خشایار دیهیمی: بزرگترین وظیفه فیلسوف، اخلاقی کردن جامعه است، نه آزردن احمقها
«دین آنلاین» با این عناوین اقتباسی، روزنامه «اعتماد» را مرور کرده است: «رابطه این دولت با قم شبیه رابطه دولت سابق با این شهر نیست/ یزدی: روحانی محترمی که برای روی کار آمدن احمدینژاد، آبرویش را صرف کرد، گفت برای من ملاک، دین خدا است»، «یونسی: می خواهیم هیچ شهروندی، هیچگاه به دلیل قومیت یا مذهب، احساس تحقیر و تبعیض نکند»، «غرویان: نامهنگاریهای قم با رئیس جمهوری، دلیلی بر تایید دولت یازدهم است»، «بالاخره مدارای القاعده با فرزند ناخلف خود به پایان رسید»، «خشایار دیهیمی: بزرگترین وظیفه فیلسوف اخلاقی کردن جامعه است و نه آزردن احمقها / آنکه به تکلیفش عمل میکند ممکن است زندگی دشواری داشته باشد، اما شأن انسانی خودش را حفظ میکند»، «از خندیدن به کمونیسمِ رفته تا گفتاری در بندگی خودخواسته»، «موسی اکرمی: انسان چونان یک موجود اندیشهورز را از فلسفه گریز و گزیری نیست» و «عبدالجبار کاکایی: فیلم محمد(ص) افتخار فیلمسازی ایرانی و معجزهای از مجیدی است»
روزنامه اعتماد در صفحه ۲ به علنی شدن تذکرات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به دولت پرداخته و ذیل عنوان «تذکرهای محرمانه از قم به پاستور» نوشته است:
« تذکر رسمی از «قم» به «تهران». تذکرها در نامههای محرمانه از جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به دو مقصد رفته است؛ یکی میدان پاستور تهران، «نهاد ریاستجمهوری» و دیگری میدان بهارستان، «وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی». تذکرها اما تنها از طریق نامههای محرمانه نبوده است، بلکه پیکهایی هم از قم به تهران آمدهاند، تذکرها را شفاها و حضورا به رییسجمهور منتقل کردهاند، رییسجمهور تذکرها را شنیده و جهت اصلاح، دستورات لازم را داده است.
همان پیکها و نامههایی که در دولت سابق از قم به تهران ارسال میشدند و کسی به آنها توجهی نمیکرد حالا گوش شنوایی در تهران دارند. این اما نخستین تذکر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نیست. یک سال و دو ماه پیش آیتالله محمد یزدی، رییس این تشکل که همچون حالا رییس مجلس خبرگان رهبری نبود از تذکرات جامعه مدرسین به رییسجمهور خبر داده بود. تذکرها بیشتر اما فرهنگی به نظر میرسد.
هرچند نه کسی در دولت تمایلی به علنی کردن آنها دارد و نه کسی از جامعه مدرسین تمایلی به علنی کردن محرمانهها، اما یک موضوع مشخص است. رابطه این دولت با قم شبیه رابطه دولت سابق با این شهر نیست. حالا حسن روحانی در روزهایی که وارد سومین سال از فعالیت خود شده است در کنار همه حمایتهایی که از مراجع و علمای قم داشته تذکرهایی هم شنیده و تلاش کرده آنها را عملیاتی کند. تذکراتی که علمای قم به دلیل سبک رفتاری مسوولان دولت سابق از بیانشان ناامید شده بودند و حالا امید از دست رفتهشان را دوباره پیدا کردهاند.
نامهها و پیکهای محرمانه قم اما از یک سال پیش آغاز شدهاند و دولتیها هیچوقت از این تذکراتی که به گفته علما از آن استقبال هم میشده است حرفی نزدهاند. «قم» در طول دو سال و نیم اخیر بعد از تهران مهمترین شهر برای دولتیها بوده است. کمتر هفتهای است که به پایان برسد و یک پیک از تهران به قم نرود. مذاکرات هستهای که در جریان بود اطلاعرسانی به علما و مراجع از طریق همین پیکها از معاون گرفته تا وزیر انجام میشد و همین ارتباط مستمر باعث حمایتهای مستمر مراجع در این سالها شده است. حالا با توجه به استقبال دولتیها به نظر میرسد تذکرات قم چه در قالب نامهای با لوگوی محرمانه و چه از طریق پیکهای حضوری روندی ادامهدار باشد.
نخستین تذکر رسمی
نخستین بار که تذکرات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به رییسجمهور علنی شد تیرماه ۹۳ بود که آیت الله محمد یزدی در یک گفتوگو اعلام کرد: «در این اواخر، جامعه مدرسین چند تذکر به رییسجمهور محترم داده است. ولی من مطمئنم اگر آقای رییسجمهور توجه نکند، جامعه مدرسین، همین مواردی که محرمانه و فوق محرمانه تذکر داده شده را ممکن است رسما تذکر بدهد. روزی هم ممکن است رودرروی همدیگر قرار بگیرند. نمونههایی در دوره احمدینژاد وجود داشت و اقدامات لازم انجام گرفت.»
وی در بخش دیگری از این مصاحبه اظهار کرد: همان روحانیونی که کمک کرده بودند و برای آقای احمدینژاد از آبرویشان مایه گذاشته بودند، به او تذکر دادند ولی گوش نکرد. در حقیقت در ماههای آخر، اعتبار او به سختی آسیب دید. همان روحانی محترمی که واقعا برای روی کار آمدن آقای احمدینژاد هزینه کرده بود و شخصیت و آبرویش را صرف کرده بود، وقتی دید که حرف گوش نمیدهد، همان روحانی محترم وارد بحث شد و گفت برای من احمدینژاد ملاک نیست، دین خدا ملاک است. شنوندگان متوجه شدند که احمدینژاد تا زمانی که با مسائل دین همراه باشد با او همراهند.»
نامه محرمانه و ارسال پیک از قم به تهران
خبر تذکرهای محرمانه قم به دولت را آیتالله مقتدایی، دبیر شورای عالی حوزههای علمیه سراسر کشور داده است. او در گفتوگویش با خبرآنلاین از تذکرات به تهران گفته است. مقدمه بحثش را با عدم دخالت روحانیت در امور کشور آغاز کرده و گفته است که «البته ما اشراف کامل داریم و هرجا لازم باشد، تذکر میدهیم. مقام معظم رهبری هم در دیداری که با اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم داشتند از ما خواستند تا در مسائلی که در کشور واقع میشود، نظر دهیم و موضع «لا» یا «نعم» داشته باشیم. یعنی کاری را تایید کرده و با آن مخالفت کنیم. این کار را روحانیت میکند. کما اینکه در امور متعددی به صداو سیما به دلیل فیلمها، برنامهها یا موضعگیریهایش تذکراتی دادهایم. حتی رییس سازمان صداوسیما را به جامعه مدرسین یا جاهای دیگر احضار کرده و تذکراتی دادهایم. در مواردی هم که گفتهاند قانون نداریم، ما ماده واحدهای تنظیم کرده و جهت تصویب به شورای عالی انقلاب فرهنگی دادهایم تا قانونا بتوانند به تذکرات جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، توجه کرده و اقداماتشان قانونی باشد.»
او اما در ادامه از جزییات این تذکرها بیشتر گفته و خبر داده است که «به وزارت ارشاد هم تذکراتی دادهایم و مواردی بوده که به وزیر یا حتی رییسجمهور نامه محرمانه نوشتهایم. ایشان حتی در مورد تذکرات دو سه نفر از اعضای جامعه مدرسین که خدمتشان رسیده و نظرات اصلاحی و اسلامی جامعه مدرسین را ارایه دادهاند، دستوراتی را جهت اجرا ابلاغ کردهاند. »
آیتالله مقتدایی اما اصراری برای رسانهای کردن این نامهها ندارد و میگوید: «ما بنای رسانهای و علنی کردن این کارها نداریم. آن افرادی هم که خدمت رییسجمهور رسیدهاند را نمیخواهیم به رسانهها معرفی کنیم. » نکته اصلی اظهارات مقتدایی اما گفتن از تذکرات قم در دولت سابق است که علنا گفته است این تذکرات در گذشته هم بوده است.
در دولت قبل تذکر میدادیم اما عمل نمیشد
او اما از دولت سابق گلایه هم دارد و میگوید: «مردم بدانند که جامعه روحانیت و جامعه مدرسین حوزه علمیه قم ساکت نیستند، بلکه در جای خودش تذکراتی میدهند که انتظار داریم به آن عمل شود. گاهی این تذکرات مورد توجه واقع میشود و گاهی به آن عمل نمیشود. در دوره ریاستجمهوری قبل ما تذکراتی میدادیم اما به آن عمل نمیشد. آن زمان مراجع بزرگوار به دولت تذکراتی میدادند ولی آقای احمدینژاد در سخنرانی رسمیاش میگفت «آقایان برای خودشان کار میکنند و ما برای خودمان کار میکنیم»! این یعنی چه؟ یعنی ایشان حرف ما را قبول نداشتند. آقایان مراجع هم وقتی دیدند که به نصایحشان توجه نمیشود و تاثیر ندارد، اظهاراتشان را علنی نکردند که بگویند این دولت به حرفشان گوش نمیدهد. چون رییس دولت وقت مدام میگفت «ما خودمان میدانیم که چه میکنیم»!
الحمدلله رییسجمهور فعلی در سخنانی در مدرسه فیضیه قم گفت که «تابع اصلاحات و مسائلی هستیم که از روی دلسوزی و نصیحت بیان میشود و از آن تبعیت میکنیم. اما روحانیت نه در دولت قبل و نه در دولت کنونی، برای تذکراتش سر و صدا به راه نینداخته است.
او اما از تذکراتی که قم به علی جنتی داده بیشتر گفته و تاکید کرده است که «در برخی موارد، ایرادهایی به کارشان وارد است که تذکر هم به او داده شده است.
زمانی که آقای مسجد جامعی وزیر ارشاد بود، او را از سوی هیات رییسه جامعه مدرسین حوزه علمیه قم به همین اتاق دعوت کردیم. تذکراتی به او دادیم ولی نهایتا اینگونه برداشت کردیم که پیکره و بدنه وزارت ارشاد، اصلاحات مد نظر ما را با وجود دستور وزیر، نمیپذیرد. یعنی وزیر دستور اجرا میدهد، اما اجرایی نمیشود. گاهی وزیر معتقد به راهی نیست اما در وزارت ارشاد کسانی نظرات خاص خودشان را پیاده میکنند. فکر میکنم این آقای وزیر {علی جنتی} هم زورش نرسیده است. »
قم اما از رییسجمهور رضایت دارد و میگوید: «اگرچه رییسجمهور پیشین به تذکرات مراجع توجهی نمیکرد اما به حمدلله رییسجمهور فعلی گفت که تابع اصلاحات و مسائلی است که از روی دلسوزی و نصیحت بیان میشود. » اما گلایهها از دولت سابق همچنان ادامه دارد و آیتالله مقتدایی میگوید: «اظهارنظرهای برخی اعضای جامعه مدرسین نسبت به اشخاص، بر اساس وضع فعلی آن افراد و عملکرد آنهاست. یعنی آنها بر اساس آنچه نمود عینی دارد، اظهارنظر میکنند و علم غیب از حقیقت افراد ندارند. گاهی حسنظنهایی به برخی افراد پیدا میکنند که بعدها قدری، خلاف درمیآید. از این جهت عرض میکنم که حمایت برخی اعضای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم از رییسجمهور قبلی بر اساس آن چیزی بود که آن موقع از او میدیدند و آن آقا ابراز میکرد. اما در عمل خلافش ثابت شد و مشخص شد که اظهارات وی، صوری بوده است و در مقام عمل به سخنانش پایبند نبود. از این رو همان کسانی که آن موقع از وی حمایت میکردند، از نظرشان برگشتند که نشانه صداقت آن عزیزان است.»
