کمترین کارکرد نقد
سیدحسن اسلامی
کمترین کارکرد نقد ممانعت از جا افتادن خطا و کژی در عرصه دانش یا دروازهبانی علم است. با این حال دیدن برخی خطاهای درشت در آثار بزرگ فقهی و غیر فقهی، تکان دهنده است که در ادامه به آن اشارتی خواهم کرد.
در نوشتههای انسانی طبیعتاً خطاهایی رخ میدهد. گویی این سرشت پژوهشهای انسانی است و کمال مختص خداوند است. در سادهترین سطح، این خطاها گاه زاده ثبت امور خلاف واقع است، گاه استناد نادرست است و گاه ادعایی خطا. اصولاً نگارش و پژوهش، همراه با خطا کردن است و نوشتاری انسانی فارغ از خطا نیست، جز آن که خدای کسی را عصمت بخشد و مانع خطای او در گفتار و نوشتار گردد. با این همه، میتوان از شدت و قوت این خطاها کاست و پژوهشها را از خطاهای «فاحش» پیراست و آثاری در خور عرصههای علمی عرضه داشت. این کار به سه طریق صورت میگیرد: (1) از سوی خود پژوهشگران، (2) دوستان، و (3) ناقدان حرفهای.
به همین سبب، هر گاه پژوهشگری و نویسندهای قلم به دست میگیرد، باید خود نخستین کسی باشد که پس از نگارش بهدقت و خردهگیرانه در پی یافتن خطاهایش باشد و بکوشد تا نوشتارش را نه مشفقانه که خصمانه بنگرد و عیوب آن را برطرف سازد. توصیههای جاحظ به کسانی که قلم به دست میگیرند و مینویسند آن است که خود نخستین منتقدان کار خود باشند و در برابر وسوسه خودستایی و خودپسندی پایداری کنند و چنان بنویسند که گویی همه مردم دشمنانشان هستند و همه منتظر یافتن خطاهایشان. در نتیجه، پس از نگارش آن را مدتی کنار نهند و سپس ناقدانه آن را بررسی کنند و کاستیهایش را بزدایند.[1]
با این حال، معمولاً نویسنده و پژوهشگر خود متوجه کاستیهای کارش نمیشود و لازم است که چشم دیگری نیز به آثارش بنگرد و ناقدانه آن را بررسد. از این رو، برخی پژوهشگران پس از نگارش کار آن را به دوستان نزدیک یا عامه دوستان عرضه میکردند و خواستار نظر انتقادی آنها میشدند. برای مثال، ملا محمد مهدی نراقی پس از آن که جامع السعادات را نوشت، آن را در اختیار ملا محمد حسن قزوینی قرار داد و از او خواست تا در آن به چشم «نقد و انتخاب و بازشناسی پوسته از مغز و زر از خاک و باطل از صواب» بنگرد.[2] همچنین سید حیدر آملی در پایان پیشگفتار خود بر جامع الاسرار از ارباب کشف میخواهد تا در کتابش «به نگاه اصلاح و تنقیح، بنگرند نه مسامحه و چشمپوشی و در آن مانند شیخ با شاگرد خود رفتار کنند نه چونان عاشق با معشوق خویش.»[3]
این دو راه با همه ارزشی که میتوانند داشته باشند، عملاً قادر به آشکار کردن خطاهای جدی پژوهشهای صورت گرفته نیستند. تعلق خاطر طبیعی پژوهشگران به کار خود و روابط دوستانه، یا ملاحظات گوناگون، مانع از دیدن کاستیهای کار میگردد.[4] اصولاً نگاه دوستانه و شیفتهوار، با کشف حقیقت و نشان دادن کاستیها چندان سازگار نیست. به همین سبب، به درستی گفتهاند: «و عین الرضا عن کل عیب کلیله» و سعدی این گرایش عمومی را این گونه به چالش میکشد:
