نواندیشی دینی؛ دگرسانی یا گفتگو
مهدی کاظمی زمهریر
روشنفکران ایرانی از عصر قاجار تاکنون به شیوههای مختلف سعی در بازتنظیم نسبت میان سنت و تجدد داشتهاند. الگوی پژوهشی پیشنهادی روشنفکران دینی به رهبری فکری سروش و شبستری حامل این دغدغه و شکل مسلط پژوهش درباره این موضوع در پس از انقلاب بوده است، اما در دوره معاصر نقادیهای متفاوتی از این الگو عرضه شده است که باعث خلق گونه جدیدی از الگوی پژوهشی تحت عنوان “نواندیشی دینی” گردیده است که در تقابل با روشنفکری دینی سعی در هویتیابی خود دارد. مقاله اخیر آقای آرش نراقی تحت عنوان “مرجعیت فکر دینی” در استمرار این مناظره فکری اخیر است. اگرچه این دگرسانی خلق شده از مزایایی برای فهم تحولات فکری ایران معاصر برخوردار است، اما تأکید یک سویه بر آن مانع درک پیچیدگی محیط فکری است که روشنفکران دینی و نواندیشان دینی برآمده از آن هستند. در سطور آتی سعی خواهد شد نکاتی را در باب ماهیت این پدیدارهای فکری و بهبود شیوه بازنمایی آن عرضه نمایم.
۱. از حیث روششناختی، برای فهم پدیدارهای تاریخی می توان از دو اصل ” تفاوت ” و ” تشابه” استفاده نمود. در الگوهای متاخر پژوهشهای تاریخی، اصل تفاوت بر دریافت ما از چیزها مسلط است. در نتیجه، شاهد بیتوجهی به “شباهتها و تداومها” هستیم. نتیجه این وضعیت، خلق هویتهایی است که، با خطوطی سخت و روشن از یکدیگر متمایز شدهاند: شرق و غرب، سنت و تجدد. عدم توجه به خصلت تحلیلی و آموزشی این دو اصل و تبدیل دریافتهای حاصل از آنها به مثابه درک عینی از هستی چیزها، حاملان این هویتها را در وضعیت تعارض حل و فصلناپذیر با دیگری قرار میدهد. اما این هویتسازیها، تنها حاصل انتخابهای روششناختی ما برای فهم پدیدارها بوده، به معنای بازنمایی عینی و دقیق پدیدارها نیست.( نگارنده این رویکرد را در مقاله ” جدالهای الهیاتی در عالم قدیم و پدیدار شدن روشنفکری در ایران” برای فهم نسبت روشنفکری و تحولات فکری پیشاروشنفکری بکاربسته است.)
۲. نمونه جدید از تلاش برای هویت سازی میان جریانهای فکری معاصر، تلاش برای تمایزگذاری میان روشنفکران دینی ( سروش، شبستری، ملکیان و طرفداران ایشان) با گروه جدیدتری از پژوهشگران است که خود را تحت عنوان نواندیش دینی نامگذاری می کنند، اما این مجادلات بیش از آنکه به فهم بهتر موقعیت این جریانها بیانجامد، به مجادلات قلمی و کلامی میان هواداران ایشان انجامیده است؛ گوئی دو گروه متمایز بدون هیچ گونه پیوند و نسبت در مقابل هم صف آرائی کرده اند؛ و از حیث درونی نیز، یک کل همبسته و همگون هستند، که می توان آنها را تحت یک نام واحد به سادگی بازنمایی کرد، اما با نگاهی به درونه سازنده این هویتها به سادگی کثرت و تنوع موجود میان عناصر سازنده آنها آشکار میشود، که با خوانشی متمایز از هرگونه روایت همگون ساز گریزانند و تنها با فروکاستشان، می توان وحدت و همگونی آنها را نمایش داد.
۳. آسیب عمده این گونه هویت سازیها، ایجاد مانع برای گفتگوی سازنده است؛ زیرا که، طرفین منازعه برای ارتقاء مشروعیت و اعتبار گفتمان فکری خود نیازمند طرد دیگری هستند. در نتیجه، شاهد پدیدار شدن اسلوبهای بیانی هستیم که به سادگی از کهنگی، قدیمی بودن یا پایان یک اندیشه سخن می گویند. در حالی که الگوهای متفاوت فکری که در یک زمینه فرهنگی مشترک پدیدار میشوند، حامل ساختارهای زبانی موجود در آن جامعه و در نتیجه، محدودیتها و امکانهای مشترکی هستند و به سادگی نمیتوان، از پایان یک الگو و آغاز یک الگوی دیگر سخن گفت. زیرا که این مساله به معنای پذیرش این ایده است که شاهد تحولی بنیادین در این میراث زبانی هستیم. امری که از منظر زبان شناسی غیرممکن است. لذا، برآمدن الگوهای جدید همیشه با اتکاء به میراثهای زبانی پیشین ممکن میشود. در نتیجه، دگرسانی افراطی باعث نادیده انگاری بهره مندی این الگوهای جدید از ذخایر فکری و زبانی از پیش موجود است.
