طرابیشی، ناقد ناقد عقل عربی در تکاپو
محمدجواد خلیلی
آنچه از آخرین یادداشتها و مصاحبهها قابل فهم است، وی در خصوص رنسانس عربی بسیار ناامید بود و آن را در دسترس و یا حتی قابل تحقق در آینده نزدیک نیز نمیدید. از سوی دیگر پیرامون بهار عربی و فضایی که ممکن است بعد از بهار عربی در اغلب کشورها فراهم شود، ابتدا خیلی امیدوار بود اما به مرور زمان، خصوصا بعد از حوادث مصر و سوریه، نسبت به آن بهار، بدبین شد.
جورج طرابیشی در آخرین یاداشتی که منتشر نمود زندگی خود را در شش مرحله خلاصه کرد و پیرامون نحوه تکون شخصیت علمی خود، توضیحات داده است. او نحوه جدا شدن از باورهای مسیحی و سپس گرویدن به پان عربیسم و در مرحله بعد یک اگزیستانسیالیسم تمام عیار شدن و بعد مارکسیسم را تجربه کردن و سپس عضویت در حزب بعث و بعد از آن چرخش به سمت لیبرالیسم را توضیح میدهد. او در پایان کار به سنت عربی اسلامی باز میگردد و در خوانش جدید و نقد میراث فکری اسلامی و عربی متمحض میشود. او ترجمه آثار بسیاری از فیلسوفان غربی در جهان عرب را به عهده گرفت و آثاری از فروید، هگل، سارتر، سیمون دوبووار و روژه گارودی را به زبان عربی منتشر نمود. طرابیشی همچنین یکی از منتقدان ادبی توانا در جهان عرب بود که ادبیات داستانی را بر اساس روشهای روانشناختی نقد و بررسی نموده است و انبوهی از مقالات و کتابها را در این زمینه منتشر کرده است.
یکی از مهمترین دستاوردهای طرابیشی، نقد پروژه روشنفکر معاصر جهان عرب عابد الجابری است. جابری مجموعهای در پنج مجلد با عنوان نقد عقل عربی را منتشر نمود که طرابیشی ابتدا مسحور این اثر میگردد و کلمات قصار بسیاری در خصوص آن بیان میدارد. اما بعد از مدت کوتاهی به یکی از منتقدان جدی جابری تبدیل میشود و او را در خصوص تعامل با منابع و مصادر مورد مطالعه، به خیانت متهم میکند. طرابیشی در اواخر عمر، شاهد نابودی سوریه بود و این تحولات بر روح و روانش آثار نامطلوبی گذارد. او بر خود میبالید که توانسته است به دانش و فرهنگ، خدمت کند اما در سه سال گذشته، به جز دو مقاله کوتاه که در آن از تحولات بهار عربی اظهار نومیدی کرده بود، اثر درخوری منتشر نکرد. او علت این کم کاری را فسردگی ناشی از نابودی کشورش که به آن عشق میورزید، میدانست.
راه طی شده طرابیشی
محصولات نظری اندیشمندان معمولا به بحرانهای موجود در زیست جهان آنان پاسخ میدهد. از این منظر، حیات علمی طرابیشی و راه طی شده و نیز فرایند به ثمر رسیدن او را میتوان به دو بخش تقسم نمود. در مرحله اول او یک روشنفکر تجددگراست که دغدغه اصلیاش مدرنیته و رساندن جامعه خویش به این کاروان است. برای این منظور ابزاری جز اندیشههای نوین در اختیار کسی نیست و طرابیشی تجددگرا، راهی جز این اندیشهها نمیشناسد. مارکسیسم با آن ادعاها و شعارهای جذاب، پان عربیسم و تاکید بر قومیت عربی و وحدت جهان عرب، حزب بعث و اهداف و مرام نامه آن، اگزیستانسیالیسم و فیلسوفانش و در پایان کار، لیبرالیسم، همگی اندیشههایی بودند که طرابیشی درمان دردهای جامعهاش را در آن جستجو میکرد. تمامی این نظریات نسخههایی وارداتی محسوب میشدند که میتوان گفت هیچ نسبتی با سنت جوامع شرقی نداشتند. قسمت عمده آثار ترجمهای او، محصول این دوران است. طرابیشی در مصاحبهای که در سال 2006 با نشریه الحیات انجام داده در خصوص دلبستگی به اندیشههای مدرن میگوید: من به کتابهای مارکس و هگل مانند کتب مقدس مینگریستم و هر آنچه را مربوط به سنت عربی اسلامی بود فرودستتر از کتابهای زرد میدانستم. عدم توفیق در کامجویی از مدرنیته و اصلاح سیاسی و اقتصادی، شک و تردیدها پیرامون صحت راه و نقشه آن را آغاز کرد. عوامل