از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید[5]
در نتیجه، تنها راه برجای مانده و مطمئنترین راه، سپردن کار به ناقدان حرفهای است که در دل جامعه علمی شکل گرفتهاند و با آموزش کافی توان موشکافی و نشان دادن کاستی و ناراستی در آثار منتشر شده را دارند. این کمترین کاری است که ناقدان حرفهای میتوانند انجام دهند و گرنه کار آنها بسیار فراتر از این عیبیابی است. اما، به دلایل کاربردی در این یادداشت کوتاه تنها به همین یکی بسنده میکنم. تقریباً هیچ کس دوست ندارد که کارش معیوب عرضه شود و همه در پی عرضه آثار پژوهشی خوب و عالی هستند و این کار از طریق سنجشگری ناقدان صورت میگیرد. با این حال، باز تقریباً هیچ کس ناقدان را دوست ندارد و نامشان لرزه به تن نویسندگان میافکند. لذا در قبال ناقدان، جامعه علمی معمولاً رویکردی دوگانه دارد. همزمان آنها و اهمیت کارشان را میستاید و در عین حال با نهادن قید و بندهای متعددی و محدود کردن کار نقادان مانع کارکرد درست آنها میشود. این قید و بند از تعریف خود نقد شروع میشود تا انگیزه ناقدان و شرایط نقد و آداب آن و صلاحیت این یا آن ناقد. برای مثال، اگر کسی در تمجید از اثری مقالهای بلند بنویسد، نویسنده آن اثر احتمال اندکی دارد که درباره انگیزه و صلاحیت و بدخواهی این مرورگر یا تمجیدکننده سخنی بگوید. اما اگر کسی نقدی بر کتاب همان نویسنده منتشر کند، احتمال زیادی دارد که شاهد پاسخی باشیم که در آن از انگیزه بدخواهانه یا بیسوادی ناقد یا فقدان صلاحیت او سخن رفته است و در آن تعریفی تازه و غالباً شخصی از نقد به دست داده شده است و دهها نکته نادرست به عنوان «مسلمات» عرصه نقد ثبت شده است. این همه، گویای آن است که نقد چندان به دهان اهل قلم خوش نمیآید و غالباً نویسندگان انتظار دارند که آثارشان با تمجید «صرف» روبرو شود، نه نقد. این رویکرد مایه دوری اندیشمندان جدی و ناقدان از نقادی شده و گاه عطای این کار را به لقای آن نویسندگان بخشیدهاند و توصیه صائب را آویزه گوش خود قرار دادهاند که گفته است:
هر که اوقات کند صرف به نقادی خلق
میرود زود تهیدست ز بازار برون
نتیجه کمرنگی و بیرونقی بازار نقد و اندکشمار بودن ناقدان حرفهای، حضور آثاری است که بهرغم اهمیتشان، گاه به دلیل تنها یک خطای رخ داده در آنها منشأ و منبع خطاهای جدی در آثار بعدی شده و از این جهت تأثیری مانا بر جای گذاشتهاند و حتی جامعه علمی را دچار خطایی ماندگار کردهاند. هنگامی که در تعریف نقد گفتیم «بیان محاسن و معایب اثر» و این را این گونه محدود کردیم، ناگزیر اگر اثری سترگ و ارجمند منتشر شد و در آن هیچ نقصی جز، یک خطای مختصر، مانند نقل غلط آیهای از قرآن نبود، دیگر نقدنویسی بر آن کاری ارزشمند به شمار نمیرود و صرفاً نوعی «خردهگیری» و برخورد ملانقطی به شمار میرود که نشان بیهنرانی است که به دلیل فقدان کمال تنها «نظر به عیب» میکنند. این نکته را با نقل یک نمونه تیپیکال بهخوبی میتوان توضیح داد.
