کوششی۲۰ ساله برای بازنمایی تصویری تاریخی از شخصیت عیسی
«دین آنلاین» با این عناوین اقتباسی، روزنامه «اعتماد» را مرور کرده است: «۲۰ سال کوشش برای بازنمایی تصویری تاریخی از شخصیت عیسی فراتر از اناجیل چهارگانه و نامههای پولوس» و «یک دانشآموخته فلسفه: استادان فلسفه ما درباره امور غامضه صحبت میکنند، اما به مسائل اجتماعی توجهی نکردهاند/ اگر جامعهشناسی را به علم تقلیل دهیم، چه بسا فردا علم گرایان بگویند که جامعهشناسی علم نیست»
روزنامه اعتماد در صفحه ۷، به معرفی کتاب «غیور» پرداخته و با انتخاب عنوان «زندگی و زمانه عیسی ناصری» می نویسد:
«تا جایی که به گذشتههای دور و اعصار کهن بازمیگردد، خط تمایز گذاشتن میان واقعیتهای تاریخی و باورهای مردمان بسیار دشوار است. دلایل این موضوع نیز چندان ناآشکار نیست، کمبود اسناد و مدارک، از دست رفتن شواهد و نشانهها، در هم پیچیدن باورها و گزارشهای بیطرفانه و… تنها برخی از این دلایل است. با این همه وظیفه مورخ هوشمند آن است تا با کوششی جانکاه سره را از ناسره بازشناسد و با آزمایش گزارشها و داستانها و قرار دادن آنها در متن شواهد موجود، تصویری تا سر حد امکان قابل قبول از وقایع و شخصیتهای تاریخی ارایه کند.
کتاب غیور: زندگی و زمانه عیسی ناصری نوشته رضا اصلان یکی از این آثار است که به تازگی به همت نشر نگاه معاصر با ترجمه سلیس و روان فاطمه صادقی منتشر شده است. کتاب میکوشد تصویری تاریخی از شخصیت عیسی فراتر از آنچه اناجیل چهارگانه و نامههای پول (پائولوس یا پولوس) ارایه میکنند، عرضه کند. بهاین منظور نویسنده در پی پژوهشی ۲۰ ساله کوشیده تصویر سیاسی و اجتماعی منطقه اورشلیم را در زمانهای که رمیان بر این منطقه نفوذ و سیطره داشتند، بازنمایی کند.
به باور نویسنده در چنین شرایط محنت باری برای یهودیان این منطقه انتظار موعود امری غریب نبوده است، ضمن آنکه در چنین شرایطی باورمندان جان فشان که او از ایشان تحت عنوان «غیور» (zealot) یاد میکند، ظهور میکنند. نویسنده، عیسی ناصری را یکی از این غیوران میخواند که در اعتراض به شرایط سیاسی- اجتماعی و فشارهای ناشی از همکاری متولیان یهودی با رمیان، علم اعتراض بر میدارد و جنبشی را به راه میاندازد که در پیوند با شرایط سیاسی و اجتماعی و به ویژه پس از یورش گسترده رمیان به اورشلیم در دهه ششم میلادی با تحولاتی شگفت مواجه میشود.
نویسنده البته تاکید دارد که این عیسای ناصری ربطی به پیامبر مسیحیان یا مسیح ندارد، همچنان که به روشنی میدانیم باور مسلمانان از حضرت عیسی (ع) با آنچه مسیحیان بهآن باور دارند، تفاوتهای مهمی دارد.
کتاب غیور چنان که مترجم در مقدمه به آن اشاره کرده است، اثری سخت خواندنی و جذاب است تا جایی که در امریکا به اثری پرفروش بدل شده است.مطالعه این کتاب به ویژه برای علاقهمندان به شاخههای متفاوت علوم انسانی به خصوص تاریخ، فلسفه، مطالعات ادیان، سیاست و روانشناسی بسیار ضروری و آموزنده است.»
