درباره «امامت و نظریه سیاسی شیعه»؛ نگاهی انتقادی به اظهارات حاتم قادری در کفتوگو با حسن انصاری
در فضای رسانهای امروز، مناظرههای دینی و فلسفی جایگاه ویژهای پیدا کردهاند. عظیم محمودآبادی، در یادداشتی به تحلیل مناظره حاتم قادری و حسن انصاری درباره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» میپردازد. در این نوشتار، محمودآبادی با حفظ احترام به حاتم قادری، به نقد دیدگاههای وی درباره عدم ذکر نام امام علی (ع) در قرآن و مسائل مرتبط با امامت و خلافت پس از پیامبر (ص) میپردازد. این تحلیل، با استناد به منابع تاریخی و روایی، به بررسی چرایی عدم تصریح نام امام علی (ع) در قرآن و پیامدهای احتمالی آن میپردازد و به سوالات مهمی درباره وصیت پیامبر (ص) و نقش منافقان در تاریخ اسلام پاسخ میدهد. این یادداشت، خواننده را به چالشهای کلامی و تاریخی در مباحث امامت و نظریه سیاسی شیعه دعوت میکند.
عظیم محمودآبادی: در فضای رسانهای چندی است برگزاری مناظرههای مختلف – از جمله در مورد مسائل دینی، کلامی، الهیاتی و فلسفی – رونق گرفته و نگارنده هم به فراخور موضوع در یادداشتها و مقالاتی به برخی از آنها پرداخته است. آخرین این نوع یادداشتها، نقدی بود ناظر به مناظره دکتر بیژن عبدالکریمی و دکتر حاتم قادری که تحت عنوان «حق شناسی و حد شناسی» در همین رسانه منتشر شد. پیشتر هم صاحب همین قلم به مناظره دنیل دنت و الوین پلنتینگا پرداخته و گزارشی انتقادی از آن را با عنوان «داروینیسم و خداباوری» ارائه کرده بود.
اما در تمام این مقالاتی که ناظر به مناظرهای تألیف و منتشر شده کاملاً پرهیز داشتهام از اینکه وارد فضای جدال طرفین شوم بلکه صرفاً سعی شده به محتوای سخنانی توجه شود که بین طرفین مناظره رد و بدل شده و اشخاص هیچ گاه نفیا یا اثباتا محور بحث نبوده و نیستند.
چنانکه در مورد مناظره دکتر قادری و دکتر عبدالکریمی نیز سخن صرفاً بر سر نکتهای بود که دکتر قادری به عنوان آیه قرآن مطرح کرد حال آنکه چنین نبود و بلکه جعل مسلّم بود. البته بسیار مایه امتنان میتوانست باشد اگر آقای دکتر قادری طی یادداشتی مشخص میکردند مطلبی که به قرآن نسبت دادند را از کدام آیه و بر چه اساس برداشت کردند؟
در متن پیش رو نیز درصدد ارائه نگاهی انتقادی به پارهای از سخنانی هستم که توسط دکتر قادری در مناظره با حسن انصاری درباره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» مطرح شد.
ناگفته نماند نگارنده این سطور که در متن پیش رو به نقد سخنان دکتر قادری خواهد پرداخت برای سالها از محضر ایشان استفاده کرده و از مطالعه مباحث ایشان بهره فراوان برده و حتی گفت و گوهای حضوری مفصلی را با ایشان تجربه کرده که انعکاس رسانهای و مطبوعاتی یافته است و نهایتاً اینکه حفظ حرمت ایشان را بر خود فرض میداند اما در عین حال معتقد است به تاسی از ارسطو باید حقیقت را بیشتر دوست داشت.
-
امامت و نظریه سیاسی شیعه
مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» که در برنامه اینترنتی «آزاد» میان دکتر حاتم قادری عضو سابق هیات علمی گروه اندیشه سیاسی دانشگاه تربیت مدرس و دکتر حسن انصاری استاد تاریخ موسسه مطالعاتی دانشگاه پرینستون آمریکا برگزار شد حاوی نکاتی بود که در ادامه به برخی از آنها به اقتضای اندک بضاعت فکری نگارنده پرداخته خواهد شد.
مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» در دو بخش برگزار شد که متن پیش رو بیشتر به بخش دوم خواهد پرداخت، هرچند به نظر میرسد بخش زیادی از آن به نوعی تکرار مباحث نوبت اول مناظره بود. در بخش دوم مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه»، دو مسئله به عنوان محور اصلی سخنان آقای دکتر قادری که از نظر صاحب این قلم نقطه کانونی بحث ایشان بود و محل تأمل جدی است عبارتند از؛
- آقای دکتر قادری دائماً تاکید میکردند که اگر مسئله امامت آنقدر مهم بوده چرا در قرآن به صراحت نام امام علی (ع) نیامده است؟
- اگر در مورد جانشینی پیامبر (ص)، شیعیان درست گفته باشند پس معنایش این خواهد بود که اکثریت مسلمانان بر باطل هستند و از سوی دیگر باور به اینکه چند نفر در سقیفه جمع شدند و برنامه هدایت خداوند را بر هم زدند چندان مناسبشان ربوبی نیست.
