إلی یوم القیامه» ـ ثابت است، مگر آنکه خلافش ثابت شود».
– نظریه همروی: یکی از ارکان نظریه همروی، تداوم احکام شریعت، به عنوان یک اصل، است. سروش استدلال مشخصی ارائه نکرده است.
6- غنای حُکمی و برنامهای فقه
– سروش: «علم فقه نه غنای حکمی دارد، نه غنای برنامه ای؛ و برخلاف مدعای گزاف فقیهان روزگار ما، هیچ برنامه ریزی برای هیچ امری از فقه بر نمیآید».
– فاضل لنکرانی: «علم فقه متصدّی ارائه برنامه جامع نیست تا اشکال شود غنای برنامهای ندارد».
– نظریه همروی: غنای حکمی مبتنی بر این قاعده است که «ان لله فی کل واقعه حکماً»، امری که نمی توان مسلم انگاشت. غنای برنامهای اساساً در فقه وجود ندارد. از لابهلای متون هم نمی توان برنامه ای برای اداره جامعه و بشر ارائه کرد. این امر منافاتی با این مدعا ندارد که فقه با امور اجتماعی نوعی ارتباط داشته باشد.
7- بسط و گسترش فقه
– سروش: «فربهی سرطانوار علم فقه را مضرتی و منقصتی برای حوزه علمیه و برای اسلام دانستهام که موجب لاغری و رنجوری دیگر فنون و معارف دینی شده است به طوری که امروز اکثر فقیهان ما (اگر نه همه آنها) تقریباً چیزی غیر از علم فقه کهن نمیدانند؛ و لذا، به هیچ معنا آنان را اسلامشناس نمیتوان نامید. من طرفدار فقه حداقلی (فقه عبادی و فردی) هستم. خود قرآن به فقه حداقلی رأی داده است: لاتسئلوا عن اشیاء ان تبد لکم تسوؤکم (مائده: 101)».
– علیدوست: «وقتی از بسط و گسترش فقه صحبت میکنیم منظورمان هواپیماسازی اسلامی نیست. احکام فقهی نیز لزوما برای دعوت دیگران به اسلام نوشته نشده است».
فاضل لنکرانی: «سروش فقه را موجب سرطان برای حوزه علمیه دانسته، درست خلاف آنچه که امام باقر و امام صادق (ع) نسبت به برخی از روات و اصحاب خود که فرمودند: «لولا هولاء لاندرست النبوّه».
نظریه همروی: فقه، به تعبیر استاد مطهری، فربه شده و باید به وضعیت متعادل خود بازگردد. متأسفانه، در سالهای اخیر شاهد گسترش بیش از حد آن بوده ایم. این سخن درست است و ارتباطی با بحث «هواپیمای اسلامی» و فرمایش صادقین (ع) ندارد. اگر سروش به فقه حداقلی باور دارد، علی القاعده، باید به پالایش آن باور داشته باشد، نه به کنارگذاشتن آن؛ چون مرز مشخصی بین فقه عبادی و اجتماعی نیست. نماز جماعت و نماز جمعه هر دو بعد را داراست. آیه فوق به احکام شرعی هم مربوط است، و صرفاً به اثر تربیتی محدود نمی باشد.
8- ارتباط فقه با دیگر علوم
– سروش: «علم فقه را علمی مصرفکننده دانستهام که همه چیزش وابسته به علوم دیگر است. هیچ فقیهی به شکل جامع ارتباط فقه با دیگر علوم را بحث نکرده است. آیت الله خویی می گوید فقط به اصول نیاز هست».
– فاضل لنکرانی: «همه علوم به یک معنا مصرفکننده و عرَضی هستند و هر علمی متوقّف بر یک مبادی و مقدماتی، به صورت تصوری یا تصدیقی است».
– نظریه همروی: مصرف کننده بودن یک علم به معنای عرضی بودن آن نیست. همه علوم با هم مرتبطند، و این مسئله تنقیصی برای فقه محسوب نمی شود. درست است که فقه موجود کمتر به این مسئله توجه دارد، اما فقه مطلوب می تواند زوایای آن را مورد کاوش مجدد قرار دهد.
9- ارتباط فقه و اخلاق
– سروش: «فقه ما فقهی بریده از اخلاق است. ورود اخلاق به علم فقه را اکیداً توصیه کردهام و آوردهام که فقیه در هنگام استنباط و اصدار فتوی، باید به جوانب اخلاقی حکم هم توجه کند. هرچند آقای علیدوست به ارتباط فقه و اخلاق اشاره کرده اند، ولی خیلی دیر است».
