اهلیت سیدعلی جنبه ذاتی داشت نه تبعی

این خلاصه، روایتی از وضع مالی خانواده و دوران مکتب‌خانه و دبستان کودکی است که همچون بخشی از کودکان هم‌سرزمین رشد یافته در آغاز سلطنت پهلوی دوم، با انقلاب57 به حکومت او پایان دادند. «برشی از یک کتاب» با بخشی از «شرح اسم» آغاز می‌شود.

دین آنلاین با هدف ترویج کتاب‌خوانی، در یادداشت‌های «برشی از یک کتاب» می‌کوشد فرازهایی منتخب و تلخ و شیرین از آثار نویسندگان را به میهمانی شما آورده و ذائقه مشتاقان دانستن بیشتر را به مطالعه منبع اصلی علاقمند سازد یا خواننده را به همراهی با دیگر عناوین این سری یادداشت‌ها ترغیب نماید.

دین آنلاین وظیفه خود می‌داند این برش‌ها را با رعایت کامل امانت و به همان سبک و سیاق چاپ شده، منتشر نماید. همچنین این سایت  از پیشنهادهای خوانندگان فرهیخته در خصوص دیگر آثار داخلی و خارجی استقبال می‌کند.

——————————————————————————————————————————————
مکتب‌خانه
علی‌‌آقا چهارساله بود که همراه برادر بزرگتر راهی مکتب‌خانه شد. این مکتب‌خانه دخترانه بود؛ و معلمه آن بی‌بی‌ آقا، به شاگردانی که بیشترشان دختر و شماری پسر بودند، قرآن می‌آموخت. علی، که کام کودکانه‌اش میلی به طعم مکتب نداشت، اندوخته‌ای از نخستین تجربه آموزشی خود نیافت؛ و ماندن در مکتب‌خانه را تاب نیاورد. او هنوز در اوان جنب و جوش و بازیهای کودکانه بسر می‌برد. آموزش قرآن و عمّ جزء راهی به جهان او نداشت.

دو ماه بعد همراه برادر، به مکتب‌خانه‌ای پسرانه رفت. زمستان بود. ملای این مکتب، جناب میرزا، مرد پا به سن گذاشته‌ای بود که دهه‌ها با دنیای کودکان فاصله داشت…. ملای مکتب اخلاق درستی نداشت. [شاید بالاجبار] نسبت به کودکان حاج‌سیدجواد ملایمت نشان می‌داد، اما نسبت به شاگردان بداخلاق بود. روش‌های آموزشی او هر چند در آن زمان معمول و مرسوم بود، اما وحشتی که به جان آن کودکان معصوم انداخت، تا دهه‌ها بعد از خاطر سیدعلی شسته نشد…. تعطیلات آخر هفته، بر شاگردان مکتب جناب میرزا چه می‌گذشت؟ خدا می‌داند، اما روزشنبه، روز وحشت و گریه بود. بچه‌ها صف می‌کشیدند؛ یک صف لرزان و ترس خورده. همه می‌لرزیدند و گریه می‌کردند. «بچه‌ها را از دم می‌زد… من هم از ترس گریه می‌کردم… به من که رسید دیدم اخمهایش در هم است، [اما] مرا نزد. از من عبور کرد و بچه‌های دیگر را زد. هنوز وحشت آن کار در دلم هست.» …. «از آن دوره مکتب قبل از مدرسه، هیچ استفاده علمی درسی نکردم.» ….

♦♦♦
دبستان
علی‌‌آقا در پنج سالگی و این بار نیز همراه سیدمحمد، پا به دبستان گذاشت؛…. نام این دبستان دارالتعلیم دیانتی بود و تقریبا یک سال از گشایش آن می‌گذشت.

