میزگرد دین در جهان معاصر با حضور مصطفی ملکیان و عبدالحسین خسروپناه
دین آنلاین، روزنامه های «اعتماد» و «شهروند» را با این عناوین اقتباسی مرور کرده است: «جدایی دین از سیاست درد بزرگ جهان امروز و منشأ جدایی سیاست از اخلاق است»، «میزگرد دین در جهان معاصر با حضور مصطفی ملکیان و عبدالحسین خسروپناه»، « آیا شیعیان عربستان آرامش خود را حفظ خواهند کرد؟»، « جامعه فردسالارِ فاقد مدنیت و عرف، از معنویت کمتری برخوردار است/ عقاید دینی و متولوژیکی عامه مردم و دولت، در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان مشترک بود/ هر چه آرمان و فرهنگ غنیتر باشند، نقش تغییردهنده و حمایتکننده کمتر خواهد بود»، «تابستان، سبک زندگی، بدپوششی و ناکارآمدی نهادها و تشکلهای مردمی»
روزنامه اعتماد که عبارت « روحانی: دنبال رمال و جنگیر نیستیم» را برای تیتر یک انتخاب کرده، از قول غلامعلی حداد عادل در همایش اصولگرایان استان کرمان تیتر زده « با وحدت نگذاریم مجلس ششم تکرار شود». رئیس سایق مجلس شورای اسلامی در سخنان خود به این نکات نیز پرداخته است:
– اصولگرا را کسی میدانیم که منشور زندگی و فعالیت اجتماعی و سیاسی خود را رهنمودهای امام راحل(ره) و مقام معظم رهبری بداند. سالها قبل وقتی مجلس ششم برقرار بود مقام معظم رهبری یک بار اصولگرایی را تعریف کردند و من هم آنچه از صحبتهای ایشان به یاد دارم را عنوان میکنم که ممکن است انطباق دقیق با فرمایشات ایشان نداشته باشد و این از بیان من است. ایشان فرمودهاند «از نظر ما اساس اصولگرایی ایمان به خدا، تقوا، اخلاق اسلامی، زندگی مومنانه، انس با قرآن، علاقه به اهل بیت، محبت با مردم، خدمت به مردم و تلاش برای برقراری عدالت در جامعه از هر نوع آن قضایی، اقتصادی، آموزشی و بر پایه ولایتمداری است.»
– همان طور که گفته شده سیاست ما عین دیانت ما و دیانت ما عین سیاست ما است و امام راحل (ره) مظهر رابطه دین و سیاست بوده و ما معتقدیم درد بزرگ جهان امروز جدایی دین از سیاست است؛ این جدایی دین از سیاست است که به جدایی سیاست از اخلاق منجر شده است. حدادعادل سپس با ورود به حوزه عملیاتی اصولگرایی با بیان اینکه هرچه دنیا رنج میبرد از جدایی دین و سیاست است، گفت: رابطه دین و سیاست و ایجاد حکومت دینی رکن اصولگرایی است.
– فکر نمیکنم هیچ کس از ما مایل باشد آن گرفتاریهایی که مجلس ششم برای نظام داشت دوباره تکرار شود و اگر چنین است؛ بنده میگویم اصولگرایان هیچ راهی جز وحدت ندارند.
– ما بر وحدت اصولگرایان برای دست یافتن به قدرت، شهرت و ثروت نیست و هدف ما نیز این نیست که کسی که تاکنون نماینده نبوده به هر قیمتی نماینده شود یا کسی که نماینده است به هر قیمتی نماینده بماند و اینها دور از اصولگرایی است.
– بنده اینجا به سلیقههای مختلف اصولگرایی عرض میکنم اگر قرار شود که هر کدام حرفی بزنیم و اصرار کنیم که غیر از حرف ما حرف دیگری نباشد، غلط است و با این رویه وحدت ایجاد نمیشود. حقیقتا چه اهمیتی دارد بنده در مجلس باشم یا نباشم مهم این است که مجلس در خدمت اسلام و پشتیبان رهبری و نظام باشد و برای دست یافتن به چنین مجلسی باید تلاش کنید و یک امتحان موفق دیگری در ادامه امتحانات گذشته در عرصه انقلاب در انتخابات مجلس آینده به ظهور برسانید.
میزگرد دین در جهان معاصر با حضور مصطفی ملکیان و عبدالحسین خسروپناه
اعتماد در صفحه اندیشه شماره امروز، گزارشی از میزگرد «دین در جهان معاصر» با حضور مصطفی ملکیان و عبدالحسین خسروپناه در دانشگاه امیرکبیر ارائه داده و عنوان «خوانش بوکوحرام و داعش از اسلام به هیچ عنوان قابل دفاع نیست» را برای آن برگزیده است.
علی ورامینی در مقدمه این گزارش نوشته است: « عصر دوشنبه دانشگاه امیر کبیر میزبان میزگردی بود با عنوان «دینداری در جهان معاصر». سخنرانان این میزگرد که به همت گروه فلسفه و دین دانشگاه امیرکبیر برگزار شد، مصطفی ملکیان و عبدالحسین خسرو پناه بودند. هر دو سخنران در ابتدای صحبتهایشان تاکید کردند که این برنامه به هیچ عنوان مناظره نیست. هر کدام هم دلایل خاص خودشان را در این باره داشتند. به هر روی میزگرد در سه قسمت جداگانه برگزار شد. دو قسمت اول پاسخ دو سخنران به دو سوال مطرح شده بود و قسمت سوم هم به پرسش و پاسخ تعلق گرفت که به علت کمبود وقت بین انبوه سوالات، تنها سه، چهار سوال مطرح شد.
