
حوزه مشهد و «مکتب موسوی نژاد»
یادداشتی از حسن فرشتیان به یاد استاد فقید حضرت آیت الله سید محمد موسوی نژاد (1310-1395).
الف- مکتب موسوی نژاد:
«حاج آقا» نمونه منحصر به فردی بود و مدرسه بی نام و نشان وی نیز منحصر به فرد بود. به همین دلیل، اغراق نیست اگر شیوه او «مکتب موسوی نژاد» خوانده شود، شیوه ای بود جدید و نو، از مردی سنتی به تمام معنا. از جهت فکری متعلق به حوزه سنتی مشهد بود، با فلسفه زاویه داشت و به مکتب تفکیک نزدیک بود.
«حاج آقا» از جهات فوق کاملا سنتی بود ولی از جهت شیوه های آموزشی، کاملا مدرن، کلاسیک و پیشرفته بود. نوآوری های منحصر به فردی داشت که امروز ممکن است امری رایج باشد اما چهل سال پیش، نو بود و جدید. نوآوری های مکتب موسوی نژاد هم در «متون درسی» حوزه بود هم در «شیوه تدریس و مدیریت آموزشی» و هم در «مواد درسی».
1- «متون دروس حوزوی»:
در معانی بیان و بدیع، «مطول» تفتازانی جایش را به «مختصرالمعانی» و سپس به «جواهرالبلاغه» سید احمد الهاشمی داده بود. در علم منطق، «حاشیه ملا عبدالله» تبدیل شده بود به «المنطق» محمدرضا المظفر.
در علم اصول، به جای «معالم» شیخ حسن فرزند شهید ثانی، «اصول الاستنباط» سید علی نقی الحیدری تدریس می شد. به جای «قوانین» محقق قمی، «اصول الفقه» محمد رضا المظفر تدریس می شد. بعدها دریافتم که مدرسه بی نام حاج آقا، در برخی موارد، در زمینه جایگزینی تدریس کتب منظم جدید پیشروتر از برخی مدارس برنامه ریزی شده قم بود.
2- «تدریس و مدیریت آموزشی»:
3- «مواد درسی»:
حوزه های علمیه مشهد معمولا پنجشنبه ها تعطیل بود. حاج آقا تا ظهر پنجشنبه را هم برایمان پُر کرده بود. درس اخلاق پنجشنبه ها نیز تعطیل نمی شد بلکه طلاب باید می آمدند و به قول امروزی ها خلاصه مباحث مطرح شده هفته را کنفرانس می دادند.
روزی حاج آقا از من پرسید «آیا تو هم که از این درس اخلاق، یادداشت بر می داری می توانی یک روز پنجشنبه بیایی و در جمع عمومی خلاصه درس را بگویی؟» با شرمندگی بهانه ای آوردم و گمان کردم بلا رفع شده است. ولی همان پنجشنبه مرا صدا زد و باید خلاصه را کنفرانس می دادم! فهمیدم پرسش چند روز قبلش، هدفدار بوده و می خواسته است که من آمادگی اجمالی داشته باشم، لرزش صدایم را خودم نه تنها احساس می کردم بلکه می دیدم. ابهت حاج آقا یک طرف، پوزخند طلاب قدیمی تر که هم از من مسنّ تر بودند و هم با سابقه تر، یک طرف، نگاه های شیطنت آمیز و پوزخندهای کودکانه بچه ها و همدرسی ها طرف دیگر! به هر زحمتی بود خلاصه درس های اخلاق هفته را بیان کردم، یادم نیست چه فصل سال بود ولی یادم هست که حسابی عرق ریختم. کتابی را همان روز برایم امضا کرد و در صفحه اول تقدیری نوشت و به «آقای فرشتیان کوچک» هدیه داد. نمی دانم چرا بسیاری از کتبی که آن سالها هدیه گرفتم به نام «فرشتیان کوچک» هدیه داده شده است.