یونسی: می خواهیم هیچ شهروندی، هیچگاه به دلیل قومیت یا مذهب، احساس تحقیر و تبعیض نکند
اعتماد در صفحه ۲، گفتگوی دستیار ویژه رییسجمهور در امور اقلیتها با ایرنا را با عنوان «اعتدال به یک استراتژی و اخلاق عمومی تبدیل شود» منتشر ساخته و از قول وی آورده است:
– دولت باید برای برطرف شدن محرومیت همه شهروندان به خصوص اقوام و اقلیتها پیشقدم باشد و کار کند که البته تاکنون کارهای زیادی انجام داده و اقدامات بزرگی در مناطق اهل سنت و اقوام صورت گرفته است اما تنها انجام این خدمات کافی نیست، باید این خدمات به یک گفتمان متکی باشد.
– چه این گفتمان را گفتمان اعتدال، حقوق شهروندی بنامیم و چه گفتمان همزیستی و همشناختی قومی؛ هرچه بگوییم باید به یک استراتژی و اخلاق عمومی، تبدیل و نهادینه شود که هیچگاه، هیچ شهروندی به دلیل قومیت یا مذهب، احساس تحقیر و تبعیض نکند و مورد سوءاستفاده دشمن قرار نگیرد.
– دولت باید تبلیغات هم بکند، در حوزه اقوام و اقلیتها عمده تلاش ما این بوده است که تبلیغات ضد قومی، ضدملی و ضد امنیتی را خنثی کنیم، این نخستین کاری بوده که انجام دادیم و مدام در سراسر کشور در حال مذاکره، ملاقات، جلسات و همایشها بوده و هستیم. در این جهت پیشرفت خیلی خوبی داشتهایم.
– برای دوست، دشمن و رقیب جا افتاده که نگاه دولت یازدهم نسبت به همه مردم ایران یک نگاه عادلانه، انسانی و اخلاقی است و هیچ قوم، مذهب و جریان خاصی بر دیگری ترجیح ندارد.
– با اینکه ابزار کافی نداشتیم و خیلی از رسانهها هم با ما همکاری نمیکردند و حتی در برخی موارد بر ضد ما عمل میکردند اما ما بخش تبلیغاتی و گفتمانی را از روز اول شروع کردیم که ارزیابیها نشان میدهد خوشبختانه موفق بودهایم.
غرویان: نامهنگاریهای قم با رئیس جمهوری، دلیلی بر تایید دولت یازدهم است
این روزنامه در صفحه ۲، نظر محسن غرویان در خصوص رابطه دولت و علما را با عبارت «نامههایی که نشان از تایید دولت دارد» برجسته ساخته و از قول وی آورده است:
– جامعه مدرسین حوزه علمیه قم، به عنوان نهادی حوزوی از باب امر به معروف و نهی از منکر، وظیفهای را در خود احساس میکند؛ وظیفهای که اعضای این جامعه را بر آن میدارد که در برخی مسائل سیاسی و فرهنگی کشور، تذکراتی را ارایه کنند. کما اینکه در این قبیل مسائل مراجع عالیقدر نیز تذکراتی را گاهی شفاهی و گاهی هم بهصورت کتبی بیان میکنند. به هر حال باید گفت که این تذکرات از باب «النصیحه لائمه المسلمین» است. یعنی اعضا از باب خیرخواهی مطالبی را مطرح میکنند تا در دستور کار و توجه دولتمردان قرار بگیرد.
– در مواردی هم نامههای جامعه مدرسین حوزه علمیه قم بهصورت محرمانه به رییس دولت و برخی اعضای کابینه نگاشته میشود که دلایل منطقی خود را به همراه دارد. به هرحال برای اینکه موج سیاسی و اجتماعی کاذبی ایجاد نشود و باعث هیاهوها و هیجانات مطبوعاتی نشود، اقدام به ارسال محرمانه این مرقومات میشود. اما نفس نگارش چنین نامههایی این است که دولتمردان از نظریات صاحبان فکر و اندیشه برخوردار شوند.
– نگارش چنین نامههایی کار پسندیدهای است و پذیرش یا عدم پذیرش آن بسته به روحیه مخاطب نامهها دارد. همانگونه که شاهد هستیم حسن روحانی از روحیه انتقادپذیری بالایی برخوردار است؛ روحیهای که باعث شده بارها از سوی وی اعلام شود که منتقدین نظرات خود را مطرح کنند و ما هم پذیرا هستیم.
– جامعه مدرسین حوزه علمیه قم نیز از همان کسانی تشکیل شده که از روی خیرخواهی خواهان بیان ایرادات و تذکرات لازم در این زمینه هستند. هرچند ممکن است در این جامعه اشخاص متفاوتی از لحاظ گرایشات سیاسی حضور داشته باشند اما مهم جامعه مدرسین است که با تایید نظر اکثریت این جامعه به مقامات دولتی ارسال میشود.
– آنچه باید مورد توجه قرار بگیرد تفاوت دولتهای قبلی و فعلی است. پذیرش این نامهها از سوی رییس دولت یازدهم و عدم پذیرش آن از سوی رییس دولت دهم، نشاندهنده امتیاز و فرق دولتمردان حاضر با گذشته است؛ فرقی که ناشی از تفاوت در روحیات افراد است.
– بر کسی پوشیده نیست که رییس دولت گذشته روحیه انتقادپذیری نداشت و خود را عقل کلی میدانست که نیازی به نظر کارشناسان ندارد، اما حسن روحانی مکررا اعلام میکند که نه به من وحی میشود و نه با جن و پری رابطه دارم بلکه تنها از صاحبنظران کمک میخواهم.
– در طول دو سال گذشته ثابت شده است که حسن روحانی روحیه انتقادپذیری دارد و به تبع آن اکثریت جامعه مدرسین نیز از نوع روند کاری و حرکت وی و دولتمردان کابینه یازدهم راضی هستند و حمایت میکنند.
– به هرحال این نامهنگاریها را باید دلیلی بر تایید دولت یازدهم دانست که جامعه مدرسین را ترغیب میکند برای ارایه نظرات کارشناسی نامههایی را به اعضای دولت و در صدر آن حسن روحانی ارسال کنند تا مورد بهرهگیری قرار گیرد.
بالاخره مدارای القاعده با فرزند ناخلف خود به پایان رسید
روزنامه اعتماد در صفحه ۶، از «اعلام جنگ القاعده علیه داعش» خبر داده و از قول ایمن ظواهری، رهبر القاعده آورده است که: «سرکرده داعش اقدام به فتنه و ایجاد اغتشاش میکند، او نمیتواند رهبر تمام مسلمانان و خلیفه باشد.»
در ادامه این خبر آمده است:
« داعش شاخه سابق القاعده در عراق بوده و دو سال قبل از این گروه جدا شده بود. از وقتی داعش از عراق سر برآورد، بسیاری میپرسیدند واکنش القاعده چه خواهد بود. اکنون گلههای ظواهری از بغدادی به دلیل بیتوجهی داعش به مسلمانان نشان میدهد القاعده تاکنون با فرزند ناخلف خود مدارا داشت.
او میگوید: «ما ترجیح میدادیم حدالامکان واکنشی نشان ندهیم و آتش این فتنه را خاموش کنیم اما ابوبکر بغدادی و برادرانش چارهای برای ما نگذاشتند جز آنکه از تمامی مجاهدین بخواهیم تا بیعت خود را از این گروه پس بگیرند. همه از تصمیم بغدادی مبنی براینکه خودش را چهارمین خلیفه مسلمانان خواند، متعجب شدند. بغدادی بدون مشورت با مسلمانان این کار را انجام داده است. ظواهری در سخنان خود تاکید دارد که معتقد است داعش القاعده را تضعیف کرده است.»
برخی تفاوتهای داعش و القاعده از کارشناسان امریکایی:
– حملات چشمگیر القاعده علیه اهداف غربی است. در حالی که داعش با وجود برخی نمایشهای رعب آور علیه غرب، بیشتر مسلمانان را با اتهامات ادعایی خود قلع و قمع میکند.
– القاعده همچنان به رسانههای قدیمی متکی است، اما داعش بر رسانههای جدید متمرکز است.
– القاعده بیشتر به دنبال جذب جوانانی است که به وهابیت معتقدند اما داعش از استخدام هیچ مزدوری امتناع نمیکند.
– داعش به دنبال کشورگشایی و تسخیر جغرافیا برای تشکیل خلافت است اما القاعده با وجود گسترش سازمان خود به مناطق مختلف به دنبال استقرار حکومت نیست.
– داعش یک ساز و کار اقتصادی و تجاری برای تامین مالی خود دارد، در حالی که القاعده متکی به خیرات بنیانگذار خود بوده و اکنون سازوکار اقتصادی مشخصی ندارد.
خشایار دیهیمی: بزرگترین وظیفه فیلسوف اخلاقی کردن جامعه است و نه آزردن احمقها / آنکه به تکلیفش عمل میکند ممکن است زندگی دشواری داشته باشد، اما شأن انسانی خودش را حفظ میکند/ مجموعه کتابهای «هنر و تجربه زندگی» حرفهای فیلسوفان را ملموس میکند
اعتماد در صفحات ۸ و ۹، گفتگوی علی ورامینی با خشایار دیهیمی پیرامون مجموعه کتابهایی با نام «هنر و تجربه زندگی» را به چاپ رسانده است. در مقدمه این گفتگو که عنوان «اکثر تالیفهای ما مونتاژ است» برای آن برگزیده شده، می خوانیم:
«میگویند یک وقت یک زنجره که یک شب زمستانی یخبندان توی شکاف دیوار خیلی سردش شده بود تصمیم گرفت برود پیش جغد، که فیلسوف جانوران است و از او کمک بخواهد. جغد گفت چاره مشکل تو خیلی آسان است؛ تو چرا خودت را به یک جانور خزداری مثل سنجاب یا همین گربه معمولی تبدیل نمیکنی که اینقدر از سرما نلرزی؟ زنجره گفت خیلی متشکر، تا به حال به فکرم نرسیده بود، حالا میروم این کار را میکنم ولی بعد که خواست خودش را به گربه مبدل بکند دید راهش را نمیداند. ناچار برگشت پیش جغد و گفت میبخشید، من فراموش کردم راه مبدل شدن به گربه را از شما بپرسم، لطفا از این جهت هم مرا راهنمایی کنید. جغد گفت من درباره مسائل کلی فکر میکنم و وقت وارد شدن به جزییات را ندارم؛ از روی همان دستور کلی که به تو دادم خودت سعی کن راهکار را پیدا کنی… » (از کتاب «یک گفتوگو»/ گفتوگوی ناصر حریری با نجف دریابندری/ نشر کارنامه)
این داستان شاید به حال و هوای این روزهای وضعیت تفکر ما بیربط نباشد. از یکسو یا با متفکرانی مواجه هستیم که به دنبال مباحثی کلی و مدام در حال هجمه به یکدیگر هستند و از دیگر سو بازار نحیف و بیمار نشر ما هم در دست کتابهای زرد است؛ کتابهایی که در عرض یک ساعت و با ۲۰ حرکت میخواهند خوشبختمان کنند. آنچه در این میان فقدانش حس میشود، بحثهای ریشهداری است که بتواند با سطح متوسط جامعه ارتباط برقرار کند؛ بحثهایی که تفکر، خردورزی و فلسفه را به سطح زندگی روزمره بیاورد. بحثهایی که توانایی سنجش زندگی را به ما بدهد، که به قول سقراط زندگی ناسنجیده ارزش زیستن ندارد. بحثهایی که نه از جنس ایدهآلیسم استعلایی و دازاین هایدگری باشند که متوسط مردم را فراری دهد و نه کالاهای بازاری زردی باشند که نبودشان بهتر از بودشان باشد. این مباحث دغدغه اصلی این روزهای خشایار دیهیمی، مترجم نامآشنا و قدیمی است. البته جنس کتابهایی که دیهیمی تا به حال ترجمه کرده نشانگر این بوده است که دغدغه همیشگی دیهیمی این بوده است. بهخصوص مجموعه نسل قلم که خود دیهیمی ترجمه آن را انجام میداد تا پخش کتاب.