– علیدوست: «هیچ گاه فقه و اخلاق با یکدیگر تضاد ندارند؛ و اگر چنین ادعایی شود یا آن گزاره اخلاقی نیست و یا دین درباره آن چنین حکمی نداده است. امروز، همان طور که جناب ایشان اشاره کرده اند، نیازمند اخلاق هستیم و البته باید این را در عمل بالعیان نشان داد».
– فاضل لنکرانی: «احکام اخلاقی ملاکات مستقلّی، غیر از ملاکات احکام فقهی دارند؛ چراکه با وجود اتحاد ملاک، دو علم نخواهند بود و میان فقه و اخلاق فرقی وجود نخواهد داشت».
نظریه همروی: فقه موجود در موارد بسیاری (همچون حکم مرتد و تفخیذ رضیعه) با اخلاق سازگاری ندارد. این فقه مطلوب است که هیچ گاه با اخلاق در تضاد نیست. باید دید اخلاق با کدامین تعریف می تواند بر فقه تقدم پیدا کند. اگر مراد از اخلاق روشن شود، نسبت آن با توریه و مانند آن قابل بررسی خواهد بود. اگر در این زمان بتوان فقه را ترمیم کرد و به نسبت آن با اخلاق پرداخت، معنا ندارد که خیلی دیر شده باشد!
10- نسبت فقه با فلسفه
– سروش: «دست کم علم تاریخ و علم اخلاق و فلسفه آن را و نیز علم تفسیر متون را واجب و ضروری شمردهام؛ و رکود فقه سنّتی را معلول و محصول این بیاطلاعیها دانستهام».
– فاضل لنکرانی : «اولاً: چگونه یک علمی که موضوع آن حقیقت وجود، اعم از ذهنی و خارجی و نفس الامری است، و به عبارت دیگر، امری تکوینی است، در علمی اعتباری مانند فقه، باید تأثیر مهم، آنهم در همه ابعاد آن داشته باشد؟ ثانیاً: در علم اصولِ موجود، بیش از پنجاه قاعده فلسفی مورد توجّه قرار گرفته است».
– نظریه همروی: مقصود سروش فلسفه اولی و ماوراءالطبیعه نیست. مراد وی از «فلسفه آن»، فلسفه علم اخلاق است. فلسفه اخلاق دانشی درجه اول و فلسفه علم اخلاق دانشی درجه دوم است، و هر دو با فقه ارتباط پیدا میکنند.
11- فقه و علم تاریخ
– سروش: نقل قول فوق.
– فاضل لنکرانی: «تاریخ در بسیاری از استنباطات (مثل عبادات) دخالت ندارد. بسیاری از قضایای تاریخی از قبیل قضایای خارجیه است؛ در حالی که علم فقه بر قضایای حقیقیه استوار است».
– نظریه همروی: بر اساس زمینهگرایی، متن میبایست در زمینههای سیاسی و اجتماعی خود تفسیر شود. فقه ما اساساً متنگرایانه است؛ و بنابراین زمینهگرایی میتواند تأثیر مثبتی در اجتهاد داشته باشد. در کرسی اخیری که در پژوهشگاه فقه معاصر برگزار شد، به دو مورد مشخص اشاره نمودم: بحث مطلق و مقید در آیات جهاد (از دیدگاه علامه و استاد مطهری) و کیفیت برداشت نظریه ولایت فقیه از توقیع شریف.
12- فقه (و شریعت) و عقل (و عرف)
– سروش: «عقل و شرع با هم دیالکتیک دارند. کلما حکم به العقل هو الشرع. عقل خالص وجود ندارد».
– علیدوست: «کلما حکم به الشرع حکم به العقل نداریم. مراد، عقلا بما هم عقلا است. عقل می تواند خود را خالی الذهن تصور کند. این عقل حجت است. مثلاً بشر پول را خلق کرده، به دموکراسی و تفکیک قوا حکم می کند. البته، اگر عقلا بما هم عقلا به بی حجابی یا میلیتاریسم و ماکیاولیسم حکم کنند از آن تبعیت نمی کنیم».
– نظریه همروی: عقلی که یکی از منابع چهارگانه به شمار می رود، همان عقل نوع بشر است. سروش به درستی عقلانی و عقلائی را به یک معنا می گیرد. مشکل او این است که همه محصولات بشر را معادل همین عقل می گیرد. علوم انسانی جدید عقل نوع بشر نیست، یافته آن است. خداوند به عقل نوع بشر حکم می کند، ولی نسبت به علوم انسانی جدید حکم شرعی ندارد. اگر «برخی عقلا» ربا و همجنس گرایی را می پذیرند، معلوم است حکم «عقلا» نیست!