۴. روشنفکران دینی و نواندیشان دینی، در تلاش برای پاسخ گویی به دغدغه واحدی هستند: « نحوه زیست مؤمنانه در عصر تجدد» .آنها از یک سو، با جریانهای تفکر سنتی ( حوزوی) به علت علاقه مشترک به جایگاه « تفکر دینی » در زندگی معاصر در پیوند می باشند، از سوی دیگر، به علت تمایز نگرش ایشان به تجدد شاهد افتراق آنها از هم هستیم؛ سنت گرایان تجدد را به مثابه معیاری اساسی برای بازاندیشی در انگارههای دینی خود در نظر نمی گیرند. به عبارت دیگر، برای ایشان تجدد نه یک عالم ( به مثابه امری گریزناپذیر و ضروری) بلکه مجموعه ای از الگوهای رفتاری متفاوت است، که براساس معیارهای متعارف فقهی (حلال ، حرام، مکروه ) می توان در مورد آنها نظر داد. در نتیجه، تجدد به مثابه یک عالم، امر نااندیشیده در تفکر ایشان است. اما، روشنفکران دینی و نواندیشان دینی، در ضرورت تلائم و توجه همزمان به سنت و تجدد هم داستان می باشند. این هم داستانی نه یک تاکتیک، بلکه یک راهبرد اساسی جریانهای اصلی روشنفکری در ایران از عصر قاجار تاکنون بوده است. با نگاهی به ادبیات تولیدی توسط روشنفکرانی همانند ملکم و آقاخان کرمانی می توان مشاهده کرد، که ایشان مخالف کاربست یکجانبه الگوهای متجددانه در عالم ایرانی و اسلامی بودند، و ایده تربیت پژوهشگران دو زبانه نه امر جدید و دستاورد تحولات معاصر، بلکه قدیمی بوده، و می توان مبدع آن را میرزا ملکم خان در نظر گرفت.
۵. اما وجه تمایز میان روشنفکران دینی از نواندیشان دینی چیست؟ یا چه عاملی باعث جدایی این دوگونه تفکر از یکدیگر شده است؟ پیوند میان سنت و تجدد، امری مکانیکی نیست.از این رو، پیچیدگی روششناختی همنوایی میان سنت دینی و تجدد، باعث پدیدار شدن تکثر روششناختی برای مواجهه با این مسئله گردیده است. کانون اصلی این مجادله روششناختی، نحوه تأسیس اصول و معیارهایی است که در مقام داوری ( Context of justification) به سازمان دادن به استدلالهای نظری و عملی ما مساعدت خواهند کرد. روشنفکران دینی با گذار به فراسوی سنت، مقام داوری درباره هنجارهای دینی را از درون تجدد و تفکر الهیاتی معاصر وام گرفته، تا حد زیادی به مرجعیت زدایی از سنت مدد میرسانند. در مقابل، نواندیشان دینی سعی دارند، میان تأکید بر مرجعیت سنت و یا تجدد راهی میانه بگشایند؛ زیراکه تأکید بر سنت به صورت غیرانتقادی باعث پذیرش انگارههایی درباره زیست مؤمنانه میگردد که از نظر ایشان قابل پذیرش در دوره معاصر نیست. از سوی دیگر، انتقال مقام داوری به طور کامل به خارج از سنت، به مرجعیت زدایی از سنت دینی میانجامد که مبنایی اساسی برای هرگونه دریافت از زیست مؤمنانه است.