این دو سوال عبارتند از:
۱- با توجه به اینکه در دنیای معاصر از انحصاری بودن خارج شده است و دیگر به عنوان تنها منبع معرفتبخش دیگر مطرح نیست، آیا از نظر شما ظرفیتهای درونی در دین (به طور مشخص ادیان ابراهیمی) یافت میشود که به عنوان منابع هویت، معرفت و معنابخش در دنیای معاصر خود را حفظ کنند؟ آیا میشود از دین در این مواردی که ذکر شد دفاع عقلانی کرد؟
۲- همزیستی اجتماعی و فرهنگی دینداران با غیردینداران که به عنوان یک واقعیت اجتماعی است، گفتوگوی آنها را در باب یکسری علایق عمومی مانند عدالت اجتماعی را به یک ضرورت تبدیل کرده است. شرایط گفتوگوی سنت دینی و غیردینی را از چشمانداز مختار خودتان با عنایت به بحث ایمان را بیان کنید.
مصطفی ملکیان:
۱- واقعا استنباط واحدی از دین و مذهب وجود ندارد. تا کدام استنباط از دین و مذهب بخواهد از معرفتبخشی، هویتبخشی و معنابخشی خودش دفاع عقلانی کند. شکی نیست که اگر ملاعمر و طالبان، یا بنلادن و القاعده یا بوکوحرام و داعش و اینهایی که مثل قارچ هر روز در جهان اسلام میرویند بخواهند با تکیه بر عقلانیت دفاع کنند از اینکه ما معرفت، هویت و معنا بخشیم (به خصوص معرفت بخش) مطلقا راه بسته است. اما از همین اسلام کسانی دیگر هم استنباطهای دیگر داشته اند. کمااینکه در مسیحیت و یهودیت هم، همه استنباطها، استنباط بنیادگرایانه نیست. مثلا در همین اسلام مولوی، شمس و عینالقضات همدانی هم وجود داشته است. فعلا مطلقا بنده در مقام داوری نیستم که استنباط کدام یک درست است. اما اگر از من بپرسید خواهم گفت که استعداد اسلام مولانا و شمستبریزی در دفاع عقلانی از خودشان مسلما از اسلام داعش و بوکوحرام بیشتر است. بنابراین استنباط واحدی در کار نیست که بگویم میتوانند بر عقلانیت تکیه کنند یا نه.
اما نکته دوم مبناییتر و اصولیتر است. اساسا وقتی دو رقیب بخواهند از مواضع خودشان به عنوان دو بدیل دفاع کنند و یکی اتوریته نداشته باشد و دیگری داشته باشد، اینها چگونه باید کار کنند؟ این نکته مهم است. فرض کنید بنده سخنگوی یک دین و مذهب و شما سخنگوی یک نظام فلسفی باشید و شما من را رقیب و بدیل خود تلقی کنید. بعد من و شما بخواهیم از کیان خود در برابر حملات یکدیگر دفاع کنیم. اما من اتوریته دارم و شما ندارید. نداشتن اتوریته به این معنا که شما هرچه میگویید، دلیلی که برای مدعای خود میآورید در ذهن و ضمیر خودتان است. شما هیچوقت نمیگویید که من این را میگویم چون افلاطون، کانت و اسپینوزا گفتند. هرچه میگویید خود باید دلیل داشته باشید. اما من که از دیدگاه دینی و مذهبی خودم دفاع میکنم بالمآل جایی باید به اتوریته متوسل شوم. یعنی مثلا اگر از من پرسیدید که مصطفی تعداد دروازهبانان جهنم ۱۹ تا است؟ بنده خواهم گفت بله. شما میپرسید از کجا شمردهای که ۱۹ تا است؟ اصلا چرا باید جهنم دروازهبان داشته باشد؟ اگر ۱۸تا یا ۲۰ تا شود چه اتفاقی میافتد؟ اگر این را از من بپرسید من که نمیتوانم خودم دلیل اقامه کنم که تعداد دروازهبانان جهنم ۱۹ تا است. باید بگوییم که قرآن ما این را گفته است. فرقی نمیکند چه دینی داشته باشم. یهودی باشم به عهد عتیق توسل پیدا میکردم، مسیحی هم بودم به کتاب مقدس. میخواهم این را بگویم که این به جهان اسلام اختصاص ندارد. آنوقت شما به من میگویید پس تو خودت نمیتوانی دلیل بیاوری؟ خواهم گفت نه، این را کتاب مقدس من، پیامبر من یا بنیانگذار دین من گفته است….
نکته سومی هم وجود دارد. ممکن است بعضی بگویند درست است که ما دلیلی برای اینکه تعداد دروازهبانان جهنم ۱۹ تا است، نداریم و با استناد به قرآن، سخن پیامبر یا اولیای دین میگوییم، اما قبلش استدلال عقلی کردهایم که بنیانگذار دین و مذهب ما هرچه گفته است، حق است (این مقدمه اولی) . مقدمه ثانیه این است که بنیانگذار دین و مذهب ما گفته است که تعداد دروازهبانان جهنم ۱۹ تا است. پس نتیجه اینکه تعداد دروازهبانان جهنم ۱۹ تا است حق است. یعنی اگر برای یکان به یکان گزارههای دینیمان استدلال نداریم اما برای کل این مجموعه یک استدلال کلی داریم که هرچیزی بگوید حق است. یعنی ما به صورت غیرمستقیم و با یک واسطه اثبات میکنیم. در پاسخ به این ادعا من دو جواب میتوانم بدهم؛ اول اینکه پس متوجه شدیم اتوریتهدارها با بیاتوریتهها نمیتوانند بحث را ادامه دهند. پس اتوریتهدارها باید تبدیل بشوند به غیراتوریته. باز همان سخن تایید شد که دو انسان میتوانند با یکدیگر گفتوگو کنند که اتوریته آقا بالاسر نداشته باشد. مگر اینکه آقا بالاسری آقا بالاسرشون را باز از طریق استدلالی که در ذهن و ضمیر خودشان وجود دارند، اثبات کنند و با بیآتوریتگی صحبت کنند. اما نکته دوم این است که اینکه هرچه کتاب مقدس ما گفته حق است، این را اول استدلال عقلی میکنیم و بعد جزییات را قبول میکنیم یا به تعبیر منطقیان اینکه بر مقدمه کلیمان استدلال عقلی دارید. من میگویم که این استدلال عقلی را بیاورید.
