الیناسیون در عصر تکنولوژی
فرهاد مشکور، نویسنده و پژوهشگر فلسفه، در مقالهای با عنوان «الیناسیون در عصر تکنولوژی» به بررسی مفهوم ازخودبیگانگی (الیناسیون) پرداخته است. او با تحلیل تاریخی و فلسفی، نقش تکنولوژی در تحولات اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را واکاوی میکند و نشان میدهد چگونه تکنولوژی، علیرغم وعدههای رهاییبخش، در برخی موارد به ابزاری برای سلطه و ازخودبیگانگی انسان مدرن تبدیل شده است. این مقاله با تکیه بر دیدگاههایی از مارتین هایدگر، اشپنگلر و مکتب فرانکفورت، به چالشهای عصر مدرنیته پرداخته و راهکارهایی برای مواجهه انتقادی و آگاهانه با تکنولوژی ارائه میدهد. آیا میتوان از تکنولوژی بهعنوان ابزاری در خدمت آزادی استفاده کرد، یا باید همچنان در قفس آهنین آن زیست؟
«الیناسیون در عصر تکنولژی» به مناسبت آن نوشته شد که چند روزی است دولت آقای دکتر پزشکیان اقدام به رفع فیلتر اپلیکیشن واتساپ[1] کردهاست؛ تصمیمی که در ظاهر پاسخی به مطالبهای عمومی از سوی شهروندان به شمار میرود، اما در لایههای عمیقتر، پرسشهای بنیادینی درباره نسبت تکنولوژی، آزادی، و آگاهی انسان مدرن پیشمیکشد.
این تصمیم، فراتر از تغییر سیاستی محدود در حیطه ارتباطات، ما را با مسئلهای فلسفی و سیاسی مواجهمیکند: تکنولوژی، بهعنوان نیرویی فراگیر و بیامان که زیستجهان انسان ایرانی را دگرگون میکند، چگونه میتواند هم بستری برای گسترش آگاهی و آزادی باشد و هم ابزاری برای سلطه و کنترل؟ و در برابر این نیروی پیچیده و گاه متناقض، وظیفه فرد و جامعه چیست؟
هدف این نوشتار، تحلیل وجوه گوناگون تکنولوژی در زمینه تاریخی دنیای مدرن است؛ پدیدهای که از یک سو نویدبخش پیشرفت و تسهیل زندگی بوده، و از سوی دیگر، بهطور ِبالقوه، تهدیدی علیه آگاهی و اراده آزاد انسانی محسوب میشود. این تناقض در دل تاریخ مدرن نهفته است: تکنولوژی که قرار بود ابزار آزادی انسان باشد، چگونه میتواند او را به اسیر نظامهایی بدلکند که خود به واسطه این ابزار قدرت یافتهاند؟
برای درک عمیقتر این مسئله، نخست باید به رابطهی بنیادین میان تکنولوژی و ساختارهای قدرت پرداخت. ابزارهای مدرن، برخلاف تصور سادهانگارانه رایج، نه بیطرفاند و نه صرفاً خنثی. بلکه در بافتار اجتماعی و سیاسی خاص، نقشی فعال ایفامیکنند: تغییر بنیادین در شیوههای حکمرانی، بازتعریف روابط ِانسانی، و نهایتاً شکلدهی به افقهای ِنوین ِزندگی. تکنولوژی، بهجای آنکه تنها وسیلهای در خدمت انسان باشد، به نظامی پیچیده تبدیلمیشود که زندگی و تفکر ما را چارچوببندی میکند.
از این منظر، رفع فیلتر اپلیکیشنی چون واتساپ را نمیتوان صرفاً بهعنوان اقدامی برای بازگشت به آزادیهای مدنی ارزیابیکرد؛ بلکه باید آن را در چارچوب گستردهتری از مناسبات قدرت و تکنولوژی تحلیلنمود: اینکه چهگونه ابزارهای ارتباطی، هم میتوانند مجالی برای تعامل و آگاهی بیشتر فراهمکنند و هم امکان نظارت، کنترل و سلطه را تقویتنمایند.
برای این منظور دو نوع عمدهی حکمرانی را اعم از حکومتهای دموکراتیک و توتالیتر، که هر یک به شیوهای خاص از ابزارهای تکنولوژیک بهرهمیبرند را بررسیدهام؛ به اثرات انقلاب صنعتی انگلستان و شور و شیدایی برای پیشرفت در روسیهی قرن نوزدهم نظری افکندهام، جاییکه تکنولوژی به ابزار ِمدرنشدن بدون خودآگاهی نسبت به پیامدهای آن بدلشدهبود؛ همانگونه که در ایران امروز چون آن شده.
تکنولوژی نه ذاتاً خوب است و نه ذاتاً بد، اما پیامدهای آن به میزان آگاهی انسان از کارکردها و محدودیتهایش بستگی دارد. در غیاب خودآگاهی، توهم دانایی، بزرگترین خطری است که تکنولوژی برمیانگیزد. همانگونه که والتر بنیامین میگوید، مدرنیته با جذابیت بصری و کارکردهای آنی خود، افراد را به پذیرش بیچونوچرای ساختارهای قدرت و نظمهای جدید سوقمیدهد. با نگاهی از پنجرهی مدرسهی فرانکفورت برای این معضلات به راهکارهایی پرداختهام و در سایهی هستیشناسی هایدگر رویکردی برای مواجهه با این مهم برگزیدهام.
در ایران، تکنولوژی بدون درک عمیق از ماهیت و پیامدهای آن وارد شدهاست؛ بهگونهای که هر تغییر تکنولوژیک، بدون آنکه فرصتی برای تحلیل و ارزیابی داشتهباشد، به ابزاری برای مصرفگرایی و همزمان ابزاری برای کنترل بدلمیشود. رفع فیلتر واتساپ، خوب است، اما در معنایی که آوردم، این اتفاق نه تنها یک رخداد تکنیکی، بلکه نمودی از همین پارادوکس مدرنیته در ایران است: رفع فیلتر،
تحقق خواستی عمومی برای اخذ آزادی به حق و مشروع است. در عین حال خطر بهکارگیری این ابزار توسط حاکمیت، پس از کشف استعدادش در جهت کنترل شهروندان، میتواند آزادی را در خطر بیفکند، مگر آنکه استفاده از آن توسط شهروندان با آگاهی و تفکر ِانتقادی همراه باشد و حاکمیت با رفع کامل فیلترینگ به مدیریت آگاهانه کمک فراگیر کند. در حقیقت در اینجا اگر مسئلهی ِمسئولیت ِآگاهانه ِشهروندان در کار نباشد، تکنولوژی در مواجهه با آزادی به صورتی مخرب عملخواهدکرد.
بهنظرمیرسد در دنیای امروز، نفوذ ِتکنولوژی، هم فرصتی برای رهایی و هم زمینهسازی برای ازخودبیگانگی است. آنچه ضرورت دارد، نه انکار یا پذیرش کورکورانهی آن، بلکه شناخت و نقد بیامان این ابزارهاست. تکنولوژی در ذات خود نه دشمن انسان است و نه ناجی او؛ بلکه بستگی به میزان خودآگاهی ما دارد که آیا این ابزار را در خدمت اهداف انسانی قراردهیم یا خود به ابزاری در دستان آن تبدیلشویم.
این مقاله کوششی است برای گشودن مسیری که در آن انسان مدرن، با عبور از شور و شیدایی مدرنیته و با تجهیز خود به تفکر ِانتقادی، بتواند از تکنولوژی نه برای سلطهپذیری، بلکه برای تحقق آزادی و آگاهی بهرهبرد.
حکومتهای استبدادی و استفاده از تکنولوژی
حکومتها در طول تاریخ به اشکال مختلف ظهورکردهاند، اما همهی آنها در یک چیز مشترکاند: تلاش برای کنترل جامعه.
آنچه در این میان تمایز آشکار ایجادمیکند، عمق و نحوهی اعمال این کنترل است. در میان انواع حکومتها، دو الگوی برجسته وجوددارد:
دموکراتیک، آتوریتاریان (غیر دموکراتیک).
حکومت را زمانی دموکراتیک میدانیم که قدرت از پایین به بالا منتقلمیشود. مردم ازطریق ِانتخابات و مشارکت ِفعال، نمایندگان و مدیران خود را برمیگزینند و همچنین آزادی فردی و حقوق بشر در قلب تپنده این سیستم قراردارد. اما حتی این حکومتها نیز، گاه به واسطه تکنولوژی و ابزارهای کنترلی مدرن، در مرز باریک بین آزادی و نظارت در حرکتاند، تا جایی که امروز، حتی در جوامع دموکراتیک، شبکههای اجتماعی و دادههای کلان[2] میتوانند به ابزارهایی با هدف کنترل ِاجتماعی بدلشوند.
در مقابل حکومت آتوریتاریان یا اقتدارگرا قراردارد. این نوع حکومت، مبتنی بر تمرکز ِقدرت در دست یک گروه ِعقیدتی، مذهبی یا فرد است. آزادیهای مدنی در آن بهشدت تحت ِکنترل هستند و رسانهها تحت ِنظارت دائماند. این شکل حکومت، براساس ِنیازهای ِدرونیاش برای کنترل ِحداکثری، افراطیترین نوع کنترل را اعمالمیکند. در نظام توتالیتر، تمام جنبههای زندگی فردی و اجتماعی تحت نظارت دولت یا حاکمیت قرارمیگیرد. تکنولوژی، رسانهها و تبلیغات به ابزارهایی برای ایجاد ِیکسانسازی فرهنگی و سیاسی تبدیلمیشوند.
در تاریخ، استبدادهای سنتی و دیکتاتوریهای پیشامدرن عمدتاً بهواسطهی قدرت نظامی، سلطه خانوادههای سلطنتی، یا نیروهای قهریه به قدرت میرسیدند و در قدرت میماندند.