با برداشته شدن سد رضاشاه از ایران، خواستها، مراسم، پوشش، گردهم‌آییها و هر آن چه که رنگ و بویی از مذهب و مظاهر دین داشت و در دوره پهلوی اول به محاق دین‌ستیزی او رفته بود، جاری شد…. دبستان نوتأسیس دارالتعلیم دیانتی در چنین فضایی با تلاش کسانی که از حصار کشیده شده به دور فعالیت‌های مذهبی در دوره رضاشاه خاطره تلخی داشتند، ساخته شد….

عوامل دست‌اندرکار دبستان شیرازه مدرسه را بر اساس تعالیم اسلامی بستند. برای دانش‌آموزان نماز جماعت بر پا می‌شد، سر صف آیاتی از قرآن و جملاتی از دعاهای وارده می‌خواندند. آموزش‌های دینی، توأم با دیگر درسها به شاگردان آموزش داده می‌شد. بخش‌هایی از حلیهالمتقین، و حساب سیاق و نصاب‌الصبیان هم در میان دیگر دروس جایی برای خود داشتند…. علی‌آقا را در کلاس اول و آقامحمد را در کلاس چهارم این مدرسه نام‌نویسی کردند.

♦♦♦
کفش
سیدعلی هر روز پس‌کوچه‌های خانه تا مدرسه دیانتی را که در بازار سرشور بود، با علاقه می‌رفت و بازمی گشت. او دستمالی را با خود تاب می‌داد که دفتر و کتابش در آن پیچیده شده بود. کفش‌هایش یارای جنب و جوش او را نداشتند. کفش او در تابستان‌ها “گیوه” و در زمستان‌ها “میرزایی” بود….  پدر کفش بنددار نمی‌خرید. «آرزوی کفش بنددار به ذلمان بود؛ تا الان هم من کفش بنددار نپوشیده‌ام. یعنی این آرزو برآورده نشد.»

نداری پدر که ریشه در زندگی زاهدانه و گوشه گیرانه داشت، نمی‌گذاشت برخی خواست‌های بچه‌ها، حتی در خرید کفش بر مدار میل کودکانه آنها بگردد. سلیقه خاص پدر را هم باید به این نداری افزود….

♦♦♦
سفره
و «من شبهایی را از کودکی به یاد می‌آورم که در منزل شام نداشتیم و مادر با پول خردی که بعضی از وقتها مادر پدربزرگم به من یا یکی از برادران و خواهرم می‌داد، قدری کشمش یا شیر می‌خرید تا با نان بخوریم …. خیلی وقت‌ها اتفاق می‌افتاد که ما شام شب نداشتیم.» ….
♦♦♦
لباس
علی‌‌آقا از کودکی قبا می‌پوشید؛ چیزی شبیه قبا. با همین لباس بازی می‌کرد، می‌دوید و راهی مدرسه می‌شد. هوا که گرم بود، عمامه نمی‌گذاشت، اما زمستان‌ها یا هنگامی که با پدر به مسجد می‌رفت، عمامه‌ای که مادرش می‌پیچید، بر سر می‌گذاشت….

همکلاسی‌ها و بچه‌محل‌ها او را آشیخ خُردو [کوچک در گویش خراسانی] صدا می‌زدند. او بیشتر اوقات تحمل می‌کرد. سر به زیر می‌انداخت و رد می‌شد، اما گاهی هم حوصله کودکانه‌اش سر می‌رفت. سفره سفید کتابها را زمین می‌گذاشت و … می‌زد و می‌خورد….

♦♦♦
کلمه‌های تار
کلاس درس برای سیدعلی، دوست‌داشتنی، اما دردسرساز بود. او تخته سیاه و معلم را درست نمی‌دید؛ و نمی‌دانست چرا؟ این دردسر تا پایان دوره دبستان همراهش بود، تا اینکه متوجه ضعف چشمانش شد….

سیدعلی تا کلاس سوم، شاگردی درس نخوان و بازیگوش بود. درس خواندن برایش بسیار مشکل بود؛ و اگر کوششی از خود نشان می‌داد، چیزی یاد نمی‌گرفت. «شاگرد بسیار تنبل و بی‌هوشی بودم.» ….