بیش از پنجاه سال است که برخی فقهای بزرگ شیعه، در مباحث اصولی خود با پیش کشیدن اصاله الحل به این آیه استناد میکنند «احلّ لکم ما فی الارض جمیعاً» و به اثبات مطلوب خود میپردازند.[6] برای مثال، مرحوم میرزای نائینی در فوائد الاصول،[7] (که با قلم آیت الله محمد علی کاظمی خراسانی ثبت شده است)، آیت الله خویی، در اجود التقریرات،[8] (که در اصل دروس آیت الله نائینی است) و مرحوم سید محمد صدر در ماوراء الفقه (جلد هفتم)، این آیه را مستند تحلیل و حکم خود قرار میدهند. اما نکته آن است که آنان نمیگویند که این آیه در کدام سوره قرآن است و چگونه میتوان آن را یافت. مسئله مهمتر آن است که اصولاً چنین آیهای در قرآن کریم نیست و هرچه میگردیم نمییابیم. مرحوم نائینی سه بار به این آیه استشهاد میکند. مصحح کتاب، شیخ رحمت الله رحمتی اراکی، بار اول از این مسئله میگذرد، اما بار دوم در پانوشت این گونه توضیح میدهد: «آن مرحوم مکرر به این آیه استشهاد کرده است، ولی ما به آن دست نیافتیم و ظاهراً سهوی از ایشان بوده است.»[9] بار سوم نیز در پانوشت میافزاید: «بارها به نبود این آیه در قرآن کریم اشاره کردیم.»[10] با این حال، هنوز برخی از فقهای معاصر در بحثهای خود که از قضا به فضای مجازی هم راه یافته و در سایت رسمی آنها قابل دسترسی است، به این آیه که وجود خارجی ندارد استناد میکنند. حاصل آن که دست کم بیش از نیم قرن است که در متون تخصصی و درجه یک فقهی ما به خطا آیهای مورد استناد قرار میگیرد که وجود خارجی ندارد. نمیدانم چه کسی نخستین بار این خطا را را مرتکب شد و اصلاً از این جهت هم مهم نیست، گرچه میتوان احتمال داد که ریشه این مسئله به مرحوم نائینی باز میگردد. میتوان حدس زد که در ذهن نخستین فقیه، دو بخش از دو آیه با هم یکی میشوند. در جایی از قرآن کریم آمده است: «احلّ لکم الطیبات»[11]و در جای دیگری آمده است: «خلق لکم ما فی الارض جمیعاً».[12] احتمالاً آن فقیه، به دلیل عدم امکان دسترسی سریع به آیات مربوطه از طریق کشف الآیات، به حافظه خود اعتماد کرده و در ذهن خود ترکیبی از این دو بخش را آیهای مستقل پنداشته و آن را مستند کار خود قرار داده است. فقهای دیگر نیز به اعتماد آن فقیه، همان گفته را مستند خود قرار داده و آن را مسلم گرفته و با «التمسک بقوله تعالی» این جمله را آورده و بحث را ادامه دادهاند، تا آن که به تدریج این جمله عربی به آیه قرآن تبدیل شده و دیگر کسی زحمت یا نیاز به رجوع به اصل قرآن ندیده است. اگر آن فقیه نخستین، در کارش معذور بوده باشد، که الانسان محل الخطأ و النسیان، آیا فقهای بعدی نیز در کار خود معذور بودهاند؟
حال این خطای رخ داده و جاافتاده را در کنار برداشت کلی علامه طباطبایی درباره ساختار علوم اسلامی به شکل فعلی آن قرار دهیم، خطیر بودن مسئله آشکارتر میگردد. ایشان هنگام سخن از مهجوریت قرآن با اشاره به علوم رایج حوزوی مینویسد:
اگر نیک در این علوم بنگری، میبینی به گونهای سازمان یافتهاند که مطلقاً به قرآن نیازی ندارند تا آن جا که طالب علمی میتواند همه آنها را اعم از صرف، نحو، بیان، لغت، حدیث، رجال، درایه، فقه، اصول از آغاز تا پایان بخواند و آنها راپشت سر گذارد در آنها خبره شود و مهارت کامل پیدا کند و آنگاه مجتهد شود، بی آنکه مطلقاً نه قرآن را خوانده باشد و نه حتی به آن دست زده باشد.[13]
اگر وضع به همین ترتیب پیش برود، میتوان احتمال داد که همچنان این ناآیه در منابع درجه یک اصولی ما برجای بماند و با همین شیوه میتوان انتظار داشت که خطاهای دیگری رخ دهد.
اما چرا کسی متوجه این خطا نشده است؟ چطور با آن که مصحح کتاب فوائد الاصول به نبود این آیه در قرآن کریم تصریح میکند، همچنان شاهد نشر درسهای خارج فقهایی هستیم که در آنها به همین جمله به مثابه آیه قرآن استناد میشود؟ شاید پاسخش نبود ناقدان حرفهای باشد. ناقدان حرفهای در این عرصه نیستند. اگر هم کسی آن را دیده نخواسته است با اشاره به آن به شکلی مستقل و نشر مقالهای در نقد این سنخ کارها، عملاً کاری «بیهنرانه» کرده باشد و خود را در معرض بدفهمی و اتهام قرار دهد. مقصودم از نقادان حرفهای، کسانیاند که دانش و مهارت لازم نگرش انتقادی به آثار منتشر و قدرت تحلیل آنها و بیان کاستیهای آنها را دارند و آماده این کار نیز هستند و سخترویی کافی جهت مواجهه با تلخیهای پژوهشگران و نویسندگان را به تدریج کسب کردهاند. جامعه ما فاقد چنین کسانی است و سخت به آنان نیازمند است. این کمترین کاری است که ناقدان حرفهای میتوانند انجام دهند و آثار فقهی را از خطاهای ریز و گاه «درشت» و انتساب نادرست به قرآن کریم، بپیرایند.