اما حکومتهای توتالیتر به شیوهای متفاوت ظهورمیکنند؛ شیوهای که ویژگی اصلی آن دخالت مستقیم مردم است. مردم، همچون بازیگری جدید در دنیای مدرن بهمثابهی نیروی تاریخی که پیشتر ابزار ِسرکوب بودند، در قرن بیستم به عاملیت سیاسی تبدیلشدند و به بازیگرانی فعال در براندازی نظم مستقر گذشته و استقرار دیکتاتوریهای نوین بدلشدند.
در این میان، انقلابها بهمثابهی نقطهی عطف این تغییر بودند. انقلابها، برخلاف شورشهای ِپراکنده یا جنگهای ِقبیلهای ِگذشته، همواره با مشارکت ِگستردهی مردم همراه بودند و آرمان و هدف ویژهای را دنبالمیکردند. نمونههای بارز این تحول، انقلاب فرانسه و انقلاب روسیه و آلمان هستند که در آنها مردم به خیابان آمدند و نظم حاکم را برهمزدند. پساز کشوقوسهای فراوان در نهایت، مردم نهتنها قدرت را بهدستنیاوردند و برصدرننشستند، بلکه زمینه را برای استقرار ِنظامهای ِسرکوبگر ِجدید فراهمکردند.
در توضیح پیچیدگی این نظمهای مستقر جدید همینقدر کافیست که مردم، خود، ابزار ِمشروعیتبخشی به این حکومتها میشوند. در نظامهای توتالیتر، برخلاف دیکتاتوریهای ِسنتی، مشروعیت از بالا تحمیلنمیشود، بلکه از پایین توسط انقلابها و تودهها تأیید و محول میگردد. هیتلر، استالین، و حتی نظامهای مشابه در قرن بیستم، همگی از ابزارهای مدرن مانند تبلیغات، رسانههای جمعی، حتی انتخابات استفادهمیکنند و با بکارگیری تکنولوژی موفقمیشوند تا خود را نمایندهی ِارادهی ِمردم معرفیکنند.
انقلاب فرانسه، سرآغاز سلطهی مدیا
انقلاب فرانسه را میتوان سرآغاز ِعصر ِانقلابها دانست و بروزش را بازتعریف ِمفهوم ِعاملیت ِمردم پنداشت. برخلاف شورشهای سنتی، انقلاب فرانسه با مشارکت گسترده مردم و استفاده از ابزارهای ارتباطی نوین توانست نهتنها یک نظام سیاسی را سرنگونکند، بلکه الگویی برای انقلابهای آینده ارائهدهد. نقش رسانهها در این انقلاب بسیار پررنگ بود. روزنامهها، کتابها، و اعلامیههای انقلابی، نهتنها به روشنگری مردم کمک کردند، بلکه ابزاری برای بسیج عمومی شدند. انقلاب فرانسه را میتوان انقلاب مدیا[3] نامید؛ چراکه برای نخستینبار، رسانهها نهتنها صدای مردم، بلکه ابزار همصدایی و هماهنگی تودهها شدند.
این تحول بهوضوح نشانداد که چگونه ارتباطات گسترده و رسانهها میتوانند مردم را به نیرویی سیاسی تبدیلکنند. همانطور که الکسی دو توکویل اشارهمیکند[4]: «انقلاب فرانسه به مردم این باور را داد که میتوانند سرنوشت خود را دردستبگیرند.»، اما این مشارکت مردمی، برخلاف انتظارات، به ظهور حکومتی دیکتاتوری و توتالیتر منجرشد. در عمل، آنچه که با شعارهای آزادی، برابری و برادری آغاز شد،
در نهایت به استقرار حکومتی نظامی و متمرکز در قالب دیکتاتوری ناپلئون انجامید. این پارادوکس، یعنی تبدیل مشارکت مردمی به ابزاری برای تمرکز قدرت، الگویی شد که در بسیاری از انقلابهای پسین تکرار شد. آنچه در انقلاب روسیه، انقلابهای ملیگرایانه قرن بیستم و حتی جنبشهای مدرن میبینیم، این واقعیت است که عاملیت مردم، اگرچه نیرویی رهاییبخش است، اما به قول هانا آرنت، در صورت عدم وجود نهادهای دموکراتیک پایدار، میتواند زمینهساز حکومتهای توتالیتر شود.
در ادامه، با آوردن چندین نمونه تلاشکردهام تا نحوهی بهرهکشی حکومتهای اقتدارگرا را از تکنولوژی به اختصار به نمایش بگذارم. برخی از این حکومتها بر شانههای انقلاب مردمی استوار شدند و برخی در اثر خلا قدرت و بی ثباتی داخلی اریکهی قدرت را ربودند؛ حکومتهایی در اثر کودتا یا توطئه نظامی بر سر کار آمدند و تعدادی نیز از دل سیاستهای نژادی یا ایدئولوژیک برخاستند؛ همچنین آنهایی که با نفوذ بیکانگان بر مصدر حکمرانی تکیهزدند و در قرن معاصر با سوءاستفاده از تکنولوژی و ناآگاهی توده، فجایعی را در دفتر ِخاطرات ِبشریت بهتلخی نگاشتند:
آلمان نازی (1933-1945)
حکومت نازی آلمان به رهبری آدولف هیتلر از تکنولوژیهای پیشرفته برای سرکوب ِمخالفان و کنترل ِجمعیت استفادهکرد. پس از شکست آلمان در جنگ جهانی اول و بحران اقتصادی دهه 1920، حزب نازی به رهبری هیتلر با وعده احیای عظمت آلمان و بهرهگیری از تبلیغات مدرن، از پشتیبانی تودهها برخوردار شد و به قدرت رسید. هیتلر از ابزارهای رسانهای و تکنولوژی نوین، مانند رادیو و سینما، برای تودهایکردن جامعه و سرکوب مخالفان بهرهبرد.
نازیها از رادیو بهعنوان ابزاری برای تبلیغات ایدئولوژیک و پروپاگاندا استفادهکردند. تولید و توزیع گستردهی رادیوی ارزانقیمت به نام Volksempfänger (رادیوی ِمردم) در وهلهی اول و بهنظر گامی در جهت رفاه ِشهروندان بود اما در عمل باعث شد که پیامهای حزب نازی به هر گوشه از آلمان مخابره شود و واقعیتی موازی برای شهروندان در مواجهه با موقعیت حقیقی آلمان نازی در اروپای زمان خودش پدیدبیاورد؛ ماشینهای ِرمزگذاری ِانیگما هم که توسط دانشمندان و ریاضیدانان برجستهی آلمانی راهاندازی شد در عمل ابزاری شد برای ارتباطات نظامی در مواجهه با متفقین و همچنین سرکوب مخالفان داخلی.
اتحاد جماهیر شوروی (1922-1991)
انقلاب روسیه در 1917 با شعارهای برابری و آزادی آغازشد، اما بهسرعت تحت سیطره بلشویکها و لنین قرارگرفت. تودههای کارگری که ستون اصلی انقلاب بودند، به ابزاری برای تحکیم دیکتاتوری حزب کمونیست بدلشدند. رسانهها و ابزارهای تبلیغاتی برای کنترل افکار عمومی و مشروعیتبخشی به حکومت بهسرعت به کار گرفتهشدند. شوروی تحت حکومت استالین و پس از آن، بهطور ِگسترده از تکنولوژی برای کنترل جامعه و سرکوب تودهها استفادهکرد.
سیستمهای نظارتی و اطلاعاتی (KGB) سازمان ضد اطلاعات شوروی از فناوریهای نوین برای شنود مکالمات، شناسایی مخالفان و کنترل گسترده شهروندان و حذف معترضان بهرهگرفت؛ رادیو و تلویزیون دولتی و تمام رسانهها در انحصار دولت بود و بهعنوان ابزار اصلی تبلیغات و تقویت ایدئولوژی کمونیستی عملمیکرد؛ سامانههای مرکزیسازی دادههای دولت شوروی از ابزارهای ابتدایی پردازش دادهها برای جمعآوری اطلاعات درباره جمعیت، تولید و توزیع منابع بود که به کنترل بهتر جامعه برای اهداف حکومت منجرمیشد و آزادیهای مدنی را ازبینمیبرد.
ایتالیا تحت حکومت موسولینی (1922-1943)
موسولینی از آشفتگی سیاسی و اقتصادی پس از جنگ جهانی اول بهرهبرد و با تکیه بر فاشیستهای شبهنظامی و حمایت بخشی از مردم، نظام لیبرال پیشین را سرنگون کرد. رسانههای عمومی به ابزاری برای ترویج ایدئولوژی فاشیستی بدلشدند. بنیتو موسولینی، رهبر فاشیست ایتالیا، نیز از تکنولوژیهای موجود برای پیشبرد اهداف ایدئولوژیک و سرکوب بهرهگرفت. وی از سینما بهعنوان یک ابزار تبلیغاتی مهم استفادهکرد. فیلمهای مستند درباره قدرت نظامی و افتخارات ملی، ابزاری برای تقویت حس وفاداری به رژیم بودند. همانند نازیها، رژیم موسولینی از رادیو نیز برای تبلیغات و بسیج مردم استفادهکرد.
اسپانیا تحت حکومت ژنرال فرانکو (1939-1975)
فرانسیسکو فرانکو پس از جنگ داخلی اسپانیا (1936-1939) و شکست جمهوریخواهان، با حمایت نیروهای محافظهکار، کلیسا، و فاشیستهای فالانژ، حکومتی استبدادی در اسپانیا برقرار کرد. او از آشفتگی اجتماعی و سیاسی کشور برای سرکوب مخالفان و تثبیت قدرت خود بهره برد. رژیم فرانکو بر پایه سرکوب سیاسی، کنترل شدید رسانهها و ترویج ملیگرایی افراطی استوار بود.
