ایران و عربستان؛ نگاهی از درون به رابطه متقابل
محمد مسجدجامعی
مشکل بزرگ در فهم تنش موجود در رابطه ایران و عربستان صرفاً سیاسی دیدن مسئله و غفلت از ابعاد دیگر آن است. بدان لحاظ که این موضوع به چالشی منطقهای و بلکه بینالمللی تبدیل شده، کسان فراوانی هستند که درباره آن مینویسند و اظهارنظر میکنند. اعم از شهروندان این دو کشور و یا تحلیلگران منطقه و کارشناسان خارج از آن؛ اما عموماً از زاویهای سیاسی بدان مینگرند، حال آنکه بعد سیاسی تنها بخشی از واقعیت است.
از جنگ جهانی دوم به بعد جهان ما شاهد مشکلات فراوانی بوده است. برخی از آنها، همچون بحران خلیج خوکهای کوبا، جهان را تا آستانه جنگی جهانی و هستهای به پیش برد، اما هیچ یک ویژگیهای مورد اشاره را تا بدین سطح نداشته است. حتی جنگ تحمیلی عراق علیه ایران و علیرغم آنکه در منطقه پر شروشور ما اتفاق افتاد در چنین سطحی از پیچیدگی نبود. همچنانکه بحران در یوگسلاوی سابق علیرغم تنوع قومی و دینیاش، جنگهای داخلی رواندا و بروندی علیرغم ریشههای قبیلهایاش و اخیراً بحران در شرق اوکراین علیرغم ریشههای عمیق اجتماعی و فرهنگی و هویتیاش، چنین نبودند.
به دلیل همین پیچیدگیها باید گفت تا آنجا که به طرف عربستانی راجع میشود، این بحران گستردهتر و عمیقتر از آن است که با تصمیم یک شخص و یا حتی نظام حاکم حل شود و یا تقلیل یابد. حال آنکه داستان در طرف ایرانیاش چنین نیست. آنها به واقع خواهان حل مشکل و یا لااقل تقلیل آن هستند، چرا که در موقعیتی متفاوت قرار دارند و موقعیت کنونی و آینده آنان وامدار ادامه بحران نیست و افکار عمومیاش مخالف فعال کردن رابطه دوجانبه نیست.
این تفاوت به نوبه خود مسئله را بغرنجتر میکند؛ چرا که طرفین درک یکسان و مشکلات همانندی نسبت به بحران کنونی و ادامه ندارند و لذا توقعات و راه حلهای احتمالیشان در دو فضای کاملاً متفاوت شکل گرفته و شکل میگیرد.
واقعیت این است که این موضوع را نمیتوان در طی یک نوشتار هر مقدار هم که مفصل باشد، توضیح داد. تلاش میشود به اهم نکات و با رعایت ملاحظات اشارت رود:
1. تمایل ما به فهم مشکلات سیاست خارجی در چارچوب توطئههای آمریکا موجب شد تا کمتر به ریشههای درونی و سیر تحولی آنها بپردازیم. به واقع تحولات بزرگی در داخل عربستان و بلکه شورای همکاری خلیج فارس و کل جهان عرب به وقوع پیوسته و همین تحولات است که وضعیت کنونی را پدید آورده است. جالب اینجا است که در طی سالیان اخیر بخش قابل ملاحظهای از فشار آمریکاییها بر ما به دلیل تشویق و ترغیب هماینان بود و سیاست خصمانه جناحهای افراطی آمریکا در حال حاضر عمدتاً به همین علت است. این جریان دههها است که وجود دارد و البته هماکنون در نقطه اوج قرار دارد. این بدین معنی است که در بسیاری از موارد به جای آنکه آمریکا سیاست سعودیان نسبت به ما را تعریف و توصیه کند،اینان هستند که سیاست ایرانی آمریکاییها را تحت نفوذ قرار میدهند.
