تفاوت نگاه به “دیگری” از منظر انسانشناسان و مردمشناسان در گفتوگو با فکوهی
موضوع تحقیق در انسانشناسی و مردمشناسی یک چیز است اما چنانکه فکوهی میگوید نوع نگاه پژوهشگر به دیگری در انسانشناسی از موضعی برابر و در مردمشناسی از موقعیت سلطه است. متن پیش رو حاصل گفتگوی آریا محسنی مطلق با ناصر فکوهی است که در ویژه نامه همایش هشت دهه علوم اجتماعی در ایران منتشر شده و خبرگزاری مهر آن را بازنشر کرده است.
*می دانیم پرسمان علمی درباره «دیگری» در موقعیت تاریخی خاصی در اروپا شکل گرفت که انسان اروپایی را در مواجه ای مستقیم با «دیگری» غیر اروپایی قرار می داد. در ایران وضعیت به چه صورت بود؟ آیا ایران نیز در وضعیت تاریخی مشخصی قرار داشت که پرسمان انسان شناسی از دل آن بیرون بیاید؟
در این مورد همچون کل نظام دانشگاهی، اقتصادی و سیاسی و فناوری مدرن، باید گفت که پرسمان ها و گفتمان های مربوط به هر یک از آنها برون زا بوده اند؛ یا به دست مستقیم پژوهشگران و کنشگران غیر ایرانی به وجود آمده اند (مثلاً در فناوری و علوم دقیقه و معماری) و یا حداکثر در همکاری نزدیک و با هدایت این کنشگران (مثلاً در علوم اجتماعی و به ویژه انسان شناسی). «دیگری» ایرانی را «دیگران» برایش تعریف کردند. بدین ترتیب بود که برای نمونه، پژوهشگران و مردم شناسان فرانسوی و آمریکایی از دهه ها ۱۹۴۰ تا ۱۹۷۰ گروه هایی از جمعیت و ساکنان ایران را برای گروه های دیگری از آنها به مثابه «دیگری» تعریف کردند. دقیق تر بگوییم، روستائیان و عشایر را برای شهرنشینان و شیوه ها و اندیشه های سنتی و قدیمی را برای گروه های به اصطلاح «مدرن» جامعه ایرانی که چندان هم مدرن نبودند، به مثابه «دیگری» هایی تعریف کردند که شهرنشینان و «مدرن» ها حق دارند به آنها به مثابه موضوع مطالعه نگاه کنند.
البته این دقیقاً همان نگاهی بود که اروپای غربیِ شهرنشین نسبت به جهان پیرامونی غیر شهری خود داشت؛ یعنی یک نگاه استعماری و خود محوربین. به همین دلیل نیز امروز کسانی که از واژه انسان شناسی در زبان فارسی و آنتروپولوژی در زبان های اروپایی برای این علم دفاع می کنند، در مقابل کسانی قرار می گیرند که به شدت به واژه مردم شناسی در فارسی و اتنولوژی در زبان های اروپایی دلبسته اند.
انسان شناسان به حق مردم شناسی را یک سنت مستعمراتی می دانند که حتی امروز هنوز در پی جا انداختن استدلال های خود است. یعنی مردم شناسان با تأکیدی که بر حفظ این واژه دارند، تمایل خویش را به نگه داشتن نوعی بند ناف با سنت استعماری و اولیه در این علم نشان می دهند. در یک کلام در انسانشناسی ما با رابطه ای نسبتاً برابر میان «خود» و «دیگری» روبروییم که قاعدتاً باید بتوانند جای خود را با هم عوض کنند، در حالی که در مردم شناسی با سنتی یک سویه که در آن پژوهشگر در موقعیت سلطه و موضوع پژوهش یا «مردم» در موقعیت زیر سلطه قرار می گیرند. «انسان» امری جهان شمول است و «مردم» امری اگزوتیک (بیگانه گرا).
* نخستین اشکال نهادی انسان شناسی در ایران به چه شکلی بود و چطور به تأسیس گروه انسان شناسی دانشگاه تهران انجامید؟
اگر از سنت های باستانی و دوران میانه که تا ابتدای قرن بیستم ادامه دارد و به آنها باید نام اندیشه انسان شناختی و نه خود انسان شناسی داد، بگذریم، در ایران با ظهور دولت ملی یعنی از مشروطیت به این سو و به خصوص از شروع سلطنت پهلوی اول است که سنت «مردم شناسی» با الگو گرفتن از مدل های اروپایی ساخت دولت های ملی آغاز می شود. در این مدل، مسأله آن است بنیاد دولت ملی جدید بر امر «شهروندی» قرار بگیرد و شهروندی طبق مدل اروپایی از دو فرایند «زبان کشی» (glottocide) و «قوم کشی» (ethnocide) بیرون بیاید.