عینی نیز چون شکست اعراب از اسرائیل و نیز فروپاشی اتحاد شوروی و سقوط بلند آوازهترین ایدئولوژی قرن بیستم، شکهای طرابیشی را به یقین تبدیل کرد که این راه به هیچ مدینه فاضلهای ختم نمیشود. در این فراز، مرحله دوم از حیات علمی او ریلگذاری میگردد. اگر او مرحله نخست را با انقطاع کامل از سنت فکری عربی اسلامی خویش، زندگی و کاملا به سنت پشت کرد، مرحله دوم را با خوانش سنت آغاز نمود. نحوه شکلگیری پروژه خوانش سنت، توسط او با کتاب تکوین العقل العربی محمد عابد الجابری رقم میخورد. در اولین سالهای اقامت در پاریس، اندیشمندی که طعم تلخ مهاجرت و جنگزدگی را چشیده، نسخه دستنویس کتاب جابری قبل از چاپ به دستش میرسد و متن را بارها و بارها میخواند و خیلی سریع، شیفته طرح کلی نویسنده میشود و به ناشر بیروتی توصیه میکند که خیلی سریع آن را منتشر کند. او میگوید کتاب به مثابه وطن از دست رفتهام بود و خلا غربت را با دلبستگی به سنت پر میکردم. مقالاتی در معرفی و توضیح و تبیین کتاب نیز در مجلات معتبر عربی به چاپ میرساند. او در این مقالات معتقد بود هر روشنفکری که کتاب را مطالعه کند قطعا نگرش وی تغییر خواهد کرد و این ریشه در عمق علمی و استحکام روشی و دقت پژوهشی کتاب دارد. این ماهعسل با پروژه جابری، خیلی سریع به پایان رسید و طرابیشی به ناقد جابری تبدیل گردید. اما نتیجه نهایی آشنایی با جابری، تلاش طرابیشی برای کندوکاو مجدد در سنت فکری عربی اسلامی و نقد آن است. همان گونه که جابری برای خوانش سنت از روشهای نوین کمک گرفت و تحت تاثیر میشل فوکو و دریدا، تبارشناسی را برای رشتن میراث سنتی جهان عرب به خدمت گرفت. محصول این تلاش طی بیش از بیست و پنج سال، انتشار مجموعه کتابهایی در بیش از پانزده مجلد و ده عنوان میباشد. اگر کتابهای جابری عنوان نقد عقل عربی نام داشت او عنوان نقد نقد عقل عربی را انتخاب کرد. بنابراین میتوان گفت طرابیشی طی این دو مرحله از حیات علمی، در سه جنبه کلان فعالیت نموده است: جنبه نخست ترجمه آثار فلاسفه و نظریهپردازان بزرگ غربی از انگلیسی به عربی است. وی در این خصوص میگوید: عمده آثاری که ترجمه کردم از زبان انگلیسی بود، اما متون فلسفی مانند فروید به زبان آلمانی بود و من متن ترجمه شده را مجددا ترجمه میکردم و به این ترتیب فاصلهام با متن اصیل زیاد میشد. معتقدم مترجم هرچند امانتدار باشد اما حتما لغزشهایی خواهد داشت و آنگاه که این فرایند در دو مرحله باشد به طور طبیعی لغزشها مضاعف خواهد بود. اما من این کار را آغاز کردم زیرا در آن زمان از میان انبوه متون فلسفی موجود در غرب به جز اندکی که در شمار نمیآیند، متن قابل توجهی به زبان عربی موجود نبود و من که سودای تغییر در جوامع عربی را میپروراندم، سلاحی جز ترجمه و افزودن به اندوخته فلسفی جهان عرب نداشتم. اکنون بعد از گذشت بیش از چهل سال، از فروید و هگل ترجمههای متعددی به زبان عربی وجود دارد و خواننده توان انتخاب دارد. وجه دوم فعالیت علمی او ناظر به نقد عابد الجابری است. بسیاری از دوستان و اهل نظر او را سرزنش میکردند که نزدیک به سه دهه از عمر حرفهای خود را صرف نقد آثار اندیشمند دیگری نمودی در حالی که اگر این زمان را برای پروژه خود صرف میکردی، قطعا توفیق و حاصل بیشتری داشته و موثرتر عمل میکردی! پاسخ او به این انتقاد جدی آن بود که من از نقد جابری دو هدف را دنبال میکنم اول نقد جابری و نشان دادن لغزش گاهها و خیانت او به منابع پژوهش و نیز ابطال برخی پیش فرضهای مهم نظریات وی و از سوی دیگر به طور موازی خود اقدام به نقد و خوانش سنت فکری عربی اسلامی نمودهام. در واقع این مساله، سومین وجه کلان پروژه طرابیشی است.