۲-در واقع شما دو سوال پرسیدید که من این دو سوال را از هم تفکیک میکنم. یک سوال این است که آیا گفتوگو کردن بر سر مسائلی که مثال زدید، مانند مساله عدالت اجتماعی بین دینداران و نادینداران آیا امکانپذیر است یا خیر و اگر امکانپذیر است باید چه شرایطی باشد تا امکان گفتوگو صورت بگیرد.
یک جواب در قسمت قبل گفتم که دیگر تکرار نمیکنم. اما نکته دیگر در باب قسمت اول سوال این است که اگر بنا بر این باشد که بین دینداران و نادینداران گفتوگو بخواهد صورت بگیرد باید، یک شرایط باشد که بدون محقق شدن آن امکان این امر وجود ندارد. یکی از شرایط این است که طرفین به معنای واقعی کلمه در شرایط مساوی قرار داشته باشند و مهمترین شرط هم در شرط اول، آزادی است. باید طرفین آزادی برابر داشته باشند. آن هم آزادی بدون هزینه برای هر دو طرف. نه اینکه بعد از جلسه مناظره یکی منتظر پاداش باشد، یکی هم منتظر کیفر. آزادی باید برای همه وجود داشته باشد. همان چیزی که مرحوم مطهری آرزوی آن را داشتند.
بارها و بارها متفکران عالم گفتهاند که آزادی در یک جامعه، یعنی آزادی مخالفان و دگراندیشان وگرنه در کدام جامعه موافقان آزادی نداشتهاند؟ محمدباقر صدر و بنتالهدی صدر در عراق صدام حرفشان را زدند اما بعد در طول یک هفته چنان شکنجههای قرون وسطایی دیدند که کشته شدند.
منطقی نیست که یکی از بزرگترین موهبتهایی که هستی، خدا، طبیعت یا هرچیزی که شما اسمش را میگذارید به ما داده آزادی باشد، ولی برای استفاده از این حقمان هزینه بپردازیم.
نکته بعدی که میخواهم بیان کنم، این است که گفتوگو غیر از جر و بحث، گپ و مناظره است. در گفتوگو طرفین یک فرض باید داشته باشند یعنی من وقتی با آقای دکتر گفتوگو میکنم فرضم باید این باشد که نقاط قوتی در سخن ایشان است که من بعد از شنیدن آن باید جذب اندیشه خود کنم و نقاط ضعفی هم در سخن ایشان است که من باید به ایشان نشان بدهم و اگر حقطلب باشند باید اینها را از اندیشه خود دفع کنند. ایشان هم وقتی با من گفتوگو میکنند باید به همین منوال باشد. بنابراین شرط گفتوگو این است که هیچ کدام از طرفین حق مطلق نیست و هیچ کدام هم باطل مطلق نیست. بین حق و باطل که دیگر گفتوگو نمیتواند برقرار باشد. پس شرط گفتوگو این است که طرفین بپذیرند هردو طرف مجموع حق و باطل هستند و گفتوگو میکنند که از هم یاد بگیرند. حال اگر کسی بگوید که ما سخنگویی خداییم و حرفی که من میگویم حرف خداست، دیگر گفتوگو معنیای ندارد. چون خدا که غیر از حق چیزی نمیگوید. پس متدین اگر استنباطش از تدین این است که هرچه میگوید سخن خدا است باب گفتوگو را میبندد. بنابراین متدینان اگر میخواهند گفتوگو کنند باید تلقی از دین خودشان داشته باشند که طبق آن تلقی خودشان مالکان حقیقت نباشند و دیگران فاقد حقیقت. معتقد هم باشند که هم خودشان حق در بیاناتشان هست و هم طرف مقابل و هم من باطل در اندیشهام هست و هم طرف مخالف. بنابراین حق مجسم با باطل مجسم سخن نمیتواند بگوید. حق مخلوط با باطل، با باطل مخلوط به حق میتواند سخن بگوید. متدین اگر قبول کرد که خودش هم اشتباه و خطا میکند و خود را نه مالک حقیقت بلکه طالب حقیقت میداند و طرف مقابل خود را طالب حقیقت بداند و نه مالک آن دو تا طالب حقیقت هم میتوانند معلم حقیقت باشند و هم متعلم آن. هم استاد یکدیگر شوند و هم شاگرد دیگر….
حقیقتطلبی هفت آفت دارد و اگر من میخواهم حقیقتطلب باشم باید این هفت آفت را دفع کنم.
اولا در حقیقتطلبی نباید پیشداوری باشد. نباید پیش از شنیدن حرف کسی نسبت به آن شخص موضع مثبت یا منفی داشت.
دوم باید جزم و جمود را کنار گذاشت….
سوم نباید تعصب داشت…. تعصب یعنی میزان وفاداری به یک موجود متناسب نباشد با فراز و نشیبها آن موجود.
چهارم اینکه باید اهل مدارا بود و تحمل وجود اندیشههای دیگر را داشته باشم.