2. عربستان هماکنون به سخنگو و بلکه به قطب اهل سنت مردم منطقه و به ویژه عربزبانان آن تبدیل شده است. اولاً برای نخستین بار است که چنین میشود و ثانیاً شرایط به علل مختلف به گونهای درآمده است که عملاً افراطیان ضد ایران و ضد تشیع صحنهگردانهای سیاسی و رسانهای و حتی دینی و اجتماعی کشورهای خویش هستند. حاکمیت کم و بیش مطلق آنان موجب شده تا دیگرانی که دیدگاه دیگری دارند از ترس اتهام لب فرو بندند و در آنجا هم که جرئت مییابند تا اظهار نظر کنند نظراتشان در حاشیه قرار گیرد. این سخن حتی در مورد شخصیت بزرگی چون حسنین هیکل نیز صادق بود. او مخالف جنگ یمن و نیز سیاست اعراب در قبال ایران بود و آن را اظهار میکرد، امّا نه تنها کمتر بدان پرداخته میشد بلکه به شدت مورد انتقاد قرار میگرفت. نمونه دیگر نامه اخیر عبدالله صالح رئیس جمهور سابق یمن خطاب به رهبران عرب در مورد بحران یمن و تجاوز سعودیها بود که به دلیل محتوایش باز هم انعکاس چندانی نیافت.
3. فضای کنونی به نفع عربستان و متحدان اوست که با امکانات عظیم رسانهای، دینی و تا حدودی اقتصادی بدان دامن میزند. به برکت این فضا بود که این کشور به رهبر بلامنازع اعراب تبدیل شد. عموم تحصیلکردگان و روشنفکران عرب و حتی افکار عمومی اعراب که عمیقاً تحت تأثیر اندیشههای ترقیخواهانه ناسیونالیسم عربی بود، دیدگاهی منفی و بلکه بسیار منفی به این کشور داشت. اما هماکنون گویی همگان زعامت او را پذیرفتهاند و پشتیبان او هستند.
مهمترین عامل برای ایجاد این فضا و حفظ آن «تشیع» و «ایران» و «متحدان» او است. در چنین فضایی است که احزاب و گروههای متفاوت دینی و قومی و حتی ملی در کنار عربستان قرار میگیرند. شخصیتهایی از «اخوان المسلمین» که پس از سقوط مرسی به عناوین مختلف تحت فشار این کشور قرار گرفته و حتی به عنوان گروهی تروریستی معرفی شد، پس از آغاز حمله به یمن برای پادشاهش هلهله کشیدند و شعر سرودند، بدان علت که از نظر آنان حوثیها رافضیانی هستند که به خدمت فارسها درآمدهاند.
4. بدون تردید مسائل ژئوپلیتیکی را در این میان سهمی است. برای سالیانی طولانی تعادل ژئوپلیتیکی منطقه خلیج فارس مرهون سه قدرت ایران، عراق و سعودی بود. کشورهای کوچک منطقه می کوشیدند تعادلی در رابطه با این سه کشور ایجاد کنند تا بتوانند فضای تنفسی قابل قبولی به دست آورند. پس از سقوط صدام شرایط به کلی تغییر کرد. نه تنها در مورد کشورهای کوچک، بلکه در مورد عربستان نیز. یک عراق نیرومند، برای عربستان یک خطر بالقوه واقعی است و این جریان سیاست ایرانی او را تعدیل میکرد. مهمترین عامل ثبات آنان در برابر رادیکالیسم بعثی و عربی و مارکسیستی در دوران قبل از از انقلاب، ایران بود.
آنها در عمل دیدند که ایران چه قبل و چه بعد از انقلاب و نیز به هنگام اشغال کویت عملاً قدرتی است که میتواند خطر یادشده را تقلیل دهد. این سخن در مورد تمامی شیخنشینها، و با شدت بیشتری، صحیح بود.
5. فراتر از حوزه خلیج فارس میباید به ژئوپلیتیک منطقه نیز اشاره شود. مصر در تعادل بخشیدن به جهان عرب بیشترین سهم را داشته و کم و بیش هنوز هم دارد. نه صرفاً از بعد سیاسی و نظامی، بلکه در تمامی مواردی که اعراب بدان نیاز دارند. از نیروی کار و کادر متخصص و اساتید دانشگاهی گرفته تا محققان علوم تجربی و علوم انسانی، اعم از اقتصاد و حقوق و سیاست و رسانه و دین. حتی در دورانی که مصر به دلیل قرارداد کمپ دیوید از جانب اعراب تحریم بود، اینان از متخصصان آنها استفاده میکردند. رژیم صدام حتی از خلبانهای زن مصری هم سود میجست.
