عربستان، ایدئولوژی معارضان
محمد مسجدجامعی
آنچه در یادداشت «ایران و عربستان: به کجا میرویم» نوشته شد صرفاً برای توضیح گوشهای از واقعیتهای نهفته موجود در جامعه سعودی، و تا حدودی منطقه بود. و به دلیل محدودیت صرفاً به بخشی از نکات و آن هم به اجمال اشارت رفت. در اینجا تلاش می شود به اختصار به نکاتی دیگر پرداخته شود.
1. پس از شکل گیری کشور عربستان و سرکوبی اخوان وهابی که بدان خواهیم پرداخت، رژیم برای نخستین بار در دهه پنجاه با معارضانی مواجه شد. اینان عمدتاً افراد و دانشجویانی بودند که به دلیل ارتباط مستقیم با کشورهای عربی توسعه یافته تر با مفاهیمی چون هویت و قومیت عربی، انقلاب، آزادی و گرایشهای ضدامپریالیستی آشنا شده بودند. پس از به قدرت رسیدن و محبوبیت یافتن ناصر، به ویژه پس از ملی کردن کانال سوئز، ایدئولوژی او که آمیختهای از سوسیالیسم و ناسیونالیسم عربی و اندیشه «عدم تعهد» بود، در محیطهای شهری گسترش یافت و حتی ارتش را تحت تأثیر قرار داد.جنگ یمن که ناصر را در برابر سعودیها قرار داد، این جریان را تشدید کرد. در نتیجه ناصریسم و حتی ایدئولوژی مارکسیستی نفوذ یافت که منجر به ناآرامیهایی شد که به اعدام تعداد فراوانی از آنها انجامید.
2. از اواسط دهه شصت علائمی از نارضایتی برخی از وهابیون اصالتگرا بروز کرد. نخستین اعتراض علیه تأسیس ایستگاه تلویزیون بود. چرا که هر گونه تصویری را حرام می دانستند. این اعتراض به خون کشیده شد و برادر کسی که ملک فیصل را به قتل رساند و از جمله معترضان بود، نیز کشته شد. از این پس شاهد اعتراضاتی که منشأ وهابی دارد، هستیم.
نکته این است که به دلایل فراوانی از آن هنگام تا حال حاضر، جدیترین و تهدیدکنندهترین مخالفتها، مخالفتهای با ریشه وهابی است. علیرغم توقعات خوشبینانه ناصریستها و ترقیخواهان عرب که رژیم را تغییر خواهند داد، هماندیشان آنان از صحنه خارج شدند. همچنان که غربگرایان لیبرالاندیش هم که عموم تحلیلگران غربی از دهه هفتاد به بعد منتظر قدرتیابیشان بودند، عملاً یا حذف شدند یا به بدنه سنتی جامعه خویش پیوستند. مهمترین عامل چنان تحلیلی کثرت دانشجویان سعودی در دانشگاههای اروپا و آمریکا بود.
اصولاً در جامعهای با ساختار اجتماعی و تاریخی سعودی و با توجه به قدرت نهاد دین و سنتهای دینی و توانشان در قانعسازی اعتقادی و عاطفی توده مردم، اندیشه چپ و راست نمی توانند در آن نفوذی قابل قبول و پایا داشته باشند. تفکر وهابی در عمق جان نجدیها و نیز در بخشهای وسیعی از قلمرو غیرنجدی نفوذ کرده و حتی نوعی هویت و غرور دینی و ملی را موجب شده است. جهت درک درست و بیطرفانه مسئله میباید به سیر تحولی وهابیت پرداخته شود.