آفت پنجم آرزواندیشی است. آرزواندیشی یعنی چون خوش دارم الف، ب باشد، پس الف، ب است. مثلا چون خوش دارم که کشور من بهترین کشور دنیا باشد، پس کشور من بهترین کشور دنیا است.
ششم استدلالگریزی است. یکی از استدلالگریزیهای ما این است که وسط بحث به یک چیزی متوسل شویم که متدولوژی بحث آن را اقتضا نمیکند.
هفتم این است که باید به محض اینکه به نتیجه رسیدم حرف طرف مقابل حق است به آن اعتراف کنم تا نیروی طرف مقابل را از بین نبرم.
عبدالحسین خسرو پناه:
۱- ادیان در معنابخشی، معرفتزایی، هویتزایی یکسان نیستند. ممکن است دینی یافت شود که دغدغه معرفتزایی نداشته باشد. حتی ممکن است دینی پیدا شود که معرفتستیز باشد یا دینی پیدا شود که دغدغهاش هویتزایی یا معنابخشی باشد. اینکه امروز و در دنیای معاصر دینی پیدا شود و هر سه این مولفهها را همزمان داشته باشد به صورت مطلق درست نیست. نهتنها ادیان یکسان نیستند بلکه قرائتهای مختلف از هر دین هم یکسان نیست. در مسیحیت یا اسلام هم قرائتهایی وجود دارند که کاملا عقلستیزند. بنابراین باید گفت کدام دین و کدام قرائت از دین. سوال ناقص است.
گویا هر آنچه و هر مکتبی که در مقابل دین مطرح شده عقلانی است و میخواهیم بپرسیم حالا که دین رقیب عقلانی پیدا کرده است، دین تامینکننده عقلانیت و معرفتزایی هست یا نه. یا اینکه رقبا آن سه ساحت را تامین میکنند یا نه و… رقبای دین هم یکسان نیستند. مکاتب مختلف فلسفی و اجتماعی وجود دارند که ضدعقلانیت هستند. وجه اشتراک فاشیسم و نازیسم، ضدعقلانیت بود. امثال هیتلر به نیچه و فروید به این دلیل علاقه داشت که نیچه و فروید بیشتر در دنیای احساسات و عواطف و ساحت غیرعقلانی سیر میکردند. پس باید نگاهمان به دین مشخص شود و نگاهمان به رقبای دین هم کاملا مشخص شود. نکته سوم این است که نباید مکاتب فلسفی را به طور اطلاق در مقابل دین به کار ببریم چون بعضی از آن مکاتب فلسفی یا اجتماعی در ذیل دین تعریف میشوند
هر مسالهای را باید در ابتدا سنجید که آیا روش آن مساله عقلی یا نقلی یا شهودی یا هر چیز دیگری است. مثلا اینکه گفته شود این اسلامی که مولوی بیان میکند عقلانی است یا در مقابل اسلامهایی که عقلانی نیستند، عقلانیتر است….
۲-در این باره با استاد ملکیان و توضیحاتی که ارایه فرمودند، مخالفتی ندارم. من هم معتقدم امکان گفتوگو وجود دارد. هم در ادیان مختلف بین دینداران و هم میان دینداران و غیردینداران امکان گفتوگو وجود دارد. طبیعتا این امکان محال ذاتی ندارد و محال واقعی هم ندارد. امکان واقعی دارد و میتوان این گفتوگو را تحقق بخشید. گفتوگوی بین ادیان در تمام دنیا انجام میشود. بعضی جاها بین دینداران و ملحدان هم گفتوگوهایی صورت گرفته اما در کل دنیا کم اتفاق افتاده است….
…. امروزه در جامعه ما شرایط گفتوگو و کیفیت آن بهتر از گذشته است. در واقع یکی از موانع گفتوگوهای علمی، حاکمیت سیاست بر حکمت و عقلانیت است. کشور ما بسیار سیاسی شده است. نمیگویم سیاست بد است اما نسبت دادن اندیشمندان و صاحبنظران ذیل احزاب و گروههای سیاسی بد است. بنابراین بحثها و گفتوگوهای علمی را نباید به تنزل داد. البته مطرح کردن این شروط به معنای آن نیست که تا زمانی که تمام این شرایط محقق نشده باشند، نمیشود گفتوگو کرد. این شرایط اگر به طور نسبی فراهم شوند به همان اندازه هم شرایط تحقق گفتوگوی علمی مهیا میشود. یکی از شرایط مهم دیگر داشتن حلم است. علم در نصوص دینی ما با حلم جمع میشود. هیچ عالمی بدون حلم عالم نمیشود. حلم به معنای تحمل سخن رقیب، اجازه دادن به رقیب برای سخن گفتن، پرخاش نکردن، وسط صحبتش نپریدن و… متاسفانه در جامعه ما حلم کم است.
آیا آزادی عقیده و تفکر در اسلام به رسمیت شناخته شده است؟
ملکیان: من معتقدم که آزادی ابراز عقیده محترم است. آزادی ابراز عقیده نباید هیچ مانع حقوقی (قانونی) داشته باشد. اما برای خود منی که میخواهم عقیدهام را ابراز کنم باید چند مانع اخلاقی داشته باشم که اینجا نمیخواهم وارد این بحث شوم.
به هر حال از حقوقی به دلایل چهارگانهای هر شهروندی در هر جامعهای باید بتواند عقاید خود را ابراز کند. حال اگر در چنین جامعهای هنگام ابراز عقیده باید با خود بیندیشیم که درست است قانون اجازه ابراز عقیده به من داده است، اما اخلاق هم اجازه میدهد، عقیدهای که برای آن استدلالی ندارم را ابراز کنم؟ اینجاست که اخلاق خودم باید جلوی ابراز عقیده بدون استدلالم را بگیرم. دوم اینکه عقیده را برای کسی که قبل از فهم عقیده ممکن است شیفته بشود و عقیده را بدون دلیل بپذیرد ابراز نکن. چون ممکن است در آن صورت شیفتهپرور شویم. عقیده را نباید در جایی که قدرت مخاطب کم است و ممکن است آن را ناروا بفهمد اخلاقا بیان کرد.