یک دانشآموخته فلسفه: استادان فلسفه ما درباره امور غامضه صحبت میکنند، اما به مسائل اجتماعی توجهی نکردهاند/ اگر جامعهشناسی را به علم تقلیل دهیم، چه بسا فردا علم گرایان بگویند که جامعهشناسی علم نیست
اعتماد در صفحه ۷ ، بخش دوم گزارشی از نشست فلسفه و جامعهشناسی را روایت کرده و زیر عنوان « به دانشجوی جامعهشناسی آدرس غلط ندهید » به قلم محسن آزموده آورده است:
«نسبت فلسفه و جامعهشناسی از آن بحثهای داغ و جدی در میان علاقهمندان و متعاطیان علوم انسانی در ایران است. در جامعهای «فلسفه زده» که با وجود اجماع عمومی بر فروبستگی ذهن فلسفی در نوآوری، همگان مدعی فلسفهاند و سینه چاکان و مدافعان آن کم نیستند، سخن گفتن از تورم فلسفه و پرگویی درباره آن به سادگی میتواند واکنشهای فراوانی را بر انگیزد. همین میشود که بحث درباره رابطه فلسفه و جامعهشناسی واکنشهای تندی را برمیانگیزد. از یکسو عدهای هستند که تمام علوم انسانی و لاجرم علوم اجتماعی را به فلسفه فرومیکاهند و مدام با تاکید بر «مبادی و مبانی و بنیادها» هرگونه کاوشگری و پژوهش را منوط به بازاندیشی در اصول میکنند …. از سوی دیگر عدهای با ملانقطهای خواندن مباحث فلسفی و متهم کردن آن به مباحث بیسر و ته و انتزاعی و ناتمام، هرگونه کار فلسفی را وقت تلف کنی و عبث میخوانند، این عده مدعیاند که اتفاقا تکوین علوم اجتماعی حاصل ناتوانی فلسفه در توضیح مسائل سیاسی و اجتماعی است و جامعهشناسان بهتر است به جای پرداختن به مباحث غامض و مجرد، پا به میدان بگذارند و سراغ شواهد عینی و میدانی بروند.
نشست فلسفه و جامعهشناسی که چندی پیش در صفحه سیاستنامه گزارشی از آن ارایه شد، بخشی از این مباحث را منعکس میکرد. در آن جلسه رحیم محمدی، جامعهشناس و احمد بخارایی، استاد فلسفه صحبت کردند. محمدی در سخنانش به جدایی جامعهشناسی از فلسفه به خصوص در آغازگاه مسیر جامعهشناسی اشاره کرد و ضمن اشاره به داد و ستدهای این دو حوزه معرفتی بر برخی تفاوتهای آنها اشاره کرد، احمد بخارایی اما بر ضرورت تفکر فلسفی در شناخت جامعهشناسی تاکید داشت. در ادامه این جلسه البته میان سخنرانها و برخی دیگر از حاضران این نشست همچون محمد امین قانعی راد رییس انجمن جامعهشناسی ایران، محمد علی مرادی استاد فلسفه و مالک شجاعی استاد فلسفه بحثهایی در گرفت که در ادامه گزارشی مختصر از آنها از نظر میگذرد.
سخنان محمد علی مرادی:
در این جلسه بعد از سخنرانی رحیم محمدی، محمد علی مرادی، دانشآموخته فلسفه از برلین به دفاع از فلسفه با اشاره به اندیشمندانی چون کانت، هگل و مارکس پرداخت و گفت: ما فیلسوفان درجه یک مثل اینها را نمیشناسیم و آدمهای درجه چندمی مثل فوکو و ریتزر را مطرح میکنیم. باید به پایهها مثل فیشته باز گردیم. بسیاری از خلط مباحث ناشی از نپرداختن به فیلسوفان اساسی و حتی نخواندن اندیشمندان ایرانی مثل جواد طباطبایی است.
در کلاسهای ما معمولا تاریخ فلسفه یاد میدهند، اما تاریخ مفهوم درس نمیدهند. بحثی که آقای کچوئیان درباره مرگ جامعهشناسی مطرح میکند، متاثر از بحثی است که در اروپا شده است، ما هم باید به جای اینکه مثل آقای اباذری جنجال کنیم، به آن پاسخ دهیم. کسانی مثل فوکو از مرگ جامعهشناسی صحبت کردهاند، علتش این است که به نظر ایشان جامعهشناسی متکی به کنش است، اما از دید ایشان انسان جمعی (collective) زندگی میکند. بنابراین ما باید مبانی را بخوانیم.
…. من در حضور دکتر نعمتالله فاضلی گفتم فوکو، فیلسوف درجه هفت است، ناراحت شد. به جای فوکو باید کانت، هگل و مارکس و فیشته خواند. جامعهشناسی در مبانی وامدار فلسفه است. ما مشکل تفکر مفهومی داریم و درباره مفاهیم بحث نمیکنیم. اگر درباره مفاهیم بحث کنیم، آن گاه نسبت علوم اجتماعی و فلسفه نیز روشنتر میشود. ما باید به متنهای اصلی توجه کنیم. در غرب کسانی که در زمینه علوم اجتماعی کار میکنند، حتما زبان آلمانی میدانند، ولی ما صرفا به چهرههایی خاص توجه میکنیم و هر روز یکی مد میشود، مثل آگامبن، ژیژک، بدیو و… .
