نگارنده به یک واسطه موثق از خود ناصرالدین شاه نقل میکند که او در اثنای مسافرت اروپا در تبریز نزول اجلال فرمود. در موقع بازدید یکی از اکابر متمولین آن شهر که شخص موثق نیز حاضر بوده نقل فرمودند (به زبان ترکی آذربایجانی) که در این مسافرت به هر شهری که وارد میشدیم، اهالی آن شهر حسب الوظیفه استقبال میکردند، موقع حرکت نیز مراسم مشایعت را معمول میداشتند. در سبزوار هم معلوم شد افراد هر طبقه وظیفه خود را معمول داشتهاند فقط حاجی ملاهادی که استقبال سهل است بدیدن شاه هم نیامده است بعلت اینکه او شاه و وزیر را نمیشناسد. شاه میگوید من این کار را بسیار پسندیدم و گفتم اگر او شاه نمیشناسد، شاه او را میشناسد.
بعد از تعیین وقت، روزی در حدود موقع ناهار به خانه حاجی ملاهادی فقط با یک پیش خدمت ( نه به ترتیبات مقرری سلطنتی که اسباب زحمت اهل علم است) رفتم تا در آنجا ناهاری هم صرف کرده باشم. بعد از پارهای مذاکرات متفرقه، گفتم که خداوند تمامی نعمتها را در حق من تکمیل کرده و هر نعمتی شکر مناسب خود را لازم دارد؛ چنانکه شکرانه علم، تدریس و ارشاد عباد، شکرانه مال، دستگیری فقرا و شکرانه قدرت نیز انجام حوائج مردم است. از شما خواهش میکنم مرا خدمتی محول فرمایید که با انجام آن، شکر این نعمت سلطنت را کرده باشم. حاجی اظهار غنا و بیحاجتی کرد و اصرار من مؤثر نیافتاد تا آن که من خودم تذکرش داده و گفتم شنیدهام شما یک زمین زراعتی دارید. خواهش میکنم برای آن مالیات دولتی ندهید که اقلاً به این خدمت جزئی موفق بوده باشم. آن را نیز با عذر موجهی رد کرد و ملزمم گردانید و گفت: کتابچه مالیات دولتی هر ایالتی کماً و کیفاً یک صورت قطعی گرفته که اساس آن با تغییرات جزئی به هم نمیخورد. اگر من مالیاتم را ندهم ناچار مقدار آن بسایر آحاد مردم از طرف اولیاء امور سرشکن خواهد شد و ممکن است قسمتی از آن به فلان بیوه زن برسد یا بر یتیمی تحمیل شود. اعلی حضرت همایونی راضی نباشند که تخفیف یا معافیت مالیات من سبب تحمیل بر یتیمان و بیوه زنان باشد. به علاوه، دولت مخارج هنگفتی دارد که تأمین آن وظیفه حتمی افراد ملت است، ما با رضا و رغبت خودمان این مالیات را میدهیم.
شاه میگوید: من گفتم که بفرمایید ناهاری بیاورند تا خدمت شما صرف طعامی هم کرده باشیم. حاجی بدون اینکه از محل خود حرکتی بکند خادم خود را امر بآوردن ناهار کرد. خادم فوراً یک طبق چوبین با نمک و دوغ و چند قاشق و چند قرص نان پیش ما گذاشت، حاجی نخست آن قرصها را با کمال ادب بوسید و بر رو و پیشانی گذاشت و شکرهای بسیار از ته دل بجا آورد، سپس آنها را خرد کرده و توی دوغ ریخت. یک قاشق پیش من گذاشته و گفت شاها بخور که نان حلال است. زراعت و جفت کاری آن، دسترنج خودم میباشد. شاه گوید: من یک قاشق صرف کردم، دیدم خوردن آن برای من دشوار است. اینک بعد از اجازه، بقیه آن قرصها را به دستمالم بسته و به پیشخدمت دادم که موقع مرض و کسالت یکی از افراد خانواده سلطنتی از آن نان خلال استشفا کنند.
شاه بعد از این جمله گریزهایی زد و اعتراضهایی ببعض از افعال ناشایست و غیرمنتظره برخی از متلبسین بلباس اهل علم نمود که فی الجمله، از مفاهیم بیانات مذکوره مکشوف است و بسط آنها چندان لزومی ندارد. انتهی کلام ذالک الموثق ملخصا نکته ها هست ولی محرم اسرار کجاست؟
(منبع: محمدعلی مدرس تبریزی، ریحانه الادب، ج۳، ص۴۲۴- ۴۲۵
انتشارات خیام)
نگارنده به یک واسطه موثق از خود ناصرالدین شاه نقل میکند که او در اثنای مسافرت اروپا در تبریز نزول اجلال فرمود. در موقع بازدید یکی از اکابر متمولین آن شهر که شخص موثق نیز حاضر بوده نقل فرمودند (به زبان ترکی آذربایجانی) که در این مسافرت به هر شهری که وارد میشدیم، اهالی آن شهر حسب الوظیفه استقبال میکردند، موقع حرکت نیز مراسم مشایعت را معمول میداشتند. در سبزوار هم معلوم شد افراد هر طبقه وظیفه خود را معمول داشتهاند فقط حاجی ملاهادی که استقبال سهل است بدیدن شاه هم نیامده است بعلت اینکه او شاه و وزیر را نمیشناسد. شاه میگوید من این کار را بسیار پسندیدم و گفتم اگر او شاه نمیشناسد، شاه او را میشناسد.