خسرو پناه: دوستان باید بین آزادی اجتماعی و فلسفی بایستی فرق گذاشت. این یک مغالطه است. آزادی فلسفی یعنی همان اراده. ما جبر فلسفی نداریم و به لحاظ فلسفی آزاد هستیم. نکته دوم اینکه آزادی تفکر غیر از آزادی عقیده است و آزادی عقیده غیر از آزادی ابراز عقیده است. آزادی تفکر یعنی آزادی اندیشیدن. یک فرآیند است. آزادی عقیده یعنی اینکه ما بعد از فرآیند تفکر یا بدون طی آن فرآیند آیا آزاد هستیم عقیدهای داشته باشیم یا نه؟ سوم آزادی ابراز عقیده است. آزادی تفکر آیا داریم؟ من معتقدم که بله آزادی تفکر داریم اما مقید به منطق است.
یعنی کسی نمیتواند بگوید من هرجا دلم بخواهد تفکر میکنم. نمیتواند بگوید به این معنا که به لحاظ منطقی نمیتواند. اینکه آزاد هستیم عقیدهای داشته باشیم یا نه؟ به نظر من سوال بیمعنایی است. برای اینکه عقیده یا مدلل هست یا معلل. اگر مدلل است با استدلال به آن رسیده است و اگر معلل است با علتی رسیده که علت هم معلولی به وجود میآورد. عمده بحث آزادی اجتماعی و ابراز عقیده است.
آیا شیعیان عربستان آرامش خود را حفظ خواهند کرد؟
روزنامه شهروند که در صفحه اول، عبارت « اعترا ضها و هشدارهای روحانی» در همایش استانداران و فرمانداران سراسر کشور را برجسته ساخته، یادداشت آرمین منتظری با عنوان « آیا داعش پشت حمله به مساجد شیعیان است؟» را منتشر کرده و در آن به بررسی تفاوت های دو عملیات تروریستی در عربستان با اقدامات داعش پرداخته است. وی از احتمال دست داشتن گروههای افراطی داخل عربستان که با داعش احساس نزدیکی میکنند، سخن به میان آورده و نتیجه این اقدامات را ایجاد اختلافات فرقهای به همان شکل و سبک داعش در عراق و سوریه دانسته است.
در بخش هایی از این یادداشت آمده است:
«دومین انفجار در مسجد متعلق به شیعیان عربستان رقم خورد. این بار البته تلفات بسیار کمتر بود و تنها سه نفر که یکی از آنها بمبگذار انتحاری بود، جان خود را از دست دادند. دلیلش هم افزایش تدابیر امنیتی در مساجد شیعیان پس از انفجار نخست در قطیف عربستان بود. البته اگر بمبگذار موفق میشد داخل مسجد شود و آنجا بمب را منفجر میکرد باید شاهد تلفات بسیار زیادتری میبودیم. این بار هم داعش مسئولیت این عملیات تروریستی را برعهده گرفته است. البته روش انجام این عملیات آنقدر ساده بوده است که هر گروه تروریستی دیگری نیز میتوانست از پس انجام آن برآید. نخست اینکه حمله علیه اهداف سهل و آسان نظیر یک مسجد انجام شده است و مسلما مساجد از تدابیر امنیتی برخوردار نیستند. دوم اینکه براساس اخبار، ماده انفجاری که از آن استفاده شده بسیار ساده و ابتدایی بوده است و سوم اینکه در هر دو عملیات، یک نفر مسئول انفجار بوده است. اگر این نوع حملات را با انواع مشابه آن در عراق مقایسه کنیم میبینیم که داعش در عراق از روشهای بسیار پیچیدهتری استفاده کرده است. علاوه بر اینکه مواد انفجاری استفاده شده در عملیات تروریستی در عراق، قدرتمندتر و پیچیدهتر بودهاند و در اکثر عملیاتها دو نفر مسئول عملیات بودهاند. البته در این مقطع نمیتوان به جرأت این نظریه را مطرح کرد که عملیاتهای تروریستی علیه شیعیان در عربستانسعودی کار داعش نبوده است اما با یک مقایسه ساده این عملیاتها با روش کار داعش میتوان دریافت که یک جای ادعای داعش میلنگد…. آیا نمیتوان به این ایده فکر کرد که حملات علیه مساجد شیعیان در عربستان کار داعش نباشد، بلکه گروههای افراطی داخل عربستان که با داعش احساس نزدیکی میکنند دست به این حملات زده باشند؟
اگر این حملات از سوی داعش طراحی شده و حمایت شده بودند، انتظار معمول و متعارف این بود آنها از این حمله دوم خود با توجه به تدابیر امنیتی اندیشیده شده پس از حمله اول، تغییری در تاکتیک خود صورت دهند، اما دیدیم که حمله دوم هم درست مانند حمله اول انجام شد و اتفاقا بسیار کمتر از حمله نخست موفق بود.