پس از سقوط مبارک اوضاع این کشور به وخامت گرایید و این کشور وزن و پشتوانه بودن خود را تا حد زیادی از دست داد و این ضربه بزرگی بود به عربستان و سایر شیخنشینها. چرا که صرف حضور یک مصر قدرتمند برای آنان ثبات و آرامش به همراه میآورد. لذا کوشیدند تا حد ممکن مصر را به موقعیت نخست بازگردانند و در کنار آن وسوسه شدند که خود جایگزین او شوند. بسیاری از اقدامات کنونی آنان با توجه به این نکته قابل درک است.
6. در این میان سیاست خاورمیانهای آمریکا را سهم بزرگی است. پس از حادثه 11سپتامبر، آمریکا نسبت به اعراب و به ویژه اعراب منطقه خاورمیانه و رژیمهای سنتی آن موضعی تهاجمی گرفت و مداخلهجویی آغاز کرد. این سیاست در داخل آمریکا و غرب و بلکه در سطح جهانی نارضایتیهای فراوانی به وجود آورد. انتخاب اوباما و همفکرانش در حقیقت واکنشی بود به این انتقادها و او کوشید سیاست منقبضتر و غیرمداخلهجویانهتری در پیش گیرد. سخن نهایی او این بود که خود رژیمهای منطقه میباید بهای ثبات و آرامش و رفاه خود را بپردازند و نه ما و این برای کسانی که از جنگ دوم به بعد عادت کرده بودند که با اتکای به غربیان ثبات و موقعیت خود را حفظ کنند، یک ضربه گیج کننده بود.
هنگامی که انگلیسها در 1968 اعلام کردند که نیروهایشان را 1971 به دلائل مالی از منطقه فراخواهند خواند، شیخنشینها پیشنهاد کردند که هزینه آنها را خواهند پرداخت و معروف چنین است که عربستان و کویت تعهد کردند که هزینه لشگرکشی جهت آزادسازی کویت را بپردازند. طبیعتاً سخنان اوباما برای اینان نامفهوم و نگران کننده بود.
7. به نظر میرسد تبلیغات وسیع همسایگان جنوبی ما در مورد مذاکرات 1+5 بیش از آنکه به دلیل خود این مذاکرات و پیآمدهای احتمالیاش باشد، به دلیل سیاست یاد شده است، اما نمیخواستند و نمیتوانستند آن را صریحاً بگویند. اگرچه اسرائیلیان و فرانسویان را در تشویق و ترغیب آنان سهم بزرگی است.
در چنین اوضاع و احوالی و با توجه به ناآرامیهای جهان عرب و تهدیدهای مستقیم و غیرمستقیم، در ابتدا با نوعی تردید بر آن شدند که خود تکیه زنند. این تصمیم به تدریج نیرومندتر شد و کوشیدند از طریق یافتن متحدان، در درجه نخست عرب و در درجه بعد مسلمان، بدان جامه عمل پوشند و این همه ایجاب میکرد شرایطی را که به قطب جهان عرب و قطب دنیای مسلمان شدن آنان کمک می کرد، تقویت کنند که در رأس آن دامن زدن به سیاست ایرانهراسی بود.
مخصوصاً که نسل نوخاسته امیران در سعودی و امارات که در فضایی متفاوت با پدارنش رشد یافته بود، چنین گرایشی داشت. اتفاقاً شرایط خارجی هماهنگ با این گرایش بود و لذا آن را تقویت میکرد و مخالفانش را به حاشیه میراند و یا به سکوت میکشانید.
8. باید گفت که ما را نیز در این میان سهمی است. این جریان بیش از آنکه ناشی از اقدامات ما باشد ناشی از شناخت ماست.
دریافت ما از تحولات جهان عرب پس از سقوط بن علی و مبارک انتزاعی، غیر دقیق و بیش از حدّ خوشبینانه بود. کمتر به این نکته توجه کردیم که منطق دگرگونیها پس از این حوادث با قبل از آن متفاوت و بلکه به کلی متفاوت است.
اصولاً جهان عرب پیچیدگیهای خاص خود را دارد. تحولات سرنوشتساز حتی در کشورهای توانمند عربی نمیتواند در چارچوب واقعیتهای درونی آن شکل بگیرد. کشورهای دیگر عربی در سیر تحولات مداخله میکنند و این مداخله را حق خود میدانند. حتی گروههایی از کشور مورد مداخله، مداخله آنان را حق و بلکه وظیفه آنها بهشمار میآورند.