علیدوست نیز به درستی، همانند آخوند خراسانی، معتقد است ملازمه بین حکم عقل و شرع نیست؛ چرا که عقل ضرورتاً به آن چه شارع گفته- مثلاً در عبادیات- حکم نمی کند. اشکال سخن وی این است که انتظار دارد خداوند به خلق پول و دموکراسی حکم شرعی کرده باشد؛ چرا که مثال اول مصداق حکم عقل نیست؛ و چه بسا، مثال دوم در دایره مباحات و منطقه فراغ باشد. اشکال دیگر ایشان این است که قبول می کند که عقلا بما هم عقلا ممکن است به بی حجابی و میلیتاریسم حکم کند، اما می گوید آن را نمی پذیریم.
این جا، اشکال سروش وارد است؛ چرا که دچار «استاندارد دوگانه» شده است. ایشان باید می گفت عقلا بما هم عقلا به این گونه موارد حکم نمی کند. اشکال سوم به ایشان آن است که مصلحت باب دیگری است، خصوصاً که در فقه معیارهای مشخصی برای آن وجود ندارد. داوری عقل به هنگام تعارض، عقل مولد نیست.
13- فقه و عدالت
– سروش: «گفتهام علم فقه علمی پر از تبعیض است (بین زن و مرد، بنده و مولا، و کافر و مؤمن) که با رجوع به اخلاق و عدل زمانه باید تعمیر و ترمیم شود».
– فاضل لنکرانی: «در این مطلب که در علم فقه و احکام، میان زن و مرد در برخی موارد تفاوتهایی وجود دارد، تردیدی نیست؛ امّا به چه دلیل اینها بر خلاف عدل است؟».
نظریه همروی: این بحث شبیه ارتباط فقه و اخلاق است. باید دید از کدام عدالت سخن میگوییم. از دیدگاه نظریه همروی، همانند مبنای مرحوم اصفهانی، بنای عقلا (عقل نوع بشر)، و مبنای آخوندخراسانی میتواند کاشف حکم باشد.
14- نسبت فقه با مقوله «حق و حقوق»
– سروش: «علم فقه را علمی گرانبار و متراکم از تکالیف دانستهام که برخوردار از حقوقی لرزان و اندک است؛ و لذا، ناصالح برای حل و فصل مسائل اجتماعی و قانونی مدرن که عمدتاً گوهر حقوقی دارند. و هم بدین سبب، این فقه تکلیفی، با استبداد سازگارترست تا با عدالت مردمسالارانه و حقمدارانه».
– فاضل لنکرانی: «انصاف این است که علم فقه همه مواردی را که حقی وجود دارد، مورد توجه قرار داده؛ و اساساً بسیاری از حقوق، امضایی و غیرتأسیسی است که عقلا آن را معتبر میدانند و در فقه مورد تایید قرار گرفته است».
– نظریه همروی: فقه موجود اساساً تکلیف محور است، اما فقه مطلوب میتواند به سمت حق محوری حرکت کند. فقه، برخلاف ادعای سروش، قابلیت اصلاح و ترمیم دارد. برداشت نواندیشانه از فقه، چند ویژگی دارد: عقلانی و رحمانی بودن، تأکید بر حق، و دموکراتیک و حقوق بشری بودن. تمام کوشش نواندیشان دینی (حوزوی) آن است که نشان دهند فقه ضرورتاً استبدادی نیست، و باید از آن قرائت مردمسالارانه ارائه کرد. در نقل قول اخیر دو معنای سنتی و مدرن حق (اعم از حق- ادعا، حق- آزادی، حق- اختیار و حق- مصونیت) خلط شده است.
15- فقه سیاسی
– سروش: «در موضوع سیاست، فقه رقبای جدی دارد».
– علیدوست: «علوم دیگر در باب سیاست، رقبای فقه نیستند. البته، در برخی مسائل فقه و دیگر علوم با هم ورود می کنند».
– نظریه همروی: حق با علیدوست است؛ چرا که اگر تعریف فقه سیاسی مشخص کردن احکام وضعیه و تکلیفیه خمسه در باب مسائل سیاسی باشد، دیگر علوم چنین وظیفه ای برعهده ندارند. بر اساس نظریه همروی، فقه سیاسی اعتبار محدودی دارد. به طور مثال، فقه سیاسی نمی تواند نظریه دولت داشته باشد.