مرادی گفت: فلسفه و جامعهشناسی هووی هم نیستند، اینها با هم و یار هم هستند و با هم همکاری میکنند. ایراد ما از استادان جامعهشناسی نیست، بلکه مشکل به دانشکدههای فلسفه و استادان فلسفه ما بازمیگردد. استادان فلسفه ما درباره امور غامضه صحبت میکنند، اما تاکنون به مسائل اجتماعی و سیاسی توجهی نکردند. ما باید بحثهای خودمان را نیز بدانیم. من دکتر آزادارمکی را بیشتر از ریتزر قبول دارم، زیرا متنهای او درباره جامعه و وضعیت ما است. مشکل ما این است که متنهای یکدیگر را نمیخوانیم. باید این متنها را بخوانیم و مشکلات خودمان را درک کنیم. متخصصان فلسفه ما باید با استادان علوم اجتماعی بحث و برای هم طرح مساله کنند. اگر این اقدام بیفتد، به تدریج دانش شکل میگیرد.
سخنان محمدامین قانعیراد:
محمدامین قانعیراد یکی دیگر از کسانی بود که در این نشست حضور داشت و سخن خود را با اشاره به بحثی که پیش از این بین چند تن از استادان جامعهشناسی و فلسفه در شبکههای اجتماعی در زمینه رابطه فلسفه و جامعهشناسی انجام شده بود، آغاز کرد و گفت: در آن مباحثه این موضوع مورد بحث قرار گرفت که آیا نظریه جامعهشناختی خودکفایی درونی دارد یا خیر؟ برخی گفتند نظریه جامعهشناسی خودکفایی درونی دارد و اگر قرار است جامعهشناسی نقد شود، باید آن را با توجه به دو چیز نقد کرد: نخست نظریه جامعهشناسی و دوم روش جامعهشناسی.
نظریه جامعهشناسی تا حدودی مشابه نظریه فلسفی است، اما بومی جامعهشناسی شده است. برای مثال وبر از کانت ایدهای را گرفته و آن را در درون نظریه خودش بومی کرده است. از سوی دیگر نظریه وبر یک متدولوژی نیز ایجاد میکند و در نتیجه اگر کسی بخواهد کار جامعهشناسی بر اساس الگوی وبر انجام دهد، باید نظریه جامعهشناسی تفسیری وبر و روش تفهمی او را بشناسد.
قانعیراد تاکید کرد: اینکه کسی به یک جامعهشناس بگوید تو مثلا به دیدگاههای ارسطو و کانت باید بازگردی، بیربطگویی است و نشناختن مقام کار جامعهشناس است. اینکه به یک جامعهشناس یا دانشجوی جامعهشناسی بگوییم باید منطق صوری بدانی یا انواع من پنجگانه ملکیان را مبنا قرار دهد، آدرس غلط دادن است. جامعهشناسی یک بدنه نظری و یک روششناسی دارد. اگر قرار است پارسونز نقد شود، باید با توجه به نظریه و روششناسی او این نقد صورت بگیرد. حتی نمیتوان با نظریه هابرماس به نقد نظریه پارسونز پرداخت. بحث اساسی این است که ما به دانشجوی جامعهشناسی آدرس غلط ندهیم. اگر قرار است آقای دکتر آزاد ارمکی نقد شود، این نقد باید به دلیل کار جامعهشناختی ایشان باشد نه میزان آشنایی او با فلسفه. امروز من باید به یک دانشجوی جامعهشناسی یاد بدهم که ۱۰ سال کار کند و در دورههای فوقلیسانس و دکترا دو تز بنویسد تا شاید بتواند در اندیشه یک جامعهشناس مثل گاروفینکل به تعبیر هایدگر سکونت بگزیند. البته ممکن است این جامعهشناس خود مبتنی بر اندیشههای فلسفی فیلسوفان بزرگی چون ارسطو یا دیگران باشد، اما باید توجه داشت که این دلیل نمیشود که در جامعهشناسی حرفهای او را بر اساس ارسطو نقد کنیم، ضمن آنکه خود اندیشههای فلسفی نیز در طول تاریخ دگرگون شدهاند و اساسا منطق واحدی وجود ندارد. فلسفه فراز و نشیبهای زیادی دارد و امروز در خود فلسفه شاهد تنوع و تکثر آرا و نظریات هستیم.