اسلام متمدن
جابری در خوانش سنت عربی اسلامی و کشف علل جدا ماندن این سنت از کاروان مدرنیته میکوشد از عدم تمایل منظومه دانش اسلامی به سمت عقلانیت و علوم فلسفی را رمزگشایی کند. او مفهومی به نام اسلام الحضاری یا اسلام متمدن را در ادبیات خود به خدمت میگیرد و در تعامل با اسلام یک اسلامی به عنوان دین معرفی میکند و یک سنت عربی اسلامی که مجموعهی علوم فقه، حدیث، کلام، تاریخ و تفسیر را شامل میشود وتمام این علوم را میراث و یا سنت اسلامی میداند که با ذات اسلام به مثابه یک دین، ارتباطی ندارد. این تفکیک در تعامل با اسلام، وی را به یک سکولاریسم اسلامی رهنمود میسازد. او تنها قرآن را متن مقدس و یا امر مقدس در دین اسلام میداند و هر آنچه به عنوان سنت معرفی میکند و عمل مسلمانان نخستین و نیز اقوال آنان را فاقد هر نوع قداستی میداند.
طرابیشی قرآن را مرکز ثقل اندیشه اسلامی میداند و خواهان آشتی با سنت عربی اسلامی است. معتقد است هیچ کدام از اقوام و ملل گذشته، سنتی به سترگی و اهمیت سنت مسلمانان ندارند اما هیچ کدام نیز به اندازه مسلمانان به این سنت بیمهری نکردهاند. او اسلام متمدن را بسیار توانمند ارزیابی میکند و بر این باور است که این تمدن میتواند با دیگر تمدنها روبهرو شود و نه تنها در آنها استحاله نشود بلکه میتواند امکانات آنها را برای رشد و نمو خود به خدمت بگیرد. او برای اثبات کلام خود به مواجهه اولیه اسلام با امپراطوری های روم و ایران و روبهرو شدن با فرهنگ غنی آنان اشاره دارد و میکوشد تا ثابت کند اسلام نتوانست بر هر دو تمدن غلبه کند و از امکانات آن برای توسعه و تثبیت خود بهرهمند گردد. او انسداد پیش آمده را یک اشتباه تاریخی در فهم نادرست ما از اسلام میداند. وی همچنین فربه شدن علوم حدیث و به شکل کلی بر صدر نشستن نقل و فرودست شدن علوم عقلی را نیز نقد میکند. طرابیشی برای نشان دادن سکولار بودن اسلام و جدا شدن امر دین و دنیا در نصوص تاسیسی اسلام به یک مقایسه مفصل مبادرت میورزد. او بین آموزههای اسلام و مسیحیت که در پی بیان نسبت امر دینی و دنیوی هستند، مقایسه میکند و به این نتیجه میرسد که اسلام و نیز کوشش عملی مسلمانان در صدر اول، بسیار سکولارتر و نیز عقلانیتر از آموزههای مسیحی است.
