بومیسازی علوم انسانی؛ موتور درونی یا ملاحظات بیرونی؟
روناک حسینی در گفتوگو با حسین شیخرضایی درباره بومیسازی در علوم انسانی
بومیسازی در علوم انسانی، مفهومی که برخی آن را مترادف با اسلامیسازی میدانند، سالهاست در دانشگاههای ایران مطرح است. اما آیا این ایده توانسته است به وعدههای خود عمل کند و نظریههایی قابل رقابت با علوم رایج جهانی ارائه دهد؟ حسین شیخرضایی، استاد فلسفه، در این گفتوگو این موضوع را از منظر فلسفی به چالش میکشد.
شیخرضایی معتقد است بومیسازی در علوم انسانی اگر به معنای تطبیق دانش موجود با مسائل بومی باشد، محل اختلاف نیست. اما اگر به معنای ایجاد علومی جدید بر اساس مبانی دینی تلقی شود، پرسشهای بسیاری درباره امکانپذیری و کارآمدی آن مطرح است. او با اشاره به دو دیدگاه فلسفی درباره ماهیت علم، تاکید میکند که تاکنون پروژه بومیسازی، بهرغم صرف بودجههای کلان، محصولی ملموس برای ارائه به جامعه علمی نداشته است. به باور او، علم باید در جامعه علمی و از طریق اقناعپذیری نظریههایش ارزشگذاری شود، نه بر اساس سیاستگذاریهای ایدئولوژیک.
ماجرای بومیسازی علوم انسانی
ماجرای بومی کردن در علوم انسانی چیست؟
در حوزه علوم انسانی بومیسازی یک معنای پیش پا افتاده و غیرقابل مناقشه دارد و فکر هم نمیکنم کسی با آن مشکلی داشته باشد. آن هم این است که ما برای اینکه مسائل جامعه بومی خودمان را حل کنیم باید از علوم انسانی استفاده کنیم. فکر میکنم این نه خیلی تعریف جالبی برای بومیسازی باشد و نه کسی با آن مخالف باشد. در همه رشتههای دیگر هم همین است. اگر یک پل هم بخواهیم بسازیم باید به جنس خاک و ستونی که میخواهیم پل را روی آن بزنیم نگاه کنیم. بنابراین مساله بومی و اقلیمی است. یک روانشناس هم وقتی میخواهد مشاوره بدهد زمانی که در تهران است با بندرعباس فرق میکند و اگر در تهران کار کند با وقتی در لندن کار کند، اوضاع فرق میکند. این مشخص است. نه مسالهای است و نه کسی با آن مخالف است و نه نیاز به هیاهو دارد. در این تلقی علمی داریم که جهانشمول و قواعدش همهجا برقرار است. نظریه جامعهشناسی یکی است، نظریه روانشناسی یکی است، نظریه اقتصاد یکی است و شما با توجه به مساله خودتان پارامترها را تغییر میدهید.
ولی نظریه دیگر بومی نیست؟
بله، نظریه دیگر بومی نیست و فکر نمیکنم این تلقی منظور نظر کسانی باشد که از بومیسازی علوم انسانی حرف میزنند. معنای دوم که مدنظر است و مناقشهبرانگیز میشود چیزی است که آن را تقریبا معادل اسلامیسازی و دینی کردن علوم انسانی باید در نظر گرفت. در اینجا بیشتر منظور این است که ما براساس مبانی دینی و اسلامی علومی بسازیم که خود آن علوم اسلامی و دینی است، نه اینکه همان علم استاندارد غربی یا رایج را بگیریم و در مورد مسائل بومی به کار ببریم. صحبت بر سر این است که میتوانیم اقتصادی داشته باشیم که متمایز است از اقتصاد پذیرفتهشدهای که در دانشگاهها درس میدهند و این اسمش اقتصاد اسلامی است. میتوانیم روانشناسیای داشته باشیم که بومی خودمان باشد و بومی بیشتر به معنای اسلامی و دینی است. این آن حرفی است که در این سالهای اخیر برایش تبلیغ میشود، بودجه در نظر گرفته میشود و ستادهایی برایش ایجاد شده است. مساله حتی به تغییر سیلابس درسی و تغییر محتوای تعدادی از رشتهها منجر شده است. بنابراین من بهعنوان کسی که رشتهام فلسفه است میتوانم به لحاظ فلسفی راجع به این موضوع اظهارنظر کنم که آیا چنین چیزی ممکن است یا نه. و اگر ممکن است آیا لزوما کارهایی که انجام میشود مثمرثمر است یا نیست.