رسانههای عمومی و فرهنگی تحت نظارت شدید دولت قرارگرفتند و ابزارهایی برای تبلیغ ارزشهای کاتولیک و محافظهکارانه شدند. فرانکو از رادیو و مطبوعات بهعنوان ابزارهای کلیدی برای کنترل افکار عمومی و تقویت وفاداری به رژیم استفادهکرد. همچنین، او تلاشکرد تاریخنگاری رسمی را بازنویسی کند تا تصویر مثبتی از خودش و رژیمش ارائهدهد. سرکوب فرهنگی و ممنوعیت زبانها و هویتهای محلی، مانند کاتالان و باسک، بخشی از سیاستهای او برای یکسانسازی ملی بود. رژیم فرانکو با وجود سرکوب شدید، توانست با بهرهگیری از تبلیغات ایدئولوژیک و حمایت نهادهای سنتی، قدرت خود را تا زمان مرگش حفظکند.
چین تحت حکومت مائو تسهتونگ و حزب کمونیست (1949- تاکنون)
انقلاب کمونیستی چین پس از جنگ داخلی با پیروزی حزب کمونیست به رهبری مائو تسهتونگ به نتیجه رسید. مائو با اتکا به حمایت دهقانان و نیروهای انقلابی، قدرت را بهدستگرفت و سپس سیاستهایی چون “پرش بزرگ به جلو” و “انقلاب فرهنگی” را با ابزارهای تبلیغاتی و سرکوب گسترده به اجرا گذاشت. چین تحت حکومت حزب کمونیست، نمونهای از بهرهبرداری از پیشرفتهترین فناوریهای قرن بیستویکم برای نظارت و کنترل جامعه است.
سامانههای شناسایی چهره در خیابانها، برای ردیابی حرکت شهروندان به کار گرفتهمیشوند. همچنین، شبکه اجتماعی ویچت که بهظاهر برای ارتباطات روزمره طراحی شده، ابزاری برای نظارت بر مکالمات شهروندان است. در منطقه سینکیانگ، تکنولوژی بهطور ِویژه برای سرکوب اقلیت اویغور به کار گرفتهشدهاست؛ از جمله ثبت دادههای زیستی و پایش فعالیتهای دیجیتال آنها. رسانههای دولتی نیز همواره در خدمت تبلیغ سیاستهای حزب کمونیست هستند و هرگونه صدای مخالف بهسرعت حذفمیشود.
رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی (1948-1994)
نظام آپارتاید از دل سیاستهای نژادپرستی و در بستر استعمار شکلگرفت. دولت از تکنولوژیهای ابتدایی مانند ثبت هویتی و کنترل رسانه برای تثبیت قوانین تبعیضآمیز و سرکوب جنبشهای ضدآپارتاید استفادهکرد. در دوران رژیم آپارتاید در آفریقای جنوبی، تکنولوژی در خدمت تفکیک نژادی و سرکوب مخالفان قرارگرفت. دولت از سیستمهای شنود و مکالمات تلفنی برای شناسایی فعالان ضدآپارتاید، از جمله اعضای کنگره ملی آفریقا (ANC)، بهرهبرد. رسانهها نیز بهشدت تحت ِنظارت بودند و تنها روایتهای رسمی از امنیت ملی اجازهی انتشار داشتند. همزمان، خطوط تلفن میان مناطق سیاهپوستان بهطور ِعمدی محدودشد تا ارتباط و سازماندهی میان آنها دشوارگردد.
حکومت توتالیتر در کره شمالی (1948-تاکنون)
در فضای بیثباتی پس از جنگ جهانی دوم و تقسیم شبهجزیره کره، خاندان کیم با پشتیبانی شوروی، حکومت خود را مستقرکرد. تکنولوژیهای مدرن، مانند سیستمهای نظارتی و تبلیغات ایدئولوژیک، ابزار تحکیم قدرت در این کشور شدند. حکومت کره شمالی، بهویژه تحت کیم جونگ ایل و کیم جونگ اون، نظارت بر جامعه را به اوج رساندهاست. رسانههای دولتی، تنها ابزاری برای تبلیغ ایدئولوژی خاندان کیم هستند و هیچ صدای مخالفی در آنها مجال ظهور ندارد.
یکی از ابزارهای کنترل، رادیوهای دولتی است که بهطور ِپیشفرض به کانالهای حکومتی متصل هستند و دستکاری آنها جرم محسوب میشود. داستان شهروندی که رادیوی خود را برای گوشدادن به ایستگاههای خارجی دستکاری کردهبود و به همین دلیل دستگیرشد، نمونهای از سرکوب تکنولوژیک در این کشور است. دوربینهای نظارتی و شبکههای پایش، بهطور ِمداوم فعالیت شهروندان را کنترل میکنند و حتی پیامهای متنی تلفنهای همراه نیز تحت نظارت هستند.
شیلی تحت حکومت پینوشه (1973-1990)
پینوشه با کودتای نظامی علیه حکومت منتخب سالوادور آلنده به قدرت رسید. نظام او از تکنولوژیهای ابتدایی، مانند سیستمهای نظارتی و کنترل رسانه، برای سرکوب مخالفان و تثبیت قدرت استفادهکرد. حکومت آگوستو پینوشه در شیلی، یکی از نمونههای برجستهی استفاده از تکنولوژی برای سرکوب بود. سازمان اطلاعات ملی (DINA) از فناوریهای شنود برای شناسایی و دستگیری مخالفان استفادهمیکرد.
در یکی از معروفترین موارد، یک نویسنده منتقد که از تلفن عمومی برای تماس با یک شبکه رادیویی مستقل استفادهمیکرد، توسط نیروهای امنیتی شناسایی و دستگیرشد. پینوشه همچنین رسانههای جمعی را بهطور ِکامل تحت کنترل درآورد و ازطریق ِآنها، تصویر رهبر “منجی” را از خود به نمایش گذاشت. همزمان، انتخابات بهظاهر دموکراتیک او با استفاده از دستکاری پایگاههای داده و حذف آرای مخالفان برگزارشد.
آرژانتین در دوران دیکتاتوری نظامی (1976-1983)
در دوران دیکتاتوری نظامی آرژانتین، بین سالهای 1976 تا 1983، تکنولوژی در خدمت حکومتی بود که سیاست “ناپدیدسازی” مخالفان را در پیش گرفتهبود. نیروهای امنیتی با استفاده از تکنولوژیهای ابتدایی بایگانی و شنود، مخالفان را شناسایی میکردند. یکی از مخوفترین روشهای سرکوب، بازداشت افرادی بود که از طریق تماسهای تلفنی ردیابی میشدند. در همین حال، رسانهها تحت ِنظارت ِکامل حکومت بودند و هرگونه اطلاعرسانی درباره ناپدیدشدگان بهشدت سانسورمیشد.
اوگاندا تحت حکومت عیدی امین (1971-1979)
عیدی امین، حاکم مستبد اوگاندا، از تکنولوژی برای ایجاد جوّی از ترس استفادهکرد که جامعه را به سکوت واداشت. رسانههای دولتی رادیویی، برنامههایی پخشمیکردند که در آن امین، مخالفان را بهطور ِمستقیم تهدیدمیکرد. یکی از مشهورترین برنامههای رادیویی او، سخنرانیای بود که در آن به رهبران مخالفان هشدارمیداد که “سایه شما تا لحظهای که دستگیرشوید، تعقیبتان خواهدکرد.” امین همچنین از تکنولوژیهای شنود ابتدایی برای شناسایی و حذف مخالفان بهرهبرد. بسیاری از مخالفان شبانه از خانههایشان بُردهشدند و هیچگاه بازنگشتند. این حکومت نهتنها با خشونت، بلکه با سکوت اجباری مردم، خود را بر سر قدرت نگاهداشت.
زیمبابوه تحت رابرت موگابه (1980-2017)
موگابه که در ابتدا رهبر جنبش آزادیبخش بود، پس از استقلال زیمبابوه قدرت را دردستگرفت. او با استفاده از رسانههای دولتی و تکنولوژیهای ابتدایی مخالفان را سرکوبکرد. در دوران حکومت رابرت موگابه، رسانهها نهتنها برای اطلاعرسانی، بلکه بهعنوان ابزاری برای بازنمایی قدرت او عمل میکردند.
تلویزیون و رادیوهای دولتی به صحنهای برای تبلیغ سیاستهای او و تطهیر چهره حکومت بدلشدند. پایگاههای داده ابتدایی رایدهندگان که ظاهراً برای شفافسازی انتخابات طراحی شدهبودند، در عمل به ابزاری برای مهندسی نتایج انتخابات تبدیلشدند. در یکی از انتخابات، لیستهای رایدهندگان بهشکلی دستکاری شدهبود که بسیاری از مخالفان سیاسی یا حذفشدند یا به نواحی غیرممکن برای رأیدادن منتقلشدند. در پس این تبلیغات و تقلبها، مردمی قرارداشتند که در سکوت به قدرتی نگاه میکردند که به نام دموکراسی، اراده آنها را مصادره کردهبود.
پاکستان تحت حکومت ضیاءالحق (1978-1988)
ضیاءالحق با کودتای نظامی به قدرت رسید و از ایدئولوژی اسلامی به عنوان ابزار مشروعیتبخشی و رسانهها برای سرکوب مخالفان بهرهبرد. در پاکستان، ضیاءالحق نظم سرکوبگرانه خود را بر شانههای رسانههای تحت انحصار استوارکرد. روزنامهها و کانالهای رادیویی و تلویزیونی، تنها اجازه نشر روایتهای حکومتی را داشتند. احزاب مخالف بهطور منظم زیر ذرهبین نیروهای امنیتی قرارمیگرفتند. گاه داستانهایی از فعالانی که شبانه بازداشت و سپس بهطرز ِمرموزی ناپدیدمیشدند، به گوش میرسید. در این دوران، هرگونه تلاش برای بسیج سیاسی از سوی مردم، در نطفه خفهمیشد و تکنولوژیهای ابتدایی ردیابی، ابزاری بود برای تعقیب، شناسایی و حذف سیستماتیک رهبران اپوزیسیون.