۶. علاوه بر تکثر روششناختی، عامل دیگری نیز وجود دارد که باعث پدیدار شدن نواندیشان دینی در کنار روشنفکران گردیده است: اهمیت کاوشهای فقهی در کنار مباحث الهیاتی. به واقع، دریافت رادیکال روشنفکران دینی در حوزه الهیات فاقد ترجمه دقیقی در حوزه احکام عملی است که به طور سنتی موضوع کاوشهای فقهی است. بنابراین، هواداران روشنفکران دینی در تعارض حل و فصل ناپذیری گرفتار میشوند؛ آنها در حالی که انگارههای الهیاتی متعارضی را در مقابل برداشتهای مسلط در حوزه کلام سنتی میپذیرند، اما در زندگی عملی تنها گزینه پیش روی ایشان، سنت فقهی حوزوی است. در نتیجه، در نبود یک سنت فقهی نوگرایانه که از شرعیت و حجیتای همتراز با فقه سنتی برخوردار باشد، به ناچار این افراد هژمونی تفکر سنتی را در زندگی عملی خود تا حد زیادی پذیرا میگردند. این وضعیت، از یک سو باعث عدم بسط نفوذ تفکر روشنفکران دینی در بخش وسیعی از اجتماع مؤمنان و از سوی دیگر باعث پدیدار شدن مؤمنانی می گردد، که از گسیختگی میان زندگی عملی و نظری برخوردار هستند.
۷. با توجه به این دو مشکل (مسئله روش نسبت سنجی میان سنت و تجدد، و ضرورت خلق یک سنت فقهی نوگرایانه معتبر معطوف به زیست مؤمنانه در عصر تجدد)، شاهد پدیدار شدن نواندیشان دینی هستیم. نواندیشان دینی، برای تحقق این دو هدف از دو قابلیت مهم برخوردار هستند: ۱) از آشنایی کافی با کلام و فقه سنتی برخوردارند. ۲) به خاطر دریافت آموزشهای نوین دانشگاهی، نسبت به تجدد شناخت دقیق تر و تخصصی تری دارند. اما، تنها قابلیتهای نظری ایشان نیست که باعث پدیدار شدنشان گردیده است. بلکه، آنها از حمایت محیطی نیز سود می جویند: امکان پیوند با تودههای وسیع تر مردم و حمایت سیاسی نظام سیاسی. بویژه، حمایت سیاسی نظام سیاسی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. به علت پیوند فقه و سیاست در حوزه حکمرانی، نیاز به نظرورزی دینی متاثر از دانش فقه به امری ضروری برای حکومت تبدیل شده است. لذا، پیوند این گونه نظر ورزی با نیازهای حکومت، فرصتهای بیشتری برای را برای بسط و توسعه نواندیشان دینی فراهم کرده است.
۸. اما، آیا این امکانها، به معنای مرجعیت فکری نواندیشان دینی در آینده است؟ پاسخ منفی است.زیرا که قابلیتهای نواندیشان دینی باعث خلق محدودیت برای ایشان نیز هست. پیوند ایشان با زبان تجدد، باعث طرد ایشان از عالم سنت گردیده است. این نواندیشان با وجود صبغه حوزوی، فاقد پایگاه اساسی در حوزههای علمیه سنتی هستند؛ و حوزههای علمیه سنتی آنها را به مثابه رقیبانی تازه نفس میبینند که با جذب بهترین استعدادهای حوزه، پژوهشهای سنتی حوزوی را تضعیف کردهاند. از این روست که ایشان با هجرت به نهادهای آموزشی مدرن و خلق نهادهای دانشگاهی جدید (دانشگاههای حوزوی) مأمن و قرارگاهی متفاوت از حوزه را برای خود اختیار کردهاند. از سوی دیگر، تلاش نواندیشان دینی برای خلق سنت فقهی نوین با چالشهای نظری جدی مواجهه است. خلق سنت نوین فقهی، نیازمند تولید روششناسی جدیدی است که تنها با بهره گیری از مباحث فلسفی و نظری معاصر ممکن است. اما، کاربست این دستاوردها برای خلق الگوی روششناختی جدید برای کاوشهای فقهی باعث تضعیف مرجعیت عناصر وحیانی و منصوص در اجتهادات فقهی ایشان می گردد، که خود زمینه ساز نفی مقاصد و اهداف اولیه ایشان است. لذا، آنها حامل تعارضاتی هستند که جذب آنها در قالب یک پروژه یکپارچه فکری امری ممکن نیست، و این خود زمینه ساز پدیدارشدن گونههای مختلفی از این جریان و در نتیجه، کثرت بیشتر نظری در آینده هستیم.در نتیجه، می توان گفت در آینده فکری ایران شاهد کثرت روششناختی در مواجهه با میان سنت و تجدد هستیم، که مانعی اساسی برای هرگونه مرجعیت فکری یک الگوی پژوهشی خاص است.