خشایار دیهیمی مدتی است که با سرپرستی و انتشار مجموعهای با نام «هنر و تجربه زندگی» بهنحوی یادآور مجموعه نسل قلم است. با این تفاوت که اگر نسل قلم درپیمعرفی شخصیت و تفکرات بزرگان اندیشه بود، مجموعه هنر و تجربه زندگی به نوعی «مساله» محور است. کتابهای ترجمهشده این مجموعه بر مسائلی تاکید دارند که انسان بهمثابه انسانبودنش با آن درگیر است. چند ماه پیش و در بحبوحه نمایشگاه کتاب با خشایار دیهیمی که آن روزها در نمایشگاه مشغول ارایه و آشنا کردن مخاطبان با این مجموعه بود، گفتوگویی انجام دادم. نقاط مبهمی که در رابطه با چنین مجموعهای حداقل برای من وجود داشت را با وی مطرح کردم و وی هم مبسوط به من جواب داد.»
در این گفتوگو آمده است:
– در ابتدا برایمان بگویید چه خلأیی احساس کردید که سراغ چنین مجموعهای رفتید؟ دوم آنکه مخاطب این مجموعه چه کسانی هستند؟
* البته من اینها را در پیشگفتار سرپرست مجموعه نوشتهام اما باز هم برای کسانی که ممکن است نخوانده باشند مجددا توضیح میدهم. فلسفه به کلی داشت به سمت انتزاعی شدن پیش میرفت و آثاری که منتشر میشد بسیار انتزاعی و دشوار فهم بودند. در واقع آثاری در میآمد که به درد پز دادن میخورد و نه زندگی چراکه آدمها درکی از آن نداشتند. مثالی میزنم که بحث را ملموستر و روشنتر کند. زمانی انجمن اسلامی دانشگاه شهید بهشتی من را برای سخنرانی دعوت کرد، در آنجا از بچهها پرسیدم که چندنفر «هستی و زمان» هایدگر را خریدهاند. تقریبا نیم بیشتری از آنها کتاب را دیده بودند و با آن آشنا بودند. زمانی که پرسیدم به چندنفر آن را خواندهاند، آن تعداد از نصف هم کمتر شد. در ادامه پرسیدم چندنفر آن را فهمیدهاند، تقریبا هیچکس جواب نداد چون میدانستند اگر پاسخ مثبت بدهند از آنها خواهم پرسید مثلا در فلان جا هایدگر چه میگوید. چنین وضعیتی بود.
از هستی و زمان سه ترجمه مختلف منتشر شده است و هر کدام هم سه چهار بار تجدید چاپ شده است. من نمیخواهم بگویم هستی و زمان به درد نمیخورد. ولی این کتاب بسیار فنی و تخصصی است و عموم مردم حتی آنهایی هم که خریدهاند آن را نخواندهاند یا آنهایی هم که خواندهاند فهمی از آن به دست نیاوردهاند. بنابراین دور باطلی است که ادامه پیدا میکند. این کتاب باید در نسخههای خیلی محدودی چاپ و در دانشگاه هم تدریس شود. این کتابها باید تدریس شود. افراد عادی و حتی دانشجویان نمیتوانند خودشان آن را بفهمند. در حالی که فلسفه از دوران سقراط در ذات و گوهر خودش، مال آگورا و میدان عمومی بوده، برای این بوده که مردم یاد بگیرند بهتر و سالمتر زندگی کنند. بنابراین در جامعه ما چنین چیزی وجود نداشت و متاسفانه جای آن را کتابهای زردِ خودیاری و چگونه خوشبخت شویم، چگونه پولدار شویم و… پر کرده بود. ما به این نتیجه رسیدیم که حیف است و باید مخاطب را از کتابهای زرد جدا و جذبشان کرد. از سویی اینها حتما نیاز داشتهاند که به سمت این کتابها رفتهاند و میخواهند ببینند خوشبختی چیست، چگونه باید خوشبخت شد، چگونه میتوان به زندگی معنا بخشید و… اینها دغدغههای همه مردم است. از یک طرف هم میخواستیم به آدمهایی که به سمت فلسفههای انتزاعیتر میرفتند، بگوییم که فیلسوفانی هم وجود دارند که به زبان عادی صحبت میکنند و چندان اصطلاحات فنی پیچیدهای ندارند و میتوانند اینها را بشناسند و آثارشان را بخوانند.
مخاطب ما هم هر کسی است که دوست دارد راجع به زندگیاش فکر کند و با تفکر زندگیاش را راه ببرد، جلوی اشتباهاتش را بگیرد و بفهمد که اشتباهاتش از کجا ناشی میشود و… در این آثار فقط مخاطب مهم است و سطح سواد و میزان تحصیلات مدنظر ما نیست. طبیعتا باید یک مقدار سواد داشته باشند چون کتابها کاریکاتور و قدم اولی نیستند. زبان، زبان سادهای است و ما هم سعی کردهایم همان زبان ساده را در ترجمه رعایت کنیم.
– از اینجا شروع کنیم که به زعم شما فلسفه به چه کاری میآید؟ آیا اساسا اعتقادی دارید که فلسفه به بهتر زیستن میتواند کمک کند؟ این سوال را از این جهت میپرسم که اصولا بعضی از متفکران رسالتی که مابهازای عینی داشته باشد برای فلسفه قایل نیستند. به عنوان مثال دلوز در کتاب «نیچه و فلسفه» چنین میگوید: فلسفه به خدمت هیچ قوه مستقری درنمیآید. کار فلسفه ناراحتکردن است. فلسفهای که هیچکس را ناراحت نکند و با هیچکس ضدیت نورزد فلسفه نیست. کار فلسفه آزردن حماقت است، فلسفه حماقت را به چیزی شرمآور تبدیل میکند. فلسفه کاربردی ندارد جز افشاکردن پستیهای اندیشه در تمامی اشکالش.
* فلسفه را نباید روی طاقچه گذاشت و برای آن تکلیف مالایطاق معین کرد. اینها گزافهگویی و دعوی باطل کردن است و میخواهند برای خودشان مراتب قایل شوند. اگر از من بپرسید میگویم سقراط همچنان بزرگترین فیلسوف دنیا است و همه فیلسوفان پیرو او بودهاند. اما از وقتی فلسفه را آکادمیک کردهاند این اتفاق برایش افتاده است. یعنی آن را از آگورا جمع کردند و بردند.
سوالات فلسفه از بزرگترین سوالهاست. سوالات بزرگ سوال فلسفی هستند. سوالات خرد اصولا سوال فلسفی نیستند. تولد و مرگ، معنای زندگی، جایگاه انسان در جهان و به خصوص اخلاق و نسبت احساساتمان با عقلمان برایمان مساله است. ما از پنج شش سالگی به دنیا نگاه میکنیم و سوال میپرسیم. اینها همه سوالات فلسفی است. در این مجموعه کتابی داریم که شامل مجموعه سوالات بچهها از فیلسوفان بزرگ واقعی و زنده است. برخی فیلسوفان نتوانستهاند به سوالات بچهها جواب بدهند و بچهها به ریش فیلسوفان خندیدهاند. برخی فیلسوفان زیرکتر خودشان را ریشخند میکنند و عاجز بودنشان را از پاسخگویی به سوالهای ساده ولی بزرگ رو میکنند. آدمی که در آن جایگاه قرار گرفته اگر بگوید فلسفه به هیچکاری نمیآید الا آزردن احمقها، خوب عملا فاتحه فلسفه را خوانده است. خوب احمق را هم باید از طریق معقولی بیازاری نه اینکه خودت هم یک چنین احمقی باشی و ادعاهای بسیار گزاف بکنی. من فکر میکنم کسانی که اینگونه حرف میزنند بیشتر خودشان را میآزارند و در وهله اول حماقت خودشان را رو میکنند چون اصلا در پی پاسخ دادن به سوالات اساسی انسان نیستند. اینکه ما بخواهیم درباره چیزهایی صحبت کنیم که در زندگی ما هیچ تاثیری ندارد، پس چه جوری است که احمق میآزاریم؟ تربیت اخلاقی آدمها برعهده فیلسوفان است. بزرگترین وظیفه فیلسوف اخلاقی کردن جامعه است و نه آزردن احمقها.
– پس شما به این رسالت قایل هستید که فلسفه میتواند درد و رنج را کم کند و خوبی و خوشی را زیاد کند؟
* فلسفه بیش از این است. فلسفه اخلاق را زیاد میکند. درد و رنج را کم نمیکند بلکه درد و رنج را قابل تحمل میکند چون درد و رنج را نمیشود کم کرد.
– چه نسبتی بین اخلاقی زیستن و کم شدن درد و رنج میبینید؟
* اتفاقا اخلاقی زیستن ممکن است درد و رنج زیادی به بار بیاورد چون جامعه اخلاقی نیست و آدمی که اخلاقی زندگی میکند درد و رنج زیادی را متحمل میشود. باید کلیشهها را کنار گذاشت و کمی سادهتر اندیشید و سادهتر هم حرف زد. ساده نه به معنای تقلیلگرایی و تکعاملی کردن. من خیلی به این مساله فکر کردهام. باید این کلیشهها را کنار بگذاریم و ببینیم اخلاقی زیستن به چه معناست و آیا میتوانیم برای اخلاقی زیستن دستورالعملی داشته باشیم. آیا این دستورالعمل لزوما درد را کم و شادی را بیشتر میکند یا اینکه رضایت خاطر ایجاد میکند؟ «لغات خیلی مهم هستند.» آدم ممکن است فقیر باشد اما رضایت خاطر داشته باشد. ممکن است ثروتمند یا قدرتمند باشد و خیلی امکانات هم داشته باشد اما رضایت خاطر نداشته باشد. بنابراین آن رضایت خاطر ناشی از درک اخلاقی جهان بیرون و جهان درون، جهان اجتماعی و جهان شخصی است.
وظیفه فلسفه روشنایی انداختن بر این مسائل و شکافتنشان است و نه تجویز و نسخه پیچیدن. نه اینکه بگوید این کار را کردن خوب است و آن کار را کردن بد. فقط میگوید عاقبت این کار چنین است و عاقبت آن کار چنان و باید خودت فکر کنی ببینی در چه موقعیتی دست به چه انتخابی میزنی. اخلاقی زیستن یعنی شناختن حق و تکلیف و مسوولانه زیستن. از زیر بار مسوولیت که نباید شانه خالی کرد. ما هم مسوولیت فردی داریم و هم مسوولیت اجتماعی. مسوولیت فردی عبارت است از ارتقا دادن فهم و شعور خودمان. مسوولیت اجتماعیمان نسبتبه شهروندان خودمان و شهروندان جهان این است که نباید آزار برسانیم و موجب ناراحتی دیگران شویم و در عین حال در قبال درد و رنج آدمها حساس باشیم و از کنارشان بی اعتنا نگذریم. این مجموعه هم در پی همینهاست و انتخابی است با همین ملاکها. ملاک دیگری هم برای انتخاب داشتهایم چون این مجموعه ترجمهای از یک مجموعه فرنگی نیست و در واقع از جاهای مختلف انتخاب شده است، آن چیزی که برای من موقع خواندن کتابها و انتخابکردنشان مطرح است، همین است که بتواند ما را به تفکر وادار کند و ما را به سمتی ببرد که بتوانیم مسوولیت خودمان را احساس و درک کنیم.