3. وهابیت در نجد متولد شد و رشد و تحول یافت. ارتباطی وثیق بین جغرافیای طبیعی و تاریخی و انسانی نجد و وهابیت وجود دارد و عامل اصلی تداوم آن نیز چنین است. در این بیابان وسیع و خشک و بی فریاد، زمین نمیتوانست حداقل خوراک را عرضه دارد. این به نوبه خود گرسنگی، بی امنیتی دائمی و خشونت طبع را موجب میشد. افراد مجبور بودند برای حفظ خود به پیوندهای قبیلهای تکیه کنند و لذا سلول اجتماعی نه فرد که عملاً قبیله بود. قبائلی که یا در جنگ مدام بودند یا در فکر مهاجرت برای یافتن لقمهای نان و امنیتی بیشتر. خاندان امرای قطر، کویت و بحرین جملگی از قبیله عنیره هستند که به دلیل تنگی معیشت در کمتر از دو قرن پیش، نجد را ترک گفتند.
در این شرایط فردی برخاست که همگان را متهم به شرک و کفر کرد و اینکه خون و مالشان هدر است و زنان و کودکانشان را میتوان به اسارت گرفت. مسئله اساسی همین نکته اخیر بود و با مستمسکی شرعی اجازه میداد به دیگران حمله کنند و مالشان را به یغما ببرند و حتی آن را وظیفه میدانست. این تفکر طوفانی برانگیخت و نجدیان را بسیج کرد و به تمامی نقاطی که امکان داشت، حمله کردند و همگان را به فجیعترین وضعی قتل عام نمودند. چنانکه از منابع خود آنان بر میآید، در مدتی کوتاه به واقع ثروتمند شدند و طعم زندگی را چشیدند.
4. شکایات مختلف سلطان عثمانی را مجبور به دفع غائله کرد و چنین شد و رهبر آنان، ابن سعود، دستگیر و در استانبول گردن زده شد. اما این ایدئولوژی به دلیل هماهنگیاش با روح نجدی در این سرزمین باقی ماند.
در اوائل قرن بیستم پدر عبدالعزیز در جنگی با حاکم منطقه حائل کشته شد و خانوادهاش به کویت فرار کردند. مدتی بعد عبدالعزیز جوان با گروهی از نجدیان قاتل پدر را میکشد و عملاً به ریاست منطقه نجد برداشته میشود. طبیعتاً ایدئولوژی حاکم همان ایدئولوژی وهابی خواهد بود.
انگلیسها که از اواسط قرن نوزدهم، به قدرت مسلط در خلیج فارس تبدیل شده بودند و آن را «دریاچه انگلیسی» مینامیدند، با حکام محلی در ارتباط بودند. این جریان تا جنگ جهانی اول ادامه یافت. منطقه حجاز به ویژه حرمین و شهر جده تحت زعامت شریف حسین بود که به نمایندگی از خلیفه عثمانی این سمت را داشت.
عثمانیها در جنگ در کنار آلمانها قرارگرفتند که قلمرو وسیع خاورمیانه عربی را در دست داشتند. انگلیسها از شریف حسین میخواهند که اعلام استقلال کند و اعراب را علیه عثمانیها بشوراند و در مقابل پس از جنگ او را به عنوان «خلیفه عرب» به رسمیت خواهند شناخت. بر اساس این وعده، شریف حسین اعلام استقلال کرد که با استقبال روبهرو شد و رشیدرضا هم در مدح او شعری بلند و حماسی سرود.
5. در اواسط جنگ اول قرارداد سایکس ـ پیکو منعقد شد. پس از جنگ شریف حسین از انگلیسها خواست وفای به عهد کنند. اصرار او موجب شد که آنان با کمک مالی و تسلیحاتی به عبدالعزیز از او بخواهند که به سوی مکه و مدینه حرکت کند و چنین شد و شریف حسین به قبرس تبعید گردید.
پس از این جریان عبدالعزیز و با توصیه مشاورانش و از جمله «جون فیلبی» تصمیم میگیرد که کشور عربستان را بنیان نهند. کشوری که با عراق و اردن که هر دو مستعمره انگلیسها بودند، همسایه میشود. در اینجا است که اولین انشقاق در سربازان عبدالعزیز، و بلکه در ایدئولوژی وهابی اتفاق میافتد.