حالا ممکن است؟
در مورد ماهیت علوم انسانی یا علوم طبیعی دو دیدگاه عمده وجود دارد؛ این حرف بین علوم انسانی و تجربی مشترک است. این دو موضعی است که در فلسفه علم راجع به آن بحث میشود. یک موضع، کلاسیکتر و قدیمیتر است و معتقد است علم برای خودش یک موتور درونی دارد. روشهایی تثبیتشده وجود دارد که جهانی است و ربطی به جنسیت، قومیت و فرهنگ ندارد. علمی داریم به اسم فیزیک. روشهای استاندارد پژوهش فیزیک هم داریم. وقتی مسالهتان تعریف شد، دیگر فرقی ندارد در چه فرهنگ و چه بستری مطرح شده است. مرد هستید یا زن، مسلمانید یا غیرمسلمان، طرفدار حقوق زنان هستید یا نه، تفاوتی ندارد. وقتی وارد آزمایشگاه فیزیک میشوید، فیزیک است که به شما میگوید چه کار کنید. این نظر بین تجربهگرایان منطقی و بین کسانی که واقعگرا هستند تا حدی مشترک است. اصل حرف این است که علم موتوری درونی دارد و شما را به جلو میبرد. عوامل بیرونی در بهترین حالت به شما میگویند سراغ چه مسالههایی بروید. ولی زمانی که صورتمساله تعریف شد، این دیگر خود علم است که جلو میرود. اگر طرفدار این دیدگاه باشید، اصولا پروژهای به اسم بومیسازی- بومیسازی محتوای علم- معنی ندارد. در اینجا حقیقتی وجود دارد یا بهترین شیوهای برای حل مسائل وجود دارد و هدف علم کشف آن است و مهم نیست از چه نقطهای شروع میکنید، خود علم شما را به آنجا میرساند. دیدگاه دومی هم وجود دارد که نسبت به قبلی متاخرتر است و در نیمه دوم قرن بیستم بیشتر روی آن تاکید شده است. در این دیدگاه اتفاقا عوامل اجتماعی و بیرونی مثل جنسیت و ایدئولوژی و ارزشها بر علم تاثیرگذار است، یعنی دانشمند با توجه به علائق و ملاحظات ایدئولوژیکش ممکن است نظریهپردازی کند و محتوای چیزی که تولید میکند هم متفاوت باشد. مثلا فمینیستها معتقدند جنسیت روی محتوای نظریهپردازی تاثیر میگذارد.
علم بومی در این طرز تلقی توجیهپذیر است؟
اگر چنین دیدگاه ساختگرایانهای نسبت به علم داشته باشید و علم را چیزی بدانید که درون روابط اجتماعی ساخته میشود، میتوانید معتقد باشید که عوامل بیرونی تاثیرگذار است.
بنابراین ممکن است عبارت علم بومی برای این گروه دوم معنادار باشد، برخلاف گروه اول که بر این باورند که این عبارت بیمعناست. برای گروه اول علم بومی مثل مربع گرد است، اصلا امکانپذیر نیست و خودش مفهومی متناقض است. نکته جالب این است که عمده کسانی که در ایران طرفدار بومیسازی هستند، به لحاظ فلسفی طرفدار نگاه اولاند. یعنی معتقدند هدف علم کشف واقعیت موجود در جهان است که مستقل از ما در جهان وجود دارد، ولی فکر میکنند که میشود از علم بومی هم حرف زد و اگر شما با منابع دینی سراغ علمورزی بروید علم متفاوتی نسبت به علم استاندارد حاصل میشود.
من شخصا با گروه دوم همدلی بیشتری دارم. من فکر میکنم علم چیزی است که تا حدودی ساخت و شکلگیریاش تحت تاثیر عواملی بیرون از علم است، اما نکته این است که حتی با پذیرش اینکه علم یک برساخت اجتماعی است و در یک زمان و مکان خاص ساخته میشود و نمونههای زیادی هم نشان میدهد که چطور در دوره انقلاب علمی و سایر دورهها عوامل بیرونی بر ساخت علم تاثیرگذار بوده است.
من با اینکه علوم انسانی میتواند رنگی از محیط بیرونش بگیرد، به لحاظ نظری مشکلی ندارم.