بنابراین یک سنت، فرهنگ و زبان واحد، یک گذشته واحد و یک آینده واحد برای همه مردمان این پهنه در نظر گرفته شود و سایر سنت ها و فرهنگ ها حاشیه ای شوند. این پروژه البته با شکست مواجه شد اما شکستی نیمه کاره که نوعی پیروزی نیمه کاره هم به حساب می آمد. بدین ترتیب از آن زمان تا امروز ما چه در تعریف سنت و فرهنگ های گذشته خود و چه در تعریف مدرنیته خود، مشکل داریم.
فرهنگ ایرانی که همواره فرهنگی متکثر، چند زبانی، ترکیبی از سبک های مختلف زندگی و اقوام و هویت های گوناگون بود که به گرد هم آمده بودند، بدین ترتیب با الگو برداری از سنت استعماری تلاش کرد به یک وحدت ساختگی برسد و برای این کار دو حوزه موازی را به وجود آورد: از یک سو «ایران باستان گرایی» یعنی ساختن تاریخی چند هزار ساله در مفهوم هگلی تاریخ، یعنی تاریخی خطی، قانونمند و عقلانی که در آن «ایران امروز» نتیجه منطقی «ایران باستان» به شمار بیاید و از سوی دیگر یک سنت «مردم شناسی» که وظیفه اصلی اش «موزه ای کردن» فرهنگ های غیر مرکزی در ایران بود تا بدین ترتیب آنها را از حیات فرهنگی پر توان و زنده شان بیرون کشیده و روانه مکان های دربسته ای کند که با وضعیت اسف باری تا امروز با عنوان «موزه مردم شناسی» در گوشه و کنار کشور به وجود خود ادامه می دهند.
این در حالی بود که به تمام نظام های اجتماعی و سنت های دیرینه، یورشی استعماری که به ابزاری به نام «تفکر مردم شناختی» مسلح شده بود، آغاز شد تا آنها را تبدیل به «دیگران» ی بکند که باید از صحنه بیرون بروند و جای خود را به وعی مدرنیته بی هویت بدهند. سنگ بنای این کار در اداره فرهنگ رژیم گذشته از دهه ۱۳۲۰ گذاشته شد، هر چند نخستین نسل مردم شناسان ایرانی در همان اداره، همچون نخستین نسل مردم شناسان اروپایی زیر بار تمایل سیستم سیاسی نرفتند و کار خود را در قالب گردآوری و طبقه بندی سنت ها برای حفظ آنها انجام دادند، کاری سودمند و پر بار که تا امروز برای ما باقی مانده است. بنابراین لازم است که توجه کنیم تمایل سیاسی به تخریب فرهنگ های مردمی از طریق رویکرد مردم شناختی و شاید بهتر بگوییم موزه ای کردن، لزوماً به وسیله دانشمندان به اجرا در نیامد.
هم از این رو، زمانی که موسسه مطالعات و تحقیقات اجتماعی در دانشگاه تهران تأسیس شد، با بهره برداری و کمک از تجربه پیشکسوتانی چون محمود خلیقی، ابوالقاسم انجوی شیرازی، علی بلوکباشی، اصغر کریمی، محمد حسین باجلان فرخی و … و همکاری آنها با نخستین پژوهشگران این موسسه در زمینه عشایری روستایی نظیر نادر افشار نادری، فرهاد ورهرام و دیگران، سنت انسان شناسی ایران از دل سنت مردم شناسی بیرون آمد و ابتدا در موسسه و سپس در دانشکده علوم اجتماعی با اساتیدی چون مرحوم روح الامینی، مرحوم طبیبی، جواد صفی نژاد و … گروه انسان شناسی را از اواخر دهه ۱۳۴۰ بنیان گذاشتند که تا به امروز ادامه یافته است.