رومانی تحت نیکولای چائوشسکو (1965-1989)
چائوشسکو با حمایت اتحاد جماهیر شوروی به قدرت رسید و از شبکههای گسترده نظارتی و تبلیغاتی برای حفظ کنترل خود استفادهکرد. در رومانی، نیکولای چائوشسکو سیستم نظارتی گستردهای به نام سکوریتاته (Securitate) بناکرد، که به کابوسی برای شهروندان تبدیلشد. هر مکالمهای میتوانست شنود شود، هر نامهای میتوانست بازشود، و هر خانهای ممکن بود زیر نظارت دوربینهای مخفی قرارگیرد. این شبکهی مخوف بهگونهای طراحی شدهبود که هیچ حرکت یا سخنی از دید حکومت پنهان نماند. همزمان، چائوشسکو با استفاده از تلویزیون، رادیو و چاپ، تصویری نیمهاسطورهای از خود ساخت؛ او رهبر نجاتدهندهای بود که مردم باید به او وفادار میماندند. اما داستان واقعی، خیابانهایی خالی از آزادی و مردمی بود که در ترس و وحشت زندگیمیکردند.
آلمان شرقی (1949-1990)
در آلمان شرقی، اشتازی به یکی از مخوفترین سازمانهای امنیتی قرن بیستم بدلشد. این نهاد، به لطف فناوریهای شنود و نظارت پیشرفته زمان خود، قادر بود هر جنبش و زمزمهای را شناساییکند. شهروندانی که در خلوت خود زمزمهای مخالف با حکومت داشتند، ممکن بود صبح روز بعد به دست نیروهای امنیتی گرفتارشوند. همزمان، دولت رسانهها را به ابزاری برای تبلیغ ایدئولوژی مارکسیستی-لنینیستی و تقدیس قدرت حکومت تبدیلکرد. فیلمها، رادیو و روزنامهها مملو از روایتهایی بودند که وفاداری به دولت را ترویجمیدادند و تصویری از “دشمنان مردم” میساختند.
عراق تحت حکومت صدام حسین (1979-2003)
صدام حسین با کودتای درونحزبی قدرت را در حزب بعث تصاحبکرد و از رسانهها و سیستمهای نظارتی پیشرفته برای تقویت شخصیتپرستی و سرکوب مخالفان بهرهبرد. در دوران صدام حسین، رسانهها نهتنها ابزاری برای ارتباط، بلکه سلاحی علیه شهروندان شدند. روزنامهها و برنامههای تلویزیونی بهطور مداوم تصاویری از صدام را در حال رهبری و هدایت مردم نمایشمیدادند. تکنولوژیهای شنود و سیستمهای امنیتی پیشرفته برای شناسایی و سرکوب مخالفان به کار گرفتهمیشدند. داستانهای بسیاری از افرادی که به دلیل شنود مکالماتشان بازداشت و ناپدیدشدند، نشانگر استفاده حکومت از فناوری برای ایجاد حکومتی وحشتآور بود.
سوریه تحت حکومت حافظ اسد و بشار اسد (1971-2024)
حافظ اسد و بعدها بشار اسد، نظارت و کنترل را با استفاده از فناوری به اوج رساندند. در دوران بشار اسد، تکنولوژیهای پیشرفته نظارتی به کار گرفتهشدند تا اینترنت و شبکههای اجتماعی را به میدان جنگی علیه مخالفان تبدیلکنند. در جریان جنگ داخلی سوریه، گوشیهای تلفن همراه و شبکههای اجتماعی برای شناسایی و بازداشت فعالان مورد استفاده قرارگرفتند. داستانهایی از معترضانی که پیامکهای رمزگذارینشدهشان دستگیرکنندهشان را به در خانهشان رساند، به نمادی از این سرکوب دیجیتال بدلشد.
میانمار تحت حکومت نظامی (1962-2011 و پس از 2021)
کودتای نظامی 1962 با ادعای بازگرداندن ثبات به میانمار آغازشد. در دهههای بعد، ارتش با بهرهگیری از قطع اینترنت، کنترل رسانهها و سرکوب خشونتبار، قدرت خود را تثبیتکرد. در میانمار، حکومت نظامی با قطع اینترنت، امکان ارتباط میان معترضان و خبررسانی به جهان را مختلکرد. در طول اعتراضات 2021، این کشور به منطقهای تاریک بدلشد که تنها صدای حکومت در آن شنیدهمیشد. رسانههای مستقل سرکوبشدند و آنچه باقیماند، تنها تبلیغات حکومتی بود که روایت اعتراضات را بهعنوان شورشهای خطرناک تصویرمیکرد.
اندونزی تحت سوهارتو (1967-1998)
کودتای نظامی سوهارتو با حمایت ایالات متحده انجامشد. حکومت او از رسانهها و تکنولوژیهای ابتدایی برای سرکوب مخالفان و کنترل جمعیت بهرهبرد. در اندونزی، سوهارتو از ابزارهای ابتدایی برای سرکوب بهرهبرد. رسانههای عمومی چون تلویزیون و رادیو به ابزارهای تبلیغاتی تبدیلشدند و هر صدای مخالفی خفهشد. دولت از سیستمهای ابتدایی ثبت اطلاعات برای شناسایی و کنترل گروههای مخالف استفادهکرد. داستانهای دستگیری رهبران جنبشهای دانشجویی که با پروندههایی جمعآوریشده از سوی مأموران به زندانها روانهمیشدند، تصویری از استبداد سازمانیافته ارائهمیدهد.
با بررسی نمونههای پیشین میتوان نتیجهگرفت که یکی از ویژگیهای بنیادین حکومتهای توتالیتر در قرن بیستم، وابستگی شدید آنها به پیشرفت تکنولوژی است. برخلاف حکومتهای سنتی که از ابزارهای سادهای مانند ارتش یا دستگاه بوروکراتیک برای کنترل استفادهمیکردند، حکومتهای توتالیتر از تکنولوژی بهعنوان وسیلهای کارآمد برای سرکوب، نظارت، و یکسانسازی اجتماعی بهرهمیبرند. پیشرفت تکنولوژی، بهویژه در حوزه ارتباطات، حملونقل، و ابزارهای نظامی زمینه را برای استقرار و توفیق چنین حکومتهایی فراهمکردهاست.
چه کسب قدرت ازطریق ِانقلاب باشد، چه با استفاده از خلاقدرت و بیثباتی؛ خواه کودتا یا توطئه نظامی در کار باشد و خواه برآمدن از دل سیاستهای نژادی یا ایدئولوژیک و یا توسل به حمایت خارجی، زمانی که یکی از این اشکال حکومت با محتوای توتالیتر و تمامیت خواه بر سرنوشت مردمان حاکم گردید، تکنولوژی همچون یار وفاداری در خدمت اِعمال سلطه قرارمیگیرد و ناآگاهی توده از نحوه مواجهه دقیق و پرهیزکارانه با فناوری لطمات جبران ناپذیری به حقوق شهروندی وارد خواهدساخت. تمام نمونههای پیشین نشاندهنده دو روی سکه مدرنیته هستند: از یک سو، تحقق ِعاملیت ِمردم در شبهی از آزادی، و از سوی دیگر، تسلط ِنظامهای ِسرکوبگر ِنوین و بهرهکشی از تکنولوژی علیه توده.
پاندمی مُدرنیسم ِدستوری
برای درک اینکه سربرآوردن ِتکنولوژی و مضرات ِبهرهوری ازآن تنها به چند مثال ِپراکنده محدودنمیشود، لازماست به گذشته بازگردیم و در کوچههای پیچیده تاریخ تأملکنیم. تاریخ تکنولوژی با انقلاب صنعتی در قرن هجدهم به نقطهی عطفی رسید. ظهور ِانقلاب ِصنعتی در انگلستان، انسان مدرن را وارد مرحلهای کرد که تکنولوژی و پیشرفت ِعلمی به محور ِزندگی ِاجتماعی و اقتصادی بدلشدند. متفکران دوران روشنگری، تکنولوژی را ابزاری برای پیشرفت و رهایی انسان میدیدند. دستاوردهای علمی و صنعتی همچون پرچمی از پیروزیهای ِعقل ِبشری برافراشتهشدند. باور بر این بود که انسان، با بهرهگیری از عقل و دانش، به سوی سعادت، تکامل، و کنترل کامل بر طبیعت پیشمیرود[5].
اما خوشبینی ِسادهانگارانه ِاین دوره، دیرینپایید. تجربهی پیامدهای ِواقعی ِپیشرفت ِصنعتی، انتقادی سخت بهآن واردکرد. در قرن نوزدهم، همزمان با گسترش ِکارخانهها و ظهور ِکلانشهرهای صنعتی، صدای اعتراضهایی از میان فیلسوفان و منتقدان بلندشد. فیلسوفانی مانند مارکس، نیچه، و متفکران اقتصادی چون فرناند برودیل[6] ، به این واقعیت ِتلخ اشارهکردند که تکنولوژی نهتنها وعدههای آزادی و رهایی را عملی نکرد، بلکه انسان را در زنجیرهای جدیدی اسیرکرد.
مارکس به نقش مخرب تکنولوژی در بهرهکشی از نیروی کار و افزایش نابرابری اجتماعی پرداخت، نیچه درباره معناباختگی زندگی انسان در عصر ماشین هشدارداد، و برودیل این نکته را برجستهکرد که تمدن صنعتی، با گسست از طبیعت و معنویت، زمینهساز بحرانهای هویتی شدهاست. در این دیدگاهها، تکنولوژی از ابزاری برای تسلط بر طبیعت به عاملی برای بیگانگی انسان از خود و محیطش بدلگشتهبود.