از برنامه های دیگر آن مدرسه، دروس عقیدتی بود که آن روزها در حوزه رواج نداشت. آقای فاضلی که حالت معاونت مدرسه را داشت متصدی این دروس بود. درس احکام نیز همه روزه برقرار بود. «زبده الاحکام» مرحوم آیت الله شاهرودی تدریس می شد. بعدها رساله ها و جزوه های از آیت الله خویی و سپس از آیت الله خمینی.
مدتی نیز، مرحوم آیت الله محمدباقر حکمت نیا در مدیریت و در تدریس مدرسه همکاری داشت. درس قرائت قرآن و تجوید توسط قاری قرآن و استاد تجوید، حاج آقای هروی برقرار بود. آقای نصرتی هم، بصورت هفتگی کلاس خط و خوشنویسی داشت.
ب – زیست طلبگی:
کتابهای کتابخانه اش که ممهور بود به «کتابخانه شخصی موسوی نژاد»، اندک اندک زیاد شده بود، دفتر خودش را که جنب کتابخانه بود به محوطه کتابخانه افزود. دفتر جدیدی برای خویش ساخت، دفتری که به دکه ای آهنی می ماند در گوشه ای از حیاط مدرسه برای خویش ساخت، دکه ای از آهن و شیشه که زمستان ها سردترین جای مدرسه بود و تابستان ها گریمترین مکان مدرسه، زمستان ها سردخانه بود و تابستان ها گرمخانه. شبیه گلخانه می ماند. من و دوستانم همان دفتر سابق را ترجیح می دادیم، نه از این جهت که حاج آقا آنجا راحت تر بود بلکه از این جهت که ما آن موقع راحت تر بودیم، دفتر جدید که دکه ای بود و سه طرفش شیشه بود، سبب می شد که ابهت حاج آقا در تمام محوطه مدرسه برقرار باشد و گوشه ای از حیاط مدرسه، برای شیطنت های ما، حیاط خلوتی نباشد و از چشم وی پنهان نماند.
دلسوزی، خلوص، قناعت و ساده زیستی، پشتکار و نظم، پرهیزکاری و اخلاص، ویژگی های بارز مردی بود که به جای آن که برای طلاب مبتدی درس تجزیه و ترکیب بدهد، می توانست صاحب رساله و فتوا بشود، اما از همه دنیا قناعت کرده بود به ساختمانی نیمه مخروبه ای در کوچه چهارباغ، پشت مسجدشاه که یکی از بازاریان به وی امانت داده بود، ساختمانی که زمستان ها از سقفش آب می چکید و گوشه ای از اطاق زیلو پهن بود و درس برقرار بود و گوشه ای دیگر، ظرف و پلاستیکی که زیر چک چک آب ها قرار داده شده بود. همه جهان آن مرد بزرگ خلاصه می شد در همین ساختمان نیمه مخروبه قدیمی که به تربیت طلاب می پرداخت.
ج- گرایشات سیاسی، اجتماعی:
دوران انقلاب، شور انقلاب فراگیر شده بود. من و یکی دیگر از طلاب، احادیث و اعلامیه هایی را شبانه لای کتب طلاب که در قرائتخانه بود می گذاشتیم. نمی دانم حاج آقا از کجا خبردار شد، آن طلبه را همان روز در جلوی چشمان بهت زده سایر طلبه ها اخراج کرد و من هم گمان کردم باید بروم، مدتی خود را از تیررس نگاه پر ابهت وی پنهان می کردم، اما با من مدارا کرد. او به حق و به درستی ورود زودرس طلاب را در سیاست، مانع پیشرفت علمی آنان می دانست. سالیانی پیش از انقلاب، و مجددا سالیانی پس از انقلاب به خواندن و بازخوانی دروس نزد وی پرداختم. در زمان جنگ تحمیلی، شاهد بودم که احترام زیادی برای شهدای جنگ قائل بود و اگر طلبه ای احساس وظیفه می کرد که به جبهه برود، او مانع نمی شد. حتا گاهی کلاس ها را ساعتی تعطیل می کرد به احترام مشایعت از شهدا، تا طلاب به تشییع جنازه بروند.