البته در این اواخر، یعنی در دوره دولت های نهم و دهم تلاش های زیادی انجام گرفت که نام «مردم شناسی» که در سازمان میراث فرهنگی هنور به کار می رود، احیا شود که تا حد زیادی نیز موفق بودند و این به معنایی یعنی بازگشت سنت استعماری به نگاه ما به بخشی از مردمان. البته این رویکرد معمولاً به دو گونه از خود دفاع می کند یکی با این عنوان که جامعه شناسی را به شدت از انسان شناسی جدا کند و دیگر آنکه انسان شناسی را تفکری اروپایی بنامد و مردم شناسی را تفکری سنتی در ایران. که در هر دو مورد درست با رویکردهای ضد تاریخی و ضد واقعیت روبرو هستیم.
نام مردم شناسی از لحاظ شکلی به فرهنگستان اول و باستان گرایی ضد عرب آن تعلق دارد که حاضر نبود واژه «انسان» عربی را برای کلمه انسان شناسی بپذیرد و از لحاظ محتوایی به سنت استعماری اروپایی که «دیگری» را در قالب «عشایر و روستاها» تعریف می کرد که باید از مردم شهر جدا شوند و بنابراین جامعه شناسی را علم شناخت شهر و مردم شناسی را علم شناخت روستا و عشایر تعریف کند.
خوشبختانه در نسل جوان و در اغلب پیشکسوتان امروز این دیدگاه جایگاه چندانی ندارد و حتی بزرگان پیشکسوتی همچون دکتر علی بلوکباشی و دکتر مرتضی فرهادی در کتاب ها و در ادبیات خود از واژه «انسان شناسی» استفاده می کنند. در ساختار علمی کشور نیز به رغم دخالت های غیر قانونی که برای تغییر نام دروس انجام گرفت، در تنها مصوبات معتبر دانشگاه تهران که پس از بازنگری دروس به انجام رسید از واژه انسان شناسی استفاده شده است.
به هرحال به باور من بازگشت به واژه مردم شناسی، سقوط به ورطه استعماری و تفکر اروپا محور نسبت به دیگری و به هدر رفتن بیش از سی سال تلاش برای بیرون آمدن از نگاه بالا به پایین به فرهنگ و سنت های ایرانی – اسلامی است. این نکته جالب توجهی است که تقریباً تما «مردم شناسان» اروپایی و آمریکایی در دائره المعارف بزرگ «ایرانیکا» که مقالات «مردم شناسی» اش در تداوم همان سنت اروپایی محور است، از این نام و نه نام «انسان شناسی» استفاده کرده اند. همان نامی که سازمان میراث فرهنگی ما نیز به شدت بر استفاده از آن تأکید دارد زیرا نمی خواهد از سنت مردم شناسی دوره باستان گرایی ابتدای قرن جدا شود. در این میان به باور من دانشگاه تهران در بهترین موقعیت قرار دارد که این سنت استعماری را به پایان برده و نام انسان شناسی را برای همیشه به عنوان نامی در خور این علم جا بیاندازد.
* نسل اول انسان شناسان ایران چه تلقی از انسان شناسی داشتند و این تلقی چه رابطه ای با نیازهای جامعه ایران برقرار می کرد؟
نسل اول کسانی که در ایران پژوهش های «مردم شناسی» و نه «انسان شناسی» و شاید بهتر باشد بگوییم مردم نگاری انجام می دادند، ایرانی نبودند و عمدتاً فرانسوی و آمریکایی بودند. آنها به شدت علاقمند بودند که بر عشایر و بافت های روستایی کار کنند، چون برای آنها «دیگری»، باید در این بافت ها دیده و یافته می شد. این مردم شناسان هر چند اغلب به ایران علاقه ای بیگانه گرایانه (اگزوتیک) داشتند اما ناخود آگاهانه چندان دوست نداشتند این سوژه «عشایری» و «روستایی» از میان برود، کما اینکه هنوز هم بعد از گذشت حدود چهل سال از دوران «میدان» کاری شان در ایران اصرار دارند اهمیت پهنه فرهنگی ایران را در عشایرش بدانند که یک درصد جمعیت کشور را تشکیل می دهند.