اداره کشوری وسیع چون عربستان محتاج تجهیزات و وسایل ارتباطی جدید بود. مضافاً که او میبایست به قلمرو دیگران تجاوز نکند. این مسائل و مسائلی دیگر وفاداران به وهابیت اصیل را علیه عبدالعزیز بسیج کرد و اینکه از دین حق فاصله گرفته است. او از عالمان طرفدارش کمک خواست. بحثهای زیادی انجام شد. در نهایت گروهی به فرماندهی دو فرمانده بزرگ «فیصل الدویش» و «بنبجاد» به جنگ برخاستند و البته شکست خوردند و کشته شدند.
پیروزی عبدالعزیز تنها نظامی نبود، او معمار وهابیت جدیدی بود که میتوان آن را «وهابیت عبدالعزیزی» نامید. نقشی همچون لنین برای مارکسیسم بعد از انقلاب 17 اکتبر. تا آن زمان آنچه وجود و حاکمیت داشت «وهابیت عبدالوهابی» بود. یعنی وهابیت خالص اولیه. وهابیت عبدالعزیزی، آمیختهای است از وهابیتی که به «بدعت» میاندیشید و نه «تکفیر» و نیز اندیشه سیاسی حنابله و اهل حدیث در باب حاکم و ضرورت اطاعت از حاکم، اگرچه ظالم و فاسق و فاجر باشد؛ و همچنین محکومیت هر آن چیزی که جماعت مؤمنان را بشکند و موجب شق عصای آنان شد.
6. این وهابیت تا دهه شصت سیطرهای بلامنازع داشت به ویژه در حوزه دینی. ملک فیصل و مفتی آن ایام، شیخ محمدبنعبدالله، در سامان و سازمان دادن به این وهابیت نقش مهمی داشتند که از آن به «وهابیت رسمی» تعبیر خواهیم کرد. وهابیتی که عملا ادامه همان وهابیت عبدالعزیزی بود. این وهابیت خصوصاً از نیمه دوم دهه هفتاد به بعد با مشکلاتی روبهرو شد.
لازم به یادآوری است که این وهابیت رسمی عملا وهابیت دولتی نیست. نهاد دینی در عربستان در مقایسه با سایر ممالک اسلامی، قویترین و مستقلترین است. در کنار نظام است و نه در درون آن. به نظام کمک کرده و میکند اما بخشی از آن نیست و اصولاً نظام حاکم بدون این کمک، نمیتواند برپای بایستد. در عین حال از او مستقل است و حاکمیت هم بنا به سنتی دیرپای، این استقلال را پذیرفته و کمتر در قلمرو او مداخله می کند. اساساً همین استقلال است که او را توانمند ساخته تا به حکومت کمک کند و این نکته را طرفین دریافته و به رسمیت شناختهاند.
7. جنگ 1973 قیمت نفت را چهار برابر کرد. مضافاً که تحریم نفتی اعراب اهمیت تولیدکنندگان را به سرعت افزایش داد. جامعهای عمیقاً سنتی و محافظه کار به ناگهان تحت فشار ورود مصنوعات جدید و مدرنیزاسیون سریع قرار گرفت. و این برای متدینان وهابی قابل قبول نبود. کسانی که حتی عکس بر روی اسکناسها را برنمیتابیدند و پیوسته از سکه استفاده میکردند، اگرچه مجبور باشند دهها کیلو از آن را حمل کنند.