پس از تحریر:
ظاهراً این خطا و انتساب نادرست ریشه عمیقتری دارد. محقق ارجمند و دوست گرامی جناب آقای مختاری در گزارش و تحلیل کتاب مجمع الفائده و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان نوشته محقق اردبیلی به برخی خطاهای رخ داده در این کتاب اشاره میکند، از جمله آن که محقق هنگام بحث درباره لباس نمازگزار این گونه به اصل تحلیل استناد میکند «و بخشی از آیهای که بر حلّیت همه آن چه آفریده است دلالت دارد» (و بعض الآیه الدالّه علی تحلیل کل ما خلق). سپس ناقد ارجمند اشاره میکند که «چنین آیهای در قرآن مجید وجود ندارد.» در پی آن به خطای میرزای نائینی در فوائد الاصول اشاره میکند و نتیجه میگیرد: «ممکن است منشأ اشتباه محقق نائینی هم کلام محقق اردبیلی بوده باشد (جمع پریشان: نقد کتاب، رضا مختاری، قم، نشر دانش حوزه، 1383، دفتر دوم، ص 451). از جناب آقای علیرضا صالحی که این نکته سودمند را یادآور شدند سپاسگزارم.
به همین سبب، هر گاه پژوهشگری و نویسندهای قلم به دست میگیرد، باید خود نخستین کسی باشد که پس از نگارش بهدقت و خردهگیرانه در پی یافتن خطاهایش باشد و بکوشد تا نوشتارش را نه مشفقانه که خصمانه بنگرد و عیوب آن را برطرف سازد. توصیههای جاحظ به کسانی که قلم به دست میگیرند و مینویسند آن است که خود نخستین منتقدان کار خود باشند و در برابر وسوسه خودستایی و خودپسندی پایداری کنند و چنان بنویسند که گویی همه مردم دشمنانشان هستند و همه منتظر یافتن خطاهایشان. در نتیجه، پس از نگارش آن را مدتی کنار نهند و سپس ناقدانه آن را بررسی کنند و کاستیهایش را بزدایند.[1]
با این حال، معمولاً نویسنده و پژوهشگر خود متوجه کاستیهای کارش نمیشود و لازم است که چشم دیگری نیز به آثارش بنگرد و ناقدانه آن را بررسد. از این رو، برخی پژوهشگران پس از نگارش کار آن را به دوستان نزدیک یا عامه دوستان عرضه میکردند و خواستار نظر انتقادی آنها میشدند. برای مثال، ملا محمد مهدی نراقی پس از آن که جامع السعادات را نوشت، آن را در اختیار ملا محمد حسن قزوینی قرار داد و از او خواست تا در آن به چشم «نقد و انتخاب و بازشناسی پوسته از مغز و زر از خاک و باطل از صواب» بنگرد.[2] همچنین سید حیدر آملی در پایان پیشگفتار خود بر جامع الاسرار از ارباب کشف میخواهد تا در کتابش «به نگاه اصلاح و تنقیح، بنگرند نه مسامحه و چشمپوشی و در آن مانند شیخ با شاگرد خود رفتار کنند نه چونان عاشق با معشوق خویش.»[3]
این دو راه با همه ارزشی که میتوانند داشته باشند، عملاً قادر به آشکار کردن خطاهای جدی پژوهشهای صورت گرفته نیستند. تعلق خاطر طبیعی پژوهشگران به کار خود و روابط دوستانه، یا ملاحظات گوناگون، مانع از دیدن کاستیهای کار میگردد.[4] اصولاً نگاه دوستانه و شیفتهوار، با کشف حقیقت و نشان دادن کاستیها چندان سازگار نیست. به همین سبب، به درستی گفتهاند: «و عین الرضا عن کل عیب کلیله» و سعدی این گرایش عمومی را این گونه به چالش میکشد:
از صحبت دوستی برنجم