این به هیچ عنوان به معنی کم اهمیت بودن عشایر ایران نیست، اما برای این گروه، عشایر و زندگی آنها نبود و نیست که اهمیت داشت بلکه «موضوعیت» کارشان مهم بود در حالی که از همان زمان برای پژوهشگران دلسوزی چون مرحوم نادر افشار نادری، تحقیق بر عشایر در مقام نخست نه با اهداف موزه شناسانه بلکه برای بهبود زندگی آنها و توسعه یافتن زندگی آنها انجام می گرفت. امروز هم چنین است. برای ما عشایر برغم تعداد کمشان دارای بزرگترین بار فرهنگی و میراث فرهنگی هستند اما نه برای موزه ای شدن بلکه اتفاقاً برای آنکه از این میراث برای ساختن مدرنیه ایرانی استفاده کنیم. این دو بینش کاملاً متفاوت است.
اما نسل اول مردم شناسان ایرانی، اغلب دانشجویان نسل اول مردم شناسان اروپایی متخصص ایران بودند که در اداره فرهنگ عامه سپس در میراث فرهنگی مستقر شدند. گروهی نیز در ارتباط با همان اساتید خارجی گروه انسان شناسی دانشکده را تأسیس کردند که در یکی دو دهه نخست عمر خود به شدت از همان رویکردها تبعیت می کرد اما امروز خوشبختانه با ورود هر چه بیشتر نیروهای تحصیلکرده و جوان نسل دوم و سومی را به وجود آورده است که در عین پاس داشتن دستاوردهای مهم نسل اول مردم شناسان ایرانی، در حال تلاش برای ساختن نظریه ها و روش های یک انسان شناسی ایرانی و اسلامی هستند که بتواند با نیازها و چشم اندازهای ما انطباق داشته باشد و نه با اهداف موزه نگارانه ای که ده ها سال بر این علم حاکم بود.
* پس از این نسل اولیه، انسان شناسی خصوصاً در دانشگاه تهران از نظر ساختاری و از نظر فکری چه تحولاتی را پشت سر گذاشته است؟
تحول اساسی آن بود که تأکید بر «توصیف» و به عبارتی مطالعات «اتنوگرافیک» و گرد آوری و طبقه بندی که در زمان خود بسیار اهمیت داشتند، به سوی مطالعات تحلیلی پیش برود. در عین حال که رویکردهای توصیفی و روش هی آنها نیز دقیق تر و علمی تر شده و با موقعیت های جهانی نزدیک شوند. نکته دوم آن بود که رویکردهای موزه نگارانه به کنار گذاشته شوند و به واقعیت ارزش بیشتری داده شده و برای مردم و فرهنگ آنها به مثابه فرهنگ های زنده و رایج میان آنها توجه شود و نه اشیا و سبک هایی از زندگی که باید پشت ویترین موزه ها بروند و از همین رویکرد، رویکردهای مدرن دیگری بیرون آمد که مهم ترینشان استفاده از پایه ها و ریشه های سنتی و میراث فرهنگی برای ساختن مدرنیته های جدید ایرانی است و سرانجام رویکرد سوم و مهم، آغار به فعالیت ها و پژوهش های شهری بود.
انسان شناسی شهری و جهان معاصر قدم به عرصه وجود گذاشت تا ما خود باشیم که بنا بر نظریه ها و روش هاس کیفی خودمان در صف اول مطالعه بر فرهنگ خود قرار داشته باشم و به صورتی ابدی دنباله رو مکانیکی نظریه و روش های اروپایی نباشیم. ما در حال حاضر در این مرحله هستیم البته این مرحله همان طور که گفتم با رویکرد مردم شناختی تهدید می شود. این رویکرد درست برعکس آنچه ادعا می کند در پی بازگشت به نظریه استعماری و اروپا محور به «دیگری» غیر شهری به مثابه مهم ترین موضوع مطالعه است.
جالب است که در کشوری با نرخ شهر نشینی بالای ۸۰ در صد، که آن بافت ۲۰ درصدی روستایی اش نیز در اکثریت قریب به اتفاق موارد از خدمات و امکانات شهری برخوردار است هنوز گروهی معتقد باشند که ما باید با مردمان خود به مثابه اقلیت های غیر شهری و روستایی و عشایری در معنای استعماری کلمه برخورد کنیم. این انحراف، می تواند منشأ ضربات بزرگی به دستاوردهایی باشد که در طول سال های پس از انقلاب با واگذار شدن کار پژوهش و تحقیق اجتماعی و فرهنگی به خود ایرانیان، ما به دست آورده ایم. سخن این دوستان که هنوز از مردم شناسی دفاع می کنند برای من موقعیتی را تداعی می کند که کسی بگوید برای آنکه در جهان امروز ما بتوانیم برای خودمان نظریه شهرسازی داشته باشیم باید به دوره «بلدیه» برگردیم و شهرها را از دست نیروی انتظامی و مسئولان شهری بگیریم به دست محتسب و کلانتر و گروه های عیاران بسپاریم که البته به ظاهر دفاع از «سنت» است اما درواقع دفاع از قرار دادن ما در موقعیت سوژگی برای سلطه تفکر استعماری نسبت به فرهنگ خودمان به حساب می آید.