طبیعتاً آقای دکتر انصاری در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» به این دو مسئله در کنار سایر مسائل متعدد دیگری که مطرح شد پاسخهایی دادند اما بنده نیز به عنوان کسی که ناظر مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» بودم نکاتی را با مخاطبان محترم و البته اساتید بزرگوار حاضر در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» به اشتراک میگذارم:
-
چرا نام امام علی (ع) در قرآن نیست؟
ابتدا به این بپردازیم که اگر امامت مهم بوده است چرا در قرآن نام امام علی (ع) نیامده است؟ اولاً پارهای از شیعیان نخستین که برخی از آنها به غلات مشهورند معتقد بودهاند که نام و نشانهای واضحتری از امام علی (ع) در قرآن بوده که بعدها در جمع آوری قرآن توسط نظام خلافت حذف شده است.
البته تشیع امامی که اکنون عمرش بالغ بر هزار سال است چنین اعتقادی ندارد اما در مورد چیزی که محل سئوال آقای دکتر قادری است قبل از هر چیز باید توجه داشت که در میان شیعیان نخستین، کسانی بودهاند که باور داشتند چیزهایی از قرآن کم شده است و البته در عین حال آنها این باور را منافی اعتقاد به اصالت قرآن و عدم تحریف آن نمیدانستند؛ چراکه هیچ یک از آنها نمیگفت چیزی بر قرآن افزوده شده بلکه منتهای ادعایشان این بود که تنها چیزهایی از قرآن کاسته شده است.
قول به نقصان قرآن نیز البته تنها محدود به شیعیان نبود و صرفاً هم موضوع آن منزلت امیرالمؤمنین (ع) نبوده است. چنانکه در میان اهل سنت هم روایاتی هست از عایشه همسر پیامبر و همچنین خلیفه دوم مبنی بر اینکه آیه رجم در قرآنهای زمان پیامبر بوده اما بعدها حذف شده است.
در حدیثی از عایشه آمده که آیه مربوط به رجم در خانه من بود تا اینکه بز خانه آمد و آن را خورد! در احادیث دیگری هم – در منابع اهل سنت – آمده که سورههای احزاب و توبه از در ابتدا بسیار مفصلتر از این بود و به دلایلی که روشن نیست در زمان تدوین قرآن بخشهای زیادی از آنها حذف شده است. حتی گفته شده علت اینکه سوره توبه بدون «بسم الله الرحمن الرحیم» است نیز ناشی از نقصانی است که در این راستا به وجود آمده و مسائل دیگر که جای طرح آن اینجا نیست.
برخی از این موارد در کتاب «رهیافتی به قرآن کریم» نوشته محمد عابد الجابری روشنفکر متعصب اهل سنت مراکشی (ترجمه دکتر محسن آرمین، نشر نی) آمده است و پیشتر هم نگارنده در مقالهای مفصل به آن پرداخته و منتشر شده است.
بنابراین هرچند راقم این سطور مانند آقای دکتر قادری معتقد است که در قرآن نام امیرالمؤمنین (ع) به تصریح به عنوان امام و جانشین بعد از پیامبر (ص) نیامده است اما در طول تاریخ تشیع بودهاند کسانی که خلاف این اعتقاد را داشتهاند و معتقدند در قرآنی که توسط نظام خلافت جمع آوری شد چنین نقصانی رخ داده است هرچند باور جمهور شیعه و اساساً جمهور مسلمین، قرنها است که چنین قولی را در هیچ زمینهای – نه در مورد امامت امیرالمؤمنین (ع) و نه در مورد رجم و مسائل دیگر – تأیید نمیکند.
-
اگر نام امام علی (ع) در قرآن بود
اما حالا فرض کنیم اگر نام امیرالمؤمنین (ع) یا حتی ائمه بعدی نیز به صراحت در قرآن میآمد چه اتفاقی میافتاد؟ آیا کسانی که به تعبیر ویلفرد مادلونگ از اجرای کودتایی – که دست کم 10 سال پیش از رحلت پیامبر (ص) طراحی کرده بودند – دست میشستند و خودشان را تسلیم وحی میکردند یا اساساً حفظ خود قرآن نیز با مانعی جدی روبه رو میشد؟ کدام یک از این دو احتمال، محتملتر است؟ با فضایی که ما از آخرین روزهای حیات پیامبر (ص) میشناسیم و روزهای پس از رحلت ایشان، آیا وجود نام علی بن ابیطالب (ع) در قرآن میتوانست به خلافت و امامت ظاهری ایشان منجر شود یا بقای خود قرآن را با تهدیدی جدی مواجه میکرد؟
بر اساس قرائن تقریباً میتوان مسلّم دانست که گزینه دوم محتملتر است. یعنی در این صورت بقای قرآن با خطری وجودی مواجه میشد. قرائن متعددی را میتوان برای آن بر شمرد اما مهمترینش ممنوعیت نقل حدیث پیامبر (ص) بود که به دستور خلیفه دوم اجرایی شد و تا زمان خلافت عمر دوم (عمربن عبدالعزیز) ادامه یافت. لذا حکمی که توسط خلیفه دوم مبنی بر ممنوعیت نقل حدیث پیامبر (ص) اجرایی شد و برای 90 سال این محرومیت امت از احادیث نبوی ادامه یافت، میتوانست با قوای قهریه و احکام حکومتی به قرآن نیز تسری یابد.