کاخلاق بدم حسن نماید
عیبم هنر و کمال بیند
خارم گل و یاسمن نماید[5]
در نتیجه، تنها راه برجای مانده و مطمئنترین راه، سپردن کار به ناقدان حرفهای است که در دل جامعه علمی شکل گرفتهاند و با آموزش کافی توان موشکافی و نشان دادن کاستی و ناراستی در آثار منتشر شده را دارند. این کمترین کاری است که ناقدان حرفهای میتوانند انجام دهند و گرنه کار آنها بسیار فراتر از این عیبیابی است. اما، به دلایل کاربردی در این یادداشت کوتاه تنها به همین یکی بسنده میکنم. تقریباً هیچ کس دوست ندارد که کارش معیوب عرضه شود و همه در پی عرضه آثار پژوهشی خوب و عالی هستند و این کار از طریق سنجشگری ناقدان صورت میگیرد. با این حال، باز تقریباً هیچ کس ناقدان را دوست ندارد و نامشان لرزه به تن نویسندگان میافکند. لذا در قبال ناقدان، جامعه علمی معمولاً رویکردی دوگانه دارد. همزمان آنها و اهمیت کارشان را میستاید و در عین حال با نهادن قید و بندهای متعددی و محدود کردن کار نقادان مانع کارکرد درست آنها میشود. این قید و بند از تعریف خود نقد شروع میشود تا انگیزه ناقدان و شرایط نقد و آداب آن و صلاحیت این یا آن ناقد. برای مثال، اگر کسی در تمجید از اثری مقالهای بلند بنویسد، نویسنده آن اثر احتمال اندکی دارد که درباره انگیزه و صلاحیت و بدخواهی این مرورگر یا تمجیدکننده سخنی بگوید. اما اگر کسی نقدی بر کتاب همان نویسنده منتشر کند، احتمال زیادی دارد که شاهد پاسخی باشیم که در آن از انگیزه بدخواهانه یا بیسوادی ناقد یا فقدان صلاحیت او سخن رفته است و در آن تعریفی تازه و غالباً شخصی از نقد به دست داده شده است و دهها نکته نادرست به عنوان «مسلمات» عرصه نقد ثبت شده است. این همه، گویای آن است که نقد چندان به دهان اهل قلم خوش نمیآید و غالباً نویسندگان انتظار دارند که آثارشان با تمجید «صرف» روبرو شود، نه نقد. این رویکرد مایه دوری اندیشمندان جدی و ناقدان از نقادی شده و گاه عطای این کار را به لقای آن نویسندگان بخشیدهاند و توصیه صائب را آویزه گوش خود قرار دادهاند که گفته است:
هر که اوقات کند صرف به نقادی خلق
میرود زود تهیدست ز بازار برون
نتیجه کمرنگی و بیرونقی بازار نقد و اندکشمار بودن ناقدان حرفهای، حضور آثاری است که بهرغم اهمیتشان، گاه به دلیل تنها یک خطای رخ داده در آنها منشأ و منبع خطاهای جدی در آثار بعدی شده و از این جهت تأثیری مانا بر جای گذاشتهاند و حتی جامعه علمی را دچار خطایی ماندگار کردهاند. هنگامی که در تعریف نقد گفتیم «بیان محاسن و معایب اثر» و این را این گونه محدود کردیم، ناگزیر اگر اثری سترگ و ارجمند منتشر شد و در آن هیچ نقصی جز، یک خطای مختصر، مانند نقل غلط آیهای از قرآن نبود، دیگر نقدنویسی بر آن کاری ارزشمند به شمار نمیرود و صرفاً نوعی «خردهگیری» و برخورد ملانقطی به شمار میرود که نشان بیهنرانی است که به دلیل فقدان کمال تنها «نظر به عیب» میکنند. این نکته را با نقل یک نمونه تیپیکال بهخوبی میتوان توضیح داد.