– میتوانیم بگوییم کارویژه این مجموعه چیزی است که به فلسفیدن میانجامد؟
* من میگویم تفکر. کلمات ضایع شدهاند. چه استبداد افکار عمومی، چه استبداد حکومتی، چه استبداد روشنفکران، همگی باعث شدهاند که زبان ما هم آلوده شود. بسیاری از لغات وجود دارند که من ناگزیر از استفاده از آنها پرهیز میکنم. چون سوءتفاهم به وجود میآورد. وقتی که ازفلسفه و فیلسوف صحبت میکنید همان تصور به وجود میآید. من میخواهم آن تصور را عوض کنم. بنابراین نمیتوانم از واژه فلسفیدن استفاده کنم چون زمانی که از این لغت استفاده میکنیم، باز به همان تصور و توهم نادرستی که از فلسفه و فلسفیدن وجود دارد دامن زده میشود. به همین دلیل من میگویم «دعوت به فکر کردن». این کتابها دعوت به فکر کردن است. نسخه نمیپیچد بلکه مساله را میشکافد و سپس شما را دعوت میکند که به آن فکر کنید.
– مشخصا منظورم را با مثالی خدمتتان توضیح میدهم. فردی استاد تمام فلسفه است. زیست این فرد، فلسفی نیست و رفرنسش جای دیگری غیر از تفکرش است. در مقابل یک فرد عادی هم وجود دارد که شاید سواد چندانی ندارد اما رفرنسش را تفکر و عقلش میداند. در این صورت میتوانیم بگوییم این فرد عادی زیستی فیلسوفانه دارد.
* درست است. منتها لغت آلوده شده است. اگر شما به همان آدم عادی بگویید که زیستش فیلسوفانه است، میترسد، جا میخورد و میگوید من اصلا از این کارها نمیکنم. گویی که به او گفتید؛ مرتکب فحشا شده است. باید بگوییم تو با عقل و تدبیر و انسانیت زندگی میکنی.
– این سه عنصری که شما میگویید مسوولیت ایجاد میکند و مهمترینش این است که شما مسوولیت تمام کارها را به خودتان ارجاع میدهید. ما در برابر زندگی متفکرانه آلترناتیوهای دیگری هم داریم که آن مسوولیتها را سلب میکند و یک راه آماده جلوی شما میگذارد.
* فیلسوف و متفکر نسخه نمیپیچد بلکه موضوع را باز میکند و شما باید خودتان به نتیجه برسید. چه بسا نتیجهای که این خواننده به آن رسیده با نتیجهای که آن خواننده دیگر به آن میرسد متفاوت باشد. ما اینجا کتابی درنمیآوریم که نسخه بپیچد. ما کتاب خودیاری درنمیآوریم. کتابهای خودیاری نسخه میپیچند. اما کتابهای ما مسائل را باز میکنند بعد میگویند برو و انتخاب کن ولی مسوولیت انتخاب با خودت است چون انتخاب مسوولیت میآورد. البته ارایه نظر هم میشود اما نه تحکمی.
– در مقدمه به سقراط اشاره کردید. شما «ضیافت» افلاطون را در نظر بگیرید. در آنجا مطرح میشود که سقراط وارد میشود و در مورد عشق صحبت میکند. هر کدام از حاضران برداشتی از عشق به دست میآورند. سپس سقراط مینشیند و آنها را به کجفهمیشان آگاه میکند.
* خودش هیچ پاسخی نمیدهد. شما هیچوقت از زبان سقراط نمیشنوید که عشق چیست. سقراط فقط نشان میدهد که آنها به اندازه کافی در مورد عشق فکر نکردهاند و باید بروند و بیشتر درباره آن بیندیشند. یا این مقدار کافی نیست و عقل متعارف برای درک آن کافی نیست و حاضران باید بروند و چیزهای بیشتری بخوانند و بدانند. دقیقا این کتابها سقراطی است.
– همین آدمها را پیش از برخورد با سقراط و پس از برخورد با سقراط در نظر بگیرید. شاید آن موقع بهتر زندگی میکردند. آن موقع هر چند در جهل خودشان بودند اما با همان مفاهیم زندگیشان هم میگذشت. اگر رسالت فلسفه را زیست بهتر بدانیم، همین به درد خوردن فلسفه به مشکل برنمیخورد؟
* جهل بدترین چیز است. شما میتوانید سرتان را زیر برف کنید و هیچچیز را هم نبینید و فکر هم کنید خوشبخت هستید. به قول فروغ «آه من بسیار خوشبختم». ما که این را نمیخواهیم. برای همین گفتم که ما نمیتوانیم خیلی ازدرد و رنجها را کم کنیم. چه بسا که درد و رنج را بیشتر هم بکنیم ولی درد و رنجی است که به شما انسانیت میبخشد. آدمی که در برابر ظلم میایستد و حقش را میگیرد، آدمی که به تکلیفش عمل میکند ممکن است زندگی دشواری داشته باشد، اما شأن انسانی خودش را حفظ میکند. من میتوانم خودم را بفروشم و خیلی راحت زندگی کنم. اما در این صورت دیگر انسان نیستم. کسی که میخواهد آنطور باشد میتواند بردگی کند و در بردگی خودش، عقل خودش را تعطیل سازد یا یک آدم نادان خودش را بفروشد و کلی قدرت و ثروت و مکنت به دست بیاورد اما دیگر انسان نیست. اصل این است که انسان باشیم و به تکلیف اخلاقیمان عمل کنیم. این باعث رستگاری خودِ آدمها و جامعهشان خواهد شد.
– چه رابطهای بین تقریر حقیقت و تقلیل مرارت میبینید؟
* به نظر من آن دراز مدت است و این الفاظ هم الفاظ بسیار قلنبهای است. من از الفاظ قلنبه میخواهم پرهیز کنم. من میگویم اساس و پایه اخلاق، آگاهی است. آدم نادان است که غیراخلاقی زندگی میکند چون نمیداند که غیراخلاقی زیستن در نهایت هم به خودش صدمه میزند و هم به اطرافیانش و هم جامعهاش. آلبرکامو میگوید: «آدم آگاه ناگزیر آدمی اخلاقی است» چون آدمیزاد وجدان بیدار دارد. وجدان بیدار به انسان اجازه نمیدهد غیراخلاقی زندگی کند. آدمی که وجدانش خفته است علتش این است که ناآگاه است و متوجه نیست دارد چه اشتباهی میکند. وقتی شما نفهمید چهکار اشتباهی انجام میدهید، طبیعتا غیراخلاقی عمل خواهید کرد. شما با اشتباهتان علاوه بر آنکه نمیدانید دارید کار اشتباهی میکنید، در واقع هم گور خودتان را میکنید و هم گور اطرافیانتان و جامعهتان را. بنابراین پایه انسانی و اخلاقی زیستن، نوعدوستی است. همین در دراز مدت باعث میشود درد و رنج کاهش پیدا کند اما لزوما نه درد و رنج کسی که همین الان اخلاقی زندگی میکند.
– به سمت مسائل انتزاعیتر و دور از زندگی روزمره رفت؟
* فلسفه دو شاخه شد. فیلسوفان زندگی و فیلسوفان تحلیلی. آنهایی که به سمت فلسفه تحلیلی رفتند کسانی بودند که به انتزاعیات پرداختند. ما از آنها بینیاز نیستیم. منتها اگر یکی از فیلسوفان ایدهآل و الگو را کانت در نظر بگیریم، کانت میگوید من اصلا نمیخواستم نقد عقل محض را بنویسم. من میخواستم نقد عقل عملی را بنویسم ولی برای اینکه پشتوانهای داشته باشد و مورد حمله احمقها قرار نگیرد، مجبور بودم پشتوانه نظریاش را هم تکمیل کنم تا بتوانم این مبانی نظری بخش عملی زندگی را بیان کنم. بنابراین آن انتزاعیات به دردنخور نیستند. شما میتوانید انتزاعیات و بخش نظری فلسفه را شامل حال بخش عملیاش کنید. یعنی انتزاعیات پشتوانه بخش عملی میشود چون باید با منطق و عقل جور دربیاید. آنها مبنای منطقیاش را بیان میکنند اما با این مبنا دیگر در آنجا کار تمام نمیشود. نمیشود هم شما فقط به ریزهکاریها بپردازید و مثلا فیلسوف زبان شوید و همهچیز را به زبان تقلیل دهید. بالاخره فلسفه باید یک جایی با زندگی گره بخورد. هنر آنجایی است که بتوانید این بخش نظری را با بخش عملی پیوند بزنید. این کتابهایی هم که ما درباره آنها صحبت میکنیم اینطور نیست که بخش نظری نداشته باشند. اتفاقا پشتوانه نظری دارند و از فنومنولوژی وفلسفههای اگزیستانسیل استفاده میکنند. از هوسرل و هایدگر و دیگران صحبت میکنند. اما میآیند پیوندی برقرار میکنند. حرف هایدگر برای همه آدمها ملموس نیست. این کتابها میآیند و این حرفها را ملموس میکنند. مثلا میگویند در زندگی ما و در بیماری تفکر پدیدارشناسانه چه نقشی دارد، تفکر اگزیستانسیالیستی میتواند چه نقشی در زندگی ما ایفا کند و… بنابراین این کتابها بخش نظری و پشتوانه نظری دارند. اما این پشتوانه نظری بسیار ملموس و انضمامی و پیوندخورده به زندگی واقعی آدمهاست. چنین کاری فلسفه را به دردبخور میکند، همگانی میکند. شاید آنها دارند وظیفه خودشان را انجام میدهند اما یک عدهای هم باید باشند که میان این دو بخش چنین پیوندی بزنند تا برای همه آدمها ملموس و قابل استفاده شود.
- آیا در این صورت میتوانیم بگوییم ساحت فیلسوف و روشنفکر با همدیگر متفاوت هستند و روشنفکر به نوعی واسط بین آن مفاهیم انتزاعی فیلسوف است برای آنکه آنها را فهم عرفی قابل فهم کند؟
* نه. فیلسوف میتواند روشنفکر باشد. تلقی ما از فیلسوف این است که در برج عاج نشسته و تفکر انتزاعی میکند. اصلا اینطور نیست. اینها فیلسوف واقعی نیستند. فیلسوف واقعی همان سقراط است. یعنی اگر یک مبانی نظری دارد، توانایی این را هم دارد که فلسفهاش و مبانی نظری آن را به نحوی بیان کند که به زندگی گره بخورد. بسیاری از فیلسوفان بر اساس تجربیاتشان آرای خود را ابراز کردهاند. ما تلقیمان از فیلسوف این است که فیلسوف اصلا با مردم نمیآمیزد و سروکاری ندارد و انگار که برای خودش یک ریاضیدان است یا یک آزمایشگاه عقلی دارد و موادی را با هم مخلوط میکند؛ اینطور نیست. برای همین من در مجموعه دیگری که راه انداختم، یعنی مجموعه تاریخ، مقدمه نسبتا مفصلی نوشتهام و گفتهام آدمهایی مثل هابز، لاک و… به چه دلیل این حرفها را گفتهاند. مردم عادی که نمیدانند هابز و لاک چه کسانی بودند و چه میگفتند. اما دانشجویان ما هم که اینها را میشناسند نمیدانند به چه دلیل هابز و لاک این حرفها را زدهاند. اگرجنگ داخلی انگلستان و آن سالهای طولانی جنگ داخلی اول و دوم و کرامول و تغییر سلطنت را ندانید، اصلا نمیتوانید بفهمید که این فکرها از کجا آمده است. یعنی افکار این اندیشمندان انتزاعی نبوده بلکه در واقع داشتهاند مساله جامعه شان را حل میکردهاند. ما نمیدانیم و چون نمیدانیم خیال میکنیم آنها همین طور یک چیزی برای خودشان گفتهاند. آدم وقتی زندگی میکند، به مشکلاتی برمیخورد. به قول پوپر «زندگی سراسر حل مساله است». شما وقتی مساله را ندانید چه چیزی را میخواهید حل کنید؟ بنابراین فیلسوف واقعی کسی است که ابتدا تجربه کند، زندگی کند و با مسائل رو در رو شود تا بتواند به حل مساله هم برسد. و الا حرفها باد هوا میشود.