این تحول انتقادی، زمینهای شد برای درک ِعمیقتر نقش ِتکنولوژی در تمدن ِمدرن. اشپنگلر[7] تحلیل ِاین بحران را به اوج رساند؛ او تمدن مدرن را همچون مرحلهای نهایی و اجتنابناپذیر در چرخهی تاریخی فرهنگها و تمدنها تحلیلکرد. از نظر او، هر تمدن همانند ارگانیسمی زنده است که مسیری از شکوفایی تا انحطاط را طیمیکند. مدرنیته، که زاییده روشنگری و توسعه تکنولوژی است، اگرچه دستاوردهایی سترگ در عرصههای علمی و صنعتی بهارمغانآورده، اما تناقضی بنیادین در خود نهفتهدارد: تکنولوژی که در ابتدا بهمنزله ابزاری برای آزادی انسان از محدودیتهای طبیعت معرفیمیشد، در نهایت خود به عاملی برای سلطه بر انسان تبدیلشد.
اشپنگلر استدلال میکند که پیشرفت تکنولوژی به جای آنکه جامعه مدرن را به سوی تعالی هدایتکند، آن را در نوعی بیمعنایی فروبردهاست. او تکنولوژی را محصول تمدنهای “فاوستی” (Faustian) میداند-
تمدنهایی که نیروی محرکه آنها تمایل زیاد به تسخیر و تسلط بر طبیعت است-
اما این تسلط، به جای ایجاد آزادی، انسان را به اسارت نظامهای فنی و صنعتی درمیآورد.
اشپنگلر مینویسد: «ماشینها، که قرار بود ابزارهای قدرت انسان باشند، به بتهایی تبدیلشدهاند که او را به زنجیر کشیدهاند.[8]» نتیجتاً تکنولوژی نهتنها انسان را از محیط ِطبیعی خود جداکرده، بلکه او را به عنصری بیهویت در میان انبوهی از ماشینآلات و ساختارهای صنعتی تقلیلدادهاست. زندگی در چنین تمدنی، از معنا تهی شده و انسان مدرن به جای آنکه خالق جهان خود باشد، بردهی نیروهایی است که خود پدید آوردهاست.
اشپنگلر میان “فرهنگ” (Kultur) و “تمدن” (Zivilisation) تمایزی بنیادین قائلمیشود. فرهنگها در دوران شکوفایی خود، دارای خلاقیت معنوی، فلسفی و هنریاند، اما تمدنها نشانگر مرحلهای از خستگی و زوالاند. به اعتقاد او، تمدن غربی به این مرحله رسیدهاست: عصری که دیگر اثری از خلاقیت فرهنگی اصیل در آن باقی نمانده و تکنولوژی و مادیگرایی جایگزین ارزشهای معنوی و متافیزیکی شدهاند. این زوال، ناشی از ناتوانی انسان در یافتن معنای جدید برای زندگی در عصر تکنولوژی است.
مدرنیته، که بر اساس دیدگاههای عصر روشنگری وعده تسلط بر طبیعت و توسعاً آزادی انسان را دادهبود، به گفته اشپنگلر، در نهایت او را از طبیعت و حتی از خود بیگانه کرد. او بهنوعی “خودویرانگری” ِتمدن ِفاوستی اشارهمیکند: انسان غربی در جستجوی بیپایان برای تسلط، خود را در پیچیدگیهای تکنولوژی و مادیگرایی گم کردهاست.
مارتین هایدگر[9] در اثر خود پرسش از تکنولوژی این دیدگاه را به سطحی فلسفیتر ارتقاداد. هایدگر تکنولوژی را صرفاً مجموعهای از ابزارها و سختافزارها نمیدانست، بلکه آن را نحوهای از “آشکارگی” هستی تعبیرمیکرد. از نظر او، تکنولوژی مدرن شکلی خاص از ظهوریافتگی است که جهان را به یک منبع آماده بهرهبرداری فرومیکاهد. در این نگاه، طبیعت دیگر بهمثابهی عرصهای از موجودات مستقل و پررمز و راز دیدهنمیشود، بلکه به موجودی تقلیلیافتهاند که تنها ارزش آنها در بهرهبرداری از آنها است.
هایدگر بهویژه بر این نکته تأکیدمیکند که تکنولوژی مدرن، انسان را به تنظیمکنندهای جهانشمول تبدیلمیکند که همهچیز، از جمله خودش، را تنها در چارچوب سودمندی میبیند. این بدان معناست که، نهتنها طبیعت، بلکه خود «انسانیت» نیز تهدیدمیشود. انسان در این فرآیند، خود را همچون یک ابزار یا منبع میبیند که باید در خدمت اهدافی نامحدود باشد.
همانطور که اشپنگلر به سقوط تمدن غرب اشاره میکند و هایدگر از خطر فراموشی هستی سخن میگوید، میتوان پرسید: آیا انسان مدرن میتواند خود را از این چرخه خودویرانگری رهاسازد؟
پیامدهای این افول را میتوان در بحرانهای اجتماعی و سیاسی معاصر نیز مشاهدهکرد. از انقلابهای قرن نوزدهم تا فجایع قرن بیستم، مدرنیته و تکنولوژی، چهرهای دوگانه از پیشرفت و توحش را به نمایش گذاشتهاند.
در قرن نوزدهم، روسیه نمونهای برجسته از جامعهای بود که شیفتگی عمیقی به مدرنیته و تکنولوژی داشت. متفکرانی چون آیزایا برلین، این دوره را عصر ستایش بیحدومرز از هر چیز مدرن توصیفکردهاند. در روسیه، مردم و نخبگان، مدرنیته را نهتنها بهعنوان ابزار پیشرفت، بلکه بهعنوان منبع رهایی و نجاتبخش میدیدند. این نگاه مثبت به مدرنیته، گاهی از نگاه غربیها نیز فراترمیرفت. روسهای قرن نوزدهم، عاشق مدرنیته بودند. آنها غرب را الگویی بینقص میپنداشتند و هرآنچه را غربی بود بهعنوان پیشرفت میپذیرفتند.
روسیه آن روزگار وارد دورهای از تلاطم فکری و فلسفی شد. ایدهآلیستهای روس همچون داستایفسکی[10] و تولستوی[11]، بحران معنایی مدرنیته را با دغدغههای الهیاتی و اخلاقی درآمیختند و از شیدایی فکری و اجتماعی جامعه پردهبرگرفتند و عمق بحران معنا را در جامعه بهتصویرکشیدند. این “شیدایی مدرن” خود را در قالب جنبشهای فکری، ادبی، و حتی انقلابی نشانداد. از یک سو، نیهیلیسم روسی، که در آثار تورگنیف و داستایفسکی متبلورشد، نمایانگر جنبه تاریک این بحران بود؛ از سوی دیگر، تلاش برای بازگشت به ریشههای معنوی و اخلاقی، در اندیشههایی مانند اسلاووفیلیسم[12]، جلوهای از مقاومت فرهنگی در برابر نیهیلیسم ِمدرن بود.
اما این نگاه خوشبینانه، در نهایت با ظهور حکومتی اقتدارگرا و فجایع ناشی از صنعتیسازی، به شکلی از ناامیدی بدلشد. انقلاب اکتبر ۱۹۱۷ و نظام شوروی، که از دل این شیفتگیها برآمد، نمونهای شد از سوءاستفاده از تکنولوژی در خدمت قدرت.
این نگاه شیفتهوار به مدرنیته اما همین امروز در ایرانِ ما نیز قابل رهگیری و مشاهده است. بسیاری از مردم و نخبگان، مدرنیته و تکنولوژی را راهی برای رهایی از مشکلات اجتماعی و سیاسی میدانند. در بسیاری موارد، تکنولوژی از ابزارهای سادهای مانند تلفن ِهمراه گرفته تا شبکههای پیچیدهی ِاجتماعی، به ابزارهایی برای ایجاد تغییرات اجتماعی، نشاندادن طبقه اجتماعی و ارایهی تصویر مقبول از خود به دیگران، در زندگی روزمره تبدیلشدهاست. خوشبینیای که غالباً با نوعی دستِکمگرفتن تکنولوژی همراه است و بر آن است تا این غول سرکش و یاغی که از قضا بال هم دارد را امری کنترلشدنی بپندارد.
اما مشکل این است که روسهای قرن نوزدهم به شکلی دردناک متوجه شدند که تکنولوژی نه تنها مهارنشدنی است، بلکه اغلب پیامدهای غیرقابلپیشبینی دارد. ابزارهایی که قراربود آزادی و پیشرفت را بهارمغانبیاورند، گاهی به ابزارهایی برای نظارت و کنترل اجتماعی و سرکوب بیپایان تبدیلمیشوند. تکنولوژی در ایران، همانطور که در غرب و روسیه اتفاقافتاد، همزمان با ایجاد فرصتهای جدید، محدودیتهای جدیدی را نیز به وجود آوردهاست. شبکههای اجتماعی، که قرار بود فضایی برای بیان آزادانه ایجادکنند، اغلب به درگاهی برای اعمال نظارت و سرکوب و حتی گمراهسازی و پرپاگاندا بدلمیشوند. شیفتگی به تکنولوژی، بدون آگاهی از خطرات آن، میتواند جامعه را به همان مسیر خطرناکی بکشاند که روسیه قرن نوزدهم تجربهکرد.
