سرنوشت آیات
رضا بابایی
چند نمونه:
در قرآن کریم، آیهای است که میگوید که خدا هیچ قومی را تغییر نمیدهد مگر آنکه آنان خود تغییر کنند: إِنَّ اللَّهَ لَایغَیرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّى یغَیرُواْ مَا بِأَنْفُسِهِمْ(رعد/ ۱۱). تا پیش از سید جمال الدین اسدآبادی، یعنی حدود ۱۳۰ سال پیش، هیچ عالم دینی و مفسری، از این آیه، معنای «ارادۀ اجتماعی» را نمیفهمید. او بود که نخستین بار در نوشتههای خود، این آیه را بر سر زبان انداخت و معنای انقلاب و ارادۀ جمعی برای تغییر را از آن فهمید. پیش از او مفسران در ذیل این آیه، بیشتر دربارۀ ضرورت قدردانی از نعمتهای الهی و حفظ آن سخن میگفتند و اینکه عذاب برخی اقوام پیشین به دلیل رفتار کفرآمیزشان بوده است، و خدا هر نعمتی را از دست هر کس بگیرد، به دلیل بیلیاقتی او است، و از این دست مطالب؛ بهویژه آنکه سیاق و ذیل آیه نیز تقریبا همین معنا را تقویت میکند.
نکتۀ مهم و ظریف این است که سید جمال، با این آیه انقلابی نشد؛ بلکه چون انقلابی شد، این آیه را دید و برجسته کرد و معنایی مناسب با دورۀ تاریخی خویش از آن بیرون کشید؛ چنانکه هزاران عالم دینی و مفسر قرآن پیش از او، این آیه را دیده بودند، اما هرگز از آن ضرورت تحول اجتماعی با سمتوسوی سیاسی را نفهمیده بودند. در واقع، معنای جدید با انسان جدید پدیدار شد؛ نه بر عکس. اگر مسلمانان در قرن سیزدهم هجری، به بن بست و ضرورت تحول اجتماعی نمیرسیدند، این آیه و مانند آن نیز معنایی جدید نمییافت. پس گاهی معانی را ما برای متن ایجاد میکنیم، نه متن برای ما.
آیۀ دیگر، «وَ لَقَدْ کرَّمْنَا بَنِى آدَمَ»(اسراء/ ۷۱) است. در هیچ یک از تفاسیر مهم پیشینیان(تأکید میکنم: در هیچیک) هیچ مفسری از این آیه مسئلۀ حقوق طبیعی انسان را بیرون نکشیده و اصلا هیچ اشارهای به این دست مباحث در هیچ اثری نیست. مفسران پیشین، در تفسیر این آیه میگفتند: خدا فرزندان آدم را به داشتن عقل و زمینۀ رشد و کمال، بر حیوان و نبات، کرامت بخشیده است. اما شما اکنون همین آیه را در گوگل سرچ کنید و ببینید چه مایه استناد به آیه شده است برای اثبات اینکه از منظر قرآن، انسان از آن جهت که انسان است(بنی آدم)، فارغ از دین و آیین و اندیشهاش، کرامت ذاتی دارد و باید به حقوق او احترام گذاشت و… همۀ این مباحث از روزی پیدا شد که مسلمانان نیز به مسئلۀ «حقوق» اندیشیدند. به عبارت دیگر، مسئلۀ حقوق شر، از سوی قرآن به میان مسلمانان نیامد؛ بلکه از سوی برخی مسلمانان وارد تفسیر قرآن شد.
فهم آزادی اندیشه از آیۀ «لا إکراهَ فِی الدّینِ» و آزادی بیان از آیۀ «فَبَشِّرْ عِبَادِ الَّذِینَ یسْتَمِعُونَ الْقَوْلَ فَیتَّبِعُونَ أَحْسَنَهُ» و حقوق کارگر از آیۀ «لَیسَ لِلْإِنْسَانِ إِلَّا مَا سَعَى» و حمل برخی کلمات قرآن، مانند «فساد»، «صبر»، «عقل» و «تفکر» بر معانی جدید، و صدها آیه و کلمۀ دیگر در قرآن، بیشوکم چنین سرنوشتی دارند.
سخن این نیست که قرآن، ناظر به معانی و گفتمانهای جدید نیست یا هست؛ سخن این است که استناد به قرآن برای تقدیس و آبروبخشی به ترمهای جدید، ابزاری شده است در دست همۀ گروهها و گرایشها. این استثمار بیرحمانه، بر این باور استوار است که قرآن کریم، کتابی است برای حل مشکلات روز و روش آن نیز انضمامی است؛ یعنی رودرویی مستقیم با مسائل ریز و درشت جامعه. نتیجه این شده است که قرآن را به منبعی برای اعتبار بخشیدن به افکار و رفتارمان تبدیل کردهایم و سپری برای جنگیدن با دیگران. به قول مولوی:
گردن این مثنوی را بستهای
میکشی آنجا که خود دانستهای
اگر رسالت قرآن و دیگر متون مقدس را رهنمودهای کلی در فرایند تربیت انسان بدانیم و بپذیریم که انسانِ پرورده و تربیتیافته، در هر مرحلهای و در هر بزنگاهی، خود بهترین تصمیم را میگیرد، دیگر نیازی به مستندسازی اندیشهها از راه استدلالهای متنی نیست. متنها چراغهای راهنما را در درون انسان روشن میکنند و انسان روشنضمیر، خود بهترین راه را در مناسبات اجتماعی برمیگزیند. پیامهای تاریخی و فراتاریخی و متنی، همچون
ماه و ستارگان، شب تار انسان را مهتابی میکنند؛ اما با وجود ماه و همۀ ستارگان آسمان نیز، بدون یک چراغقوۀ چند واتی راه به جایی نمیبریم.
کسانی که قرآن را با مسائل روزمرّه و مختصات دورهای، درگیر میکنند، این ماه درخشان در آسمان هدایت را در حد چراغقوه پایین میآورند.
انسان پرورده و تربیت یافته
تمام سخن در همین تربیت یافتگی است، تربیت یافته در چه سنتی؟ انس مداوم و تاثیرپذیری از کدام اساتید و نویسندگان؟
سنت تربیتی چیزی بیشتر از رد وبدل کردن یکسری اطلاعات و یاد گرفتن یک مشت اصطلاحات است.