-
توقعات انسانی
گذشته از این، توجه به این نکته نیز ضروری است که توقعات انسانی حد یقفی ندارد و همیشه انسان میتواند چیزی بالاتر ازوضعیت موجود را تصور یا توقع کند. چنانکه در منابع قاطبه فرق اسلامی در مورد فضائل امیرالمؤمنین و مقام و منزلت ایشان نزد رسول خدا (ص) و حتی آیات متعددی از قرآن که مفسرین سنی و شیعه قائل به دلالت آنها بر فضیلتی از فضائل ایشان است متفقاند،
اما باز پرسیده میشود که چرا علاوه بر اینها نام ایشان به صراحت در قرآن نیامده است؟ شاید اگر نام هم میآمد این شائبه مطرح میشد که به هر حال در طول تاریخ اسلام، نام «علی» بر افراد متعددی اطلاق شده است از کجا معلوم که حالا این «علی»، همان علی بن ابیطالب (ع) باشد؟
حتی در صورتی که نام و نام پدر و مادر و نسب ایشان هم در کلام وحی میآمد باز بعید نبود کسانی طلب کنند که اصلاً خود خداوند باید با صدایی که همگان بشنوند چنین انتصابی را اعلام کند! مگر در گزارشهای قرآنی چنین مطالباتی توسط امتهای پیشین مطرح نشده است؟
-
ایرادات بنی اسراییلی
چنانکه در قرآن داستانهایی را در مورد قوم بنی اسراییل میخوانیم که گاه از حضرت موسی (ع) کم و بیش همین انتظارات نامعقول را داشتهاند. ضمناً فراموش نکنیم به قول عابدالجابری داستانهای قرآن بی سبب نازل نشده است بلکه به نوعی حاوی استعاره است که خلاصه میخواهد به در بگوید تا دیوار بشنود. لذا اگر در قرآن برخی درخواستهای عجیب و غریب بنی اسراییل از قبیل داستان «گاو» سوره بقره یا انتظارات آنها از حضرت موسی در مورد رویت خدا و … بیان شده در واقع ناظر به انتظارات مشابهی است که در امت پیامر خاتم وجود داشته یا پیش بینی میشده که چنین انتظاراتی به وجود آید.
از سوی دیگر کسانی که سئوال میکنند چرا در قرآن نام علی (ع) با صراحت نیامده است، قبل از آن باید به این سئوال پاسخ دهند که چرا نام خود پیامبر (ص) در عهدین – کتب مقدس پیشین – نیامده است؟ کما اینکه علمای مسیحی این سؤال را مطرح میکنند و وقتی به ایشان پاسخ داده میشود که نام «فارقلیط» – انجیل یوحنا فصل 14، آیه 16- به معنای «ستوده شده» است که در واقع ناظر به نام «احمد» از اسامی پیامبر اسلام (ص) است، قبول نمیکنند و می گویند خیر باید به صراحت نام «محمد»(ص) میآمد!
اما واقعیت این است که قرآن اتفاقاً خیلی روشن مسئله را مطرح و به نوعی تمام این شائبات را بر طرف کرده است البته برای اهل ایمان هرچند که عده قلیلی را شامل شود: «إِنَّ الَّذِینَ کفَرُوا سَوَاءٌ عَلَیهِمْ أَأَنْذَرْتَهُمْ أَمْ لَمْ تُنْذِرْهُمْ لَا یؤْمِنُونَ»(بقره/6). آری قرآن خود تصریح میکند عدهای هستند که ناسپاسی میکنند و کفر میورزند و به پیامبر میگوید اینها را چه انذار بدهی چه ندهی تفاوتی نمیکند و حرف حق به گوششان نخواهد رفت و در جانشان نخواهد نشست! چه نام محمد (ص) در انجیل و چه نام علی (ع) در قرآن بیاید یا نشانههای ابلغ من التصریح در آنها آمده باشد تفاوتی در انکار ایشان نخواهد کرد.