از کلاس چهارم بود که استعداد و توان درک مطلب در  او نمایان گردید و خیلی زود به عنوان شاگرد اول مدرسه شناخته شد….

♦♦♦
فلک

کوچه‌های باریک محله بهتر از حیاط کوچک خانه بود؛ و سیدعلی با کودکان محل تا جایی که جا داشت و صدایی از خانه به او نهیب نمی‌زد، سرگرم بود و بازی می‌کرد؛ گرگم به هوا، و اگر توپی پیدا می‌شد، فوتبال و والیبال. والیبال را بیشتر می‌پسندید.

شیطنت‌های علی‌آقا اگر در تن خیابان گم می‌شد، در مدرسه به چشم می‌آمد؛ آن هم به چشم تدین که با وقار و هیمنه در حیاط قدم می‌زد و با چوب‌دستی‌ای که به کف داشت، گاه دانش‌آموزان خاطی را تنبیه می‌کرد. و او حداقل یک بار در طول شش سال تحصیل دبستانی خود به دام چوب و فلک تدین افتاد….

این جنب و جوش‌ها و هیجانات کودکی، جای خود را داشت و تنه به پیکر علقه‌های مذهبی سیدعلی نمی‌زد. او اهل خدا، نماز، دعا و مستحبات بود. با این که همه اینها را از تراوشات روحی مادرش داشت، اما اهلیت او جنبه ذاتی داشت نه تبعی. به سن تکلیف نرسیده بود که اعمال روز عرفه را همراه مادرش انجام می‌داد. غسل می‌کردند و از ظهر تا غروب در حیاط خانه به نماز و دعا بودند.

پس از سن تکلیف اعمال ام داود را به جا می‌آوردند؛ غیر از روزه‌هایش. نمی‌نوانستند روزه مستحبی بگیرند؛ نه او، نه مادرش. «من از روز اول نمی‌توانستم [روزه مستحبی] بگیرم…. به خاطر مزاجم… و چشمم، نمی‌توانستم. برایم ضرر دارد. مادرم هم همینطور بود… هر دومان عاجز بودیم»

مقید بودند لیلهالرغائب را از دست ندهند. «دعای ایام رجب را من از بچگی حفظ بودم.»

سیدعلی مدتی را هر شد با پدرش به حرم امام رضا(ع) می‌رفت. همراه زیارت پدربود. پدر به زیارت طولانی امام خود علاقه مند بود؛ او نیز زیارت جامعه را از روی مفاتیح می‌خواند. «یک شب که از حرم آمدیم بیرون به پدرم گفتم: آقا من امشب جامعه را از حفظ خواندم.»

نمازهای منسوب به معصومین علیهم‌السلام را نیز مدتی می‌خواند. بعدها از اینکه در کودکی و نوجوانی به حفظ قرآن نپرداخته ابراز تأسف کرد؛ هر چند در سنین بالا بخش‌هایی از این کتاب جاوید را حفظ کرد، اما همچنان از اینکه خودش را حافظ قرآن نمی‌داند جزء تأسف‌های بزرگ اوست….

خلاصه صفحات 41 تا 51 کتاب «شرح اسم»، زندگی‌نامه آیت‌الله سیدعلی حسینی خامنه‌ای (1357ش-1318ش) ویراست جدید – به قلم هدایت‌الله بهبودی. تهران: مؤسسه مطالعات و پژوهش‌های سیاسی، چاپ دوم: تابستان 1392

این خلاصه، روایتی از وضع مالی خانواده و دوران مکتب‌خانه و دبستان کودکی است که همچون بخشی از کودکان هم‌سرزمین رشد یافته در آغاز سلطنت پهلوی دوم، با انقلاب57 به حکومت او پایان دادند. «برشی از یک کتاب» با بخشی از «شرح اسم» آغاز می‌شود.برشی از یک کتاب 1 – از کتاب شرح اسم

مطالب مرتبط
درج دیدگاه

آدرس ایمیل شما منتشر نخواهد شد.