قانعیراد این بحث را مشابه نقدی که جامعهشناسان از مهندسین کردهاند، دانست و گفت: ما جامعهشناسان به مهندسان میگفتیم که ایشان مثلا نگاه هنری را در کار خود در نظر نمیگیرند و مهندسی که نگاه هنری به جهان نداشته باشد، به بیراهه میرود. بعدا این پرسش پدید آمد که این نگاه هنری چگونه در مهندسان پدید میآید؟ آیا یک مهندس باید هنر بخواند؟ خیر. پارادایمها معیارهای خودشان را دارند. این به معنای آن نیست که فلسفه کمارزش است، فلسفه دانش ارزشمندی است و در واقع بزرگترین نظریهپردازان جامعهشناسی حتما فلسفه میدانستند. حتی پارسونز هم با واسطه کسانی چون وبر و زیمل و… فلسفه خوانده است. اما بحث ما درباره راهکاری است که یک دانشجوی کارشناسی ارشد و دکترای جامعهشناسی به کار ببندد.
این استاد جامعهشناسی بر توازی دو فصل از اندیشه در قالب جامعهشناسی و فلسفه تاکید کرد و گفت: من با بحث دکتر محمدی که روایتی تکاملی از نسبت فلسفه و جامعهشناسی بیان میکرد را قبول ندارم. در روایت ایشان گویی فلسفه ناکام شده و شکست خورده و به کنار رفته و در نتیجه جامعهشناسی آمده است. اما من شکست فلسفه را قبول ندارم. به نظر من قبل از آنکه جامعهشناسی به مطالعه امر اجتماعی بپردازد، فلسفه امر اجتماعی را فلسفید و آن را مفهومپردازی کرد. بنابراین از نظر تکوینی جامعهشناسی و فلسفه با یکدیگر ارتباط دارند. اما بحث من استقلال اقنوم اندیشه جامعهشناختی نخست از گفتمان فلسفی و دومی از گفتمان علمی است. من نگران این هستم که دکتر محمدی با تاکیدی که بر شناخت و ایدئولوژی میکند، باعث شود که جامعهشناسی به یک علم تقلیل یابد. این هم یک ظلم به جامعهشناسی است. زیرا اگر جامعهشناسی را به علم تقلیل دهیم، چه بسا فردا علم گرایان بیایند و بگویند که جامعهشناسی علم نیست. در حالی که به نظر من دانش جامعهشناسی، بین گفتمان فلسفی و گفتمان علمی یک فضای تازهای را ایجاد میکند. خرد جامعهشناسی
چنین ویژگیای را دارد.
قانعیراد در ادامه بر تفکیک گفتمان جامعهشناسی از گفتمان فلسفی و گفتمان جامعهشناسی تاکید کرد و گفت: نحوه بازنمایی دکتر بخارایی این است که جامعهشناسی ناتوان و بیظرفیت است و نمیتواند مفهومپردازی و تفکر کند و بنابراین باید از فلاسفه کمک بگیرد. وقتی جامعهشناسی چنین علمی باشد که ظرفیت تفکر نداشته باشد، به یک تکنیک تقلیل مییابد. در حالی که من با این بازنمایی از جامعهشناسی موافق نیستم و معتقدم نباید جامعهشناسی را تحقیر بکنیم. من معتقدم جامعهشناسی بسیار از فلسفه کمک گرفته است و به یک معنا نظریه پردازان بزرگ جامعهشناسی از همان بحثهای فلسفی یاری گرفتهاند.
وی در جمعبندی دیدگاه خودش گفت: به نظر من دکتر بخارایی جامعهشناسی را جزو زواید منطق و فلسفه میکند و تاکید میکند که فلسفه افلاطون و ارسطو ایدئولوژیک نیست. در حالی که افلاطون بر مبنای جامعهشناسی معرفت بزرگترین ایدئولوژیست جهان بوده است. اگر جامعهشناسی فلسفی داریم، یک جامعهشناسی فلسفه داریم. این شاخه جامعهشناسی نشان میدهد که چگونه معرفت فلسفی خود ایدئولوژیک است یعنی افلاطون سخنگوی قشر اشراف در زمانه مبارزه میان اریستوکراسی و دموکراسی در یونان بود. حرف او نیز فوقالعاده نخبه گرایانه است و میگوید کسانی که اندیشه دارند، حکومت بکنند. این حرف اشراف گرایانه افلاطون را نمیتوان پذیرفت. البته فلسفه امروز قطعا چنین نیست. امروز گرایشهای فلسفیای هستند که به ما دموکراسی یاد میدهند. کارهای امثال مانهایم و شللر و گلدمن نشان میدهد که امروز میتوانیم از جامعهشناسیهای فلسفه سخن بگوییم. ایشان نشان رابطه علم و فلسفه با منافع و قدرت و مناسبات اجتماعی و فرهنگ را نشان دادند. بنابراین دانش فلسفی را باید مورد مطالعه جامعه شناختی قرار داد.