9. بدون شک اگر مصر پس از سقوط مبارک از دستاندازی دیگران مصون میماند، بهتر میتوانست به امور خویش سامان دهد. در اینکه قدرتهای بزرگ و کوچک غیرعرب نیز مداخلاتی داشتهاند، سخنی نیست، اما بیشترین دخالت از جانب اعراب ثروتمند بود. چه دینی و رسانهای و چه مالی و سیاسی و حتی اجتماعی و حزبی و گروهی.
مضافاً آنکه در کشورهایی که ساختار اجتماعی و تاریخی آنان قبیلهای و عشیرهای است و آکنده از حساسیتهای قومی و طائفی و مذهبی و مناطقی است، و یا این امکان وجود دارد که این حساسیتهای به ظاهر پنهان به سرعت بالفعل شود و به صحنه آید، سقوط نظام حاکم به هرج و مرج میانجامد و نه انقلاب در مفهوم مثبت آن. گذشته از آنکه انقلاب حتی در مفهوم ایجابیاش نمیتواند فراتر از مجموع ظرفیتها و قابلیتهای موجود در جامعه برود. صرفنظر از مسائل یاد شده این جوامع عمدتاً توسعه نایافته بودند و این جریان انقلابشان را هم تحت تأثیر قرار میداد.
عدم توجه به نکات فوق و نکاتی دیگر زمینه را برای شر مطلق نشان دادن ما، از نظر کسانی که چنین میخواستند، آماده کرد و شرایط به گونهای در آمد که کسی را یارای ایستادن در برابر این تفکر و بلکه توهم نبود و بازار اتهام به بیدینی و بددینی و خیانت به عربیت رواج کامل داشت.
10. دراینجا اگرچه به اجمال، میباید درباره ویژگیهای دینی و ساختار و تشکیلات دینی عربستان صحبت کرد.
در قلمرو اهل سنت بدون تردید نیرومندترین و ثروتمندترین و بلکه مستقلترین ساختار دینی از آن سعودیها است. عربستان برای نخستین بار یک قرن پیشتر توسط عبدالعزیز به صورت کشوری واحد درآمد. نیروهای او کلاً نجدی و وهابی بودند و طبیعتاً ایدئولوژی حاکم، ایدئولوژی وهابی شد. اگرچه او با جلب موافقت وهابیان طرفدارش، در برابر وهابیان مخالفش، تعدیلهایی در آن به وجود آورد، اما به هر حال کشور بر اساس مبانی «وهابیت عبدالعزیزی» اداره میشد و میشود.
آنچه این مبانی را تفسیر و سپس تطبیق میکرد عالمان وهابی بودند و علیرغم برخی انتقادهای پادشاهان و اعضای خاندان سلطنتی، همه آنان جایگاه عالمان را به رسمیت شناختند و اینان خدمات بزرگ و حساسی به نظام ارائه دادند. از حمایت از عبدالعزیز در برابر اخوان وهابی گرفته تا خلع سعود و جایگزینی فیصل و تا اجازه نبرد با اشغالکنندگان مسجدالحرام در محرم 1400 و تا مشروع دانستن کمک گرفتن از آمریکاییها و غربیان برای دفع صدام در 1991. بدون این حمایتها رژیم سقوط میکرد، اما مهم این است که بدون آن استقلال، این حمایت میسر نمیشد و این را رژیم درمییابد و نمیکوشد این موقعیت را تغییر دهد. مردم باور داشتند که تشکیلات دینی و شورای افتاء مستقل است و از جانب دین سخن میگوید.
11. در عموم کشورهای اسلامی امور دینی توسط وزارت اوقاف و یا مراکز دینی کمتوانی که گوش به فرمان نظام حاکم هستند و نفوذ مردمی چندانی ندارند، اداره میشود. اما در عربستان چنین نیست. دو رکن "سیاست" و "دین" وجود دارد که به یکدیگر کمک میکنند و بلکه مکمل یکدیگرند، اما علیرغم منافع و مصالح مشترک مستقل هستند و این به نفع هر دو است و لذا یکدیگر را به رسمیت میشناسند و مردمان عادی نیز چنین تصور و اعتقادی دارند.