-
وصیت پیامبر (ص)
دکتر قادری در بخش دیگری از سخنان خود با قبول روایاتی که در منابع فریقین درباره وصیتی که پیامبر (ص) میخواست در روز پنجشنبه قبل از رحلتشان بنویسند و عدهای مخالفت کردند و نگذاشتند و … میگوید: «بله اما معلوم نیست که پیامبر در آن وصیت قصد داشته است که چه چیزی بنویسد»!
اینکه معلوم نیست چون پیامبر (ص) نهایتاً سکوت کردند یا دست کم چیزی در منابع از ایشان نقل نشده است حرف درستی است اما آیا ما به عنوان محقق و پژوهشگر حق نداریم استنباط خودمان را بیان کنیم یا دست کم در مورد آن بحث کنیم؟
اولاً که برای یک مسلمان و حتی فراتر از آن برای یک پژوهشگر غیر مسلمان تاریخ اسلام نیز شاید واکاوی موضوعی که پیامبر در آخرین روزهای حیاتش درصدد بیانش بوده، اهمیتی بلانظیر دارد. این سئوال مهمی است که کدام مطلب بوده که پیامبر اسلام پس از 23 سال رسالت در آخرین روزهای حیات خود میخواسته به صورت مکتوب ثبت کند و تاکید کرده این مسئله چیزی است که هدایتتان در گروی آن است اما برخی از کسانی که به صحابه ایشان مشهورند مانع شدهاند؟
در مورد اراده پیامبر بر وصیتشان تا اینجا تردیدی نیست و عموم مورخان نقل کردهاند و حتی نویسندگان و روشنفکران معاصری چون عابدالجابری سنی و دکتر قادری نیز تأیید میکنند.
مسئله دوم این است توجه کنیم نکتهای که پیامبر درصدد بیانش بوده با وجود اهمیت بسیار بالایی که داشته و هدایت امت در گروی آن بوده، چیزی نبوده که به صراحت در قرآن آمده باشد. چراکه اگر چنین بود ایشان درخواست ادوات نوشتن نمیکرد و حداکثر میفرمود به فلان آیه قرآن تمسک جویید که هدایت در گروی آن است. پس پیامبر درصدد نوشتن وصیتی بوده است که هدایت امت وابسته به آن بوده و در عین حال آن مورد به صراحت در قرآن ذکر نشده است.
گام بعدی این است که بپرسیم کدام موضوع آنقدر مهم بوده که در قرآن – به هر دلیلی – نیامده و پیامبر اراده ثبت و ضبط آن را به عنوان آخرین سفارش خود به امتش داشته است؟ به نظر نمیرسد پیامبر میخواسته در مورد شرایط آب و هوای حجاز چیزی بنویسد یا در مورد حلیت و حرمت اطعمه و اشربه و مسائلی از این قبیل وصیت کند.
-
حساسترین مسئله در اواخر عمر پیامبر چه بود؟
پس لابد موضوع مورد نظر پیامبر، مسئله مناقشه برانگیزی بوده و منافع کسی یا کسانی را به خطر میانداخته است. حالا اگر چنین است منافع چه کسی یا کسانی با ثبت وصیت پیامبر، به خطر میافتاد؟
آری پیامبر نهایتاً نتوانست وصیت خود را ثبت کند اما میتوان از قرائن بسیار محکم و جدی چنین برداشت کرد که به احتمال بسیار زیاد ایشان میخواسته است در مورد مسئله بسیار حساسی در واپسین ایام حیات خود چیزی بنویسد و بی تردید هیچ مسئله ای در آن زمان حساستر، حیاتیتر و البته مناقشه برانگیزتر از مسئله خلافت و جانشینی نبوده است.
حالا این سؤال مطرح است اگر کسانی که مانع نوشتن وصیت پیامبر شدند، برداشت کلیشان این بود که نظر پیامبر به خلافت آنها یا هم جناحیهای آنها است باز هم آیا با ثبت وصیت ایشان مخالفت میکردند؟
به بیان دیگر خلیفه دوم که نگذاشت پیامبر وصیت خود را بنویسد و فریاد زد که قرآن برای ما کافی است، اگر تشخیص داده بود که پیامبر میخواهد در مورد فضایل خلیفه اول و استحقاق وی برای مقام خلافت چیزی بنویسد باز هم مانع میشد و میگفت: «حسبنا کتاب الله»؟ احتمالاً برداشت او غیر از این بوده است وگرنه برنامهای که آنها چهار روز بعد در سقیفه اجرایی کردند میتوانست بسیار موجه شود و به همان وصیت نیز میتوانستند به عنوان سندی دربرابر مخالفتها و مدعیات فاطمه زهرا (س) و اهل بیت پیامبر (ص) استناد شود.
پس درست است که ما نمیدانیم دقیقاً پیامبر چه میخواسته است بنویسد اما صد در صد می دانیم که یکی از اصلیترین کارگردانان سقیفه موجب این بی اطلاعی ما است. چراکه اگر او به دستور پیامبر عمل و مدینه را برای همراهی با سپاه اسامه ترک کرده بود و آن روزها بر بالین رسول خدا حاضر نبود، احتمالاً ما امروز از محتوای وصیتی که پیامبر بنای ثبت و ضبط آن را داشت مطلع بودیم.