16- قدرت، خشونت و جهاد (ابتدایی)
– سروش: «اسلام اولیه بعد عشق ندارد. صوفیه بعد عشق را به آن افزوده، اسلام منهای عشق مانند پرندهای است که بخواهد با یک بال پرواز کند. قرآن کتاب خوف و خشیت است».
– علیدوست: «کار نداشتن شما به ضعف روایت، مشکل استناد را حل نمیکند! در هیچ منبع معتبر دینی، روایت مورد اشاره (من بدل دینه فاقتلوه) نیامده است».
سروش: «چنان وانمود میکنند که گویی اصلاً اثری و نشانی از قتل مرتدّ در فقه فریقین نیست و گویی مشهور فقها به آن فتوا ندادهاند! نباید از یادشان رفته باشد که شهیدین اول و ثانی، شهید حکم ارتداد بودند. در باب وجوب سالیانه جهاد ابتدایی، حق با ایشان و خطا از من است. گفته بودم روایات بسیاری در این باب وجود دارد. سهو اللّسان بود و در تحریر خطابه قطعاً اصلاح میشد».
فاضل لنکرانی: «از قرآن کریم به خوبی استفاده میشود جهاد ابتدایی متفرع بر دعوت کفار به اسلام است. نمیتوان اسلام را به سبب تشریع جهاد ابتدایی، دین خشونت نامید».
– نظریه همروی: سروش در بحث دین و قدرت جانب بیطرفی را رعایت نکرده، و بین اسلام یک و دو تمایز قائل نشده است. قدرت محوری، از دیدگاه وی، هم برای قرآن صادق است، هم برای فقها. نشانه آن شاهدآوردن روایات ضعیف است. بحث جهاد ابتدایی در زمان حضور و غیبت به شکل جداگانه باید بحث شود.
برخی جهاد ابتدایی را حتی در زمان حضور قبول ندارند. مشهور فقها جهاد ابتدایی را در زمان غیبت منتفی میدانند. بر اساس برداشتی هرمنوتیکی، به نظر میرسد اولاً در صدر اسلام خشونت هنجار زمانه بوده، و ثانیاً جهاد- به فرض اثبات- مربوط به دوگانه دولت دینی/ دولت ضددینی تعلق داشته است. نتیجه آن که کشورهای سکولار امروزین آماج جنگهای ابتدایی مسلمانان نخواهند بود. آیه 54 سوره بقره ضرورتاً با حکم ارتداد مرتبط نیست؛ خصوصاً که احتمال دارد عذابی خاص بنیاسرائیل در آن واقعه خاص باشد.
17- فقه و حل و فصل مسائل اجتماعی
– سروش: «علم فقه ناصالح برای حل و فصل مسائل اجتماعی است».
– فاضل لنکرانی: «کدام مسئله اجتماعی است که علم فقه توانایی پاسخ به آن را ندارد!؟ آیا بحث در فقه انتخابات که از حساسترین امور اجتماعی عصر ما است را اطلاع دارند؟».
– نظریه همروی: حتی اگر فرض کنیم که فقه برای هر مسئلهای حکمی دارد، با توان حل مسائل اجتماعی متفاوت به نظر می رسد. فقه، طبق تعریف، صرفاً احکام تکلیفیه و وضعیه عباد را مشخص میکند. اصطلاحاتی مانند «فقه انتخابات»، «فقه روانشناسی» و «فقه اتمی» مبتنی بر رویکرد حداکثری به دین است، مبنایی که نظریه همروی ناقد جدی آن محسوب میشود.
18- جامعه فقهی
– سروش: «جامعه فقهی، جامعهای عبوس و پر از ریا و تبعیض و تحمیل است و ما به جامعهای اخلاقی ـ حافظی نیاز داریم».
– فاضل لنکرانی: «اگر فقه به معنای واقعی خود اجرا شود، هیچگونه عبوس بودن یا تبعیض و تحمیلی واقع نمیشود. چرا چوبِ حراج بر یک علم هزار و چند صد ساله میزنید، بدون اینکه دلیلی بر ادعای خود داشته باشید!؟».
– نظریه همروی: این بحث کلاً جامعهشناسانه است و ربطی به مباحث نظری فوق ندارد. جامعه اخلاقی مکمل جامعه فقهی است، نه ضد آن! چه بسا جامعهای فقهی عبوس باشد/ یا نباشد. پس، ربطی به چوب حراج زدن به خود فقه ندارد.
19- ارجاع مردم به فقه، و نهی از مراجعه به فقیه خاص
– سروش: «به مؤمنان توصیه کردهام که اگر بنا بر تقلید دارند، از علم فقه تقلید کنند، نه از فقیهی خاص».