– شما به مساله مرگ اشاره کردید؛ به فیلسوفی مثل هایدگر که بحثهای مهمی در مورد مرگ دارد. ضمن اینکه فیلسوف آسانی هم نیست. از آن طرف هم نمیتوان به بحثی که هایدگر در مورد مرگ دارد بیاعتنا بود. زبان فلسفه هایدگر همزبان دشواری است. به نظر شما اگر امکان آسان نوشتن درباره مرگ وجود داشت، خودِ هایدگر این کار را نمیکرد و آسانتر نمینوشت؟
* نه. اینها به روانشناسی آدمها برمیگردد. گاهی اوقات آدمها بیجهت و زیاده از حد مساله را پیچیده میکنند. گویی که این حالت به انسان شخصیت و پرستیژ میدهد. میشود اینها را به زبان سادهتر بیان کرد. گاهی اوقات چون جایگزینی برای بعضی اصطلاحات مانند «دازاین» وجود ندارند، ناگزیر خودشان اصطلاح میشوند. ولی لزوما آنقدر هم سخت نیست. مقداری هم در فارسی سخت میشود. برای اینکه مترجمین بد ترجمه میکنند و آن را هم به پای هایدگر میگذارند. از طرفی هایدگر را هم بارها و بارها در فرنگ شرح میکنند و آسانتر و قابلفهمتر میکنند. هایدگر را باید در دانشگاه تدریس کرد. کسی نمیتواند خودش بنشیند و هایدگر را بخواند و بفهمد. باید حتما معلمی باشد و هایدگر را درس بدهد. بنابراین بیهوده است اگر کسی تلاش کند که شخصا هایدگر بخواند. یا باید تفسیر و شرح هایدگر را بخواند یا باید معلمی داشته باشد که هایدگر را باز کند و به او درس دهد. هایدگر هستی و زمان را با مثال شروع میکند. اما به تدریج بحثها سختتر و پیچیدهتر میشوند. بنابراین میشود اینها را جمع و جور کرد به نحوی که همه آدمها بتوانند از آن استفاده کنند یا حداقل آنهایی که تلاش میکنند فکر کنند، برایشان قابل استفاده باشد.
بارها به من گفتهاند که چرا کتابهای اصلی فیلسوفان را ترجمه نمیکنی؟ این را برای من عیب میدانند. من میگویم این کتاب نیاز جامعه ما نیست. آنهایی که قرار است این کتابها را بخوانند باید زبان بلد باشند و خودشان بروند و بخوانند. من اول باید راه را هموار کنم که آدمها بتوانند فکر کنند. من کتاب «راولز» را خیلی بیشتر از آنهایی که آن را ترجمه کردهاند خواندهام اما ترجمهاش نمیکنم. من این کتاب را برای خودم خواندهام که بفهممش. چون وقتی تفسیرش را هم ترجمه میکنم باید بفهمم. بنابراین میتوانم اصطلاحات راولز را به زبانی که همه میفهمند ترجمه کنم. ولی آن کسی که کتاب راولز را ترجمه میکند این کار را هم نمیتواند انجام دهد. کتاب راولز را ترجمه کرده اما اصطلاحاتش غلط است. باید از این کارها پرهیز کرد. آدم باید جامعه و مخاطبانش را بشناسد و پله پله بالا برود. آدم که روی هوا حرف نمیزند. من دلم میخواهد با آدمهایی که حرف میزنم، آدمهایی که برایشان مینویسم و ترجمه میکنم حرفم را متوجه بشوند و بهرهای ببرند. من که نمیخواهم برای خودم «شأنِ اجلی» پیدا کنم. هیچ کس به من نگوید این مترجم هگل و هایدگر و همه «ه»های عالم هست. نه. من از آنها نیستم. من دوست بچههایم هستم و سعی میکنم برایشان کتابهایی ترجمه کنم که بتوانند آنها را بفهمند و استفاده کنند. هر جا هم به من بگویند دشوار است و نمیفهمند، مجددا سعی خواهم کرد خودم را اصلاح کنم.
– این کار شما از آن طرف باعث نمیشود که لقمه را جویده دهنشان بگذارید؟ چون کسی که بخواهد بداند باید ریاضت و سختی بکشد. بالاخره دانستن آسان به دست نمیآید.
* آکویناس میگوید که «شرابهای تازه را در مشکهای کهنه نریزید زیرا مشکهای کهنه دریده میشوند و شرابها هم به هدر میرود». من نمیتوانم از همه آدمهای جامعهام انتظار داشته باشم که ریاضت بکشند برای تحصیل دانش. آن کسی که میخواهد به مراتب بالا برسد و اندیشه را تولید کند، باید خودش ریاضت بکشد و اصلا نیازی به مترجم ندارد. باید برود زبان یاد بگیرد و متنها را بخواند. اما عموم مردم همینقدر که یاد بگیرند به زندگی خودشان فکر کنند کافی است. من نمیتوانم از همه آدمها انتظار داشته باشم که ریاضتکش باشند ولی از همه آدمها میتوانم توقع داشته باشم که اینها را بخوانند. خواندن همینها هم بیزحمت نیست و زحمت میطلبد. اما من در همین حد از آنها زحمت میطلبم نه بیشتر. از همه آدمها که نمیتوان انتظار داشت در عالیترین مدارج اخلاقی باشند اما حداقلهای اخلاقی را باید مراعات کنند. بنابراین من اگر به همین حداقلها اکتفا کنم میتوانم جامعهام را با خودم همراه کنم. ریاضت کشیدن که اصلا چیز خوبی نیست و برای همه هم نیست. برای یک عده خاصی است که میخواهند به مراتب والاتری برسند. عرفان همین کار را میکند. انگار که همه آدمها باید به آن مدارج اعلا و والا برسند. نه اینطور نیست. آدم عادی میخواهد زندگی کند و از زندگیاش لذت ببرد. اما میتواند اخلاقی باشد. یعنی لذتش را ببرد اما زیست اخلاقی هم داشته باشد. مگر همین که زیست اخلاقی را به آدمها یاد بدهیم بدون اینکه از آنها توقع داشته باشیم سختی و ریاضت به خودشان دهند، کم چیزی است؟ این اصلا وظیفه ما نیست و راه به جایی هم نمیبرد. چون مشکهای کهنه دریده میشوند. آن برای آدمهای بسیار متعالی است. آدمهای معمولی مثل من، میخواهندمعمولی زندگی کنند و اخلاق را هم رعایت کنند و مهربان باشند و به آن مدارج بالا هم نمیخواهند برسند. من نه میخواهم کتابم را بالای طاقچه بگذارند و نه خودم را بالای طاقچه بگذارند. دلم میخواهد همان پایین با آدمها باشم و درد دلشان را گوش بدهم و زندگی را برایشان سادهتر اما مقید به اصول اخلاقی بکنم.
– اینشتین جملهای دارد که میگوید مفاهیم را باید ساده کرد اما نه سادهتر. در مقدمه هم شما به خوبی به کتابهای زرد اشاره کردهاید. چه سازوکاری دارید که این مجموعه هم در این دام و مسیر سادهتر کردن مفاهیم نیفتد؟
* من دست کم ۱۰، ۲۰ کتاب در یک زمینه خاص میخوانم تا یکی را از میان آنها انتخاب کنم. من خودم اهل سادهگرایی نیستم. قبلا هم گفتهام آنقدر به من اعتماد دارند که من را نقد کنند و بگویند مثلا اینجا در دام سادهگرایی افتادهای. بچههایم نمیگذارند که در دام سادهگرایی بیفتم. خودم را هم اصلا بالا نمیگیرم. بچههایم خیلی راحت این حرفها را به من میزنند. حتی کسانی که ترجمه کتابی را به آنها واگذار میکنم، به من میگویند مثلا فکر نمیکنی که این کتاب مناسب نیست یا بهتر است یک کتاب دیگر انتخاب کنید. چون انتخاب کتاب و مترجم بر عهده خودم است. بنابراین آدم وقتی به حرفش پایبند باشد که گوش شنوا داشته باشد و فکر نکند آخر آدم و عالم و دانش باشد، خودش را تصحیح میکند. هیچ آدمی بری از خطا نیست. من وقتی مینویسم، گوشم به مخاطبین و خوانندگانم است و هر چیزی بگویند گوش میدهم. اگر کجفهمی باشد سعی میکنم توضیح دهم ولی اگر کجراهه من باشد سعی میکنم این کجراهه را اصلاح کنم. امیدم هم به همین است. چون آدمی که بیش از حد به خودش مطمئن باشد دیگران را آدم حساب نمیکند، به هیچ حرفی هم گوش نمیدهد و طبیعتا به خطا میرود چون آدمیزاد خطا کار است. اما وقتی با آدمها هستی در حد عقل جمعی و دوستانه است و آدمها میبینند که شما افاده نداری و برای نام و شهرت خودت هم نیست که مشغول انجام این کارها هستی، بنابراین هشدار میدهند و هشدار هم به گوش گرفته میشود و اصلاح میشود و جلوی خطاها تا حدی گرفته میشود. هر چند حتما خطاهایی هم باقی میمانند اما اساس کار به خطا نمیرود چون محصول یک اندیشه جمعی، گفتوگو و توجه به نیازهاست.