قانعی راد گفت: نیاز نیست برای فهم جامعهشناسی پدیدارشناختی هوسرل خواند، بلکه باید کتاب شوتس و گارفینکل را خواند. متاسفانه دانشجویان جامعهشناسی این جامعهشناسان را رها میکنند و سراغ هوسرل میروند و از آن نیز چیزی سر درنمیآورند، زیرا آثارش خیلی مشکل است. لازم نیست دانشجوی جامعهشناسی کانت بخواند بلکه باید روششناسی علوم اجتماعی وبر را بداند. به دانشجوی جامعهشناسی لازم نیست کانت و هگل و هایدگر آموخت، البته میتوان در ضمن یاد دادن روششناسی وبر یا تبارشناسی فوکو برای فهم بیشتر به او توصیه کرد که مثلا با کانت و هایدگر هم آشنا شود، اما اینکه بخواهیم به یک دانشجوی جامعهشناسی خود هگل و هایدگر را بیاموزیم، فایده ندارد، زیرا نه رشته او این است، نه ظرفیتش را دارد و نه به شغلش ارتباطی دارد. به هر حال جامعهشناسی یک حرفه و شغل است. جامعهشناسی یک سنت حرفهای دارد که ویژگیهای خاص خودش را دارد. بنابراین انتظار من مثلا از آقای دکتر مرادی این نیست که دانشجویان ما را به سمتی سوق دهند که نه جامعهشناس باشند و نه فیلسوف.
سخنان محمد علی مرادی:
یکی از مشکلات جامعهشناسان در ایران این است که منطق بلد نیستند و میخواهند روششناسی بدانند. در حالی که به نظر من باید منطق و روششناسی را با یکدیگر آموخت. من یک بار که منطق صوری تدریس کردم، دانشجویان بسیار استفاده کردند، زیرا منطق را با معیارهای اجتماعی تدریس میکردم. مثلا نخستین جمله اخلاق پروتستانی و روح سرمایهداری وبر این است که من دیگر نمیخواهد از جنس قریب و فصل قریب بحث کنم. من آمار گرفتم، ۹۰ درصد استادان علوم اجتماعی نمیدانند که جنس قریب و فصل قریب چیست. حتی اگر وبر بخواهد از این گذر کند، لازمهاش شناخت اینهاست.
قانعی راد در پاسخ به انتقاد مرادی گفت: به اعتقاد من جامعهشناسی منطق خودش را دارد. دانشجویان جامعهشناسی ما باید قواعد روششناسی دورکهیم و پدیدارشناسی شولتس و روششناسی علوم اجتماعی وبر و… را بخوانند. دانشجو و استاد ما اینها را خوب نخوانده است. در چنین شرایطی اینکه از یک دانشجو بخواهیم منطق ارسطو و هگل بخواند، آدرس غلط دادن است. البته استاد فلسفه باید ابعاد فلسفی مبانی علوم اجتماعی را آشکار کند، اما اگر بخواهد دانشجوی جامعهشناسی را از این فضا به فضایی دیگر ببرد، مشکل ایجاد میشود. مرادی در پاسخ گفت: تعبیر علم در زبان آلمانی و انگلیسی متفاوت است، آلمانیها از تعبیر Wissenschaft استفاده میکنند در حالی که انگلیسیها از تعبیر science استفاده میکنند. تعبیر ویسنشافت آلمانی به معنای دانش سیستماتیک است و با علم متفاوت است. جامعهشناسی یک ویسنشافت است و علم به معنای science نیست.»«دین آنلاین» با این عناوین اقتباسی، روزنامه «اعتماد» را مرور کرده است: «۲۰ سال کوشش برای بازنمایی تصویری تاریخی از شخصیت عیسی فراتر از اناجیل چهارگانه و نامههای پولوس» و «یک دانشآموخته فلسفه: استادان فلسفه ما درباره امور غامضه صحبت میکنند، اما به مسائل اجتماعی توجهی نکردهاند/ اگر جامعهشناسی را به علم تقلیل دهیم، چه بسا فردا علم گرایان بگویند که جامعهشناسی علم نیست»مرور مطبوعات/ شنبه ۹ آبان/ روزنامه اعتماد