حتی درصورتی که علی رغم تمرد از فرمان رسول اگر همچنان به لشکر اسامه نمیپیوست و کنار بستر ایشان حاضر بود اما وقتی پیامبر اراده کرد وصیتی بنویسد، مانع نمیشد ما امروز میتوانستیم در مورد محتوای آن وصیت با اتکا بر نص برجای مانده از ایشان گفت و گو کنیم.
پس اینکه ما نمیدانیم پیامبر میخواسته چه چیزی را مکتوب کند حرف درستی است اما به همان میزان میتوان با قطعیت گفت کسانی که در این کار دخالت کردند و مانع شدند از انگیزههایی برای این ممانعت برخوردار بودند که در ارتباط مستقیم با طرحی بود که چهار روز پس از آن در محل سقیفه بنی ساعده پیاده کردند.
-
چرا پیامبر بر نوشتن وصیت اصرار نکرد؟
از آن مهمتر این است که دکتر قادری در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» میگوید پیامبر میتوانست با وجود مخالفتها اما دوباره درخواست خود را تکرار کند و نهایتاً بی توجه به کارشکنی صورت گرفته مطلبش را بنویسد!
به نظر میرسد تصویری که از آن ماجرا در ذهن ایشان نقش بسته یک فضای نسبتاً رومانتیک است که گویی هرچند یک مخالفتی با پیامبر در مورد نوشتن وصیت شد اما تنها کافی بود که ایشان یک بار دیگر تقاضای خود را تکرار کنند تا شرایط برای این کار کاملاً فراهم شود.
اما این تصویر تا حدود زیادی غیرواقع بینانه و خیالی به نظر میرسد. چراکه مصمم بودن افراد مورد اشاره برای حاضر بودن در معرکه و اجابت نکردن دستور پیامبر مبنی بر پیوستن به لشکر اسامه و جلوگیری از ثبت وصیت ایشان و مجموعهای از اقداماتی که پس از رحلت پیامبر انجام دادند میتواند حتی شائبه ترور پیامبر – درصورتی که طراحیهایشان با مانعی جدی مواجه میشد – را تقویت کند. کمااینکه پیش از این هم گزارشهای پراکندهای در مورد اقدام به ترور ایشان توسط منافقین – از جمله در مسیر بازگشت از حجه الوداع – وجود دارد که البته عموماً ناموفق بود.
-
اقتضائات بشری پیامبری
البته دکتر قادری در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» طوری در این موضوع بحث میکند که گویی اگر پیامبر، پیامبر است و متصل به منبع وحی، پس لابد باید میتوانست از پس بدخواهان، منحرفان یا منافقان برآید و بدون توجه به اقتضائات و شرایط پیرامونی، کار را یکسره میکرد و نهایتاً هم بدون بروز مشکلی جدی موفق میشد. چراکه علی القاعده پیامبر (ص) مستظهر به قدرت الهی است و قدرت الهی هم که لایزال است و بر هر نیرویی فائق! البته این هم نوعی درک از دین و قدرت الهی است. اما واقعیت این است که قرآن، علی رغم اینکه قدرت خداوند را علی الاطلاق میداند، چنین درکی از دین را بر سبیل صواب نمیشمارد.
چنانکه در داستان مهاجرت بنی اسراییل میبینیم که وقتی حضرت موسی به قوم خود فرمود به سرزمین مقدسی که خداوند برای شما مقدر کرده وارد شوید -«یا قَوْمِ ادْخُلُوا الْأَرْضَ الْمُقَدَّسَهَ…»(مائده/21)- گفتند: «یا مُوسَی إِنَّ فیها قَوْمًا جَبَّارِینَ وَإِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا حَتَّی یخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنْ یخْرُجُوا مِنْهَا فَإِنَّا دَاخِلُونَ»(مائده/22).
جالب است که منطق قوم حضرت موسی، همین منطقی بود که به نوعی در سخنان دکتر قادری مشهود است. آنها به حضرت موسی گفتند قوم حاکم بر این سرزمین، افراد نیرومندی هستند و ما را یارای مقابله با آنها نیست.
ما همینجا میایستیم و در عوض تو با خدای خود – که لابد خیلی هم قوی است چون به هرحال خداست – برو مردم آنجا را بیرون کن تا بعد ما وارد شویم: «قَالُوا یا مُوسَی إِنَّا لَنْ نَدْخُلَهَا أَبَدًا مَا دَامُوا فیها فَاذْهَبْ أَنْتَ وَرَبُّک فَقَاتِلَا إِنَّا هَاهُنَا قَاعِدُونَ»(مائده/24). البته در ادامه هم آمده که حضرت موسی – با اینکه پیامبر بود و متصل به قدرت لایزال ربوبی – خطاب به خداوند عرض کرد من اختیار کسی جز خودم و برادرم هارون را ندارم: «قَالَ رَبِّ إِنِّی لَا أَمْلِک إِلَّا نَفْسِی وَأَخِی فَافْرُقْ بَینَنَا وَبَینَ الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ»(مائده/25).