طرابیشی و بازسازی عربی
بسیاری از نظریهپردازان جهان عرب از واژه النهضه العربیه استفاده کردهاند. شاید نتوان برای این ترکیب، یک واژه معادل فارسی را به طور دقیق جایگزین و استعمال نمود. اما آنچه را این دست از اندیشمندان در جهان عرب، پیگیری میکردند، فرایندی بود که بتوان با هدایت جوامع عربی به سمت آن، عقب ماندگی علمی و عینی را جبران نمود و جوامع عربی را به دوران شکوه سدههای میانه بازگرداند. احتمالا این واژه با استفاده از ترجمه کلمه رنسانس ساخته و پرداخته شده است. در زبان عربی برای دوران روشنگری از واژه عصر النهضه استفاده میشود. در واقع اندیشمندانی که این کلمه را استعمال کردهاند خواهان نوعی رنسانس عربی در جوامع عقب مانده خویش هستند. طرابیشی لازمه شکلگیری یک رنسانس عربی اسلامی را رها شدن عقلانیت عربی عموما و عقلانیت الهیاتی اسلام خصوصا، از پیشفرضهای موجود میداند. او برای این مهم، بر عنصر نقد، بیش از هر عامل دیگری تاکید میکند. او نقد را موتور محرک سنت و عامل شکل دهنده عقلانیت جدید مبتنی بر آن میداند. او الهیات و عقلانیت موجود عربی را تودهای بسته میداند که راه هر گونه نقدی را به روی خود بسته و اغلب از سپر قداست برای دفاع از خود استفاده میکند که سبب شده در همان دوران ماقبل مدرنیته باقی بماند و منظومه نظری آن نتواند طرحی نو دراندازد. او برای توضیح نحوه آشنایی جهان عرب با مدرنیته از تاریخ و تبارشناسی فوکو کمک میگیرد و بر این باور است که رویارویی جهان عرب با غرب از طریق استعمار آغاز گردید، بنابراین کنش روشنفکران عرب، زیر سایه استعمار صورت گرفت و باعث شد آنان از یک سو به فکر تخریب باشند و از سوی دیگر در اندیشه ساختن. نویسندگان عرب، باید با یک دست با استعمار میجنگیدند و با دست دیگر، رنسانس خویش را میپرداختند. این دوگانگی مانع شکلگیری یک نقد عمیق در خصوص سنت و همچنین فراهم شدن فضای مناسب برای پذیرش مدرنیته گردید.
بنابر آنچه از آخرین یادداشتها و مصاحبهها قابل فهم است، وی در خصوص رنسانس عربی بسیار ناامید بود و آن را در دسترس و یا حتی قابل تحقق در آینده نزدیک نیز نمیدید. از سوی دیگر پیرامون بهار عربی و فضایی که ممکن است بعد از بهار عربی در اغلب کشورها فراهم شود، ابتدا خیلی امیدوار بود اما به مرور زمان، خصوصا بعد از حوادث مصر و سوریه، نسبت به آن بهار، بدبین شد. او به قدرت رسیدن احزاب اسلامی و سلفی در جهان عرب را نشانه بیثمر بودن تلاشهای گذشته، برای رسیدن به رنسانس عربی ارزیابی کرد. او در تحلیل مسایل سوریه، اعتراف کرد که هرگز عامل خارجی (دخالت عربستان و قدرتهای منطقهای) را در تحلیل مسایل سوریه در نظر نداشته است و از میزان اهمیت آن غافل بوده است. ناقد ناقد عقل عربی، علیرغم بیش از نیم قرن تلاش فرهنگی بسیار، برای آشتی دادن جوامع عربی با تمدن و فرهنگ، در نامیدی درگذشت. او در غرب به عنوان یک مهاجر بعد از مشاهده ویرانی وطن و نیز بینتیجه دیدن تلاشهای روشنفکرانی همچون جابری، ارکون، محفوظ و خیل بسیاری از اسلامگرایان معتدل جان داد و پرونده عقب ماندگی در جهان سوم و جهان عرب کماکان، بعد از او باز است و هیچ روزنه امیدی مشاهده نمیشود.
آنچه از آخرین یادداشتها و مصاحبهها قابل فهم است، وی در خصوص رنسانس عربی بسیار ناامید بود و آن را در دسترس و یا حتی قابل تحقق در آینده نزدیک نیز نمیدید. از سوی دیگر پیرامون بهار عربی و فضایی که ممکن است بعد از بهار عربی در اغلب کشورها فراهم شود، ابتدا خیلی امیدوار بود اما به مرور زمان، خصوصا بعد از حوادث مصر و سوریه، نسبت به آن بهار، بدبین شد.