در تاریخ معاصر ایران، مدرنشدن نه بهمثابه جریانی درونی و ارگانیک، بلکه بهسان موجی برونزا و پرشتاب از دل تقابلهای جهانی بر سرنوشت جامعه ایرانی تحمیلشد. از پس رکود دوران سلاجقه تا اواخر دوران قاجار، ورود بیبرنامه و استعماری تکنولوژی و مفاهیم مدرن، در غیاب زیرساختهای نظری و فرهنگی بومی، نهتنها فرصتی برای انطباق آگاهانه با جهان مدرن ایجادنکرد، بلکه جامعه را در موقعیتی از سرگردانی فرهنگی و گسست هویتی قرارداد. ایرانِ گرفتار میان رقابتهای قدرتهای جهانی و منطقهای -عثمانی در غرب و گورکانی در شرق- مجالی نیافت تا از مدرنیته بهعنوان ابزاری برای بازاندیشی در سرنوشت تاریخی خود بهرهبرد. علی اصغر حقدار در این باره مینویسد:
«بدیهی است ابتدایی بودن ارتباط با غرب مدرن، منورالفکران را در آرا و افکار خود دچار خام اندیشی گردانید و آنان به احاظ ضرورت تعیین وضعیت سیاسی ایران و عدم توجه انتقادی به میراث فرهنگی خود، نتوانستند پروسه مدرنیته را در ایران نهادینه کنند و به عبارتی در عصر ناصری گسست و جابجایی معرفتی (Epistimeshift) که لازمه ورد به دنیای مدرن است انجام نگرفت[13].»
دوران پهلوی اول و دوم، در امتداد این فرایند، مدرنیزاسیون را نه بهعنوان یک پروژه فرهنگی-اجتماعی، بلکه بهعنوان سیاستی دستوری و اقتدارگرا پیشبرد. تکنولوژی و نمادهای مدرنیته همچون ماشینآلات، راهآهن، و شهرسازی مدرن، بیشتر از آنکه در خدمت جامعه قرارگیرند، به ابزاری برای نمایش اقتدار حکومت بدلشدند. این مدرنیته از بالا، بدون ایجاد بسترهای فرهنگی و اجتماعی مناسب، باعثشد جامعه ایرانی همچنان در مواجهه با مظاهر مدرن، ناآماده و بیریشه عملکند. در این دوران، نهتنها ساختارهای سنتی و فرهنگی به چالش کشیدهنشدند، بلکه مدرنیته به ابزاری برای بازتولید شکافهای طبقاتی و وابستگی اقتصادی تبدیلشد.
با وقوع انقلاب اسلامی، گمانمیرفت که جامعه ایرانی در پی بازتعریفی از هویت خود برآمده و میان سنت و مدرنیته آشتیبرقرارکند. اما این گمان نیز در عمل تحققنیافت. بحران معیشتی، ضعف در آموزش و اشتغال، و عدم توجه به زیرساختهای فرهنگی، مانع از آن شد که جامعه بتواند به گفتوگویی جدی و سازنده با مدرنیته بپردازد.
نفوذ بیگانگان و رقابتهای ژئوپلیتیکی در خاورمیانه، در کنار ظهور اینترنت و رسانههای جهانی، بهجای آنکه فرصتی برای خودآگاهی باشد، به بسط وابستگی فکری و فرهنگی انجامید. این فرایند به گونهای بود که ابزارهای مدرن، بدون درک مفاهیم مدرن، بهسان تحفههایی بیگانه پذیرفتهشدند. در همین حال، بسیاری از سنتها و مفاهیم فرهنگی که در طی قرنها بدون انعطاف باقی ماندهبودند، در مواجهه با این ابزارهای مدرن، به سرعت معنای خود را ازدستدادند و به حاشیه راندهشدند.
در ایران امروز، فرآیند مواجهه با مدرنیته و تکنولوژی با سرعتی بیسابقه و در غیاب زیرساختهای فکری و فرهنگی رخمیدهد؛ فرآیندی که نهتنها بهجای تقویت خودآگاهی تاریخی، به شکافهای عمیقتری در هویت جمعی منجرمیشود، بلکه انسان ایرانی را در موقعیتی از ازخودبیگانگی رها کردهاست. آنچه هایدگر از آن بهعنوان فراموشی هستی یاد میکند، به شکلی عیانتر در این سرزمین رخدادهاست: مفاهیم فرهنگی، دینی، و تاریخی که روزگاری ریشه در هویت ما داشتند، در مواجههای غیرانتقادی و سطحی با تکنولوژی مدرن، از معنا تهیشدند.
شاید توضیحات داریوش شایگان فقید در کتاب «آسیا در برابر غرب» نمونهی خوبی برای شرح این مواجهه باشد:
«اگر در تفکر غربی دنیا فلسفی میشود و فلسفه دنیوی و سرانجام همه چیز در تفکر مارکس به اقتصاد تقلیلمییابد، در این صورت، این شیوهی تفکر چه سنخیتی با جهانبینی، تفکر و معتقدات ما دارد؟ اگر این چنین گرفتار این مفاهیم هستیم، علتش این است که غافلگیر نیز شدهایم و این غافلگیری ما در این مورد ناشی از جریانی است … که چون آواری بر سر ِما فرومیریزد[14].»
در ایران، ابزار مدرن، که ادامه معضلات پیشین در برخورد غیر آگاهانه با مدرنیته است، قرار بود زندگی را بهبودبخشد، اما خود به عامل اصلی گسست اجتماعی و فرهنگی بدل شده. رسانههای اجتماعی، اینترنت، و ابزارهای دیجیتال، بهجای ارتقای ارتباط به سطح مفهومی و معنادار (Communication) در مرحله اتصال ِبیمعنا به یکدیگر (Connection) باقیمیماند و زمان و انرژی افراد را در دنیایی از شبهآگاهی و اطلاعات سطحی بلعیدهاند. این وضعیت به کاهش قدرت تفکر عمیق و تحلیل عمومی انجامیدهاست.
«سهراب سپهری در شعر به باغ همسفران، در دفتر حجم سبز ملاحظات انتقادی خود در باب تکنولوژی را چنین تصویرمیکند:
مرا گرمکن
و یکبار هم در بیابان کاشان هوا ابر شد
و باران تندی گرفت
و سردم شد، آن وقت در پشت یک سنگ،
اجاق شقایق مرا گرمکرد.
در این کوچههایی که تاریک هستند
من از حاصل ضرب تردید و کبریت میترسم.
من از سطح سیمانی قرن میترسم.
بیا تا نترسم من از شهرهایی که خاک سیاشان چراگاه جرثقیل است.
مرا بازکن مثل یک در به روی هبوط گلابی در این عصر معراج پولاد.
مرا خوابکن زیر یک شاخه دور از شب اصطکاک فلزات.
اگر کاشف معدن صبح آمد، صداکن مرا.
و من، در طلوع گل یاسی از پشت انگشتهای تو، بیدار خواهمشد.
و آن وقت
حکایتکن از بمبهایی که من خواب بودم، و افتاد.
حکایتکن از گونههایی که من خواببودم، و تر شد.
بگو چند مرغابی از روی دریا پریدند.
در آن گیروداری که چرخ زرهپوش از روی رویای کودک گذر داشت
قناری نخ زرد آواز خود را به پای چه احساس آسایشی بست.
بگو در بنادر چه اجناس معصومی از راه واردشد.
چه علمی به موسیقی مثبت بوی باروت پیبرد.
چه ادراکی از طعم مجهول نان در مذاق رسالت تراوید.
و آن وقت من، مثل ایمانی از تابش استوا گرم،
تو را در سرآغاز یک باغ خواهمنشانید[15]»
در اینجا دباغ، که سالهاست در کار سپهریپژوهی قلممیزند، ملاحظات ِانتقادی سهراب را تشریحمیکند و «سطح سیمانی قرن» را دلالتی بر نقد به ادوات تکنولوژی میداند.
این آسیب را میتوان در نشانههایی آشکار و روزمره مشاهدهکرد: کاهش سرانه مطالعه، گسترش اطلاعات جعلی و خرافات مدرن، و افزایشی چشمگیر در بیاعتمادی اجتماعی، چه در سطح افقی (میان افراد) و چه در سطح عمودی (میان مردم و نهادهای قدرت). انسان ِامروز، در میانهی انبوه ِدادهها و اطلاعات، تنهاتر از همیشه شده است. تنهاییای درون فردی[16]. اما این تنهایی، برخلاف تنهایی اگزیستانسیال که از سر تأمل و خودکاوی پدیدمیآید، نوعی اَتُمیزهشدن است؛ انزوایی ساختاری که انسان را از اجتماع، همبستگی، و حس جمعی جداکرده و او را به یک ذره بیربط بدلمیکند.
این گسست اجتماعی، آنگونه که هایدگر هشدار دادهبود، بهآرامی به بستری مناسب برای تسلط حکومتهای تمامیتخواه بدلمیشود. تکنولوژی، که روزگاری بهعنوان ابزاری در خدمت پیشرفت و رفاه معرفی شدهبود، اکنون در دستان این نظامها به ابزار نظارت، سرکوب، و کنترل بدلشدهاست. این پارادوکس، تکنولوژی را از ابزار خدمت به انسان، به سلاحی برای سلطه بر او تغییر دادهاست.
به قول فروغ:
و این منم
زنی تنها
درآستانهی فصلی سرد
در ابتدای درک هستی آلودهی زمین
و یاس ساده و غمناک آسمان
و ناتوانی این دستهای سیمانی.[17]
برای درک بهتر این گسست و تأثیر آن بر زیست انسانی، میتوان به فیلم «باد ما را خواهدبرد» اثر عباس کیارستمی رجوعکرد. در این شاهکار سینمایی، تقابل سنت و مدرنیته و تأثیر تکنولوژی بر زندگی انسان به شکلی شاعرانه و فلسفی به تصویر کشیدهشدهاست. کیارستمی با حذف روایت متعارف و خلق فضایی مینیمال، از مخاطب دعوتمیکند که فراتر از سطح ظاهری رویدادها به درون حقیقت بنگرد: زندگی، مرگ، و جایگاه انسان در جهانی که میان سکوت طبیعت و شتاب تکنولوژی گرفتار آمدهاست.