حاج آقا، حقوق زیادی بر گردن من داشت و دارد. از همان قبل از انقلاب، تفاوت های زیادی داشتیم، اما علیرغم جدیتش، پدرانه در حق من تساهل می کرد و تسامح. در آن دوره های اولیه مدرسه، این افتخار برایم حاصل شد که برخی از مقدماتی ترین کتب حوزوی را خودش متواضعانه برای ما طلاب مبتدی تدریس می کرد. او که می توانست بالاترین رتبه استادی را در حوزه داشته باشد برای ما درس «تجزیه و ترکیب» می گفت.
سختگیر بود و جدی، با مظاهر تجدد هم شدیدا مخالفت شد. اگر متوجه می شد طلبه ای به صورت متفرقه در امتحانات سیستم آموزشی جدید شرکت کرده یا به مدارس شبانه می رود حکمش اخراج بود. تحصیل دروس جدید، برای طلاب آن مدرسه، مثل شجره ممنوعه بود که نباید بدان نزدیک می شدیم. پس از چند سال تحصیل در آن مدرسه، تصمیم گرفتم در امتحانات متفرقه دولتی شرکت کنم و مدرک گواهینامه پنجم ابتدایی را بگیرم و سپس به شکل مکاتبه ای دوره راهنمایی و دبیرستان را ادامه دهم. با پدر در میان گذاشتم، پدر پذیرفت. پدر رضایت داد، اما به وی گفتم اگر حاج آقا بفهمد چه می شود؟ بناشد پدر با حاج آقا صحبت کند، خوشبختانه حاج آقا پذیرفت ولی بناشد محرمانه و مخفی باشد. باز هم با من مدارا کرد.
از سخت گیریهایش و جدیت هایش، هیچگاه دلگیر نشدم. شاید به این دلیل که همیشه نسبت به وی احساس عجیبی داشتم اگر تندی هم می کرد احساس می کردم تندی اش از روی دلسوزی است. رفتار پدرانه اش با جدیت استادانه اش عجین شده بود. اما همیشه یکجوری با من مدارا می کرد، همان زمان احساس می کردم جز خیرخواهی و نیک اندیشی در وجودش نیست. می دانم بارها پشت سرم نیز از من حمایت می کرد.
مثل کبوتری می ماند که جوجه هایش را حمایت می کرد و پرواز یاد می داد و سپس به آسمان لاجوردی سرنوشت می سپارد. معجونی بود از جدیت استادانه و از محبت پدرانه.
د- آخرین دیدار:
این آخرین دیدار بود، و اینک پس از سالیانی از آن واپسین دیدار، «حاج آقا» پر کشید و رفت و حالا من مانده ام و این پرسش که کجا بگویم؟ به که بگویم؟ دلتنگی امانم نمی دهد در سوگ رفتن آن استاد، که فاصله هامان زیاد شد. وعده دیدار به تاخیر افتاد و غربت هجرت فرصت نداد. خودم هم نمی دانم با همه تفاوت هایی که هر روز فاصله هامان را بیشتر می کرد، چرا هر روز خود را نزدیکتر می دیدم و امروز که پر کشیده است او را همینجا می بینم، پشت همین چشم های تار و مغموم و همین قلب محزون. پس، همینجا می گویم تا به یاد بیاورم از شمعی که سوخت تا استادی کند. مردی که «نمودار» بود و خودش یک «مکتب» بود، مکتبی از دلسوزی، خلوص، قناعت و ساده زیستی، پشتکار و نظم، پرهیزکاری و اخلاص…، مردی که از همه دنیا قناعت کرده بود به ساختمانی نیمه مخروبه که زمستان ها از سقفش آب می چکید…
* یادداشتی به یاد استاد فقید حضرت آیت الله سید محمد موسوی نژاد (1310-1395).
با سلام متن جالبی بود درباره مرحوم آیت الله موسوی نژاد . امیدوارم که میراث ایشان در مشهد باقی بماند و همچنان مدرسه ای که ایشان بنیان نهاد در تربیت طلاب موفق عمل نماید.
پیداست که بسیاری از ما که نتوانستیم در مکتب ایشان تعلیم ببینیم چه اندازه خسران دیده ایم!