البته فارغ از اینکه این حملات را داعش انجام داده باشد یا گروههای جهادی داخل عربستان، به احتمال زیاد هدف از این حملات، ایجاد اختلافات فرقهای به همان شکل و سبکی است که داعش در عراق و سوریه به دنبال آن است. حتی اگر فرض کنیم که دامنه این حملات به حملات بسیار کوچکتر محدود شوند، اما در هر صورت از میان نرفتن این حملات، میتواند جامعه شیعه در عربستان را تحریک کند و این تحریک دقیقا همان چیزی است که داعش به دنبال آن است. البته تا بدینجای کار، بهرغم تمامی اختلافاتی که میان گروههای شیعه در عربستان به حاکمیت سعود وجود دارد، رهبران شیعه عربستانی خواستار آرامش شیعیان و پرهیز از رفتارهای خشونتآمیز شدهاند. به هر صورت حاکمیت سعود در عربستان در موقعیت سختی گرفتار است. از یک سو جنگ در یمن را به راه انداخته است، از سوی دیگر در ائتلاف علیه داعش در عراق و سوریه شرکت کرده است، در داخل هم با گروههای وابسته به القاعده و داعش مواجه است. در چنین شرایطی اعتراضات شیعیان عربستان و ناآرامی در مناطق شیعهنشین، میتواند حقیقتا ریاض را دچار مشکل کند.»
جامعه فردسالارِ فاقد مدنیت و عرف، از معنویت کمتری برخوردار است/ عقاید دینی و متولوژیکی عامه مردم و دولت، در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان مشترک بود/ هر چه آرمان و فرهنگ غنیتر باشند، نقش تغییردهنده و حمایتکننده کمتر خواهد بود
شهروند برای گفتگو با منوچهر آشتیانی پیرامون حضور یا عدمحضور دولتها در ساختفرهنگی، عنوان «ملتهای بیآرمان و استیلای فرهنگ دولتی» را انتخاب کرده و در مقدمه ای به قلم فروغ فکری نوشته است: «حکومتها حالا سالهاست دغدغه تولید و اشاعه فرهنگ را دارند. برخی از آنها در خفا و برخی دیگر رو بازی میکنند اما درنهایت آنچه همواره عیان بوده این خواست حکومتها بوده که بتوانند اثرگذاری خود را در این عرصه نیز به اثبات رسانند. تودههای مردم نیز طی سالیان متمادی و بهشیوههای گوناگون با این خواست به مبارزه پرداخته و از اینرو در برخی از کشورها این استیلا جای خود را به مدارا با فرهنگ تودهها و قبول آن داده است. دکتر آشتیانی اما ریشه این امر را مربوط به زمانی میداند که میان توده مردم و دولت تفارق بهوجود آمد و ملتها نتوانستند آرمان اصیل و پیشبرندهای را برای خود برگزینند. بحث درخصوص چرایی حضور دولتها در ساخت فرهنگی جامعه و آسیبشناسی سازمانهای دولتی کشور را در این هفته و هفتهآتی با منوچهرآشتیانی پی میگیرم.» نکات مهم این گفتگو، در ذیل خواهد آمد:
– زمانیکه میان توده مردم و دولت تفارق بهوجود آمد، به این معنا که بین خواست مردم بهعنوان فردفرد مردم و خواست دولت که او هم نماینده کلیت مردم است، اختلاف ایجاد شد، این بحث بهراه افتاد که چهکسی و با چهجایگاهی باید فرهنگ مردم را تعیین کند. روسو نیز این اختلاف ایجاده شده را، اختلاف میان خواست عمومی و خواست مشخص فردی نامید. در جوامع ماقبل ایجاد طبقهبندی اجتماعی، چنین بحثی مطرح نبود و آنچه میتوانست فرهنگ را شکل دهد، همانا آداب و رسوم، اساطیر و… بود که بین مردم و دولت مشترک بودند. کما اینکه در کشور ما نیز در زمان هخامنشیان، اشکانیان، ساسانیان و… عقاید دینی و متولوژیکی میان عامه مردم و دولت مشترک بود. به این ترتیب این بحث جدید است. از منظر مارکسیستی، ریشه این بحث به شکلگیری سرمایهداری و تقابل کار و سرمایه بازمیگردد و از منظر بورژوازی هم این اختلاف را دانشمندان بسیاری از ولتر، مونتسکیو و روسو تا کانت و… مورد بررسی قرار دادهاند و این اختلاف را مربوط به تفاوت خواستهای مردم با حکومت دانستهاند و همه آنها پرسیدهاند که فرهنگ را چهکسی باید اداره کند؟ بحث دیگر چیزی است که در جامعهشناسی فرهنگ هم بسیار به آن اشاره شده و آن این است که ما دو جور فرهنگ داریم. شناخت این دو فرهنگ هم توسط ازبورن دانشمند آمریکایی انجام گرفت. او گفت که فرهنگ بشر بر پایه دو تمدن بیشتر مادی که پیش از این ابن خلدون از آن با عنوان هزارت نام میبرد و فرهنگ بیشتر معنوی، قرار گرفته است. تأکید هم روی بیشتر و کمتر است؛ یعنی هیچ فرهنگ مادی وجود ندارد که در آن آثار فرهنگ معنوی نباشد و هیچ فرهنگ معنوی هم نیست که در آن آثار فرهنگ مادی دیده نشود. وقتی به انواع و اقسام هنرها، ادبیات و… نگاه میکنیم، گرایشها، تمایلات و خواستهای معنوی بیشتر است و برعکس زمانیکه به اقتصاد، سیاست، سدسازی، ساختمانسازی و… نظر میکنیم، گرایشها بهسمت مادیگرایی افزون میشود. به این ترتیب وقتی ازبورن این بحث را مطرح کرد، این پرسش به درستی و قاطعیت مطرح شد که چه کسی و در چه جایگاهی باید این فرهنگ را در جامعه ایجاد کند.