به عللی بیشترین حساسیت تشکیلات دینی نسبت به تشیع و توسعه آن و ایران و متحدانش است؛ و هماکنون کسانی که افراطیترین مواضع را دارند، دارای بیشترین نفوذ هستند و لذا اینان را در رویکرد منفی نظام حاکم و به عنوانی اعراب اهل سنت نسبت به ایران، سهم بزرگی است. سیاست عربستان به ویژه در قبال مسئله سوریه عمدتاً تحت تأثیر آنان است. اینان بودند که سوریان را به قیام علیه نظام حاکم برانگیختند و به عناوین مختلف از معارضان، حتی از نوع تروریستی و تکفیری آن، حمایت کردند. عربستان حتی اگر بخواهد نمیتواند سیاستی جز سیاست موجود در قبال سوریه در پیش گیرد. آنان گروگان تبلیغاتی، چه دینی و چه غیر دینی، هستند که به راه انداختهاند و قولهایی که به مردم دادهاند.
بهبود رابطه دو جانبه بدون جلب نظر و مشارکت آنان ممکن نیست. عدم استمرار رابطه متقابل قابل قبول و بعضاً خوب در دورههایی در دو سه دهه گذشته به دلیل کمتوجهی بدین نکته بود. این کم توجهی رابطه را شکننده میکند و البته راه حل تأکیدهای مکرر و مؤکّد بر مفاهیمی چون وحدت اسلامی نیست. چنین جریانی بیشترین سوءظن آنها را برمیانگیزد که به دلیل پیچیدگی مباحث بهتر است از آن درگذریم.
12. از این گذشته سیاست دینی عربستان در خارج از کشور، بخشی از سیاست خارجی آنهاست، اگر چه این سیاست در دو قلمرو جهان مسلمان و جهان غیر مسلمان و به ویژه در غرب، دو گونه عمل میکند. هیچ کشوری همچون آنان از سیاست دینیاش جهت پیشبرد اهداف سیاسی سود نمیجوید که بخشی از آن به دلیل وجود حرمین شریفین و مراسم حج و عمره است.
اگرچه هستند کسانی که ایران را به تمایل به نفوذ مذهبی جهت گسترش نفوذ سیاسی متهم میکنند، اما این جریان بسیار متفاوت است با آنچه گفته شد. علیرغم جاذبههای تشیّع اما پس آمدهای ژئوپلیتیکی تبلیغ دینی خود مهمترین عامل محدود کننده است. شیعیان در اقلیت هستند و تصوراتی غیر واقعی و توهم گونه درباره آنان وجود دارد که متأسفانه هم اکنون سیطرهای کامل بر اذهان و افکار عمومی غیر شیعیان دارد. لذا تبلیغات دینی آنها با موانع مختلف اجتماعی و فرهنگی و بعضاً سیاسی و امنیتی مواجه است. حال آنکه در مورد سعودیان مسئله به گونه دیگری است و با مشکلات به مراتب کمتری مواجه هستند. مضافاً که عموماً مشکل خاصی ندارد. این همه ایجاب و بلکه الزام میکند که نظام حاکم نسبت به دین و تشکیلات دینی بیتفاوت نباشد.
13. حال مسئله این است که راه حل چیست؟ برای حل هر مشکلی ابتدا میباید صورت مسئله شناخته شود. آنچه گفته آمد اجمال مختصری بود از کم و کیف موضوع.
در شرایط قفل شده کنونی به منفعت و مصلحت حاکمان سعودی نیست که در قبال ما سیاست دیگری اتخاد کنند و اصولاً شرایط اجتماعی و فکری در این کشور و میتوان گفت در مجموع دنیای عرب به گونهای نیست که چنین کاری ممکن باشد. مضافاً که به احتمال فراوان تصمیمسازان به عنوان بخشی از جامعه خویش همچون آنان میاندیشند. از اظهارنظرهای آنان چنین برمیآید.
به هر حال ادامه این وضعیت به نفع آنان نیست. اما درک این نکته محتاج زمان است و اظهار تمایل و احیاناً اصرار ما نتیجه معکوس خواهد داشت. چرا که آن را به معنی انفعال ما و موفق بودن سیاست خود میانگارند. پیآمدهای سیاستهایشان به ویژه در مورد همسایه جنوبی، آنان را به نوعی تجدیدنظر، حتی اگر جزیی باشد، وادار خواهد کرد. آنها و متحدانشان به قصد پیروزی مطلق و آن هم در زمانی کوتاه به جنگ برخاستند، امّا در عمل چنین نشد و از ابتدا هم روشن بود که چنین نخواهد شد. غرّه شدن به قدرت سلاح و نوعی فقر فکری و تحلیلی عامل اصلی این اشتباه محاسبه بود.