– نامی که برای این مجموعه انتخاب کردهاید «تجربه و هنر زندگی» است. بحث تجربهاش مربوط به زندگینامه افراد است. کسی که در جغرافیای مکانی و زمانی خاص خودش، جهان زیست و موقعیت خودش را داشته است، زندگینامه این فرد چه کمکی به من خواهد کرد که شرایط مکانی و زمانی و موقعیت خاص خودم را دارم؟
* ما بیش از آنکه محصول جامعهمان باشیم، به شکل فردی از یکدیگر الگو میگیریم. اصلا اشخاص این زندگینامهها را نمینویسند که زندگینامه شخصی باشد. بیوگرافی، اتوبیوگرافی، خاطرات هم همینطور هستند. ما از تجربههای هم، ما آدمهایی که شاید بیش از آنکه در وضع مشترک زندگی کنیم، در وضع متفاوت زندگی میکنیم، استفاده میکنیم تا خطاهای همدیگر را مرتکب نشویم و جلوی خطاهایمان را بگیریم. آدمها محصول خطاهایشان هستند و البته تا جای ممکن باید از آن خطاها پرهیز شود. لازم نیست که همه خطاها را خودِ آدم مرتکب شود تا متوجه شود که خطاست. آدم از خطاهای دیگران هم عبرت میگیرد. هر کسی هم عبرت خاص خودش را میگیرد. بنابراین ما دایما در حال الگوبرداری از هم و دیدن خطاها و خوبیهای دیگران چه در جامعه خودمان و چه در جامعه جهانی هستیم. محصول همینها هستیم. حتی فرهنگها هم همینطور هستند. این فرهنگ هم خطای آن فرهنگ را میبیند و تکرارش نمیکند. حتما که نباید مزه استبداد را چشید تا با فرهنگ استبدادی آشنا شد. برای عامهفهم کردن بحث مثالی میزنم که از جهتی هم اعتراض به طرز تفکری خاص و ناامیدکننده است. مثلا آقای حجاریان میگویند چون انگلستان ۶۰۰ سال راه را طی کرد تا به دموکراسی برسد ما هم باید۶۰۰ سال راه را طی کنیم تا به دموکراسی برسیم. اما من میگویم کشور بعدی ۵۰۰ سال راه را طی کرد و جامعه بعدش هم ۳۰۰ سال و… تا الان که یک جامعه میتواند ۲۰ ساله تا ۵۰ ساله به دموکراسی برسد. البته اگر راه را درست طی کند و تجربه دیگر کشورها را ببیند. مثالی که میزنم این است که اولین راهآهن دنیا را بلژیک درست کرد. بلژیکیها موقع درست کردن راهآهن چند هزار نفر کشته دادند. اولین قطارهایشان هم کلی تلفات داد و درموارد بسیاری قطارهایشان از ریل خارج شدند یا مشکلات دیگری برایشان به وجود آمد. راهآهن بعدی که در انگلستان کشیده شد، نصف این مقدار هم هزینه جانی و مالی نداشت. این نشاندهنده این است که وقتی چیزی یکبار تجربه میشود نیازی نیست که ما برای انجام همان کار مجددا از صفر شروع کنیم. این حماقت است که همیشه بخواهیم از صفر شروع کنیم. آنچه تجربه شده، لازم نیست من مجددا تجربهاش کنم. میتوانم تجربه دیگری را تجربه خودم قرار بدهم. یکی از خطاهای جامعه ما همین است که همهچیز را از صفر شروع میکنند. در حوزه علایق خودم بگویم. دایرهالمعارف مصاحب را داریم. همه میآیند دایرهالمعارف مینویسند اما یک نگاهی به «دایرهالمعارف مصاحب» نمیکنند. دوباره از صفر شروع میکنند اما هیچکدام هم به پای مصاحب نمیرسند. ساست؟ به نظر من علتش این است که همهچیز را از صفر شروع میکنیم. این کتاب وجود دارد چرا آن را تکمیل نمیکنند یا نواقص آنل ۱۳۳۴ جلد اول دایرهالمعارف مصاحب کار شده است. الان ۶۰ سال از آن تاریخ میگذرد و ما در این مدت نتوانستهایم مشابه آن را تولید کنیم. علتش چی را برطرف نمیکنند. این کتاب ذخیره ما است. ما این ذخیره را، که محصول وطن خودمان هم هست، نادیده میگیریم. «فرهنگ سخن» درآمده است ولی چرانباید نگاهی به «فرهنگ دهخدا» موقع تدوینش بیندازند؟ ایرادی که ندارد و ضرر هم که نمیکنیم. محصولی حاضر و آماده است و پولی هم بابت آن پرداخت نمیکنیم. نگاه نمیکنیم و بنابراین همین میشود که بعد از صد سال آنچه در آن کتاب درست بوده، در این یکی غلط میشود.
….
….
….
– شما در حال حاضر ترجمه را در ایران نسبت به داشتن تالیف راهکار بهتری میدانید؟
* اکثر تالیفهای ما (منهای رمان و داستان و شعر) به نوعی مونتاژ هستند. یعنی به نوعی ترجمه هستند اما از زیر بار ترجمهاش درمیروند. اگر کسی واقعا تالیفی داشته باشد هیچ مانعی ندارد. اما تالیف هم شرایطی دارد. فرد باید واقعا به مرحله خلاقه تفکر رسیده باشد. کتابهایی که در مورد متفکران خارجی نوشته میشود واقعا مونتاژ است. مثلا کتابی که در مورد فیلسوفان سیاسی یا جامعهشناسان یا دیگران نوشته میشود واقعا مونتاژ است. ما که خودمان مستقلا اینها را فکر و تحلیل نکردهایم. در ثانی من میتوانم نشان بدهم که اینها مونتاژ کدام کتابهاست. مگر میشود ما در مورد هایدگر نظر بکری داشته باشیم؟ اصلا نمیشود و شبیه شوخی است. ما باید برخی واقعیتها را قبول کنیم. مونتاژ میکنیم، از این کتاب و آن کتاب برمیداریم و هر کجا را که نفهمیدیم حذف میکنیم. مترجم باید امانتدار باشد. اما وقتی که به این معنا تالیف میکنیم یعنی در واقع مونتاژ میکنیم. ما متاسفانه لغتها را اشتباه به کار میبریم. اتفاقا این کار یعنی تالیف. مصنف با مولف تفاوت دارد. مولف یعنی کسی که از جاهای مختلف گردآوری میکند و سرهم میکند و به دست خواننده میدهد. ما در آن زمینهها مصنف نداریم. ما فقط مولف داریم که از این طرف و آن طرف گلچین میکند و به دست خوانندگان میدهد. در مورد جامعه خودمان باز دچار نقص تحلیل هستیم به این دلیل که آنچه را که میخوانیم و آنچه را که ترجمه میکنیم جذب جان نمیکنیم و بخشی از وجود خودمان نمیشود. چون آنجا که دیگر نباید نقل قول بیاوریم. نباید گفت مثلا وبر چنین گفت و مارکس چنان گفت. آنها هر چیزی که گفته باشند در مورد جامعه ما که حرف نزدهاند. اگر گفتههای آنان را جذب کرده باشیم با شیوهها و ابزار آنها جامعه خودمان را نگاه و در موردش اظهارنظر میکنیم. این در واقع بزرگترین نقص جامعه روشنفکری ما است که از تحلیل کردن عاجز است و به نوعی پشت نقلقولها از آدمهای بزرگ سنگر میگیرد و از تحلیل جامعه خودش عاجز است. به جای یادگرفتن متدولوژی، از محفوظات و جملاتی که برای مرعوب کردن دیگران به کار میرود، استفاده میکند اما تحلیلی پشت آن نیست و زمانی که این لایه را کنار میزنیم میبینیم پشت آن هیچچیز نیست و خالی است.
از خندیدن به کمونیسم رفته تا گفتاری در بندگی خودخواسته
این روزنامه در ادامه گفتگو با خشایار دیهیمی درباره مجموعه کتاب های «هنر و تجربه زندگی»، نگاهی مختصر به برخی عناوین این مجموعه داشته است. در بخشی از این مطلب می خوانیم:
کمونیسم رفت، ما ماندیم و حتی خندیدیم
این کتاب مجموعه مقالاتی است از اسلاونکا دراکولیچ، روزنامهنگار و نویسنده کروات.
این روایتهای گیرا و خواندنی، حاصل تجربههای شخصی او و مشاهداتش از زندگی دوستان و آشنایانش در دیگر کشورهای اروپای شرقی تحت حکومتهای کمونیستی است. جذابیت اصلی کتاب در این است که دراکولیچ ماهرانه، تحلیلهایی تامل برانگیز و انتقادی را با جزییات زندگی روزمره درهم میآمیزد…
گفتار در بندگی خودخواسته
اتیین دولا بوئسی «گفتار در بندگی خودخواسته» را در میانه قرن شانزدهم نوشت؛ زمانی که ۲۰ سال بیشتر نداشت و در دانشگاه شهر اورلئان حقوق میخواند.
او را بیشتر به سبب دوستیاش با مونتنی میشناسند و مشهور است که مونتنی مقاله «در باب دوستی» را به یاد بوئسی نوشته است. این کتاب بعدها به یکی از شاهکارهای زمان خود بدل شد و هنوز مرجع بسیاری از فیلسوفان است. او در این رساله ماهیت استبداد و چگونگی تشکیل، تثبیت و استمرار حکومتهای استبدادی را بررسی میکند و با استناد به نمونههای تاریخی، علت دوام جباریت را طی نسلهای پیاپی نشان میدهد. بوئسی کلید درک استبداد را در اطاعت داوطلبانه توده مردم میداند و آن را بندگی خودخواسته مینامد و در سراسر رسالهاش بر این واقعیت تاکید میکند که «حکومت استبدادی» چیزی نیست جز قدرتی که تودههای مردم با رضایت خود به شخص حاکم تفویض کردهاند و «جبار» جز انقیاد تودهها پایگاه دیگری ندارد.
اعتقاد بدون تعصب
امروز روشن است که مدرنیته لزوما منجر به زوال دین نمیشود؛ چیزی که مدرنیته به آن میانجامد «تکثر» است. تکثر موقعیتی است که در آن گروههای مختلف در کنش متقابل با هم در جامعه زندگی میکنند اما این وضعیت خالی از تنش نیست.
چطور میتوانیم مسائل اخلاقی مانند سقط جنین، مجازات اعدام یا حقوق اقلیتها را مدیریت کنیم وقتی که گروههای مختلف جامعه درباره آنها نظرها و مواضعی کاملا متضاد دارند و هر کدام بر مواضع خودشان پافشاری میکنند؟ برگر و زایدرولد در کتاب «اعتقاد بدون تعصب» (که نام اصلی آن «در ستایش تردید» است) نشان میدهند که چطور تکثر میتواند به نسبیگرایی یا بنیادگرایی بینجامد که به نوعی دو روی یک سکهاند. بنیادگرایی یک اجماع عام را درباره باورها و اهداف مطلوب بر جامعه تحمیل میکند بیآنکه جایی برای نظرات متفاوت باقی بگذارد و نسبیگرایی هم اساسا رسیدن به ارزشهای اجتماعی مشترک را غیرممکن میکند. نویسندگان کتاب مدعیاند که میتوان موضعی میانه بین نسبیگرایی و بنیادگرایی اتخاذ کرد. نه فقط در حوزه دین و اخلاق بلکه در حوزه سیاست. کتاب «اعتقاد بدون تعصب» برای هر کسی که به موضوع تردید و مسائل سیاسی، فرهنگی و دینی ناشی از آن میاندیشد کتابی مفید و خواندنی است.
بعضی دیگر از کتابهای این مجموعه
اینترنت با مغز ما چه میکند: نیکلاس کار، در این کتاب با تکیه بر دامنه وسیعی از مطالعات تاریخی و علمی تلاش میکند تا تاثیرات شناختی اینترنت را بر ذهن انسان بکاود و پیامدهای فکری و فرهنگی آن را برایمان روشنتر کند.
فلسفه ترس: ترس احساس قدرتمندی است. میتواند زندگی ما را نجات دهد اما میتواند آزادیمان را هم از ما بگیرد و آن عنصر حیاتی پیونددهنده جامعه یعنی «اعتماد» را از بین ببرد. ارس اسوندسن در کتاب «فلسفه ترس» میکوشد ابعاد مختلف این احساس نیرومند را بکاود و نشان دهد که ترس چیست، چرا و چگونه در هر گوشه از زندگی مدرن رخنه کرده است و مهمتر اینکه چه استفادههای سیاسی از آن میشود.