– هر جامعه با جامعه دیگر دارای تفاوتهای اساسی است از طرفی، گروه نخبگان و روشنگران نیز در هر جامعهای در ایجاد و شکلدهی به فرهنگ دخالت مستقیم دارند و در بیشتر موارد این افراد هستند که فرهنگ معنوی را در میان توده مردم بسط میدهند و حاکمیتها معمولا تأثیر کمتری دارند مگر در یکمورد و آن هم اینکه بخواهند فرهنگ را کنترل یا سانسور کنند. از سویی مشکل اینجاست که خود را نشان میدهد و آن هم زمانی است که برخی از جامعهشناسان مانند آلفرد وبر آن را پیشبینی کردند. وقتیکه فرهنگ بیشتر معنوی، در سراشیبی قرار میگیرد و فرهنگ بیشتر مادی بر جوامع حاکم میشود و به این ترتیب فرهنگ بیشتر معنوی در جوامع از بین میرود. در کشور ما هم فردوسی، حافظ، سعدی، ابنسینا، فارابی و بسیاری دیگر از بزرگان که خود عامل پیشبرنده فرهنگ معنوی بودند، مگر به خواست و دعوت حاکمی این کار را کردند؟ معلوم است که خیر. آنها بدون هیچ دستوری و حتی با وجود مخالفت حاکمیتها بهکار پرداختند. مانند سلطان محمود غزنوی که با فردوسی موافق نبود بنابراین میبینیم که تودهها در فرهنگ معنوی دخالت بیشتری دارند و همواره همینطور بوده است. از دوران مشروطیت هم به همین شکل است. شعر فارسی که توسط علی اسفندیاری(نیما یوشیج) نو میشود به دستور هیچکس نبوده است. به این ترتیب در این راستا باید دو نکته را مدنظر قرار داد. نخست، مهم این است که در هر جامعه از چه زمانی میان دولت و ملت افتراق ایجاد شده و نکته دوم این است که محل توجهمان فرهنگ و تمدن مادی است یا معنوی.
– تا جامعه اجتماعیشدن پیدا نکند، هیچ جریانی در آن رشد پیدا نمیکند. نه فرهنگ معنوی و نه فرهنگ مادی. جامعه باید در ابتدا بهصورت سوسیالیزهشده درآید تا پس از آن بخواهیم به بحث در این خصوص بپردازیم. بلافاصله پس از آن است که باید بپرسیم، این اجتماعیشدن چهچیزی را بهوجود آورده است؟ پاسخ هم فرهنگپذیری است که در این خصوص چند صد کتاب و مقاله در سراسر جهان نوشته شده که از کنار این فرهنگپذیری ساختارها، کارکردها و سازمانهای بسیاری بهوجود آمده است. دورکهایم نیز بر این اصل تأکید کرده و میگوید، جامعه به نسبتی که اجتماعی شده باشد، فرهنگپذیرتر است و جامعهای که مدنی و عرفی نیست بلکه فردسالار است، معنویت کمتری هم درونش وجود دارد و مشکل عدم وجود این اجتماعی شدن در این است که تودهها به آن دست نیافتهاند و شاید تنها عدهای در حاکمیت از آن بهرهمندند.
– جامعه در کنار بسیاری دیگر از چیزهایی که درونش دارد- از ۳۵هزارسال پیش تاکنون- دو فرزند مهم را توانسته به مرور درون خود ایجاد کند که دورکهایم از آنها نام میبرد و سایر جامعهشناسان هم از آن تبعیت کرده و بر آن تأکید میکنند. نخستین فرزند «آرمان» است که دورکهایم از آن تحتعنوان مهمترین عنصر تشکیل جامعه نام میبرد و دیگری ایجاد سازمان برای فرهنگ مادی و معنوی است. براساس این تعریف میتوان گفت که هرچه جامعهای بتواند دارای آرمان بزرگتر و فرهنگ غنیتر باشد که بتواند خودش آن را اداره کند، نیازمند به حضور یک تغییردهنده و حمایتکننده ندارد و تودهها خود فرهنگ را بهپیش میبرند اما چنانچه جامعهای دارای آرمان والا و فرهنگ غنی نباشد، در اینجاست که به قول آدام اسمیت، به دستهای غیبی نیاز پیدا میکند و باید دستی از غیب برون آید و کاری کند! چراکه خود جامعه نمیتواند و اینجاست که بحث دخالت دولت مطرح میشود. هگل زمانی از دخالت خرد تاریخ سخن بهمیان میآورد و در زمانی هم دیانت میگفت مشیت الهی باید بیاید و کاری بکند و آدام اسمیت هم از قدرت اقتصادی سخن بهمیان آورد که از پشت جامعه را اداره کند. به این ترتیب اگر جامعهای آرمان و اجتماعیشدن را نتوانست متولد کند، بنابراین میان توده مردم و دولتی که حضور دارد فاصله افتاده است. روسو نیز بهدرستی به این مسأله میپردازد و میگوید چگونه است که ما به دست خودمان جامعه را میسازیم، مناسبات اجتماعی را ایجاد میکنیم، سازوکارش را تعبیه میکنیم و اما پس از مدتی میبینیم اینها قدرتهایی شدهاند که بر ما حکومت میکنند و ما از اینها تبعیت میکنیم….. اگر جامعهای بتواند خلاقه، عرفی، انتقادی و عقلانی باشد، این جامعه خود میتواند بهدرستی فرهنگش را اداره کند و در غیر این صورت دولت است که وارد میشود. روسو میگوید در این شرایط دولت میآید به مردم میگوید آزادیهای خود را محدود و مهارکن و به من و جامعه بده تا من بتوانم نیات تو را برآورده کنم و جامعه نیز اینجا باید بگوید که تو از آزادیها و دیکتاتوریهای خودت کم کن و به من بده تا من بهصورت آزادانه بتوانم مصالح تو را حفظ کنم و این بحث در تمام کشورهای دنیا نیز مطرح بوده است و حل این افتراق معضل اساسی بسیاری از جوامع بوده و هست!