چرا؟
قسمت زیادی از مطالعه کسانی که میگویند علم تحت تاثیر عوامل اجتماعی است، مطالعات تاریخی است. یعنی به گذشته و علمی که ساخته شده نگاه میکنند و میگویند چه عوامل اجتماعی و فرهنگیای در ساخت این علم تاثیرگذار بوده است. آنان آنچه را در گذشته اتفاق افتاده توصیف میکنند، ولی هیچکدام از آنها تجویزی نیست. هیچکدام نمیگویند که باید دانشمندان اینطور عمل کنند. به جز گروه اندکی از فمینیستهایی که از نظریات فمینیستی درباره علم دفاع میکنند و نگاه تجویزی دارند، دیدگاه رایج این نگاه برساختگرایانه به علم، توصیفی است. یعنی میروند زندگی نیوتن را مطالعه موردی میکنند که چطور نظریات فیزیک کلاسیک او مبتنی است بر آرای غیرعلمیاش و اینکه مثلا در پیشنهاد دادن چیزی به اسم نیروی گرانش، او تحت تاثیر آموزههای مسیحیت بوده است. یا وقتی داروین نظریه انتخاب طبیعی و تکامل را مطرح کرد، تحت تاثیر جامعه قرن ۱۹ انگلیس بود که مفهوم رقابت در آن خیلی مهم تلقی میشد. اما مهم این است که این رویکرد به شما نمیگوید دانشمند باید چه کار کند. میگوید دانشمند خواهناخواه موقع ساخت نظریه تحت تاثیر عوامل بیرون علمی قرار میگیرد. اما مهمترین اشتباهی که برخی طرفداران علم در کشور مرتکب میشوند این است که چنین موضوعی را به یک «باید» تبدیل میکنند.
یعنی تاثیرات بیرونی باید مداخله کنند؟
بله، یعنی دانشمند باید ایدئولوژیاش را دخالت دهد. از نظر من این موضوع مثل این است که کسی خوابهایی را که آدمها دیدهاند براساس مثلا نظریات فروید تجزیه و تحلیل کند. در صورتی که بخشی از چیزی که در کشور وجود دارد، از سنخ باید است. یعنی ما یک سیاستگذار علمی یا مرجعی دولتی داریم که میگوید دانشمند باید این کار را بکند یا ترجیح با چنین نظریههایی است. اگر یک دانشمند، تعهدی ایدئولوژیک یا ارزشی داشته باشد، این موضوع بهطور طبیعی میتواند در کارش ظاهر شود، اما چیزی که مهم است این است که این امر بتواند جامعه علمی زمانه را اقناع کند و در جامعه علمی نشان داده شود که این نظریه نسبت به نظریات رقیبش مزایایی دارد. در هر حال اقناع و تصمیم نهایی باید در جامعه علمی صورت گیرد. هیچوقت یک سیستم سیاستگذاری آموزشی نمیتواند بگوید من از بین آدمهایی که در نظریهپردازی علمی رقیب هم هستند، از یک نفر بیشتر حمایت میکنم، بیشتر او را تقویت میکنم و ارزش بیشتری به او میدهم، چون دارد طبق ایدئولوژی مورد علاقه من کار میکند.
امکان و امتناع علوم انسانی اسلامی
اکثر بودجههایی که در سالهای اخیر به این کار اختصاص پیدا کرده و بیشتر بحثها به این خاطر است که میگویند میتوان چنین علمی داشت. تاکید روی توانستن است. میتوان علوم انسانی اسلامی داشت. ولی تا شما چیزی ارائه نداده باشید که بتوان روی آن بحث کرد، بحث از توانستن چه فایدهای دارد؟ تا جایی که من میدانم هیچ کدام از نظریهپردازان علم اسلامی دینی یک نظریه در حوزهای خاص به ما ارائه نمیکنند که بتوانیم بگوییم این نظریهای است که بر مبنای ایدئولوژی یا فکر اسلامی ایجاد شده است. فقط بحث بر سر امکان است.
در صورتی که گروه مقابل دارد نمونههای عملی ارائه میدهد. برای همین، جوابی که شایع شده این است که عدهای در جامعه ما میگویند میتوان علوم انسانی اسلامی داشت و گروه مقابل میگویند بله میتوان داشت، اما لطفا خود شما بروید و آن را ایجاد کنید، کسی جلویتان را نگرفته است. این مساله خیلی شبیه به مساله گروهی است که در کشور بهعنوان روشنفکر دینی شناخته میشوند. در بحث بر سر اینکه میتوان چیزی به نام روشنفکری دینی داشت، فرض کنید بپذیریم که میتوان داشت. حالا این روشنفکر دینی چه دارد برای عرضه کردن؟ چقدر از مسائل فکریای را که در جامعه ما وجود دارد روشنفکران دینی میتوانند تئوریزه و برایش نظریهپردازی کنند؟ فقط حرف زدن از امکان وجود چیزی که مسالهای را حل نمیکند. میتوان داشت؛ یک بحث نظری است، در عمل چیز دیگری وجود دارد؟ برای همین ما زیاد شاهد رونق نظریاتی که ادعا شده باشد اینها اسلامی است، نیستیم. بیشتر بحثها بر سر امکان است و این زیاد بحث را جلو نمیبرد.
اما ایراد سوم از نظر من این است که اینطور نیست که شما بتوانید دیدگاه برساختگرایانه را قبول کنید؛ یعنی بگویید علم چیزی است که تحت تاثیر عوامل اجتماعی و فرهنگی است و بعد به راحتی این را با حرفهایی دیگر جمع کنید.