این فیلم، همچون فلسفههای هایدگر و نیچه، به مخاطب یادآورمیشود که مدرنیته و تکنولوژی، هرچند وعده پیشرفت و معنا دادهاند، میتوانند انسان را از خود و از اجتماعش بیگانهکنند؛ گویی “باد”، این نیروی نامرئی اما واقعی، او را به ناکجایی میبرد که در آن، از عمق و انسجام خبری نیست.
الیناسیون از منظری فرانکفورتی
چنان که آمد این ناآگاهی نسبت به پیامدهای تکنولوژی ما را در معرض خطراتی قرارمیدهد. مهمترین آنها خودفریبی است. این خودفریبی، ما را به این باور میرساند که تکنولوژی میتواند بهطور مطلق مشکلات ما را حلکند، درحالیکه اغلب خود این ابزارها مشکلات جدیدی ایجادمیکنند. مثلاً تصور عمومی بر این است که توسعه اینترنت و ابزارهای دیجیتال، به آگاهی عمومی کمک کردهاست، اما همزمان، این ابزارها باعث گسترش ِاطلاعات ِنادرست و توسعهی ِکمعمق ِمفاهیم و در نهایت کاهش ِتفکر ِانتقادی شدهاند.
برای مواجهه با این چالشها، باید بیاموزیم که تکنولوژی را بهعنوان یک ابزار ببینیم، نه یک هدف. باید کنترل ِاستفاده از آن را بهدستبگیریم نه اینکه او کنترل ما را بهدستبگیرد. تنها بازپروری تفکر ِانتقادی است که به ما کمکمیکند تا از ابزارهای مدرن برای بهبود زندگی استفادهکنیم، بدون آنکه هویت انسانی و اجتماعی خود را قربانیکنیم.
به قول ژاک یول[18] در اثر برجستهاش جامعه تکنولوژیک:
“مسئله این نیست که تکنولوژی را کناربگذاریم، بلکه این است که از آن آگاهانه استفادهکنیم.”
تفکر انتقادی همچون ابزاری کارآمد برای مقاومت در برابر سلطهی فناوری و نظامهای اجتماعی برآمده از آن و خطر تودهایشدن، به انسان امکانمیدهد تا نهتنها ابزارها را به درستی بشناسد، بلکه بتواند آنها را در خدمت خود و در جهت اهداف انسانی قراردهد. در غیاب این تفکر، آنچه رخمیدهد، چیزی جز آلیناسیون یا ازخودبیگانگی نیست؛ پدیدهای که در آن انسان نهتنها کنترل بر ابزارهای خود را ازدستمیدهد، بلکه بهگونهای غیرِقابل ِبازگشت در ساختارهایی ادغاممیشود که او را از ماهیت اصیل خود دورمیکنند.
در کتاب «نبض خیس صبح» دباغ، در زبان سهراب این مواجهه غرب و شرق را در آیینه سهراب چنین میخواند:
«مشرق و مغرب در این شعر[19]، معطوف به طلوع و غروب خورشید است، اما میتوان از آن چنین استنباطکرد که سهراب به مشرق و مغرب جغرافیایی نظردارد و بر این باور است که غرب در حال جانکندن است… آنچه سپهری در اینجا ذکرمیکند از سنج همین انتقادات به مدرنیته است[20].»
ژاک یول در جامعهی تکنولوژیک[21] نشانداد که فناوری دیگر نهتنها یک ابزار، بلکه تبدیل به یک نظام مستقل شدهاست که بهواسطهی “خودمختاری تکنیکی” عملمیکند. او معتقد است که انسان مدرن، به دلیل فقدان تفکر ِانتقادی، توانایی تشخیص پیامدهای اخلاقی، اجتماعی، و زیستمحیطی فناوری را ازدستدادهاست. مثالهای متعددی، از هوش مصنوعی گرفته تا شبکههای اجتماعی، نشانمیدهند که چگونه فناوری میتواند از وسیلهای برای تسهیل زندگی به عاملی برای کنترل و تحریف آگاهی تبدیلشود. تبلیغات هدفمند و کنترل محتوا توسط الگوریتمها در شبکههای اجتماعی، که گاه حتی انتخاباتهای دموکراتیک را تحت ِتأثیر قرارمیدهند، نمودی از سلطهی فناوری بر حیطهی عاملیت[22] انسانی است. اینجاست که تفکر ِانتقادی میتواند به کاربران کمککند تا از چنین تأثیراتی آگاهشوند و در برابر آن مقاومتکنند.
الیناسیون ازخودبیگانگی (Alienation)، مفهومی که در آثار کارل مارکس برجستهشد، به وضعیتی اطلاقمیشود که در آن انسان به دلیل شرایط تولید سرمایهداری، از محصول کار خود و در نهایت از ذات انسانی خود جدامیافتد. مارکس[23] ، چهار شکل از الیناسیون را مطرحمیکند:
- الیناسیون از محصول کار: کارگر دیگر مالک محصول خود نیست.
- الیناسیون از فرایند کار: فرایند کار به فعالیتی بیمعنا و بیگانه تبدیلمیشود.
- الیناسیون از دیگران: انسانها بهواسطهی روابط اقتصادی به یکدیگر بهعنوان ابزار نگاهمیکنند.
- الیناسیون از خود: انسان از ذات خلاق و انسانی خود فاصلهمیگیرد.
«این مفهوم هرچند در ادبیات فرهنگی- فلسفی غرب، ریشههای قدیمیتری نسبت به ایران دارد اما در کشور ما برای اولین بار مفهوم الیناسیون توسط مرحوم دکتر علی شریعتی به کار گرفتهشد. بهطور ِمعمول و متعارف، مفهوم الیناسیون به «ازخودبیگانگی» ترجمه شدهاست که این ترجمه وضعیتهای متفاوتی را به ذهن متبادرمیکند بهگونهای که بعضاً معنیهایی که به «ازخودبیگانگی» نسبت میدهند هیچ تناسبی با آن ندارد.» [24]
زمانیکه اریک فروم از الیناسیون سخنمیگوید، او به وضعیتی اشارهدارد که در آن انسان، به جای آنکه خالق ِمعنا و حیات ِخویش باشد، به ابزاری برای تحقق اهداف نظامهای بیرونی بدلمیشود[25]. در جوامع سرمایهداری مدرن، این بیگانگی به واسطهی سلطهی تکنولوژی و انباشت سرمایه شدت یافتهاست. تکنولوژی، که میتوانست پلی برای تحقق آزادی و خلاقیت انسانی باشد، به ماشینی بدل شده که روح انسان را در چرخدندههای خود خُردمیکند. در این نظام، انسان دیگر نه به مثابهی فاعلی آزاد، بلکه به منزلهی مصرفکنندهای منفعل تعریفمیشود؛ موجودی که تنها در بازتولید چرخهی سرمایه معنامییابد، آن هم معنایی که هر لحظه در حال فروریزی و جایگزینی با خواستهای جدید است.
ماکس وبر[26]، از زاویهای دیگر، این وضعیت را در قالب مفهوم «قفس آهنین» توضیحمیدهد. او استدلالمیکند که عقلانیت ابزاری و بوروکراتیک، که ظاهراً برای بهبود زندگی انسانی ایجادشدهاند، خود به ساختاری خشک و غیرانسانی بدلگشتهاند. در این قفس آهنین، انسانها در چارچوب قواعد و منطقهایی محصورند که دیگر هیچ نسبتی با تجربهی زیسته و معنا ندارند.
ازدسترفتن ِخلاقیت، شور زندگی، و توانایی برای فهم جهان به عنوان مکانی برای تحقق ِخویشتن، از نتایج مترتب از این نوع ازخودبیگانگی است.
آنچه فروم و وبر مشترکاً بیانمیکنند، تصویری است از جهانی که در آن «معنا» ازمیانرفتهاست. سرمایهداری، با تکیه بر تکنولوژی و نظامهای بوروکراتیک، نوعی تسلط فراگیر ایجاد کردهاست که نهتنها به تولید بیگانگی میانجامد، بلکه امکان بازآفرینی معنا را نیز ازمیانبردهاست. انسان، که زمانی به واسطهی کار، خلاقیت، و تعامل با جهان معنامیآفرید، اکنون در برابر سیطرهی تکنولوژی و سرمایه، خود به شیء بدل شدهاست؛ یعنی بدل به چیزی که مصرفمیکند، مصرفمیشود، و در نهایت به فراموشی سپردهمیشود.
این فرآیند، چنانکه آمد، با وعدهی آزادی آغازشد اما نهایتاً به گونهای از بردگی نوین انجامیدهاست. تکنولوژی، که قراربود ابزار ِرهایی باشد، اکنون در دستان نظام سلطه (چه سرمایهداری و چه توتالیتر)، همان قفس آهنینی است که وبر پیشبینیکرد. در این قفس، انسان نه به واسطهی خرد ِخویش، بلکه به واسطهی اطاعت از منطق بیروح نظامهای اجتماعی تعریفمیشود که در آن، معنا، به امری بیثبات و سطحی تقلیل یافتهاست؛ چیزی که در ویترینها فروختهمیشود و با هر خرید، چیزی از خویش ِانسانی ما را فرومیکاهد. این فروپاشی معنا، محصول نهایی فرآیندی است که از بیگانگی آغازمیشود و به ازدسترفتن ِانسانیت میانجامد.
اگر سطوح الیناسیون (ازخودبیگانگی) در دوران مدرن را بر همین اساس بازبنویسیم، آنگاه میتوانگفت:
- الیناسیون اجتماعی: زمانی رخمیدهد که افراد در دنیای مجازی از تعاملات واقعی و انسانی فاصلهمیگیرند. و سطح روابط معنادار بهشدت کاهشمییاد و Connection جای Communication را میگیرد.