بیش از پنجاه سال است که برخی فقهای بزرگ شیعه، در مباحث اصولی خود با پیش کشیدن اصاله الحل به این آیه استناد میکنند «احلّ لکم ما فی الارض جمیعاً» و به اثبات مطلوب خود میپردازند.[6] برای مثال، مرحوم میرزای نائینی در فوائد الاصول،[7] (که با قلم آیت الله محمد علی کاظمی خراسانی ثبت شده است)، آیت الله خویی، در اجود التقریرات،[8] (که در اصل دروس آیت الله نائینی است) و مرحوم سید محمد صدر در ماوراء الفقه (جلد هفتم)، این آیه را مستند تحلیل و حکم خود قرار میدهند. اما نکته آن است که آنان نمیگویند که این آیه در کدام سوره قرآن است و چگونه میتوان آن را یافت. مسئله مهمتر آن است که اصولاً چنین آیهای در قرآن کریم نیست و هرچه میگردیم نمییابیم. مرحوم نائینی سه بار به این آیه استشهاد میکند. مصحح کتاب، شیخ رحمت الله رحمتی اراکی، بار اول از این مسئله میگذرد، اما بار دوم در پانوشت این گونه توضیح میدهد: «آن مرحوم مکرر به این آیه استشهاد کرده است، ولی ما به آن دست نیافتیم و ظاهراً سهوی از ایشان بوده است.»[9] بار سوم نیز در پانوشت میافزاید: «بارها به نبود این آیه در قرآن کریم اشاره کردیم.»[10] با این حال، هنوز برخی از فقهای معاصر در بحثهای خود که از قضا به فضای مجازی هم راه یافته و در سایت رسمی آنها قابل دسترسی است، به این آیه که وجود خارجی ندارد استناد میکنند. حاصل آن که دست کم بیش از نیم قرن است که در متون تخصصی و درجه یک فقهی ما به خطا آیهای مورد استناد قرار میگیرد که وجود خارجی ندارد. نمیدانم چه کسی نخستین بار این خطا را را مرتکب شد و اصلاً از این جهت هم مهم نیست، گرچه میتوان احتمال داد که ریشه این مسئله به مرحوم نائینی باز میگردد. میتوان حدس زد که در ذهن نخستین فقیه، دو بخش از دو آیه با هم یکی میشوند. در جایی از قرآن کریم آمده است: «احلّ لکم الطیبات»[11]و در جای دیگری آمده است: «خلق لکم ما فی الارض جمیعاً».[12] احتمالاً آن فقیه، به دلیل عدم امکان دسترسی سریع به آیات مربوطه از طریق کشف الآیات، به حافظه خود اعتماد کرده و در ذهن خود ترکیبی از این دو بخش را آیهای مستقل پنداشته و آن را مستند کار خود قرار داده است. فقهای دیگر نیز به اعتماد آن فقیه، همان گفته را مستند خود قرار داده و آن را مسلم گرفته و با «التمسک بقوله تعالی» این جمله را آورده و بحث را ادامه دادهاند، تا آن که به تدریج این جمله عربی به آیه قرآن تبدیل شده و دیگر کسی زحمت یا نیاز به رجوع به اصل قرآن ندیده است. اگر آن فقیه نخستین، در کارش معذور بوده باشد، که الانسان محل الخطأ و النسیان، آیا فقهای بعدی نیز در کار خود معذور بودهاند؟
حال این خطای رخ داده و جاافتاده را در کنار برداشت کلی علامه طباطبایی درباره ساختار علوم اسلامی به شکل فعلی آن قرار دهیم، خطیر بودن مسئله آشکارتر میگردد. ایشان هنگام سخن از مهجوریت قرآن با اشاره به علوم رایج حوزوی مینویسد:
اگر نیک در این علوم بنگری، میبینی به گونهای سازمان یافتهاند که مطلقاً به قرآن نیازی ندارند تا آن جا که طالب علمی میتواند همه آنها را اعم از صرف، نحو، بیان، لغت، حدیث، رجال، درایه، فقه، اصول از آغاز تا پایان بخواند و آنها راپشت سر گذارد در آنها خبره شود و مهارت کامل پیدا کند و آنگاه مجتهد شود، بی آنکه مطلقاً نه قرآن را خوانده باشد و نه حتی به آن دست زده باشد.[13]
اگر وضع به همین ترتیب پیش برود، میتوان احتمال داد که همچنان این ناآیه در منابع درجه یک اصولی ما برجای بماند و با همین شیوه میتوان انتظار داشت که خطاهای دیگری رخ دهد.