14. فراموش نشود که سیاست کنونی ایرانی آنها بخشی از سیاست کلان امنیتی، نظامی، اقتصادی و توسعهای آنها است که قرار است در پانزده سال آینده بدان نائل آیند. این پدیدهای جهان سومی است که بعضاً قدرت بدستان جهشی بزرگ را طراحی میکنند و وعده میدهند، و توده مردم نیز یا به تحریک آنان و یا به گونهای خودجوش از آن استقبال میکنند اما مدتی بعد خروشها فرومیخوابد و واقعیتهای سخت خود را نشان میدهد.
در این موارد تنها زمان است که میتواند نادرست بودن ایدهآلهای فراتر از ظرفیت را نشان دهد و نه هیچ توضیح و نصیحت و یا تطمیع و یا تهدیدی دیگر. در اینجا باید شکیبایی کرد و به زمان فرصت داد، اگرچه باید سخت مراقب بود که حریف از حد خود خارج نشود.
نکته دیگر به سخن آوردن روشنفکران آزاداندیشی است که فارغ از چارچوبهای تنگنظرانه طائفی و مذهبی واقعیت را برای افکار عمومی توضیح دهند. البته آنان امکان کمی برای بیان نقطه نظرات خود خواهند داشت، اما حمایت تلویحی رژیمهایی چون الجزائر و مصر و تاحدودی مغرب از این ایدهها میتواند گشایش بیشتری برای صاحبان رای ایجاد کند. همچنانکه گفتگوی فعال و صریح با مقامات مسئول این کشورها میتواند موثر و بلکه بسیار موثر باشد. منافع کشوری چون مصر چندان همراستای سعودی نیست و اصولاً مشکلاتش چون مشکلات آنان نیست. در این شرائط اضطراری است که او در کنار سعودی قرار گرفته است. مطمئناً منافع مشترکی وجد دارد،اما این اشتراکی کامل و تمام نیست.
15. و بالاخره سعودیها و شیخنشینهای متحدشان باید دریابند که در خلأ حضور ایران آمریکاییها و حتی اسرائیلیها سیاست آمرانهتر و تحکمآمیزتری نسبت به آنان در پیش خواهند گرفت. این نکات را میتوان در فضای عمومی مطرح کرد و در صورت ضرورت به گونهای غیر مستقیم و خصوصی به اطلاعشان رسانید.
همچنانکه ما هم باید بپذیریم که حضور رژیم کنونی علیرغم تمامی نکاتی که میتوان دربارهاش گفت در نهایت به نفع ما و متحدان ما و شیعیان عربستان است. معارضان این رژیم که میتوانند قدرت به دست گیرند، سلفیان تکفیری هستند و نه هیچ گروه دیگر. یک بار بن لادن گفت که این سرزمین، عربستان، آبستن جهیمانهای فراوانی است که در آینده برخواهند خاست و عملاً چنین است.
در اینکه رژیم سعودی خود مشوق و حامی چنین گروههایی است و اساساً ایدئولوژی آنها زمینهساز فکری و سیاسی و اعتقادی گروههای تکفیری است، سخنی نیست. اما در آنجا که مسئله به داخل کشور خودشان بازمیگردد، در برابر آنها میایستند. مهم این است که قدرت در این کشور در اختیار چنین گروههایی قرار نگیرد.
در دنیای پر تعارض سیاست نباید در فکر حذف حریف بود، به ویژه در آنجا که این حریف ریشه در تاریخ و فرهنگ و سرزمین دارد. باید از او جهت شکل دادن به مطلوبترین وضعیتی که میتواند منافع و مصالح را تأمین کند، سود جست. و این ممکن است و ما هم به انجامش تواناییم.
سوم خرداد 95
مشکل بزرگ در فهم تنش موجود در رابطه ایران و عربستان صرفاً سیاسی دیدن مسئله و غفلت از ابعاد دیگر آن است. بدان لحاظ که این موضوع به چالشی منطقهای و بلکه بینالمللی تبدیل شده، کسان فراوانی هستند که درباره آن مینویسند و اظهارنظر میکنند. اعم از شهروندان این دو کشور و یا تحلیلگران منطقه و کارشناسان خارج از آن؛ اما عموماً از زاویهای سیاسی بدان مینگرند، حال آنکه بعد سیاسی تنها بخشی از واقعیت است.