اساس دیانت
نصرالله پورجوادی
اگر دین را نه در وجه اجتماعی و سیاسی بلکه در وجه فردی و قلبی آن در نظر بگیریم در آن صورت با سخن خانم آرمسترانگ موافقم. این وجه فردی و قلبی همان جنبۀ عرفانی دین است. در گذشته هم عرفای ما با شجاعت اعتراف می کردند که مطلوب ایشان ورای کفر و دین است، یعنی ورای عقیده است، خواه عقیدۀ باطل که کفر است و خواه عقیدۀ صحیح و ارتدکس که متکلمان و عامۀ مردم به عنوان دین می شناسند.
آرم استرانگ معتقد است که حتی در قرون وسطا و قدیم تر از آن در یونان باستان هم اساس دیانت در عقیده مند بودن نبوده است . به همین جهت او از همرو کتاب ایلیاد مثال می آورد. اساس دیانت در گذشته هم، از نظر آرم استرانگ، در شفقت یا مهربانی نسبت خلق و دستگیری از همنوعان و خلاصه انسانیت یا به قول امروزیها اومانیسم است.
من از جهتی با آرم استرانگ موافقم و از جهتی موافق نیستم. موافقم که اساس دیانت داشتن عقیده ای خاص نیست. ولی مسئله اینجاست که کدام دین و دیانت. اگر ما دین و دیانت را به همان معنای متداول و به عنوان پدیداری اجتماعی-سیاسی در نظر بگیریم در آن صورت عقیده داشتن برای دین اصل است. مسئلۀ ارتدکسی و غیر ارتدکسی در دین به همین دلیل پیش می آمده است. وقتی مردان و زنانی را به اتهام خروج از راست کیشی زنده زنده در آتش می سوزاندند مگر غیر از این است که عقیده داشتن برای آن دین اصل بوده است؟ محنه و انکیزاسیون به این دلیل پدید آمده است که عقیده مند بودن اساس دیانت شناخته می شده است و هر کسی هم که عقیده اش مورد ظن و گمان واقع می شده است می بایست اعتراف کند که عقیدۀ او مطابق با عقیدۀ مورد قبول ائمۀ دین و مذهب بوده است. اختلاف مذاهب و نوشتن اعتقاد نامه ها در قرون وسطا همه به خاطر اصل پنداشتن عقیده در دین بوده است. بنا بر این از این لحاظ که خانم آرمسترانگ مشخص نکرده که تعریفش از دین چه بوده است با او موافق نیستم.
اما باید اعتراف کنم که ما اگر دین را نه در وجه اجتماعی و سیاسی بلکه در وجه فردی و قلبی آن در نظر بگیریم در آن صورت با سخن خانم آرمسترانگ موافقم. این وجه فردی و قلبی همان جنبۀ عرفانی دین است. در گذشته هم عرفای ما با شجاعت اعتراف می کردند که مطلوب ایشان ورای کفر و دین است، یعنی ورای عقیده است، خواه عقیدۀ باطل که کفر است و خواه عقیدۀ صحیح و ارتدکس که متکلمان و عامۀ مردم به عنوان دین می شناسند. درست است که کفر و دین معنای مجازی یا متافوریک داشته است ولی به هر حال خالی از حقیقت نبوده است. این عرفا به طور کلی هر عقیده ای را برای دین امری ثانوی می دانستند. مصلحان دینی دیروز و روشنفکران دینی امروز که سودای اصلاح عقاید دینی در سر دارند در واقع می خواهند عقیده ای را جایگزین عقیده ای دیگر کنند. سعی می کند به گفتۀ خود قرائت علمی از متون دینی بکنند. اینها از نظر عرفای قدیم ما همان خطائی را مرتکب می شوند که عامۀ مردم با عقاید غیر علمی و از جهاتی خرافی خود مرتکب می شدند.
عرفا چه چیزی را ورای کفر و دین می دانستند؟ از نظر عرفا عقایدی که در اعتقادنامه های قرون وسطائی بیان شده بود دین را به لحاظ نسبت انسان با انسانهای دیگر در نظر می گرفت. در حالی که عرفا به نسبت دیگری در ورای نسبت انسان با خلق قائل بودند و آن نسبت انسان با حق است. نسبت مقید است با مطلق. به قول فلاسفۀ مشائی نسبت ممکن است با واجب. به قول رودلف اوتو نسبت انسان با امر قدسی. این نسبت ورای نسبتهای دیگری است که انسان در دین پیدا می کند و لذا ورای عقیده است. آرم استرانگ وقتی عقیده مند بودن در دین را فرع و انسانیت و شفقت به خلق را اصل می انگارد ، اگر چه خود را از تنگنای عقاید سنتی خلاص می کند ولی باز در چارچوب نسبت انسان به انسان باقی می ماند. به طور کلی ، کسانی که اخلاق ( اتیک) و اومانیسم را اصل قرار می دهند و بدین ترتیب می خواهند عقاید خود کنار بگذارند باز هم گرفتار جنبه های اجتماعی و سیاسی باقی می مانند. در نظر گرفتن نسبت انسان با حق ورای جنبه های اجتماعی و اخلاقی دین است. کسانی که عرفان را اخلاق می نامیدند توجه نداشتند که مدعای عرفا فراتراز اخلاق است . آنها با نسبتی سر و کار دارند که ورای نسبت خلقی انسان است. بنا بر این من با آرمسترانگ تا جائی که می گوید اساس دیانت عقیده نیست موافقم ولی با تعریفی که از اساس دیانت به عنوان مهربانی نسبت به خلق می کند موافق نیستم. من با نظر عرفا موافقم که اساس دیانت را در نسبت انسان با حق تعریف می کردند و این نسبت را ورای عقیده مند بودن وحتی ورای اتیک یا اخلاق میدانستند. ورای اخلاق بودن به معنای نفی اخلاق نیست، همچنان که ورای عقیده مند بودن به معنی نفی عقاید خاص نیست. امروزه کسانی که سعی می کند اخلاق را جایگزین دین کنند در تنگنای کسانی به سر می برند که سعی دارند دین را به عنوان قائل بودن به یک مشت عقاید خرافی انکار کنند. مشکلی که عقاید قرون وسطائی امروز در جهان ایجاد کرده است با اختیار کردن آته ایسم و اومنیسم حل نمی شود، چه آته ایسم و اومنیسم نیز هر دو گرفتار همان غفلتی هستند که دین مبتنی بر عقیده بدان مبتلاست، غفلت من و تو از نسبتی که با “او” می توانیم داشته باشیم.
اگر دین را نه در وجه اجتماعی و سیاسی بلکه در وجه فردی و قلبی آن در نظر بگیریم در آن صورت با سخن خانم آرمسترانگ موافقم. این وجه فردی و قلبی همان جنبۀ عرفانی دین است. در گذشته هم عرفای ما با شجاعت اعتراف می کردند که مطلوب ایشان ورای کفر و دین است، یعنی ورای عقیده است، خواه عقیدۀ باطل که کفر است و خواه عقیدۀ صحیح و ارتدکس که متکلمان و عامۀ مردم به عنوان دین می شناسند.
این نسبت با او ، بازتاب اجتماعی دارد یا خیر ، اگرنداشته باشد میشود همان تصوف رایج . اگر بازتابی در جامعه داشته باشد ، بازتابی جز شفقت بر خلق ، میشود بردن خلق خدا با زور به بهشت .