اما چرا کسی متوجه این خطا نشده است؟ چطور با آن که مصحح کتاب فوائد الاصول به نبود این آیه در قرآن کریم تصریح میکند، همچنان شاهد نشر درسهای خارج فقهایی هستیم که در آنها به همین جمله به مثابه آیه قرآن استناد میشود؟ شاید پاسخش نبود ناقدان حرفهای باشد. ناقدان حرفهای در این عرصه نیستند. اگر هم کسی آن را دیده نخواسته است با اشاره به آن به شکلی مستقل و نشر مقالهای در نقد این سنخ کارها، عملاً کاری «بیهنرانه» کرده باشد و خود را در معرض بدفهمی و اتهام قرار دهد. مقصودم از نقادان حرفهای، کسانیاند که دانش و مهارت لازم نگرش انتقادی به آثار منتشر و قدرت تحلیل آنها و بیان کاستیهای آنها را دارند و آماده این کار نیز هستند و سخترویی کافی جهت مواجهه با تلخیهای پژوهشگران و نویسندگان را به تدریج کسب کردهاند. جامعه ما فاقد چنین کسانی است و سخت به آنان نیازمند است. این کمترین کاری است که ناقدان حرفهای میتوانند انجام دهند و آثار فقهی را از خطاهای ریز و گاه «درشت» و انتساب نادرست به قرآن کریم، بپیرایند.
پس از تحریر:
ظاهراً این خطا و انتساب نادرست ریشه عمیقتری دارد. محقق ارجمند و دوست گرامی جناب آقای مختاری در گزارش و تحلیل کتاب مجمع الفائده و البرهان فی شرح ارشاد الاذهان نوشته محقق اردبیلی به برخی خطاهای رخ داده در این کتاب اشاره میکند، از جمله آن که محقق هنگام بحث درباره لباس نمازگزار این گونه به اصل تحلیل استناد میکند «و بخشی از آیهای که بر حلّیت همه آن چه آفریده است دلالت دارد» (و بعض الآیه الدالّه علی تحلیل کل ما خلق). سپس ناقد ارجمند اشاره میکند که «چنین آیهای در قرآن مجید وجود ندارد.» در پی آن به خطای میرزای نائینی در فوائد الاصول اشاره میکند و نتیجه میگیرد: «ممکن است منشأ اشتباه محقق نائینی هم کلام محقق اردبیلی بوده باشد (جمع پریشان: نقد کتاب، رضا مختاری، قم، نشر دانش حوزه، 1383، دفتر دوم، ص 451). از جناب آقای علیرضا صالحی که این نکته سودمند را یادآور شدند سپاسگزارم.
ارجاعات:
[1] الجاحظ، ابو عثمان عمرو بن بحر، کتاب الحیوان، تحقیق عبد السلام محمد هارون، بیروت، دار احیاء التراث العربی، 1969م، ج1، ص 88.
[2] قزوینی، ملا محمد حسن، کشف الغطاء عن وجوه مراسم الاهتداء (فی علم الاخلاق)، قم، کنگره ملا مهدی نراقی، بی تاریخ، مقدمه، ص19.
[3] آملی، سید حیدر، جامع الاسرار و منبع الانوار، به انضمام رساله نقد النقود فی معرفه الوجود، تصحیح هنری کربین، ترجمه فارسی مقدمهها از سید جواد طباطبایی، تهران، علمی و فرهنگی و انجمن ایرانشناسی فرانسه، 1368، ص 17.
[4] سید حسن اسلامی، اخلاق نقد، قم، دفتر معارف، 1383، ص 82-83.
[5] سعدی، گلستان، تصحیح غلامحسین یوسفی، تهران، خوارزمی، 1374، ص 131.
[6] این نکته را نخستین بار از مرحوم عباس یزدانی شنیدم و تا خودم در منابع آن را بررسی نکردم، باورم نشد.
[7] نائینی، محمد حسین غروی، فوائد الاصول، قم، مؤسسه النشر الاسلامی، 1409ق.، ج4، ص 369، 681 و 792.
[8] خویی، سید ابوالقاسم، اجود التقریرات، ج2، ص 166.
[9] فوائد الاصول، ج4، ص 681.
[10] همان، ص 792.
[11] سوره مائده، آیه 4.
[12] سوره بقره، آیه 29.
[13] طباطبایی، سید محمد حسین، المیزان فی تفسیر القرآن، قم، اسماعیلیان، 1371، ج 5، ص 276.