بخشودن: ایو گارارد و دیوید مک ناتون، نویسندگان کتاب بخشودن، میکوشند در این کتاب به دو پرسش محوری درباره بخشودن پاسخ دهند: نخست اینکه بخشودن و گذشت واقعا به چه معناست؟ یعنی وقتی کسی را که در حق ما بدی کرده میبخشیم دقیقا چه میکنیم؟ و دوم اینکه بخشودن چه دلایلی دارد و چه دلایلی میتواند ما را از بخشودن بازدارد؟
بیماری: در کتاب «بیماری» سعی شده این اتفاق از نگاه خود بیمار بررسی شود. کرل با بهرهگیری از فلسفه باستان و مدرن در پی پاسخ به این پرسشهاست که چطور میشود در عین بیماری روح و جانی سالم داشت و «خوشبخت» بود؟ چطور میتوان با مساله مرگ کنار آمد؟
بنیانی علمی برای جهانی عقلانی: جهان چگونه آغاز شده است؟ اصلا چرا جهان وجود دارد؟ آیا قوانین فیزیک میتوانست طور دیگری باشد؟ چه کسی این قوانین را برقرار کرده است؟ چرا ما در این جهان هستیم؟ پل دیویس، فیزیکدان برجسته، در کتاب «بنیانی علمی برای جهان عقلانی» (با نام اصلی «ذهن خدا») به کندوکاو درباره این پرسش میپردازد که آیا علم مدرن میتواند کلیدی برای گشودن این آخرین راز کائنات باشد؟
دروغ: سام هریس، در رساله «دروغ» میگوید ما میتوانیم با یک راهکار ساده از بسیاری از مسائل و مشکلات پیچیده در زندگیمان و در جامعه اجتناب کنیم: در شرایطی که همه دروغ میگویند ما راستش را بگوییم.
اراده آزاد: سام هریس در «اراده آزاد» این بحث را مطرح میکند که باور به توهم بودن اراده آزاد به معنای تضعیف پایههای اخلاقیات یا از بین رفتن اهمیت آزادیهای سیاسی یا اجتماعی ما نیست بلکه میتواند و باید شیوه تفکر ما را درباره برخی از مهمترین مسائل زندگیمان تغییر دهد.
علم: استیو فولر، فیلسوف و جامعهشناس، متخصص حوزه مطالعات علم و فناوری، در کتاب «علم» جسورانه برخی از بنیادیترین باورهای ما را درباره ماهیت و نقش علم به چالش میکشد و نکات قابل توجهی را در حوزه مباحث تکامل، صنع هوشمند، خداناباوری، اومانیسم، مفهوم پیشرفت علم و درک عموم از علم مطرح میکند. او در این کتاب به بررسی این پرسشها میپردازد که زیست علمی به چه معنایی است؟ آیا علم میتواند حسی از کمال به زندگی ما ببخشد؟ آیا میتواند چیستی انسان بودن را توضیح دهد؟
کاروان امید: تری فاکس بعد از اینکه بر افسردگی ناشی از شرایطش فایق آمد، تصمیم گرفت گامی فراتر بردارد. او که در دوران بستری شدنش از نزدیک شرایط دشوار بیماران سرطانی را دیده بود عزم کرد برای مبارزه با این بیماری کاری بکند و اینگونه بود که ماراتون امید شکل گرفت. «کاروان امید» داستان مبارزهتری است با ناامیدی و یأس و نمایشی است شگفتانگیز از پیروزی اراده انسان.
مرگ: تادمی (نویسنده کتاب) در این کتاب میخواهد با مرگ با تمام قدرت آن رویارو شود. او با فرض اینکه مرگ پایان زندگی ما است میپرسد این مساله چه معنایی در زندگی ما دارد؟ چطور میتوانیم همچون موجوداتی که خواهیم مرد و میدانیم که خواهیم مرد زندگی کنیم؟
من: من کیستم؟ چگونه شخصی منحصر به فرد میشوم؟ آگاهی چیست و ربطش با آنچه در مغزمان میگذرد چیست؟ اینها برخی پرسشهای مهمی است که علم و فلسفه امروز میکوشد به آنها پاسخ دهد و تاثیری مستقیم بر نحوه درک ما از خودمان دارد. مل تامپسون، نویسنده کتاب «من» به این موضوع از زاویه تازهای نگاه میکند.
اعتراف: شرح تجربه شخصی تالستوی در مواجهه با پرسش معنای زندگی است و مسیری که برای پاسخ دادن به آن طی میکند.
موسی اکرمی: انسان چونان یک موجود اندیشهورز را از فلسفه گریز و گزیری نیست
روزنامه اعتماد در سومین مطلب مربوط به فلسفه، یادداشت «فلسفه و زندگی روزمره» به قلم موسی اکرمی را به چاپ رسانده که معتقد است فلسفه در کوچکترین بخش های زندگی نیز جاری است. در این یادداشت می خوانیم:
«۱- من در آثار ذیربط خود از پنج گونه «دستگاه باور مدعی شناخت» سخن گفتهام: علم، فلسفه، دین، عرفان، و اسطوره. این پنج دستگاه باور اولا موضوعات و روشها و اهداف و ارزشهای خاص خود را دارند، و ثانیا در برخی از این زمینهها همپوشانیهایی اندک یا بسیار یا تمایزهایی اندک یا بسیار با یکدیگر دارند، ثالثا در مواردی که به موضوع یکسانی میپردازند ممکن است مراتبی از همسازی یا ناهمسازی را نشان دهند چنان که ممکن است میان زیرگونههای یک گونه دستگاه باور مدعی شناخت یا در درون خود یک دستگاه باور مدعی شناخت همسازیها یا ناهمسازیهایی وجود داشته باشند.
۲- فلسفه، با هر تعریفی که از آن داشته باشیم، با بهرهگیری از روششناسی عقلانی (به معنای گسترده) به همه موضوعاتی که عقل آدمی علاقه و توان پرداختن بدان را دارد میپردازد: از کوچکترین تا بزرگترین مسائل و مباحث نظری و عملی. چنین است که گونههای فلسفههای خاص یا، بنابر آنچه نزد برخی مصطلح است، فلسفههای مضاف شکل میگیرد تا به موضوعات خاص بپردازد. بدین سان فیلسوفان یا فلسفه ورزان یک یا چند موضوع را، مستقل از هم یا در پیوند با هم از دیدگاه فلسفی ویژه بررسی میکنند.
۳- فلسفه در معنای عام به معنای تامل ویژه در باره چیزی، از هستی تا اعمال سلیقه در انتخاب یک پیرهن یا چگونگی قرار دادن یک گلدان روی میز. فلسفه در معنای آکادمیایی به آموزاندن و آموختن مفاهیم و اصول و مکتبها و تاریخ سیر و تحول فلسفه و فیلسوفان بزرگ میپردازد. قطعا این فلسفه در اختیار متخصصان و فلسفه آموزان است و ضرورت خاص خود را دارد ولی تقلیل فلسفه به این معنا، و تقلیل چند باره فلسفه به مباحث نظری یا به اندیشههای فیلسوفان و نام فیلسوفان یا به بحث در باره هستی محض و… بهراستی حذف بخش زیادی از فلسفهورزی و ابترسازی آن و آسیبرسانی به فلسفه و انسان و جامعه است. بخش مهمی از فلسفه، مباحث تخصصی آن در سطح آموزش دانشگاهی است ولی بخش مهم دیگر کار بست آن در همه بخشهای زندگی و در همه رشتهها و فعالیتهای آموزش نظری و عملی (از همه انواع فنشناسی و کشاورزی و پزشکی و هنری و علمی و دینی و عرفانی و…) است.
۴- کار فلسفه در پیوند با یک موضوع یا مساله کاری است که دین یا علم (مثلا فیزیک یا زیستشناسی یا کیهانشناسی فیزیکی یا جامعهشناسی یا روانشناسی) یا عرفان یا اسطوره نمیتوانند در بررسی آن موضوع یا مساله انجام دهند. نه تنها موضوع میتواند مهم باشد بلکه روش و غرض نیز مهمند که ما را وا میدارند از فلسفه بهرهگیریم نه از دیگر صور باورمدعی شناخت یا مدعی تغییر. همچنین باید توجه داشته باشیم که فلسفه در معنای عام خویش بیشتر ماهیتی بینامتنی، یعنی در پیوند با رشتههای دیگر اندیشگی، دارد و وجوه گوناگونی از معارف گوناگون در آنگونهای تجلی دارند بیآنکه از جنس خود آن معارف باشند.
۵- چنین است که انسان چونان یک موجود اندیشهورز را از فلسفه گریز و گزیری نیست، به گونهای که میتوان انسان را «موجودی فلسفه ورز» خواند تا بدانجا که میتوان در پیوند با اهمیت همهجانبه فلسفه در همه ساحات عملی و نظری زندگی گسترای فلسفه را چنان دید که با ارسطو همراه و همسخن شد و گفت اگر بخواهیم فلسفه نورزیم، باز هم باید فلسفه بورزیم.
۶- یکی از حوزههای مهم زندگی آدمی زندگی روزمره او، با همه بخشهای گوناگون کوچک و بزرگ و ساده و پیچیده آن است که در آن میتوان از فلسفه ورزی در پیوند با آن سخن گفت؛ فلسفه و زندگی روزمره؛ فلسفه در زندگی روزمره؛ فلسفه زندگی روزمره؛ زندگی روزمره در فلسفه؛ زندگی روزمره فلسفه.
۷- من بیآنکه بخواهم درگیر بحثی آکادمیک در باره فلسفه زندگی روزمره یا بررسی روشمند آن بشوم، نکته هایی را در باره پیوند فلسفه و زندگی روزمره یادآور میشوم. در نگاه خود به این پیوند ضروری است تعریف و برداشت کلیشهای از فلسفه را نفی کنیم و پیوند تنگاتنگ و ناگسستنی اندیشهورزی اصیل فلسفی با همه ساحات زندگی همگان را بپذیریم و به دیگران نشان دهیم.
۸- با چنین برداشت گسترده و زندهای از فلسفه است که به راستی میتوان گفت فلسفه جهان من است؛ زیستبوم من است؛ خانه من است؛ فضا و هوای تنفس و زندگی من است. هر کس در تامل ژرف میتواند تا بدانجا پیش برود که بگوید «فلسفه من است؛ من فلسفهام». چنین است که به راستی میتوان نه تنها از فلسفه زندگی بلکه از «زندگی فلسفی»، از «فلسفهای که زندگی است»، و از «زندگیای که فلسفه» است سخن گفت.
۹- اگر در نخستین نگاه بحث را به تمایز امور انضمامی در مقابل امور انتزاعی فروبکاهیم، بازهم در زندگی روزمره و در پیوند با زندگی روزمره بسا امور انتزاعی وجود دارند که تامل در باره آنها چه بسا فلسفی است هم در بحث نظری و توصیفی و تحلیلی و تبیینی هم در بحث سنجشی و انتقادی.
۱۰- جنس بخش عظیمی از اندیشهورزی ما، در هر سطح از اندیشهورزی، در باره مسائل نظری یا عملی، فلسفی است، چه بدانیم چه ندانیم. متخصصان فلسفه باید این اندیشهورزی را شناسایی و توصیف و تحلیل و تبیین و ارزیابی و نقد کنند و با اقشار و گروههای گوناگون انسانی (گروههای مخاطب گوناگون، از کودکان و عقب ماندههای ذهنی تا زنان و مردان و افراد متعلق به ادیان و نژادها و اقوام و ملیتها و فرهنگها و گونههای معرفتی و سطوح معرفتی).
۱۱- کافی است یک روز به همه فعالیتهای خود بیندیشیم یا آنها را فهرست کنیم و کسی که درک درستی از فلسفه دارد به ما کمک کند تا دریابیم که فعالیتهای گوناگون ما، با هر درجه از پشتوانه فکری، دارای مولفهای فلسفیاند. البته آشنایی با فلسفه به معنای دقیقتر و دانشگاهی به ما کمک میکند تا فعالیتها را بهتر سامان بخشیم تا از کارایی و سودمندی بیشتری برخوردار شوند و کیفیت بالاتری را کسب کنند.