* شما ایده ها و اندیشه های انسان شناختی خارج از آکادمی را نسبت به تولیدات درون دانشگاه چگونه ارزیابی می کنید؟ ما در دهه های گذشته شاهد تولید متونی بودیم که چه در حوزه کار میدانی (مانند تک نگاریهای غلامحسین ساعدی و آل احمد) و چه در رابطه با مسئلهی «دیگر»(مانند کارهای محمد مختاری) همپوشانی قابل توجهی با بحثهای انسانشناسانه داشتهاند، آیا تصور نمیکنید که این دسته از متون نقش پر رنگ تری در عرصه اندیشه کشور بازی کرده اند؟
فرایندهای علمی تولید شناخت خارج از آکادمی امروز در سراسر جهان به رسمیت شناخته شده اند. برای ما ارزش کارهای کلاسیک حتی پیش از مدرنیته ولی به ویژه کارهایی که در نیمه اول قرن بیستم انجام گرفته اند، منظورم کار پژوهشگران و ادبایی چون هدایت، ساعدی، آل احمد و… است، کاملاً مشخص است. اما امروز نیز همین گروه های غیر آکادمیک از حوزه های هنر بگیریم تا حوزه های رسانه ای و از ادبیات بگیریم تا سینما، رادیو و تلویزیون بخشی بزرگی از شناخت فرهنگ و هویت ما را بر دوش دارند و اهمیت کار آنها را نه تنها نمی توان نفی کرد بلکه باید ارزش نهاد و از آن در حوزه آکادمیک استفاده کرد. نمونه بارز این قضیه نقش ارزنده فیلمسازی و عکاسی مستند و ادبیات محلی در سال های اخیر است که امروز به موارد و ابزراهایی اساسی برای شناخت فرهنگ در آکادمی تبدیل شده اند.
با وجود این، باید دقت داشت که ابزارها، رویکردها و روش های آکادمیک جایگاه خود را دارند و نوعی از شناخت خاص را می سازند که تا زمانی که آکادمی وجود داشته باشد، تحول می یابند اما از میان نمی رود. بدون شک در سال های آینده شاید در چشم اندازی بیست ساله، شاهد آن باشیم که آکادمی به کلی زیر رو شود و در آن صورت انحصار آکادمیک از میان می رود و در حوزه شناخت آکادمیک پاراآکادمیک با یکدیگر ترکیب می شوند. اما در حال حاضر هر دو حوزه وجود دارند و هر یک از آنها را باید به صورت جداگانه تحلیل و نقاط ضعف و قدرتشان را مطرح کرد.
نکته ای که شما درباره تقویت حوزه های شناخت در سال های اخیر به وسیله حوزه های غیر آکادمیک می گویید تا حدی می پذیرم و معتقدم دلیل این امر را باید در عدم تحول و پذیرش تغییرات اساسی در دانشگاه های ما متمرکز شدن این حوزه بر کمی گرایی و شکل گرایی (مدرک گرایی، شیوه های ارتقا، عدم توجه به کاربردی بودن شناخت، فساد اقتصادی و علمی و … ) دانست که باید بدون شک مورد توجه قرار گرفته و اصلاح شوند وگرنه حوزه آکادمیک بسیار زودتر از عمر طبیعی خود تخریب شده و یا اعتبار خود را به کلی از دست خواهد داد. اما این بدان معنا نیست که هر آنچه که در حوزه های غیر آکادمیک انجام گرفته، قابل اعتنا و دارای ارزش هست، متأسفانه میزان تقلب ها، سوء استفاده ها، فساد اقتصادی و علمی، بی بند وباری و مسئولیت ناپذیری و تازه به دوران رسیدگی و خودنمایی در این حوزه نه تنها کمتر از حوزه دانشگاهی نیست بلکه اغلب پر رنگ تر است. بنابراین نمی توان به این صورت حکم کلی داد و باید مورد به مورد اظهار نظر کرد.