– فاضل لنکرانی: «براساس کدام دلیل، تقلید ابتدایی از میّت را جایز میداند؟».
– نظریه همروی: توصیه سروش نشان میدهد او با اصل دانش فقه مشکلی ندارد و در صدد ترمیم آن است، هرچند گاه می گوید ظرفیت این فقه تمام شده است. تقلید از هر شخص، چه درون دینی باشد چه برون دینی، نیاز به دلیل دارد. سروش هرگز دلیلی برای این مدعا ارائه نکرده است.
نتیجه
به شکل خلاصه، در نوزده بند فوق می توان تفاوت نواندیشی دینی (حوزوی)- و در ذیل آن نظریه همروی- را با گفتمان روشنفکری دینی و گفتمان سنتی در خصوص مسائل مربوط به فقه مقایسه کرد.
1- به نظر سروش، فقه ما بریده از اخلاق و انسانشناسی و کلام است. این ادعا فیالجمله درست است و حق با ایشان است. فقهای ما غالباً با نگاه بسیار محدود، تنها به نص، ملتزم هستند و هیچ آشنایی یا تخصص در حوزه مباحث اخلاقی و انسانشناسی و کلامی ندارند.
۲. سروش مدعی است آخرت را تضمین نمیکند و فقط به صورت افعال، نظر دارد. این ادعا دقیق نیست؛ زیرا فقه نیز بخشی از دین است و اصلاح صورت و ظاهر افعال انسان نیز بخشی از مقاصد شریعت است.
۳. از دیدگاه سروش، در روایات، اصل بر رد و انکار است مگر آنکه صحت آن ثابت شود. این سخن درستی است و کاملاً مبتنی بر اصول عقلانی است. لذا مدعی صحت روایت باید برای اعتبار و صحت روایت دلیل اقامه کند.
۴. آقای علیدوست معتقد است هیچ گزاره غیر اخلاقی در فقه نداریم. این ادعا به نظر میرسد قابل دفاع نیست و برخی از گزارههای فقهی و فتاوای فقها خلاف اخلاق و حتی ادله عقلی است
۵. از دیدگاه فاضل لنکرانی و نظریه همروی اصل با تداوم احکام شریعت است.
6. نظریه همروی ناقد رویکرد حداکثری (امثال فاضل لنکرانی) محسوب می شود.
7. آقای علیدوست معتقد است قلمرو شریعت توسط نصوص مبین مقاصد تعیین میشود. این ادعا نیز سودی برای ایشان ندارد، و منافی با دیدگاه آقای سروش نیست؛ زیرا نصوص مبین مقاصد تنها بیانگر کلیاتی هستند که در شناخت جزئیات و مصادیق خود کمکی نمیکنند.
8. آقای علیدوست معتقدند فقه و فقهای ما درباره مذمت وسواس زیاد سخن گفتهاند در حالی که بسیاری از فتاوای فقها موجب ایجاد وسواس در مکلفین شده است و این یکی از آفات نصمحوری و جمود بر نصوص و بیتوجهی به اخلاق و کلام است.
9. آقای علیدوست معتقد است عقل می تواند به تفکیک قوا حکم کند. اولاً فقها معمولاً چنین کاربردی از عقل ندارند. ثانیاً این سخن کاملاً درست است، و دقیقاً همین عقل نوع بشر است که به قبح تمرکز قوا حکم می کند، و اعتبار آن دارد. اگر ایشان این مبنا را بپذیرد باید از روایاتی که قدرت را در دست یک شخص قرار می دهند صرف نظر کند!
در زمینه مناظره سروش و علیدوست مطالب دیگر را هم بخوانید:
قبض فقه و بسط باطن؛ درنگی در مناظره سروش – علیدوست به قلم یاسر میردامادی
جدال اسلام مقاصدی با اسلام روشنفکری؛ نقدی بر مناظره آیتالله علیدوست و دکتر سروش به قلم عبدالوهاب فراتی
ورود خجولانه یا سرافرازانه عقل به علم فقه؛ در حاشیه مباحثه سروش و علیدوست به قلم علیرضا معینی
فقه و استفاده گزینشی از عقل؛ درنگی بر گفتوگویِ مبارکِ دکتر سروش و آیتالله علیدوست به قلم محمدتقی سهرابیفر
فقه فقط عبادات نیست؛ نقدی بر نکات دکتر سروش در مناظره با آیتالله علیدوست به قلم سعید کریمی
قلم اینجا رسید و سر بشکست؛ قبض و بسط و بنبست رفرماسیون فقهی به قلم ایوب افضلی