۱۲- هر تصمیمگیری و انتخاب هر کنش و اندیشه درباره هر چیز، از عادیترین امور و اشیا تا پیچیدهترین و کلیترین اندیشهها، رنگی، کم یا زیاد، از فلسفه دارد. از این رو هیچ انسانی را نمیتوان یافت که درباره هر موضوعی فلسفه خاص خود را نداشته باشد. تفاوت فیلسوفان حرفهای و دیگر آدمیان در گستره و ژرفای مسائل و پیچیدگی و دقت در تامل در باره آنها و به هم پیوستگی تاملات او (بر پایه تدقیق و تحلیل و ارزیابی و نقد هماره) است.
۱۳- پس فلسفه با همهچیز، از جمله با زندگی روزمره، پیوند دارد. یکی از موضوعات مهم آن، هم نزد همگان هم نزد خواص فلسفه، خود زندگی روزمره و مسائل مرتبط با آن است. زندگی روزمره چه در سطح گذران عادی و چه در سطح برون رفت از زندگی عادی نیاز به فلسفه دارد: از فلسفه عملی تا فلسفه نظری، با تقدم و تاخر ویژه آنها… البته پذیرفتن اهمیت زندگی روزمره و مسائل آن برای فلسفه از یک سو و فلسفی بودن عناصر مهمی از نظر و عمل افراد عادی منافاتی با نقد زندگی روزمره و ترجیح دادن نوع زندگی ویژهای بر زندگی روزمره ندارد.
۱۴- اگر بپذیریم پرسش از اینکه «از کجا آمدهام آمدنم بهر چه بود؟به کجا میروم آخر…» فراگیرترین و مهمترین پرسش است آنگاه درمییابیم که این پرسش با جنبههای گوناگون زندگی روزمره و مردمان عادی پیوند دارد. همه مردمان میتوانند و حق دارند و بایسته یا شایسته است که فزون بر پرسشهای کلاننگرانهای چون پرسشهای بالا در باره کم و کیف زندگی خود، در باره دراز زیستی از یک سو و به ویژه، نیکزیستی از سوی دیگر پرسش کنند و در پی یافتن بهترین پاسخ باشند.
زندگی بیگمان نعمت شگرفی است که باید آن را ارج نهاد و بهترین راه را برای دراززیستی همراه با نیکزیستی یافت. این وظیفه فرد و جامعه، هر دو، است در دستیابی به بهترین روش و امکانات بکوشند. بر این اساس است که برخی فعالیتهای ویژه فردی و اجتماعی و سیاسی و فرهنگی و اقتصادی ضرورت مییابند.
۱۵- در اینجاست که پرسش بزرگ دوبخشی زیر برای همگان، هر کی بهگونهای پدید میآید: ۱) چگونه زیستی ۲) چرایی آن چگونگی. پرسش از چرایی خود در دو تراز مطرح میشود: ۲-۱) چرا اصولا باید زندگی کنم و به زندگی ادامه دهم، ۲-۲) چرا باید اینگونه یا آنگونه زندگی کنم. برحسب اهمیت و دقت در طرح این پرسشها و کوشش برای یافتن پاسخ برای آنها زندگی فلسفیتر میشود یا بیشتر از «خودآگاهی فلسفی» برخوردار میشود. چنین است که انسان در فراروی از تراز حیوانی بیدرنگ با پرسشهای مرتبط با زندگی، از چرایی تا کم و کیف، روبهرو میشود.
۱۶- بدین سان زندگی فلسفی یا زندگی فیلسوفانه یا زندگی یک فیلسوف راستین مطرح میشود. زندگی فیلسوفانه را در مراتب گوناگون آن میتوان دید: از زندگی دیوژن و زندگی سقراط تا زندگی یک فرد معمولی در یک قبیله پیشاتاریخی، که هم تامل فلسفی در باره مسائل بنیادین مرتبط با خاستگاه جهان و زندگی و مرگ دارد هم اندیشهورزی در سطح فلسفه عملی برای حل مسائلی که در زندگی عملی با آنها روبهرو است.
۱۷- فلسفه در بعد تامل نظری خود در باره جهان و انسان کارکردی دوگانه دارد: هم دغدغه برانگیز است هم آرامشبخش. هم آب در خوابگه مورچگان است هم نسیم فرحبخش خرسندی و خشنودی و آرامش حاصل از گونهای پاسخ استوار بر آگاهی. چنین است که فراروی از یک تراز به تراز بالاتر، و اندیشهورزی در سطح بالاتری از پرسشگری و پاسخ یابی شاید خطرناک باشد و از این رو شاید فرد را این اندرز درخورتر باشد که از سطح زندگی روزمره فراتر نرود. این سطخ از زندگی نیز خود آمیخته با گونههای گوناگون پرسش و پاسخ عملی از نوع فلسفی در کنار دیگر انواع اندیشهورزی است.
۱۸- همچنین باید گفت که تکرار و پیش پاافتادگی و ملالت زندگی هر روزه ممکن است فرد را به پوچی برساند، به ویژه اگر فرد به گونهای از جمع دور باشد و… در اینجاست که اندیشهورزی فلسفی میتواند کمک کند. البته میتواند خطرناک نیز باشد، چونان تیغی دولبه ولی خطربرانگیزی تامل فلسفی دلیل درخوری برای بازداری افراد از اندیشهورزی فلسفی در باره خود و جایگاه خود در میان دیگران و جهان نیست.
۱۹- بدین سان در چارچوب توانایی فلسفه برای پرداختن به مسائل کوچک و بزرگ جهان و انسان، هم تک تک افراد در مقام موجوداتی فلسفه ورز، هم فیلسوفان حرفهای میتوانند و شایسته بلکه بایسته است که مسائل گوناگون نظری و عملی زندگی روزمره را جدی گرفته آنها را نیز بخشی از اندیشهورزی فلسفی خود بدانند و در حد ضرورت به آنها بپردازند.
عبدالجبار کاکایی: فیلم محمد(ص) افتخار فیلمسازی ایرانی و معجزهای از مجیدی است
و سرانجام در آخرین جای اعتماد، عبدالجبار کاکایی چند نکته درباره فیلم « محمد(ص)» را ذیل عنوان «معجزه مجید مجیدی» یادآور شده و آورده است:
«بالاخره طلسم دیدن فیلم «محمد رسولالله (ص)» شکست و در سینما لالهزار کوروش به تماشای فیلم نشستم. روایت تاریخ اینبار با سند متقن تکنولوژی تصویر و صدا قانعکننده بود. شورش سپاه ابرهه و آشفتگی یهود و نصارا و اختلافات فرزندان عبدالمطلب طبق اسناد معتبر تاریخی به تصویر کشیده شده بود چیزی که من در کتابها و فیلمها دنبال میکنم روایت قانعکنندهای از انتقال قدرت بین فرزندان عبدالمطلب است، اینکه امیه و ابوسفیان و ابیلهب پس پشت کینهتوزی غیر از مناسبات خانوادگی چه استدلال محکمه پسند تاریخی دارند که مورخ عقلگرای امروز را قانع کند.
مرکز ثقل اختلافات در متون مورد استناد مجیدی شبیه به داستان خلقت اول حسادت زنانه و ازدواجهای کامیاب و ناکام بوده؛ اینکه جمیله یا همان حماله الحطب از آمنه متنفر بود، چون دست آمنه به بلندترین شاخه و رسیدهترین میوه از خاندان عبدالمطلب رسیده بود، میتواند مضمون قشنگی برای پرداخت یک سینماگر یا داستان نویس باشد، البته کلیدداری کعبه و بردهداری هم میتواند مضمون خوبی برای اختلاف طرفین باشد، اما ظهور پیامبر و دعوت به یکتاپرستی میتوانست دستمایه تقابل دواندیشه در بین اهالی قریش باشد که حتی دامنه آن میتوانست به خارج از قوم و قبیله سرایت کند و ما شاهد یک چالش فکری برای پایهگذاری یک مکتب فکری باشیم.
تعدد معجزات به نظر میرسد جای خالی بیحادثه بودن این دوره تاریخی را پر کرده است؛ اینکه مکتبی با معجزه مکاتب دیگر را منحل کند، هنری نیست. حسن اسلام در بهسازی روابط اجتماعی مردم بود، نه رگبار معجزات متوالی. در هر حال از نظر روایت داستانی و تاریخی نه فیلم مجیدی، بلکه تاریخهای مذکور چون اغلب فاقد دید جامعهشناسانه هستند، پاسخ روشنی به سوال چگونگی نشو و نمای اسلام نمیدهند؛ اما از نظر هنر سینمایی این فیلم افتخار فیلمسازی ایرانی است، مجیدی معجزهاش ساختن فیلمی است که جای خالی هنر واقعی سینما، یعنی تکنیک تصویر را پر میکند.»
دیگر عناوین منتشر شده در «اعتماد» امروز:
خطر کسانی که خود را اعتدالی معرفی میکنند بیشتر از خطر مخالفان است/ نماینده ولی فقیه در سپاه گفت: در دعوای بین حق و باطل سکوت، خیانت است و میدانداری و دستی در باطل و دستی در حق داشتن اشتباه است؛ به همین دلیل باید موضع مشخص باشد. دشمن به انتخابات مجلس و خبرگان طمع ورزیده و ما باید با هوشیاری و درایت شرایطی را فراهم کنیم تا متدینین و کسانی که دل در گرو انقلاب اسلامی دارند، وارد عرصه شده و ازآن پاسداری کنند چرا که متدینین وارث انقلاب هستند و بار سنگین این مساله بر دوش روحانیت است و باید زمینهای را ایجاد کنند که جایگاه رهبری و نظام در سایه این انتخابات تقویت شود.
محسن غرویان: اصولگرایان محوریت آیت الله مصباح را نمیپذیرند / غرور بیش از حد را یکی از مشکلات اصلی جریان اصولگرا است و متاسفانه در این جریان هر شخصیتی خود را در بالاترین سطح از فهم سیاسی، دینی و مذهبی میداند و سایر گروهها را ضعیف میشمارد.
«دین آنلاین» با این عناوین اقتباسی، روزنامه «اعتماد» را مرور کرده است: «رابطه این دولت با قم شبیه رابطه دولت سابق با این شهر نیست/ یزدی: روحانی محترمی که برای روی کار آمدن احمدینژاد، آبرویش را صرف کرد، گفت برای من ملاک، دین خدا است»، «یونسی: می خواهیم هیچ شهروندی، هیچگاه به دلیل قومیت یا مذهب، احساس تحقیر و تبعیض نکند»، «غرویان: نامهنگاریهای قم با رئیس جمهوری، دلیلی بر تایید دولت یازدهم است»، «بالاخره مدارای القاعده با فرزند ناخلف خود به پایان رسید»، «خشایار دیهیمی: بزرگترین وظیفه فیلسوف اخلاقی کردن جامعه است و نه آزردن احمقها / آنکه به تکلیفش عمل میکند ممکن است زندگی دشواری داشته باشد، اما شأن انسانی خودش را حفظ میکند»، «از خندیدن به کمونیسمِ رفته تا گفتاری در بندگی خودخواسته»، «موسی اکرمی: انسان چونان یک موجود اندیشهورز را از فلسفه گریز و گزیری نیست» و «عبدالجبار کاکایی: فیلم محمد(ص) افتخار فیلمسازی ایرانی و معجزهای از مجیدی است»مرور مطبوعات/ یکشنبه ۲۲ شهریور/ روزنامه اعتماد