آری در اینجا هم اکثریت مطلق مردم فرمان الهی را گردن ننهادند و جز موسی و هارون علیهمالسلام زیر بار فرمان حق نرفتند اما واکنش خداوند تنها این بود که به پیامبرش فرمود آنها را به حال خودشان واگذار و لازم نیست بر آنها تأسف خوری: «فَلَا تَأْسَ عَلَی الْقَوْمِ الْفَاسِقِینَ»(مائده/26).
بنابراین اینطور نیست که انتظار داشته باشیم اگر کسی پیامبر باشد و متصل به قدرت لایزال ربوبی، پس کلاً جهان برای او جای امن و امانی خواهد شد که هیچ خطری او و رسالتش را تهدید نمیکند. بلکه حتی انبیا نیز لازم است انواع محاسبات بشری را در اجرای رسالت خود لحاظ کنند. ای بسا پیامبرانی که توسط قوم خود کشته شدند و قرآن مکرر این مسئله را تذکار داده است و شاید به نوعی میخواسته این تنبه را به پیامبر اسلام نیز بدهد که این خطر را جدی بگیرد: «وَیقْتُلُونَ النَّبِیینَ بِغَیرِ حَقٍّ وَیقْتُلُونَ الَّذِینَ یأْمُرُونَ بِالْقِسْطِ مِنَ النَّاسِ»(آل عمران/21).
بنابراین پیامبر شاید از مهمترین وظایفش این بوده که حتی الامکان از جان خود در درجه نخست محافظت کند تا آخرین پیامبر الهی بتواند پیام حق را به گونهای برساند که با وجود خطرات و تهدیدهای بسیار جدی و سهمگین اما نهایتاً به آدمیان منتقل شود و به گوش آیندگان نیز برسد. ثانیاً احتمال قتل حضرت امیر (ع) در زمان پیش از رحلت پیامبر (ص) نیز چندان دور از ذهن نیست. لذا هیچ بعید نبود عدهای بخواهند پیش از رحلت پیامبر (ص) تکلیف وصیای که او تعیین کرده بود را روشن کنند و برای همیشه او را از سر راه خود بردارند.
-
نامهایی که در قرآن نیامده
علاوه بر این اساساً وجود چنین توقعی که اگر مسئله خلافت پیامبر (ص) و امامت امیرالمؤمنین (ع) مهم بوده است پس لزوماً باید نام ایشان در قرآن تصریح میشد به کل باطل است. چنانکه مسائل دیگری نیز در قرآن آمده که از قضا از اهمیت بسیار بالایی برخوردارند اما نام و نشان کسی صریحاً در آنها ذکر نشده است. از آنجمله است مسئله منافقین!
آری «منافقین» یکی از مهمترین و پرتکرارترین مضامین قرآن است که در بسیاری از آیات میتوان رد آنها را به اشارهای مستقیم یا غیر مستقیم مشاهده کرد. از آن بالاتر یک سوره کامل به نام آنها نامگذاری شده است اما به نام هیچ فردی در این زمینه صراحتاً ذکر نشده است! حتی قرآن از آوردن نام کسی چون عبدالله بن اُبَیّ معروف به ابنسَلول، (درگذشت ۹ ق) سردسته منافقان مدینه که از همپیمانان یهودیان در دوران پیامبر (ص) بود و قبل از رحلت ایشان از دنیا رفت و خلاصه در نفاق او بین فریقین اختلافی نیست نیز استنکاف ورزیده است!
بنابراین اگر قرار بود نام امام علی (ع) یا نام منافقان در قرآن بیاید ممکن بود به قتل خود پیامبر (ص)، یا امیرالمؤمنین (ع) یا هر دو بینجامد یا شرایط به گونهای پیش رود که اساساً چیزی از قرآن باقی نماند که حالا بعد از چهارده قرن ما بتوانیم بحث کنیم که چرا نام فرد مورد نظر پیامبر (ص) برای جانشینی در قرآن به تصریح نیامده است؟
-
صیانت الهی از قرآن
لذا اینکه خداوند اراده کرده است «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّکرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»(حجر/9) به معنای منتفی دانستنِ لوازمِ ملتزم ماندن به تدابیر لازم و محاسبات عقلانی در پیش بینی رفتار مخالفیان و منافقین و دفع خطرات آنها نیست. دست کم نگارنده اینطور میفهمد که این نوع تدبیر پیامبر برای به حداقل رساندن هر نوع حساسیتی که میتوانست به اضمحلال کلیت رسالت ایشان بینجامد مصداق بارز حفاظت و صیانت الهی از ثمره رسالت پیامبر خاتم (ص) یعنی قرآن کریم است. به بیان دیگر اراده خدا برای هر امری از قبیل صیانت از وحی خود بیرون از امکانات و اقتضائات جهان نیست بلکه درون آن است.