به دلایلی به واقع پیچیده – و در عین حال قابل فهم با توجه به ویژگیهای فقهی و کلامی و میراث حدیثی اهل سنت به ویژه اهل حدیث – اینان به وهابیت نخستین پناه بردند و ایدهآلشان همان اخوان وهابی بودند و لذا در برابر رژیم ایستادند و او را تفسیق و تکفیر کردند. این افکار در نیمه دوم دهه هفتاد نضج و بلوغ یافت و بالاخره به قیام اول محرم 1400 انجامید. این قیام شکنندگی جامعه سعودی را نشان داد. حتی سربازان گارد ملی که نیروی ویژه مورد اعتماد بودند، به دلائل دینی و قبیلهای حاضر نشدند در برابر مهاجمان بایستند.
این قیام که به دلائل مذکور طولانی شد با مشارکت نیروهای خارجی به خون نشست. محمدالعتیبی کشته شد و جهیمانالعتیبی که رهبری فکری و نظامی را به دست داشت، دستگیر و اعدام گردید. اما اندیشه او ادامه یافت و بعدها بنلادن پیوسته از جهیمان به عنوان انسان نمونه یاد میکرد. میتوان گفت عموم مخالفان در عربستان که طیف وسیعی را تشکیل میدهند به طور مستقیم و یا غیر مستقیم و با نسبتهای متفاوت، متأثر از تفکر جهیمانی هستند که مهمترین شاخصه فکریشان همچون وهابیان نخستین، مشرک و کافر دانستن جز خود و خصوصاً شیعیان است.
8. در دهههای هشتاد و نود این تفکر تحولات فراوانی یافت. و در نهایت به پدیداری ایدئولوژی القاعده انجامید. این تحولات از یازده سپتامبر به بعد و پس از سقوط صدام حسین سرعت و تنوع بیشتری یافت و با آغاز انقلابهای عربی وارد مرحله جدیدی شد و از درونش داعش و سایر گروههای افراطی موجود در منطقه و شرق و غرب آفریقا متولد شد.
اگرچه عموم این دگرگونیها در خارج از مرزهای سعودی ظهور یافت، اما اولاً مراکز الهامبخش آن عمدتاً منطقه نجد و وابستگان بدان هستند و ثانیاً تحولات یادشده متن جامعه سعودی را هم تحت تاثیر قرارداده است. جریانی که هنوز هم ادامه دارد.
واقعیت این است که نفوذ و گسترش اندیشه تکفیری در جامعه سعودی از هرکشور دیگری، عمیقتر و وسیعتر است. اگر احیاناً عربستان دستخوش تحول شود هم اینان بیشترین شانس را برای نیل به قدرت خواهند داشت، به مراتب بیش از آنچه در لیبی اتفاق افتاد. در آن صورت مسئله فقط در چارچوب سعودی محصور نخواهد ماند. و با توجه به موقعیت و امکانات این کشور، تمامی جهان مسلمان تحت تاثیر قرار خواهد گرفت.
هنگامی که واعظ رسمی مسجد نبوی در درس عمومیاش خطاب به مستمعان می گوید باید قبر شریف پیامبر (ص) نیز خراب شود و تنها به دلیل رعایت احساسات مسلمانان، حکومت ما مانع از این اقدام شده و میشود، میتوان نتیجه گرفت که این جامعه یا لااقل متدینان آن، در چه فضایی زندگی میکنند. شرایط در دو سه دهه اخیر در جهان مسلمان بهگونهای بوده و درآمده که این گونه افکار، حداقل برای بخشی از مردم و خاصه جوانان جاذبه دارد و دگراندیشان را نه تنها توان مقابله با آن نیست که عموماً مجبورند خود و عقاید خود را کتمان کنند و حتی با آنها به گونه ای همراهی کنند.
8. بپذیریم یا نپذیریم واقعیت این است که ما در دو جهان زندگی میکنیم. مسئله صرفاً سیاسی نیست، سیاست موجود تا حدی انعکاس دهنده این دو جهان است. دو جهانی که همیشه متفاوت بودهاند. این تفاوت هم اکنون به بیشترین حد رسیده و حتی به اختلاف و خصومت انجامیده است، اگرچه ما کمتر مایل بودهایم که این تفاوت را بپذیریم.