تابستان، سبک زندگی، بدپوششی و ناکارآمدی نهادها و تشکلهای مردمی
روزنامه شهروند در صفحه آخر، یادداشتی با عنوان «نه سرکوب شدنی، نه نادیده گرفتنی!» به قلم مهدی مالمیر منتشر ساخته و ناکارآمدی نهادها و تشکلهای مردمی را یکی از دلایل افراط در مصرف لوازم آرایشی برشمرده است.
در بخشی از این یادداشت می خوانیم: «همزمان با آغاز فصل گرما، بحث برخورد با آنچه بدپوششی و ناآراستگی برخی جوانان خوانده شده نیز داغ میشود. جوانانی که نکته بارز در نحوه رفتارشان استفاده افراطی از لوازم آرایشی و پوشاکی است که میل سوزان به «دیده شدن» را در آنان آشکار میکند! …. این که نیاز به دیده شدن و درک شدن از سوی «دیگری» خصیصه هر آدمی است و هرکس به فراخور سبک زندگی و تواناییهایش درصدد برآورده کردن این نیاز برمیآید نکتهای است که کمتر چون و چرا برمیدارد…. با این وصف، پرسش مرکزی اینجاست که چرا در کشور ما شمار قابل توجهی از جوانان این نیاز را فقط با پُر کردن جیب دلالان و واردکنندگان لوازم آرایشی برآورده میکنند؟ آیا به راستی راه دیگری برای خودی نشان دادن و درک شدن از سوی همنوع که حق ناگذشتنی انسان است، وجود ندارد؟ چه دلایلی سبب میشود تا برخی جوانان ما بیهیچ ظرافت و ذوق زیباییشناسانه گهگاه تا حد نمایشگاه سیارِ لوازم آرایشی پایین بیایند؟!
در اینکه هیچکدام از این پرسشها پاسخ سر راستی ندارند شکی نیست اما شاید بتوان یکی از اسباب رقم خوردن چنین شرایطی را در ناکارآمدی نهادها و تشکلهای مردمی جستوجو کرد. نهادهایی همانند حزب، سندیکا، فعالیت صنفی و تشکلهای هنری و ورزشی صرفا به کارکردهای روشنشان خلاصه نمیشوند. این نهادها افزون بر کارکردهای آشکار سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، فضاهایی هستند که در آنها شهروندان و بهویژه جوانان یکدیگر را درک و دریافت میکنند و به نمایش خلاقیتها، تواناییها و زشت و زیباییشان میپردازند. به عبارت دیگر، رونق نهادهای مردمی خیلی ساده برابر است با دیده شدن هرچه بیشتر شهروندان و برآورده شدن نیاز انسان به دریافت شدن از سوی همنوعانش!
در شرایطی که این دست تشکلهای مردمنهاد در کشور ما فرسنگها با کارکردهای آشکار و نهانشان فاصله دارند، نیاز به جلوهگری با افراط در مصرف لوازم آرایشی و به نمایش گذاردن تنها امکان و داراییِ ابراز وجود (چهره/کالبد) برطرف میشود. در چنین حال و هوایی، چهرههای بزک کرده برخی جوانان از نیازی پرده برمیدارد که در همه ابنای بشر بیش و کم وجود دارد و نه سرکوبشدنی است و نه نادیده گرفتنی، دست بالا تنها شکل عوض میکند و با چهرههایی که از زور استعمال ابزار آرایشی متورم شدهاند، به چشم رهگذران میزند!»
در این شماره روزنامه شهروند همچنین این مطالب منتشر شده است:
یادداشت «چرا کودکان، ما را تربیت نکنند؟» به قلم مهدی غنی، پژوهشگر
یادداشت «توانمندسازی جامعه از کدام راه میگذرد؟ » به قلم ناهید توسلی، نویسنده و پژوهشگر
یادداشت «دوراهی هویت»، نگرانیهایی که درباره چهلتکهشدن هویت ایرانیان وجود دارد، از کجاست؟ ، به قلم شروین وکیلی، جامعهشناس
یادداشت «رضیه سلطان اولین پادشاه زن مسلمان در دنیای اسلام» به قلم فائزه توکلی
انسان محکوم به آزادی است
«ضرورتهای زندگی در جامعه رشد یابنده جهانی»؛ آموزشوپرورش دو زبانه، برگردان از مهدی بهلولی
گزارش «شورش جوانان علیه نهاد خانواده چاره کار نیست»، تخریب اصول زندگی مشترک با ازدواجسازی، ازدواجهای ابزاری و بنگاهی، با تنظیم رسول حسینزاده
دین آنلاین، روزنامه های «اعتماد» و «شهروند» را با این عناوین اقتباسی مرور کرده است: «جدایی دین از سیاست درد بزرگ جهان امروز و منشأ جدایی سیاست از اخلاق است»، «میزگرد دین در جهان معاصر با حضور مصطفی ملکیان و عبدالحسین خسروپناه»، « آیا شیعیان عربستان آرامش خود را حفظ خواهند کرد؟»، « جامعه فردسالارِ فاقد مدنیت و عرف، از معنویت کمتری برخوردار است/ عقاید دینی و متولوژیکی عامه مردم و دولت، در زمان هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان مشترک بود/ هر چه آرمان و فرهنگ غنیتر باشند، نقش تغییردهنده و حمایتکننده کمتر خواهد بود»، «تابستان، سبک زندگی، بدپوششی و ناکارآمدی نهادها و تشکلهای مردمی»بررسی مطبوعات/ یکشنبه ۱۰ خرداد (۲)