لذا پیامبر نیز مثل سایر انبیا مکلف بود رسالت خویش – که البته مستظهر به قدرت لایزال ربوبی بود – را به صورت طبیعی و بر اساس عقل عرفی پیش ببرد و کنترل این نوع توقعات مردم نیز از همان نخستین سالهای رسالت ایشان در دستور کارشان قرار گرفته بود و زمانی که بر ایشان خرده میگرفتند که چگونه پیامبری هستی که غذا میخوری و در بازار راه میروی؟، وحی بر زبانش جاری میشد و میفرمود: «قُلْ إِنَّمَا أَنَا بَشَرٌ مِثْلُکمْ یوحَی إِلَی…»(کهف/110)
-
کم شماری مومنان
دکتر قادری در ادامه سخنانش به روایاتی اشاره میکند که بر اساس آنها بعد از رحلت پیامبر به غیر از تنها چند نفر، دیگران از شمار ایمان – و نه اسلام – خارج شدند و بعد نتیجه میگیرد که در این صورت پس طرح هدایت خداوند ناتمام و بلکه شکست خورده است! بعد هم تاکید میکنند که احترام خداوند را باید نگاه داشت و خلاصه جالب نیست بگوییم خدا در نقشه خود شکست خورد!
اولاً درک ایشان از شکست و پیروزی خداوند خیلی بشری و خاکی است که لزوماً برای ارزیابی توفیقات الهی از این ساز و کار بهره گرفتن مطلقاً موجه نیست. ثانیاً خود قرآن قبل از رحلت پیامبر این مسئله را پیش بینی کرده بود و برخلاف نظر آقای قادری، تصریح میکند آنهایی که از این برنامه الهی روی میگردانند تنها به خودشان ظلم کردهاند و هیچ خسارتی به خداوند و طراحی او نخواهد رسید: «وَمَا مُحَمَّدٌ إِلَّا رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَفَإِنْ مَاتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلَی أَعْقَابِکمْ وَمَنْ ینْقَلِبْ عَلَی عَقِبَیهِ فَلَنْ یضُرَّ اللَّهَ شَیئًا»(آل عمران/144)
ضمن اینکه بر سیاق استدلال آقای قادری در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» مشکل بزرگتری هم میتواند گریبان خداوند و طراحی او را بگیرد. ایشان می گویند ادعای شیعه مبنی بر انحراف برنامه پیامبر بعد از وفاتش مساوی است با به شکست انجامیدن طراحی خداوند برای هدایت بشر! پس بر این قیاس میتوان ادعا کرد شیطان یک تنه برنامه الهی را در همان آغاز خلقت انسان بر هم زد و خدا هم کاری از دستش بر نیامد! چراکه خدا، انسان را برای بهشت آفریده بود و قرار بود آدم و ذریه اش آنجا باشند اما شیطان پیدایش شد و با فریب آدم، کار را از دست خدا خارج کرد. حال آنکه در مباحث الهیاتی اینچنین بحث نمیکنند.
بله ما خداوند را قادر مطلق، خیر مطلق و حکیم مطلق می دانیم اما در هر بحث تاریخی و کلامی لزوماً پای این گزارهها را – آن هم با درکی دم دستی – به میان نمیآوریم. اگر کسانی میپسندند که چنین کنند پس مشکل خیلی ریشهایتر خواهد شد و منطقاً باید تا قتل هابیل توسط قابیل و اغوای آدم توسط شیطان پیش روند تا دست کم نظریاتشان کمتر دچار ناسازگاری درونی باشد. از اینها گذشته خوب است ایشان در مورد مسئله شر (evil) هم عنایتی کنند و پیچیدگیهای فلسفی این موضوع دشوار نزد فیلسوفان دین با ارجاع به مقوله «حفظ احترام خداوند» حل کنند.
اما در مورد اینکه باید «احترام خداوند» را نگاه داشت آقای قادری به عنوان مثال به گفتههای یکی از مربیان فوتبال اشاره کردند. من هم در مقام مثال به نوشته ایلان پاپه استناد میکنم که شاید مرتبطتر از مثال فوتبال به بحث حاضر باشد. این مثال را می گویم و رد میشوم و از توضیح بیشتر در بارهاش خودداری میکنم. ایلان پاپه مورخ اسراییلی آغاز یکی از مقالات خود را اینطور شروع میکند که «اسراییلیها تنها افرادی هستند که اکثراً لائیک و خداناباورند اما معتقدند خداوند وعده سرزمین مقدس را به آنها داده است»!