- الیناسیون شناختی: هنگاهی بروزمیکند که اطلاعات نادرست و تبلیغات مداوم، آگاهی انتقادی افراد را مختلمیکند و دستگاه شناختی برای استفاده از ابزار خود دچار مشکل میشود.
- الیناسیون وجودی: محصول وضعیت انسان در روزگار کنونی و بحران معناست. انسان مدرن در سیتره تکنولوژی با احساس پوچی و بیمعنایی مواجهمیشود، چراکه فناوری جایگزین فعالیتهای ِاصیل ِانسانی میشود و حضور ِاصیل اورا در هستی عملاً مخدوشمیکند.
بدون تفکر ِانتقادی، فناوری به یک بت تبدیلمیشود؛ چیزی که بدون توجه به آموزهی نیچه، ارزشهای جدیدی را بدون «بازنگری» بر انسان تحمیلمیکند و او را در وضعیتی دائمی از انفعال قرارمیدهد و انسان را ساکن سرزمین بیعملی و ناآگاهی میکند.
تفکر ِانتقادی، همانگونه که هانا آرنت در “وضع بشر” میگوید، «قدرت ِداوری» را به دستگاه شناختی انسان بازمیگرداند. این قدرت، کلید رهایی از سلطهی بیگانگی و فناوری است. تفکر انتقادی به ما میآموزد که به فناوری نه بهعنوان سرنوشت یا مرجع، بلکه بهعنوان ابزار بنگریم؛ ابزاری که باید تحت ِکنترل اهداف ِانسانی باقیبماند. تنها با این نگرش است که میتوان از افتادن در دام ازخودبیگانگی جلوگرفت و فناوری را در خدمت انسان قرارداد، نه انسان را در خدمت فناوری.
باید بپذیریم که تکنولوژی بخشی اجتنابناپذیر از زندگی مدرن است، اما آگاهی از محدودیتها و خطرات آن به ما اجازهمیدهد تا از آن در خدمت انسانیت و نه علیه آن بهرهبگیریم. این آگاهی، تنها با بازاندیشی مداوم و آموزش ممکن میشود، و بدون آن، خطر اسارت در دست ابزارهایی که خود ساختهایم، همواره ما را تهدیدمیکند. شاید راه رهایی، همانطور که فروم پیشنهادمیدهد، در بازگشت به خویشتن باشد: در
- خلق ِمعنا به دست خود؛
- بازسازی روابط انسانی؛
- مقاومتی آگاهانه در برابر نظامهایی که ما را از خودمان تهی کردهاند.
تنها آنهنگام است که قفس آهنین شکسته خواهدشد، و ما بار دیگر خواهیمتوانست از خاکستر ِاین جهان ِبیمعنا، جهانی تازه بیافرینیم.
هایدگر معتقد است که انسان میتواند از این سلطه رها شود، اما این رهایی نه ازطریق ِانکار تکنولوژی، بلکه از طریق بازاندیشی در نحوه استفاده از آن میسر است. او مفهوم گشودگی (Gelassenheit) را معرفیمیکند؛ حالتی که در آن انسان، بهجای تسلیمشدن به تکنولوژی، رابطهای متعادل و آزادانه با آن برقرارمیکند. این گشودگی مستلزم آگاهی به حدود و پیامدهای تکنولوژی است[27]. در این معنا دو راهکار ِعملی را میتوان در کار آورد:
کرانمندی در استفاده از تکنولوژی: چنان که دیدیم استفاده بیرویه و بدون نقد از ابزارهای مدرن، انسان را به اسیر آنها بدلمیکند. لازم است تکنولوژی را ابزاری بدانیم که تنها در چارچوبی مشخص و با هدفی روشن میتواند به رهایی و بهبود زندگی منجرشود.
بازاندیشی در ارزشها و اولویتها: جوامع بشری و علیالخصوص جامعه ایرانی باید به این نکته بیندیشد که چگونه میتوان ابزارهای مدرن را با ارزشهای فرهنگی و تاریخی خود تطبیقدهد، بیآنکه بهطور ِکامل تحتسلطه آنها قرارگیرد[28].
برخلاف اشپنگلر که انحطاط را سرنوشتی اجتنابناپذیر میداند، هایدگر به امکان بازگشت به هستی امیدوار است. او معتقد است که انسان میتواند با اتخاذ رویکردی متفکرانهتر و پذیراتر نسبت به جهان، از تسلط تکنولوژی فراتر رود و رابطهای اصیلتر با هستی برقرار کند. این گشودگی مستلزم آن است که جامعه، از جمله جامعه ایران، به فهمی عمیقتر از ماهیت تکنولوژی برسد و آن را نه بهعنوان هدف، بلکه بهمثابه وسیلهای برای تحقق مقاصد انسانی بپذیرد.
تنها ازطریق ِچنین خودآگاهی انتقادی و فلسفی است که میتوان از الیناسیون یا ازخودبیگانگی کنونی فراتر رفت و مسیری برای بازسازی فرهنگی و اجتماعی ترسیمکرد. تکنولوژی، اگرچه میتواند تسهیلکننده زندگی باشد، اما تنها زمانی که در خدمت انسان و هستی او قرارگیرد، میتواند به رهایی بینجامد.
«زندگی یعنی: یک سار پرید/ از چه دلتنگ شدی؟/ دلخوشی ها کم نیست: مثلاً این خورشید/ کودک پس فردا/ کفتر آن هفته/ یک نفر دیشب مُرد/ و هنوز، نان گندم خوب است/ و هنوز، آب میریزد پایین، اسبها مینوشند[29]»
* Alienation، یا از خود بیگانگی در آلمانی و در زبان هگل و مارکس entäußern و entfremden آمده است.
آقای نوید گرگین در مقالهی خود به نام «مفهوم آلیناسیون و اینکه «حق حاکمیت قابل واگذاری است»» به تبار این واژه به نیکی پرداخته.
** دکتر دباغ و کِلک ِکاوش عزیز که با نظراتشان باعث تنوع و گسترش بیشتر مباحث شدند سپاسگزارم. برای ویراست فنی و ادبی این مقاله نیز از کِلک ِکاوش بینهایت ممنونم.
ارجاعات:
[1] WhatsApp
[2] big data
[3] Media Revolution
[4] «انقلاب فرانسه و رژیم پیش از آن» اثر الکسی دو توکویل؛ نشر نقره؛ ترجمه محسن ثلاثی
[5] Industrialisierung und moderne Gesellschaft؛ Apl. Prof. Dr. Wolfgang Kruse
[6] تمدن و سرمایهداری: سدههای پانزدهم تا هجدهم میلادی؛ فرناند برودیل؛ ترجمه فرهنگ رجایی
[7]انحطاط تمدن غرب (Der Untergang des Abendlandes)؛ Oswald Spengler
[8] فصل تکنولوژی و تمدن، جلد اول؛ اشپنگلر
[9] Martin Heidegger
[10] ن.ک. به داستایفسکی؛ سالک مدرنِ رنج اندیش اثر دکتر سروش دباغ
[11] ن.ک. به زیر و زبر شدنِ اگزیستانسیلِ تولستوی اثر دکتر سروش دباغ
[12] اسلاووفیلیسم جنبشی برخاسته از قرن ۱۹ بود که میخواست امپراتوری روسیه بر اساس ارزشها و نهادهای برگرفته از تاریخ اولیه روسیه توسعه یابد. اسلاووفیلها با نفوذ اروپای غربی در روسیه مخالف بودند.
[13] داریوش شایگان و نگاه به دنیای مدرنیته؛ نامه میبد بهار 1380 شماره 1. علی اصغر حقدار
[14] آسیا در برابر غرب، داریوش شایگان
[15] نبض خیس صبح، بنیاد سهروردی، سروش دباغ
[16] تنهایی درون فردی آن نوع از تنهایی است که با محققنشدن استعدادها و با نُرمها و هنجارهای دیگران زیستن و سرکوب خواستهها و آرزوها، تجربهمیشود که شکوفانشدن و پژمردگی روانی از نتایج آن است. برای ایضاح بهتر ن.ک.: از خیام تا یالوم؛ اثر سروش دباغ
[17] ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد؛ فروغ فرخزاد
[18] Jacques Ellul فیلسوف، جامعهشناس، دانشمند و آنارشیست مشهور مسیحی اهل فرانسه بود.
[19] مراد شعر “خواب تلخ” در ابتدای دفتر زندگی خوابها سهراب است
[20] نبض خیس صبح، سروش دباغ، ص 157-158
[21] The Technological Society
[22] Agency
[23] «دستنوشتههای اقتصادی و فلسفی 1844»؛ کارل مارکس
[24] امیر وحیدیان در مقالهی «الیناسیون» جامعه سیاسی، منتشر شده در روزنامه همشهری
[25] برای ایضاح بهتر رجوع کنید به «درسگفتار درباره یونگ و فروم» جلسه یازدهم؛ توسط سروش دباغ
[26] «اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری»؛ کاکس وبر ترجمه عبدالکریم رشیدیان و پریسا منوچهری کاشانی
[27] برای توضیح بیشتر نگاه کنید به مقالهی زبان_محملی_برای_آشکارگی_زاین اثر نویسنده این سطور
[28] نمونهای درخشان از این مواجهه آگاهانه با میراث گذشتگان را ذیل پروژه سترگ “سلوک اگزیستانسیل در روزگار کنونی” به ابتکار و هدایت دکتر سروش دباغ میبینیم؛ جایی که از دل منابع عرفانی و حکمی گذشته در زبان فارسی، مفاهیمی نوین و مدرن باز آفرینی میگردد و به کار انسان مدرن در جهان راززدایی شده میآید.
[29] جنبش واژه زیست؛ سهراب سپهری