* به نظر شما علت نبود تقاضا برای فارغ التحصیلان علوم اجتماعی و به طور خاص انسان شناسی در بازار کار چیست؟
من فکر می کنم به طور کلی ما به دلایل مختلف تعداد بسیار بیشتری از نیاز نیروی دانشگاهی تربیت کرده و می کنیم و این ناشی از غلبه دید گاه های کمی گرا بر علوم بوده است. این نیروها چه در حوزه علوم دقیقه و چه در حوزه علوم اجتماعی با خطر بیکاری روبرو هستند اما این امری ناگزیر نیست. برای این کار باید به سمت کاربردی کردن علوم و ایحاد انطباق میان نیازهای بازار و شکل و محتوای دروس رفت. در حال حاضر برای نمونه ما نیازهای بسیار بالایی در حوزه مطالعات اجتماعی و فرهنگی در سطح شهرها داریم اما در این زمینه فارغ التحصیلان ما حتی در سطح دکترا به دلیل شکل گرایی، مدرک گرایی، کمی گرایی بسیار ناکارآمد هستند و قادر به کار کردن نیستند. بنابراین باید بر روی شکل و محتوای مواد و شیوه تدریس به خصوص و در حوزه روش تأکید کرد در عین حال که باید در یک سیاست عمومی، از اینکه آن قدر کمی گرایی را در دانشگاه ها به اصل تبدیل کنیم، پرهیز کرد و به منطق هماهنگی نیازهای بازار کار و ورود فارغ التحصیلان متمرکز شد.
* آینده انسان شناسی در ایران و خصوصاً در دانشگاه را چطور ارزیابی می کنید؟
همان طور که گفتم، آینده در بخشی از آن، در دست ما نیست و به حوادث و مسائل مختلف داخلی و خارجی مربوط است ، اما در بخش بزرگی هم در اختیار ما است. هر اندازه ما زودتر و بهتر جهان را بفهمیم و خود را با ضوابط و قواعد علمی در جهان منطبق کنیم شانس بیشتری برای موفقیت داریم. در این حوزه وقتی تمام دنیا ایده های استعماری مردم شناسی را کنار می گذارد، می بینیم که ما به این ایده ها بازگشت می کنیم، روشن است که در چنین شرایطی نباید انتظار داشته باشیم که بازار کار و فناوری های جدید استقبال خوبی از کسانی بکنند که حتی حاضر به دست شستن از اسامی صد سال پیش نیستند. چون این تمایل به حفظ سنت هایی که خود استعماری بوده اند، خبر از نوعی بی خبری از جهان و روندهای علمی موجود در آن می دهد.
به نظر من، اگر ما بتوانیم درست آینده خود را مدیریت کنیم، آینده بالقوه این علم در ایران نیز بسیار روشن خواهد بود، همانگونه که در مورد کل علوم اجتماعی نیز چنین نظری دارم. در حقیقت به نظر من کلید حل مشکلات توسعه ای ما بیشتر از آنکه در زمینه های فناوری و علوم دقیقه باشد که امروز با نظام های جدید فناورانه به سرعت قابل بازتولید و انتقال هستند، در حوزه های فرهنگی و اجتماعی قرار داند که امروز همچون همیشه، به سادگی قابل انتقال یا درونی کردن نیستند. ما چاره ای جز آن نداریم که ورودی قدرتمند به جهان اندیشه و نظریه و روش از جایگاه بومی اما با شناختی جهانی بکنیم، به عبارت دیگر چاره ای نداریم که باز هم این جمله بسیار تکراری را تکرار کنیم که باید جهانی بیاندایشیم و محلی عمل کنیم و تلاشمان آن باشد که میان امر محلی و امر جهانی پیوسته پیوندها را بیشتر و مبادلات را عادلانه تر و هوشمندانه تر و در رابطه ای که برد- برد باشد، تعریف و تبیین کنیم.
موضوع تحقیق در انسانشناسی و مردمشناسی یک چیز است اما چنانکه فکوهی میگوید نوع نگاه پژوهشگر به دیگری در انسانشناسی از موضعی برابر و در مردمشناسی از موقعیت سلطه است. متن پیش رو حاصل گفتگوی آریا محسنی مطلق با ناصر فکوهی است که در ویژه نامه همایش هشت دهه علوم اجتماعی در ایران منتشر شده و خبرگزاری مهر آن را بازنشر کرده است.