۹. به واقع، مرجعیت فکری آینده در ایران در اختیار نهاد دانشگاه و نه یک الگوی پژوهشی خاص است؛ قابلیت نهاد دانشگاه برای جذب الگوهای پژوهشی متعارض و ایجاد محیط گفتگوی انتقادی میان آنها زمینه ساز این مرجعیت است.وجه مشترک پژوهشگران دینی فعال در حوزه دانشگاه ، نه در دریافت مشترک از نسبت سنت و تجدد، بلکه پذیرش یک اصل و چند قاعده عملی برای سازمان دادن به گفتگوهای انتقادی میان خود و سایر جریانهای فکری است: اصل اساسی وحدت بخش این پژوهشگران، « تلاش برای نسبت سنجی میان زندگی متجددانه با تفکر دینی » است. آنها برای تحقق این هدف از چند قاعده عملی پیروی می کنند: ۱) رد رویکرد تکفیری نسبت به عقاید مخالف ۲) گشودگی نسبت به نظریههای مختلف ( پذیرش کثرت نظریهها )؛ ۳) دفاع از اصل گفتگو و تسامح در برابر عقاید مخالف ۴) پذیرش ضرورت عرضه استدلالهای موجه برای نظریات خود.
۱۰. اما، چگونه نواندیشان دینی میتوانند، نهاد دانشگاه را به محملی مناسب برای بسط گفتگوهای نظری در آینده تبدیل نمایند؟ پاسخ به این پرسش نیازمند توجه به یک جدایی ضروری است: ضرورت جدایی مباحث نظری از زندگی سیاسی روزمره. یکی از علل تبدیل شدن این کثرتهای فکری مفید به هویت سازیهای سخت و جدالهای خشن فکری، ایجاد پیوند میان این جریانهای فکری و تحولات سیاسی روزمره است. برخلاف حوزه اندیشه که دو گانههای حقیقت / دروغ، صدق / کذب، صحیح / ناصحیح ، معیارهای کنش نظرورزانه است. در حوزه سیاست، جستجوی خیر عمومی معیار اساسی کنش است.جانشین شدن معیارهای حوزه نظرورزی به جای خیرعمومی در حوزه سیاست ، باعث تبدیل شدن منازعات سیاسی به مرزگذاریهای سخت فکری می گردد. از سوی دیگر، باعث مخدوش شدن افقهای بحث نظری تحت تاثیر اهداف و آرمانهای کوتاه مدت سیاسی میشود.در نتیجه، بایستی از ترجمه سریع دادههای نظری به ایدئولوژیها یا مطالبات سیاسی خوداری کرد، و کاربرد پذیر نمودن این یافتهها را بایستی تنها از بستر زندگی اجتماعی و به صورت امری تدریجی جستجو نمود.گزینش این رویکرد باعث میشود، امکان گفتگو میان طیفهای مختلف فکری در ایران در درون نهاد دانشگاه مهیا گردد، و از سوی دیگر، از رادیکالیزم فکری که محصول پیوند اندیشهها با حوزه عمل سیاسی روزمره است، خوداری نمود.( که آسیب روشنفکران دینی و سنت گرایانه بطور همزمان در دهههای گذشته بوده است.)
روشنفکران ایرانی از عصر قاجار تاکنون به شیوههای مختلف سعی در بازتنظیم نسبت میان سنت و تجدد داشتهاند. الگوی پژوهشی پیشنهادی روشنفکران دینی به رهبری فکری سروش و شبستری حامل این دغدغه و شکل مسلط پژوهش درباره این موضوع در پس از انقلاب بوده است، اما در دوره معاصر نقادیهای متفاوتی از این الگو عرضه شده است که باعث خلق گونه جدیدی از الگوی پژوهشی تحت عنوان “نواندیشی دینی” گردیده است که در تقابل با روشنفکری دینی سعی در هویتیابی خود دارد. مقاله اخیر آقای آرش نراقی تحت عنوان “مرجعیت فکر دینی” در استمرار این مناظره فکری اخیر است. اگرچه این دگرسانی خلق شده از مزایایی برای فهم تحولات فکری ایران معاصر برخوردار است، اما تأکید یک سویه بر آن مانع درک پیچیدگی محیط فکری است که روشنفکران دینی و نواندیشان دینی برآمده از آن هستند. در سطور آتی سعی خواهد شد نکاتی را در باب ماهیت این پدیدارهای فکری و بهبود شیوه بازنمایی آن عرضه نمایم.
امیدوار بودم دین آنلاین بتواند این موضوع را ادامهدهد و تبدیل به یک اقتراج کند…