به نظر میرسد لازمه نگاه داشتن احترام خداوند طبق ایده دکتر قادری، زدن زیر میز عقاید اسلامی، قرآنی و الهیاتی است.
-
آیا اکثریت معیار حقانیت است؟
از نکات دیگری که آقای دکتر قادری در مناظره«امامت و نظریه سیاسی شیعه» بیان میکنند استناد به اقلیت جمعیت شیعه نسبت به اکثریت اهل سنت است و این را حجتی برای نادرست بودن عقاید شیعه یا مدعیات کلامی و تاریخی آن گرفتهاند! من واقعاً دوست دارم بدانم آیا از نظر ایشان اکثریت در امر دین حجت و معیار حقانیت است؟ البته ایشان تاکید میکنند که اگر چنین باشد پس خدا در برنامه هدایت خود شکست خورده است!
خب اگر اینطور باشد که پس تمام انبیا و صالحین در تاریخ شکست خوردگان مطلقند چون همیشه در اقلیتی محض در برابر اکثریتی مطلق قرار داشتند. علاوه بر این خود پیروان اسلام نیز از همان آغاز تا همین امروز نسبت به مسیحیان در اقلیت قرار دارند. پس با این معیار اساساً برای مسلمین حقانیتی باقی نخواهد ماند که حالا ببینیم در میان آنها محقتر شیعیان هستند یا دیگران؟
به نظر میرسد آقای دکتر قادری میان حجیت در مباحث الهیاتی با حجیت در دموکراسی – چنانکه تخصص ایشان علوم سیاسی است – خلط کردهاند.
-
نبوت و عقلانیت
البته دکتر قادری در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» سخنان دیگری هم گفتند که نشان از آشفتگی مباحث ایشان داشت. از جمله اینکه نبوت با عقل قابل اثبات نیست … و که بیشتر برای مخاطب این سؤال را به وجود میآورد که اگر نبوت، عقلانی نیست و شما هم ملتزم به عقلانیت هستید چرا اساساً به مسئله امامت و جانشینی نبی ورود کردهاید؟ علاوه بر این باید پرسید وجود خدا چطور؟ آیا به لحاظ عقلانی قابل اثبات است؟ دکتر قادری میگوید نبوت را با عقل نمیتوان اثبات کرد. کسانی که چنین می گویند در مورد خدا هم چنین نظری دارند که با عقل استدلالی لزوماً قابل اثبات نیست. اما اینها چه ربطی به مسئله امامت دارد؟
از این تناقضات و ناسازگاریهای درونی در مباحث ایشان فراوان به چشم میخورد که بسط آن فرصتی دیگر میطلبد.
واقعیت این است که دکتر قادری در مناظره «امامت و نظریه سیاسی شیعه» یک پا در نگاه درون دینی دارد و پای دیگر در نگاه برون دینی و یک جا از این جا بحث میکند و جای دیگر از آنجا. در صورتی که اقتضای یک بحث فنی این است که طرفین به منطق بحث و لوازم آن، خود را متعهد بدانند و از بدیهیترین اصول، این است که تنها در چارچوب موضوع تعیین شده بحث کنند.
در جواب اینکه “حساس ترین مسئله در اواخر عمر پیامبر چه بود؟” باید عرض شود : وحدت مومنین…
ظاهرا آیه ذیل مورد بحث نبوده است :
ذَلِکَ الَّذِی یُبَشِّرُ اللَّهُ عِبَادَهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَعَمِلُوا الصَّالِحَاتِ قُلْ لَا أَسْأَلُکُمْ عَلَیْهِ أَجْرًا إِلَّا الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبَى وَمَنْ یَقْتَرِفْ حَسَنَهً نَزِدْ لَهُ فِیهَا حُسْنًا إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ شَکُورٌ ﴿۲۳﴾ شورا
آیه ای که در اتصال با دیگر آیات این سوره نشان میدهد ، نزدیکی و قرابت ایمانی مورد توجه و هشدار الهی است…نه قرابت قوم و خویشی با پیامبر…
این اتصال آیات در سوره شوراست که باید فصل الخطاب باشد … از نام سوره هویداست که شور و مشورت و هرچه بیشتر رعایت وحدت منظور است…دلیل دیگر اینکه این رعایت وحدت است که ظرفیت “هر چه بیشتر” را قبول میکند نه قوم و خویشی که حد معین و افراد خاصی دارد…
این آیه نشان میدهد که رسول الله میخواهد طبق این آیه مومنین با شور و مشورت خود آنها مسائل بعد از ایشان حل و فصل شود و وصیت دیگری از جانب ایشان لازم نبوده است…این خود همان آزمون ایمان و عدم استکبار است و رجوع به قول الهی در غیاب رسول الله…
سایت : میزان در میزان
حیفی وقتی که صرف خوندن این خزعبلات کردم.
واقعا هیچ تفاوتی با آخوندها ندارید جناب!
فقط ظاهرتون فرق داره و معمم نیستید!