ما فرزندان دو تاریخ و دو فرهنگ هستیم و تاریخ معاصر را که نقشی بزرگ در شکلدهی به وضع کنونی ما دارد، به دو گونه تجربه کردهایم. منافع و مصالح ما متناسب با این واقعیتها و واقعیتهای ژئوپولیتیکی دیگر شکل میگیرد و لذا نمی تواند همسو باشد و این طبیعی است و نمیتوانیم آن را چندان تغییر دهیم.
اشتراک دینی در عمل، منفعت و مصلحت مشترک چندانی به دنبال نمیآورد و در آنجا که به رابطه بین دو یا چند کشور هم دین مربوط میشود در مواردی بیشتر به تعارض میانجامد، چرا که از آن علیه یکدیگر استفاده میکنند. این همه ایجاب میکند که ابعاد غیر سیاسی نیز لحاظ شود و اینکه آنها را چه نقشی در تعیین سیاست خارجی است و اینکه مصلحت چه اقتضایی میکند.
9. صرف نظر از تمامی آنچه گفته شد شاید بهتر باشد که از دنیای عرب کمی فاصله بگیریم. در شرایط موجود عموم آنها هم استقبال خواهند کرد. مصالح و منافع مشترک ما به مراتب کمتر از آن است که انگاشته میشود. البته این به بررسی مفصلی نیاز دارد که احتمالاً همین رویکرد را تایید میکند.
سودان را در نظر بگیرید! کمتر کشوری به اندازه ایران در طی بیست و پنج سال اخیر به او کمک کرده است. کمکهایی که دیگران آماده عرضه آن نبودند. از کمکهای مالی گرفته تا کمکهای سیاسی، تسلیحاتی، آموزشی، پزشکی، خدماتی و عمرانی. این کمکها بعضاً در شرایطی کاملا بحرانی صورت گرفت که هیچ کشوری توان و بلکه جرئت انجام آن را نداشت. استراتژیکترین جاده در دهه نود توسط ایران کشیده شد و وساطت بین او و اوگاندا که ما رابطه دوستانه و فعالی با او داشتیم باز هم توسط ایران انجام گرفت که در آن ایام برای سودان یک موهبت بود و در موقعیتی که فاقد هر نوع سلاحی برای دفاع از خود بود، به او کمک کردیم.
در آن سالها سودان با عموم همسایگانش از اریتره گرفته تا اتیوپی و آفریقای مرکزی و حتی واتیکان مشکل داشت و پیوسته از کمکهای بیدریغ سیاسی و غیر سیاسی ایران بهره میگرفت که داستانهای مفصلی دارد و این همه در کنار کمکهای آموزشی، فنی و خدماتی بود.
به واقع موجب نهایت خوشحالی است که آنان قطع رابطه کردهاند؛ رابطهای که همیشه برای ما هزینه داشت. اما مسئله، مسئله ناسپاسی و فرومایگی است و اینکه اعلام کند سفیر ایران را اخراج کردیم و چنین کنند. به هنگام اختلافات حاد بین عمرالبشیر با تئوریسن اسلامی رژیم، حسن ترابی حتی ایران اعلام کرد که آماده است بین آنان میانجیگری کند و تا آنجا که ممکن بود چنین کرد. علیرغم آن همه، اینگونه عمل کردن برای خوشآمد سعودیان، نشاندهنده شکنندگی ذاتی روابطی است که خواهان تحکیم آن هستیم.
آنچه در یادداشت «ایران و عربستان: به کجا میرویم» نوشته شد صرفاً برای توضیح گوشهای از واقعیتهای نهفته موجود در جامعه سعودی، و تا حدودی منطقه بود. و به دلیل محدودیت صرفاً به بخشی از نکات و آن هم به اجمال اشارت رفت. در اینجا تلاش می شود به اختصار به نکاتی دیگر پرداخته شود.